ارگ باز هم دروغ گفت (عکس)
 
تاریخ انتشار:   ۱۰:۲۵    ۱۳۹۷/۵/۳ کد خبر: 153058 منبع: پرینت

چند سال پیش جوانی محجوب و دوست داشتنی منصبی در حد و اندازه معاون سخنگوی رییس جمهور کنونی داشت.

در آن زمان رندان مستقر در دفتر و دیوان سلطان هرگاه هوا را پس می دیدند او را به مناظره ها و میزگردها اعزام می کردند با او رفیق شده بودیم. او در مناظره کس دیگری بود غیر از خودش و البته این امر برای او بسیار آزاردهنده بود پیش از هر میزگردی میزگرد دیگری برقرار بود می گفتیم و می خندیدیم و در این میان او به حقایق بسیاری اشاره می کرد اما در استدیو وقتی می خواست واقعیت ها را کتمان کند و خلاف واقع بگوید برایش دشوار می نمود از همینرو به شوخی صدایش می زدم «مسوول کارهای شاقه حکومت» و واقعیت نیز چنین بود.

حال در این حکومت آن قصه به شکل کمدی تراژدی تری تکرار می شود. از سر تصادف یا تدبیر بجای آن جوان محجوب و دوست داشتنی شخصی را به همان موقف گماشته اند که بی تردید اینگونه دروغ گفتن و «رفع و رجوع کردن» برایش آزاردهنده است بویژه که وادارش می کنند از آدرس شخصی خود هم چیزهایی بگوید که هیچ علاقه ای به بیانش ندارد اگر می گویید نه سری به صفحه رسمی اش بزنید و ببینید که چه بی سر و صدا و دور از چشم شکاک ارگ دروغ اخیرش را که دیشب گفت صبح امروز برداشته است و یا به قول رفقا «دیلیت» کرده است.

و اما ادامه داستان رفاقت ما با «مسوول سابق کارهای شاقه حکومت»:
در ماه های پایانی حکومت پیشین درست زمانیکه «بع بع گوسفندان» از داخل صندوق های رای به رسانه ها درز کرده بود و خیمه های اعتراض در خیابان های شهر برپا شده بود آن جوان محجوب و دوست داشتنی را در یکی از همان خیمه ها در حالی دیدم که پارچه نارنجی به رسم طغیان علیه دروغ و فریب بر بازو بسته بود.

آن روز باز خواهد آمد و حوصله «مسوول فعلی کارهای شاقه ارگ» نیز تمام خواهد شد و او بیش تر از ما علیه دروغ و فریب صدای اعتراض بلند خواهد کرد ما همدیگر را در یکی از خیمه های آینده ملاقات خواهیم کرد.

یادم است این را در مورد یک وزیر هم دو سال و اندی پیش نوشته بودم. آن وزیر که همشهری دوست داشتنی من است آن روز می تاخت و به نفع ارگ دروغ می گفت اما حالا او هم عدالتخواه شده است همچنان که پیش بینی می کردم.
نمی دانم چرا دیر متوجه می شویم؟!


اشاه حسین مرتضوی ارگ دروغگویی



احمد بهزاد

این خبر را به اشتراک بگذارید
تگ ها:
ارگ
دروغ
نظرات بینندگان:

