نامه متعلم صنف 9 مکتب به استاد خلیلی
 
تاریخ انتشار:   ۱۰:۱۸    ۱۳۹۶/۸/۲۴ کد خبر: 141564 منبع: پرینت

چند روز قبل شنیدم که شما بعد از ولایت شدن ولایت دایکندی برای اولین بار به این ولایت محروم و ولایت بازیچه احزاب سیاسی سفر کرده اید، خواستم برای شما نامه بنویسم، در این نامه از مشکلات مان یاد کنم. راستش من اول خیلی فکر کردم که نامه ام را برای چه کسی بنویسم. یا اصلا در مورد چی بنویسم. به ذهنم رسید که مشکلات مان را بگویم. اما من می پرسم که خوب مگر شما مشکلات ما را خبر ندارید؟

با آنهم من می خواهم نامه ای به جناب شما که فعلا رییس شورای عالی صلح هستید و معاون اسبق ریاست جمهوری بودید بنویسم که این روزها گرد و غبار موترهای شما چشم هایمان را کور کرده است. نمی دانم برای چه و به چه هدفی به ولایت ما سفر کرده اید. مصارف ابتدایی که من شنیدم شما در این ولایت خرج کرده اید خیلی زیاد است؛ فعلا از ارقامش می گذرم. اما فقط همین قدر می گویم ای کاش شما از راه زمینی آمدید.

و می دانم که شما از راه زمینی نمی آیید. اگر می آمدید شاید از وضعیت دها طفل بی پدر و مادر که بخاطر خرابی راه موتر و موتور سایکل شان چپه شده بعضی شان پدر بعضی شان مادر و بعضی شان برادر و خواهر شان را ازدست داده . و خوب میدانم که شما به مناطق دور دست، به مناطق بی وکیل، به مناطق بی مشاور و به مناطق بی چاپلوس هم نمی آیید اگر می آمدید؛ شاید غم بی مادر شدن صفورا، بی پدر شدن علی و درد خیلی از هم صنفی های مرا درک می کردید. مادر صفورا مریض بود. اما چون شفاخانه ای در قریه شان نبود ناچار باید به شهر می رفت اما در مسیر راه موترشان چپه شد و خیلی ها تلف شدند.

می دانم شما زمستان به ولایت ما نمی آیید. اگر می آمدید حتما از درد یزدان بخش و زینب دختر ۵ ساله رجب علی خبر می شدید. مادر بزرگ یزدان بخش پارسال در سرمای زمستان برای اینکه سوخت نداشتند از سردی مرد و پدر زینب ۵ ساله که مادر زینب هم فلج است در سرمای زمستان بخاطر صعب العبور بودن راه و عدم توجه دولت و بزرگان چون شما به سرک و جاده زیر برف کوج شد . می دانم شما به مکتب ماهم نمی آیید چون ما اصلا جایی برای نشستن نداریم؛ نه چوکی؛ نه فرش و نه هم دفتر و قلم و نه هم درو دیوار. فقط نمی دانم که چرا موقع آمدن شما همه مردم را به صف ایستاد می کنند. فکر می کنم باز هم کدم بازی ای در جریان است که ایشان یادی از غریب و بیچاره های بی بوریا و بی ستاره کرده اند. علی خان می گفت که بابایش بهش گفته «سلاطین هزاره فقط وقتی که نیاز به رای مردم دارند دود موترهایشان مردم را کور می کند و شعارهایشان گوش مردم را کر. اما وقتیکه به یک لقمه نان چرب رسیدند باز دیگه یادی از مردم نمی کنند.»

همین چند روز گذشته بود که شما به مرکز ولایت دایکندی رسیدید. من و زهرا هم رفته بودیم و از بالای تپه نگاه می کردیم. وقتی شادی مردم را دیدم بی اختیار اشک در چشمانم جاری شد، احساس کردم که مردم ما در عین که محروم و فقیر است اما قلب بزرگ دارد چون در حق شان معامله ها صورت گرفت، رای های شان فروخته شده، توسط شما بزرگان توهین شده، شماها بودید که برای مردم خط قرمز تعیین کردید آخرسر خط قرمز تان یک شبه تبدیل به سبز شد مردم را تنها گذاشتید؛ اما مردم ما با تمام نداری و فقر و محرومیت شان قلبشان مثل دریاست. بزرگ و بخشنده! فراموش می کنند که در حق و سرنوشت شان چی ها شده.

از جای خودم بلند شدم. رفتم سر قبر بابایم نشستم. خیلی دلم گرفته بود. تنهای تنها شروع کردم به گریه کردن. بابای من کارگر معدن بود. اما حالا مادرم باید تمامی مسوولیت من و سه خواهر و برادر دیگرم را به دوش می کشید. یادم می آید آخرین باری که پدرم رفت سرکار با لبخند به من گفت «‌ دفعه بعد که برگردم برای همه تان کالای نو می خرم و عیدی می دهم.» اما پدرم رفت و دیگر برنگشت و برای همیشه در آرزو و شوق عیدی و کالای نو ماندیم. خدا می داند چقدر منتظر بودم که پدرم با دستان پر بر می گردد اما یک روز جسد خونینش را جلوی خانه مان گذاشتند...

