من كبوتر مھاجر پرپر شده ام
واژه هاي انسانيت، آزادي، دين، حقوق بشر، صلح، حمايت و... همه در كاغذ و رسانه ها زيبا است اما در زمين رنگ بوي خون آدميزاد مي دهد كه هيچ كس در نهاد ها و سازمانها آن را صادقانه ترجمه نمي كند 
تاریخ انتشار:   ۲۰:۱۹    ۱۳۹۷/۳/۳۰ کد خبر: 152076 منبع: پرینت

تقديم به مسافران سرزمينم در هر نقطه اين جهان كه رو درختان نشسته اند اما دلشان هواي پرواز به طرف زادگاه شان دارد.

بسم الله الرحمن الرحيم
نازنين؛
آسمان شب رعدبرق زد تندبادي وزيد پر و بالم را زخمي لانه ام راخراب كرد در كرانه ها پَرپَر كردم بر زمين خيره شدم از تمام گُل ها هراس داشتم تنه اشان خار داشت، از دريا كه در زير آب شكارچي داشت، از زمين كه در زير بوته خزندگان پنهان بود، از فضا كه عقاب در تعقيب ام بود، از جنگل كه درندگان در كمين ام نشسته بود،

سعدي جان؛
تو از آزادي، حفظ حرمت و ارزشهاي انساني به جهان سخن گفتي پرپركنان نفس زنان رو شاخه گل تو نشستم اما اسير قفس شدم! عكس اسارت من در نمايشگاه قرار گرفت فرزندان تو اين اسارت را جز افتخارات دانستند جالبتر آن عده براي تماشاي من پربال شكسته صف بستند!

نازنين؛
تصور ميكردم واژه هاي انسانيت، دين، قانون، حقوق بشر، آزادي، حمايت و... مقدس هستند و آنهايی كه در اين راه گام برميدارند مقدس ترند! اماحقيقت هاي تلخ و دردناك پشت اين واژه هاي زيبا آن آدمهاي شيرين سخن پنهان شده!
از آن روز كه اين واژه ها در وطنم طنين انداز شد تانگها زمين اش را فرش، چرخبال ها آسمان شبش را چراغاني كرد، خمپاره ها بمب افكن ها مردمانش را به خاك خون كشيد، بنام انسانيت بُمب ريختند، به اسم قانون شكنجه گاه و زندان ساختند، بنام انسانيت با بُمب تكه تكه كردند، به اسم دين و تروريست به رگبار بستند، بنام حقوق بشر زندگي پاك و ساده ما را گرفتند، به اسم جهاد ذبح مان كردند، زير چتر آزادي در زنجير بردگي بستندمان، به اسم حمايت لگدمال مان كردند و... اين واژه ها براي مردمان سرزمين ام باميليونها كشته، معلول، يتيم، و آواره ترجمه شد!

نازنين؛
هرگاه شعارهاي زيبا آماده گسيل به طرف زادگاه ام ميشود جسم پژ مرده و بي روح ام مي لرزد به خنجرهاي پشت آن كه پنهان شده مي انديشم چگونه در قلب مردمان بي پناه سرزمينم فرو خواهد رفت و چه زخم هاي عميقي در كالبد بي روح مان برجا خواهد گذاشت و چه گودالهاي عميق برأي دفن خاكستر بدن مان خواهندساخت؟

نازنين؛
هراندازه گروه ها، نهادها، پرچم ها برافراشته ترشد زخم هاي بدن مان آشفته تَرشد هرچه دنيا متمدن تر شد خنجرهاي متمدن تري در قلب ما فرو رفت، هرگام رو به فردا نهاديم رد پاهاي نياكان ما كمرنگ ترشد... از روز ي آن وطن فروشان جلاد در زير نام روشنفكري شريك قاتلان بي رحم زير پرچم دين و آزادي شدند آنها را با عمامه سياه پرچم سفيد و برعكس و آن كلا سبز ها را با پرچم هاي رنگارنگ در آغوش گرفتند قتل كشتار خون ريزي آوارگي داستان روزمره مردم رنج ديده ي ما بيشتر شد...

كجا هستند آنها كه در پشت شعارهاي دين، آزادي، انسانيت و... پنهان هستند ببينند اجيران شان چه وحشيانه پيرمردان، زنان و كودكان سرزمينم را مي كُشند و در پشت وآژه هاي مقدس سرزمين زيبایم را به كشتارگاه تبديل کرده اند ھمه در آنجا قصاب می فرستند، با بدن هاي سلاخي شده زنان پُل آزادي، باخون كودكان رود بهشت مي سازند دلم آتش ميگيرد بُغض در گلويم حبس ميشود، اي كاش سينه ام سپر مي شد خنجرها در بدنم فرو مي رفت تا درد مردمان رنج ديده ام به پايان مي رسيد. آن قبيله گرايان أجير وارداتي كه مردم مارا با اين حال روز انداخته اند هنوز كه هنوز است دركنار ظالمان افكارهاي نژادپرستانه خود را زير عمامه اشان پنهان كرده، و تكنوكرات ها عقده هاي جاهلانه اشان را زير كروات درسينه اشان حبس كرده اند و به مسير ظالمانه اشان ادامه ميدهند.