>>>   حکایت سلطان بیدار و جارچی هوشیار

و اما راویان اخبار و سخنگویان جسیم‌هیکل و خوش‌گفتار چنین روایت کنند که در بلاد جابلقا سلطانی بزیستی بسی مردم‌پرور و تدارکات محور. او را اشرف‌المخلوقات و افکرالموجودات گفتندی از بهر آن که خویشتن را دومین مفکر بزرگ دنیا دانستی. او خلایق را بسی دوست همی‌داشت و اجنبیان را از فرط مهربانی بچه خر صدا همی‌زد.
گویند در آغاز سلطانی رقیبی بر وی شورید و حق خویش طلبید. چون عرصه بر وی تنگ آمد و حریف آماده جنگ آمد، بر آن شد که تدبیری اندیشد فراخور حال و نجات خویش جوید از این قیل و قال.‌‌ همان بود که «جان» بر وی نازل گردید و اشرف بر رقیب فاضل آمد. چون کارِ بازار وی گرم گردید و رقیب نیز اندک اندک گرم گردید، پس بر آن شد که از بهر «فرامین» خویش جارچی برآورد تا سخنان او را گویا‌تر به گوش رعایا رساند. پس جارچی بخواست از اهل یونامایات. وی عمری با خوارج به سر کرده و خیلی سفر کرده بود. پس چون او را جارچی بساخت، آن مرد فرا‌خور حال دم، از کنوانسیون و کمیسیون و ژنیوا و اعلامیه‌ی حقوق بشر و وضعیت خشک و ‌تر گفتی و کم‌تر سخنان سلطان را سفتی. پس سلطان او را برانداخت و دیگری برساخت. آن دیگر نیز چون در کودکی مقادیری سرمُه نیوش فرموده بودی، صدای نداشتی تا جار همی‌بزند. خبرچینان شکایت بردند که این جارچی جار زدن بلد نیست. باری سلطان چون این جارچی را دوست همی داشتی، منصبی چشم‌نواز او را بدادی و از شراش‌‌ رهایی یافت. پس سلطان حاجبان را ندا در داد که برای من جارچی بیابید که هرچی من گویم، تصدق گوید و ره تکرار پوید. گویند در میان حاجبان دربار حاجبی بود که در آن زمان از «نوادر» بودی. پس زمین ادب بوسید و اذن سخن‌گفتن طلبید، سلطان گفت برگو تا چی گویی. حاجب فرمود اگر سلطان رخصت دهد، چنان جارچی برای‌شان فراهم سازم. سلطان بسی خوشنود گشت و گفت اگر چنین کنی، ترا خلعتی دهم تا همه را اصلاح بسازی. آن حاجب پس از چند روز برگشت و زمین ادب بوسید و گفت که چنان جارچی فراهم نمودم تا هر چه سلطان گوید، او ده چند به خورد خلق‌الله دهد. سلطان اجازه دخول بداد و ناگهان پاره کوهی سلانه سلانه از درِ بارگاه وارد شد. سلطان چون او را بدید، خویشتن در مقابل او چون ارزنی در مقال تربوزی یافت. قد و قامت چون فولاد زره، چشمان چون عقابی تیز و با آن هیکل جسیم، چون پرنده‌ای تیز و چابک بود. سلطان گفت عجب موجودی آورده‌ای. این که در هر نوبت، تمام خرج دسترخوان مرا به یک‌باره ببلعد. حاجب گفت عمر سلطان دراز باد، هر چند هیکل بزرگ دارد، ولی این موجود به هوای سلطان زنده است و اصلاً میل تناول ندارد. سلطان از آن کوه آسمایی پرسید نامت چیست. گفت مرا در بیرون «مرتاض» ولی در خانه از ناز «اشرف‌نواز» گویند. سلطان پرسید چرا در خانه ترا «اشرف‌نواز» گویند؟ جواب داد از بهر آن که هر روز عکس سلطان را بسی نوازش دادمی. سلطان را دل خوش بشد و گفت: یافتیم آن که در این سالیان می‌جستیم. پس منصب جارچی‌گری مر او را داد. گویند این بزرگ مرد به تنه، جار‌های زیادی بزدی. باری در بازار و کوی و برزن داد همی‌زد که ای خلایق! به هوش باشید که سلطان روزانه ۱۶ ساعت کار بکند و هشت ساعت نیز بیدار باشد. گفتند پس چی زمانی می‌خوابد؟ جواب داد سرو آزاد همیشه ایستاده است و نمی‌خوابد. گویند سه صد و نود نفر از صلابت این سخن وی خشتک‌دران شدند و راهی دشت وزیر اکبرخان شدند.
بار دیگر جار بزدی که ای خلایق! به هوش باشید و بدانید که سلطان هرگز هیچ محبوسی را از زندان بگرام بیرون نگردانیده است و این کار زیر سر مشاور شورای امنیت اسبق بوده است. پرسیدند ما از زبان خود سلطان شنیدیم که گفت محبوسان را از بگرام ما آزاد گردانیدیم و دیگر نیز بگردانیم. جواب همی‌داد شما سر سخنان بزرگان را ندانید و آن‌چنان باشد که هر چه بزرگان در لفافه گویند، معنا برعکس دهد. سلطان در اصل گفته بود که ما محبوسان را آزاد نگردانیدیم و دیگر نیز نگردانیم. گفتند سلطان گفته است که ما برق تولید کنیم، از بهر فرستادن به خارج برای فروش، اما ما که خود نیز برق نداریم. جارچی جواب دادی خوب شما اگر عمر نوح ندارید، سلطان دارد. گویند از جارچی پرسیدند دو با دو چند می‌شود؟ پاسخ داد: چهار غنی. پرسیدند آن غنی از بهر چی باشد. گفته بود از بهر رونق چهار. باری گفته بود که در بلاد جابلقا سه کس از همه عزیز‌تر باشند مر خلایق را. اول غنی دوم غنی و سوم نیز غنی. پرسیدند حالا چرا سه بار غنی؟ گفته بود: سه بار تا شرعی شود. گویند باری سلطان تعاریف جارچی خویشتن را در باب خویش از جعبه جادویی بدیدی، پس از حاجبان پرسیدی که این چه کسی را نوازش دهد. جواب داده بودند قبله عالم به سلامت، شما را. گفته ای جگر به دلم! عجب سخن‌های دروغ شیرینی گویی.
روایت کنند تا زمانی که زنده بود، در وصف سلطان جار زد و چون بمرد او را با جارش در گور کردند گفتند در آن دنیا نیز به دردش همی‌خورَد.