یاد شکریه افتادم که در چطوری سر از تنش جدا شده بود... یاد شبهای بی برقی، شبهای سرد وبرفی، همراه با سوز نداری و فقر که تا مغز استخوان مان نفوذ می کنند...
سرو صداها دیگه تقریبا خوابیده بود. مردم هم مثل همیشه برگشته بودند خانه هایشان. هوا کم کم تاریک می شد. به اطراف خودم نگاه کردم؛ من مانده بودم و چند گور سرد و تعدادی بیرق آفتاب زده و نیمه سوخته!

از جای برخاستم. به طرف خانه حرکت کردم. در ته دلم گفتم « سلاطین هزاره ای کاش کمی غیرت و عزت نفس می داشتید اگر غیرت ندارید لااقل شرم که باید داشته باشید.»
در آخر یاد آور می شوم ای کاش شما نصف هزینه‌ی شما به ولایت دایکندی کرده به همین مردم کمک می کردید بهتر بود از اینکه مارا گرد خاک موتر تان کور کند.

کد (4)


این خبر را به اشتراک بگذارید
تگ ها:
دایکندی
خلیلی
نظرات بینندگان:

>>>   شاگرد هزاره تو قیصه لیلی و مجنون را نوشته کردی اصلا طرفدار محقیق استی که خلیلی بیچاره را زیر دم کردی

>>>   همه را درست و راست گفتید.

>>>   در طول شانزده سال جنگ در افغانستان، ولایت بامیان و دایکوندی، کمترین جنگ و حملات انتحاری و یا بعباره دیگر، هیچ جنگ و عملیات انتحاری نداشته است و آرام ترین ولایت ها بوده است.
شاید در عرصه بازسازی کمبودی هایی وجود داشته است. اما یک توته نان خشک جو، بهتر است از یک توته کیک به خون آغشته.

>>>   این خلیلی "استاد" چه است؟؟؟ یا شاید مانند نور "استاد" باشد، استاد چور و چپاول!!!!

>>>   خلیلی استاد شرارت است و دکتورای شرارت را از دانشکده نصر به دست آورده.
عزیز خواهر کوچم!
این تنها خلیلی نیست که خاین است تمامی رهبران و مسولین و حزب داران و شرکت داران و قدرت داران و ثروت داران و حاکمان ریش دار و بدون ریش همه خاین هستند.
تو هزاره من تاجک آن دیگر پشتون و آن دیگران ازبک و سادات واسمعیلیه و ده ها و ده ها قوم و نژاد دیگر این سرزمین همه درد تو را دارند.
این هایکه به این مقام ها رسیده اند از نعش های مردمان ساده دل قوم و تبار خود زینه رسیدن به این کرسی ها را ساخته اند.
من نمیگویم که خلیلی چرا دایکندی را پاریس نساخت چون میدانم که عقلش قد نمیدهد.
اما خلیلی میتوانست دایکندی را مثل شهرک حاجی نبی بسازد.
محقق میتوانست یک گوشه دیگر را آباد کند.
حد اقل اگر هرکدام این بد بخت ها مثل عطا محمد نور یک شهررا آباد میکردند باز هرچه دزدی کرده بودند نوش جان شان.
این کثیف ها شیر پور چور کردند و خانه های ملبون دالری ساختند مگر سرک هایش را به دست برف و باران و گل و لای سپرده اند.
8 حزب شیعه در دشت برچی کمپاین میکنند اگر هر کدام یک قسمت را میساختند حد اقل دشت برچی ساخته شده بود.
سال ها است که سران مفسد پنجشیر در قدرت هستند و آنهییکه پنجشیر را ندیده اند فکر میکنند که پنجشیر پاریس جور شده نی کاش این مفسدین به اندازه سگ استاد عطا میبودند حال پنجشیر اگر پاریس نبود حد اقل به اندازه یک پسکوچه مزار میبود.
خواهر از کجایش زود تر برایت بنویسم
فقط خواهش میکنم گریه نکن
تو تمام زندگی را در پیش رو داری با هم صنفی هایت به اندازه توان خود تان پلان ها و برنامه هایی برای آینده تان بسازید
ایمان و اراده داشته باشیو و اول پیش کسوت صنف خود بعد مکتب خود بعد ده خود و بعد شهر خود شوید و این رهبران زالو صفت را به تقاعد سوق دهید
عزیز خواهرم
من از تو هزاران کیلومتر فاصله دارد مگر از اینجا دستانت را میبوسم و تبسم ملیح و کودکانه را در چهره ات میبینم به همه همصنفانت و هم ولایتی هایت سلام میرسانم.
یادت باشد که برادری در آنطرف های در یا ها ترا به یاد دارد


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است