به شهر پرخونش بنگر آدمها جايگزين خمپاره هاشده منفجر ميشوند، روستا ها را ببين زمين پر از جسد سربازاني شده كه از پشت خنجر زده ميشوند، عبادتگاه ها با خون پيرمردان تسبيح بدست فرش شده، وطن دوستان ترور، تروريست ها افزوده ميشوند، مهاجران بي پناه را به حراج گذاشته اند، جهانيان به كمك وحشت در سرزمين سوخته و فرسوده ما شتافته و سرزمين مان را به جهنم تبديل كرده اند...

نازنين؛
مغزم در پيشاور پُر ميشود بدنم در كابل منفجر ميشود، پایم در هلمند دستم در غزني بريده ميشود، گلويم در قندهار قلبم در فراه شكافته ميشود، دندان و ناخن ام در قندوز چشمانم در نيمروز كشيده ميشود انگار زمين عادت كرده به خوردن گوشت بدن و نوشيدن خون ما!

نازنين؛
اين است دنياي وحشت آور ما نه اعتماد به امنيت است، نه به آرامش، نه به دولت است و نه به صداقت مردمان اين سطح زمين! اهريمنان روی صورت شان نقاب آزادي، دين و انسانيت زدند آتشي برپا كردند آشيانه ما سوخت از معركه فرار كرديم ندانستيم مسيري كه ميرويم در پشت كوير سوزان،كوه هاي سربه فلك كشيده و درياي خروشان انسانهاي مهربان در انتظار ما است! بي هدف راه رفتيم اما اسير دزدها، يا شكار محافظان مرزها شديم، يا از نفس افتاديم جسم بي جانمان طعمه كرگس ها و ماهي ها شد! اگر از مرزها عبور كرديم به اسم قانون شكنان پشت ميله هاي زندان رفتيم؛ گاهي تقدير قسمت كرد شهري آغوش گرم خود را باز كرد اما در آنجا هر روز در حسرت روزي مرديم كه چرا نمرديم؟ و چرا به اين زندان تاريك جهان پا نهاديم؟!

نازنين؛
دوري از وطن، خانواده، فاميل، دوستان دشوار است دلمان تنگ ميشود هواي زادگاه ميكند هواي آدمها از چشم هامان پيدا است كه خسته است، از دلمان كه خيلي گرفته، ازخنده هامان كه به اجبار آرامش لبهامان را بهم ميزنيم از صورت مان كه از غصه آميخته شده، از سخنان زننده كه خود را ناشنوا جا ميزنيم، از لهجه مان كه نقش لآل را بازي ميكنيم، از لباس هاي ژوليده، ازخانه شلخته امان كه نا اميدي در آن فرياد ميزند. آوارگي سخته أفغاني بودن سخت تَر، پناهندگي سخت تَر از آن دو اما به روی خودمان نمي آوريم...

طبيعت زيبا، مناظر ديدني، موتر هاي مدل بالا، جاده هاي پهن، ويلاهاي قشنگ، آسمان خراش هاي بلند، چيدن سفره با ميوه ها و غذاهاي رنگارنگ همه آنها براي ما جاي آدم ها را نميگيرد؛ اي كاش ميتوانستيم سفره غذا را به وسعت آسمان نيلگون در سرزمين زيباي مان پهن ميكرديم به جاي غذاها و ميوه ها عزيزان مان را جلوی چشمهاي مان مي چيديم تا خنده ها و حرف ها جايگزين غذا ها و ميوه هاي رنگارنگ مي شد.

چه عذاب آور است سالها انتظار كشيدن در حسرت روز از دست رفته كه سرزمين مان به صلح برسد به عزيزان مان ملحق شويم در حالي به پایيز زندگي مي رسيم برگ خزان از درخت تنومند آوارگي يكي يكي فرو مي ريزد پدر، مادر، برادر، خواهر، همسر، فرزند و... حتي آخرين تصوير جسدهاي بي جان همديگر را قبل زير خاك شدن نميتوانيم ببينيم!