یکشنبه ۱ اسد ۱۳۹۶ - فریدون آژند
#هشت_صبح

>>>   دیگر دروغگویان بنفع ارگ نشینان دروغ میگویند اما اقای مرتضوی نظر به جسامت خودش دروغ دروغ های کلان را لول میته که همه را بخنده میاورد از دروغ گفتن های کلان اش .
دروغ ادمی را کند شرمسار
دروغادمی را کند بی وقار
اگر راستگویی شوی سر بلند
اگر دروغ گویی شوی خیله خند.

>>>   شواهد تاریخی دال بر اینست که خراسان زمانی وجود داشته که خبری از قدرت و امپراتوری انگیس نبوده است . خراسان در زمان ظهور اسلام وجود داشت و بخشی از سرزمین های ایران و افغانستان کنونی بود که در شروع سده دوم هجری قمری مطابق قرن هفتم میلادی با تصرف مرو توسط ابومسلم خراسانی بر گستره ای آن افزوده شد . سرزمین خراسان در زمان اموی ها منبع عمده ی حاصلات و ثروت طبیعی امپراتوری اسلام بود و به همین سبب توجه حکمرانان آن زمان را بسیار جلب می کرد . این ابومسلم خراسانی بود که توانست با اردوی قوی و شجاعت بینظیرش دولت اموی ها را که غرق در فساد شده بودند سرنگون و دولت عباسی ها را روی کار آورد . امیران اموی و عباسی از ابومسلم بسیار هراس داشته و حضورش را در خراسان در میان مردمش تحمل نکرده و وی را والی مصر مقرر نمودند . چگونگی مرگ وی تاهنوز به جمله اسرار تاریخ باقیمانده و هیچکس نمی داند که چطور مرد . کوتاه اینکه من با تذکر این مطلب خواستم در باره نام خراسان که توسط انگلیس ها گذاشته شده مراتب شک و تردید خود را بیان نمایم .دلیل اساسی من نیز اینست که انگلیس به مثابه یک قدرت که بتواند در بیرون از مرزهای جزیره انگلستان نقش داشته باشد در قرن هفت و هشت میلادی وجود نداشت . اما در قسمت نام افغانستان تردیدی وجود ندارد که توسط انگلیس ها گذاشته شده است . به هر صورت تثبیت نام خراسان ایجاب پژوهش های تاریخی بیشتر را می نماید .
بااحترام منقول از صدیق ذهیب


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است