نازنين؛
خيلي سخت است غصه ها را پشت خنده ها پنهان كنيم حقيقت هاي تلخ زندگي را كتمان كنيم...
هم تبار خوبم؛
تو از غزه به عنوان بزرگترين زندان جهان ياد كرديد، اما فراموش كرديد بزرگترين زندانبان جهان من آواره اي گرفتار بوديد حتي اجازه نداشتم با جنازه پدر و مادرم خدا حافظي كنم!

ميزبان عزيز؛
مرا ببخش در شهر تو لانه شب را در قفسي تنگ ساختم به اميد اينكه خورشيد صلح صبح در سرزمينم طلوع كند اما شعله هاي آتش سرزمينم مرا اسير ساخت هرچند گاه گاهي نسيم باد صبگاهي مي ورزد ميخواهد مرا به پرواز دربياورد با آوارگي خداحافظي كنم...

ميزبان عزيز؛
بخاطر آشوبها بحرانها جنگ فقر و كثرت آواره ها در سرزمين ام بر ما خرده گرفتيد تصور كرديد نميدانم اما آنقدر نفهم نبودم مجبور بودم به اين زندگي ذلت بار تن دادم طلب كار نيستم اتفاقاً به همه بدهكار به همه آنهاي كه آوارگي را بانگاه تحقير آميزشان، رفتارشان سخنان زيباشون، معنا بخشيدند گفتند افغاني آدم شد، آدم نبود مُرد افغاني بود! و... سپاس از آنهايی كه در مرزها تير خلاص را بر پيكر نيمه جانمان زدند تصاوير جسد بي روح مان را برگشت دادند تا يعقوب گونه پدران و مادران ما به اميد بازگشت مان موهای شان سپيد نشود و آنهایي كه باشوخي های شان ما را به بازي گرفتند تصاوير مان را انتشار دادند تا تبسم برلبان عده اي از عزيزان ميزبان و أشك آرامش برچشمان كبوتران مهاجر جاري شود از همه تان سپاس، اين حق شما بود و هست ما بيش از حد آمديم و ماندگار شديم اين ماندگاري همراه با اشتباهات عده اي از ما و بار سنگين روی دوش شما عزيزان بود.
به قول آقاي...: مهمان اومد اينقدر موند صاحب خونه شد.
اما باور كنيد نيومده بوديم خانه أبدي خود را اينجا بسازيم گوشه اي قبرستان در كنارتان آرام بخوابيم... از اينكه در زمين تان راه رفتيم نفسي كشيديم سپاس؛با اين سپاسگزاري چيز قابل حسي را نميتوانيم تقديم كنيم كاش ميتوانستيم در عمل پاس اين خوبي های تان را ميداديم، تانيم نگاهي به رسم مهمانپذيري همسايه، همفرهنگ و همزبان خودتان در باختر زمين ميكرديد.

نميدانم آنهايی كه در زادگاه أم عبور كردند مانند پهلوان چنگيز، محمدحسين جعفريان و... چه حسي دارند آيا آنها هم مثل ما غريبه تَر از همه در جهان هم تباران خود را يافتند؟ اميدوارم روزي آيندگان ما هزينه هاي را كه متقبِّل شديد جبران كنند هرچند آرزو ميكنم هرگز به چنين روزي نيفتيد سرزمين تان لاشه اي شود در دست لاشخوران، جولان گاهي شود زير پاي اهريمنان كه در آن روز گدايي نفس كشيدن مثل ما باشيد!
سپاس از آنهايی كه تلاش كردند راه و رسم انسانيت را به دور از مرزبندي ها ترسيم كنند كم نبودند آنهاي كه ارزشها و اصول انساني را برهمه چيز مقدم دانستند حتي باقانون!

سپاس از آن دستان پُرمِهر فرشته گونه كه قفل درب هاي مدارس را براي كودكان مهاجر سرزمين أم گشود حتي اگر براي يك لحظه بوده باشد، چونكه باتمام وجود درد آن روزها و آرزوهاي كودكانه را در دنياي كودكي حس ميكنم آنگاه كه از قانون و غريبه بودن نميدانستم تصور پاك صاف يك نواخت كودكانه از وآژه انسانيت داشتم! سپاس از تلاش هاي صادقانه و فروتني شما جناب گ. و ج. ت؛ همچنين از ملت بزرگ و با فرهنگ يونان، از صداقت دولت هاي ك، ه، ژ. در برابر آوارگان...

جناب آقاي زيبا كلام؛ تشكر از شما و همفكران شما بخشي از نامه تو را در مورد آوارگان سر زمينم مرور و يك مناظره شما را نگاه كردم شما واقع گرا هستيد اين زبان مشترك شايد تنها چيزي بود مفهوم كلام شما را شنيدم و دانستم در آنجا كه گفتيد: ما همه انسانيم همه جا خوب و بد دارد. اما يك چيز در آن مناظره تعجب آور بود يك عده آدمها خود را استاد دانشگاه، فيلسوف، مورخ و برچسب هاي ديگر بزرگ علمي را بر سر نام خود يدك مي كشند اما چقدر افكار و بينش بلند دارند! آدمهاي خوب دانشمند، شاعر، و... را در غزنه، بلخ، هرات، سمرقند و... كه از حوزه يك تمدن بزرگ ازهم گسسته اند دست چين آنها را از تبارخود ميدانند، آدمهاي بد را از تبار ديگران! آشفته شدن شما در آن مناظره جالب بود انگار شما مثل من از همه نژادپرست ها بيزار هستيد سياستمدار، جامعه شناس، فيلسوف، فرمانده و... از هر دين مذهبي از هرتبار و نقطه اي در جهان زير هر نامي كه باشد متنفر هستيد؛ حتماً ميدانيد چه چيزهاي ناچيز اين احساسات جنون آميز نژاد پرستانه و برتري جويانه آنها را ساخته؟ من كه در دنياي آوارگي وجودم چيزهاي را لمس كردم شايد شما آنها را در سطر صفحه كتابها در دانشگاه مشاهده نكرديد. خدا را شكر كه سالها درب علم و دانش به روي من آواره در سرزمين حافظ و فردوسي بسته بود تا نبينم و ندانم فاصله ها را ميان پير هرات و پيرگنجه و شباهت ها را ميان استاد عرفان در بلخ و استاد سخن در شيراز و...

تشكر از "آژانس حمايت از پناهنده ها" كه به هيچ اصولي پايبند نيستند و توانستند در طول بيست سال صورت سفيد كاغد را با قلم بي زبان هنرمندانه سياه كنند و به جهان ارسال كنند و آن قلم بيچاره از درد در خود پيچ خورد ناليد اشك شرمندگي رو كاغذ ريخت خُشك شد! و چه زيبا توانستند در اين طرف پناهنده ها را در آنطرف جهانيان را فريب دهند و چه شيرين به بهای ناچيز پناهنده ها را فروختند، حتي حرمت پناهنده ها كه از ابتدایي ترين أصول در قوانين شان بود حفظ نشد چه رسد...

ميزبان عزيز؛
اين روزها مانند ديروز من به واژه هاي زيبا دل بسته اي! من آن واژه ها را تجربه كردم مشكلات شما را هم كاملاً درك ميكنم اما مراقب باشيد سفره دل مردم سرزمين تان را در همه جا پهن نكنيد! شايد آنها شريك همان ظالمان و قاتلان بي رحم سرزمين ما باشند قصاب بفرستند تو را به سرنوشت من دچار كنند و از بدن زخمي تو خون بدوشند از گوشت بدن بي جان ات تغذيه كنند... من از تكرار تاريخ خراسان و بخار را هراس دارم! در پاسداري از ميهن تان با هم پذيري تلاش كنيد.
واژه هاي انسانيت، دين، قانون، حقوق بشر، آزادي، حمايت و تصوير هاي رنگارنگ همه يك رنگ اند سياه تر از پرچم داعش است! حقيت تلخ اين است طالبان زير نام دين و حشيانه جنايت مي كردند، ما فريب شعار آزادي و انسانيت خورديم اما پشت اين دو نام جنايت وحشيانه تري پنهان بود كه امروز سرزمين مان را كشتار گاه ساخته! ما همه چيز داشتيم دين، انسانيت، آزادي و... نيازي نبود به ما تقديم كنند بنام دين الله اكبر گويان منفجر مان كنند، بنام جهاد ذبح مان كنند، بنام آزادي در زنجير بردگي ببندند ما را، بنام صلح قصاب فرستند (نظامي) تكه تكه مان كنند، بنام قانون شكنجه گاه و زندان بسازند، بنام حقوق بشر زندگي پاك و ساده مان را بگيرند، به اسم حمايت لگد مال مان كنند!
واژه هاي انسانيت، آزادي، دين، حقوق بشر، صلح، حمايت و... همه در كاغذ و رسانه ها زيبا است اما در زمين رنگ بوي خون آدميزاد مي دهد كه هيچ كس در نهاد ها و سازمانها آن را صادقانه ترجمه نمي كند! صداقت آرامش، امنيت و حرمت انسانها كجا است؟ كه آرزوي من پناهنده و آرزوي همه پناهنده ها در جهان است.

نازنين!
من كبوتر مهاجرم لانه ام آتش گرفته پر پر كنان به پرواز در آمده ام، اما زمين به بلعيدن من دهن باز كرده!
پس كجا بنشينم؟
روز جهاني پناهنده گرامي باد.

گل امیری


این خبر را به اشتراک بگذارید
تگ ها:
امیری
مهاجرت
نظرات بینندگان:


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است