ما بخشی از تاریخ هستیم و امروز تکرار هولوکاست
 
تاریخ انتشار:   ۱۰:۰۶    ۱۳۹۷/۵/۲۷ کد خبر: 153870 منبع: پرینت

ما بخشی از تاریخ هستیم و امروز تکرار هولوکاست است.

فرد نخست مملکت همان رییس اردوگاه کار اجباری (زندان آشویتس) است که در برابر قتل عام و کشتار زندانیان بی‌احساس می شود و افتادن هزاران جنازه‌ و سوختن شهرها حتی او را به اندازه تکان خوردن یک برگ از درخت متاثر نمی‌سازد اما شاید ما محکومینی هستیم كه باید عادت ‌کنیم تا ناله‌ها و شیون زنان فرزند‌ مرده و فرزندان یتیم را بشنویم و به راحتی شریک ساختن یک پُست رسانه ای همه تراژدی نوع بشر را در میان خروارها لایک دفن کنیم و یا با ریموتی که در دستمان است کانال تلویزیون را تغییر بدهیم. آهی بکشیم و بگوییم که خوش‌ شانس بودیم که امروز نوبت ما نرسیده بود و تکه تکه شدن پروانه‌ها را در پیش چشمانمان ببنیم و آنقدر دشنام بدهیم تا اندک اندک همه چیز حتی وجدان خود را دفن کنیم.

شاید مانند «دكتور ویکتور فرانکل» در آشویتس زندانی دیگری هستیم و طالبان همان کاپوهای اشرف غنی است که مزد و امتیاز می‌گیرند تا بر سر صورتمان بکوبن،٬ تحقیرمان کنند تا آنکه بمیریم. طبیعی است که شرایطی که از نظر ما زندانیان نابهنجار می‌ نماید حتی به اندازه افتادن یک برگ درخت رییس زندان آشویتس را متاثر نسازد.

بخشی از همین صحنه‌ها در کتاب «انسان در جستجوی معنا» از وضعیت اردوگاه کار اجباری در «زندان آش...ویتس!» چنین شرح داده شده است: اکنون اگر کسی از ما در مورد این حقیقت بپرسد که داستایوسکی می گفت «بشر موجودی است که می تواند به همه چیز عادت کند». پاسخ خواهیم داد «بله، بشر موجودی است که به همه چیز خو می گیرد اما نپرسید چگونه.»

پس از اینکه یکی از بیماران مرد من بدون هیچگونه آشفتگی عاطفی این منظره را که با مرگ هر نفر تکرار می شد تماشا می کردم. زندانیان یکی یکی به جسدی که هنوز گرم بود نزدیک می شدند یکی پس مانده کچالویش را چنگ زده و برمی داشت دیگري فکر می کرد کفش چوبین مرده برایش مناسب تر است و کفش هاي خودش را با آن عوض می کرد نفر سوم بالاپوش او را دزدید و دیگری خوشحال بود که می توانست چند متری تار و نخ به چنگ آورد، تصورش را بکنید!

من هم اینها را بدون اینکه کوچکترین تکانی بخورم تماشا می کردم سرانجام از «پرستار» خواستم که جسد را از آنجا بیرون ببرد پرستار وقتی تصمیم گرفت جسد را ببرد دو پای جسد را گرفت و آن را کشان کشان از دهلیزی که دو ردیف چوب چیده بودند و پنجاه بیمار دیگر را روی آنها بستری کرده بودند به سمت در برد. جسدی که هم اکنون از آنجا دور شده بود با دیدگان باز به من می نگریست. همین دو ساعت پیش بود که با این مرد صحبت می کردم و حالا درحال که سوپم را مزه مزه می کنم به جسدش می نگرم اگر بی عاطفگی من از نقطه نظر حرفه ام مرا به شگفتی وا نمی داشت حالا دیگر این واقعه را به یاد نمی داشتم زیرا کوچکترین احساسی در من برنمی انگیخت.

بی احساسی که مهمترین نشانه مرضی مرحله دوم بود مکانیزم ضروری «دفاع از خود» به شمار می رفت. رفته رفته واقعیت سست می شد و همه تلاش ها و همه عواطف و هیجان ها روی یک مساله دور می زد، حفظ جان و حفظ سایر دوستان. شامگاهان وقتی زندانیان چونان گله از محل کار به اردوگاه بازگردانده می شدند شنیده می شد که می گویند: «خوب یک روز دیگر هم گذشت».

اگر انسان در اردوگاه کار اجباري با از بین رفتن ارزش ها مبارزه نمی کرد و نمی کوشید عزت نفس خود را حفظ کند احساس انسان بودن را-انسانی که دارای مغز است و از آزادي درونی و ارزشی شخصی برخوردار است- از دست می داد و تنها بخشی می شد از توده عظیم مردم و هستی او تا حد زندگی حیوانی سقوط می کرد.

جریان گزینش کاپوها یک جریان منفی بود زیرا تنها بی رحم ترین زندانیان برای این شغل برگزیده می شدند (گرچه گاهی استثناهایی نیز به چشم می خورد) علاوه بر گزینش کاپوها که توسط اس اس ها صورت می گرفت نوعی خودگزینی نیز هماره در میان همه زندانیان جریان داشت.

روی همرفته تنها زندانیانی می توانستند زنده بمانند که پس از سال ها جابجایی از اردوگاهی به اردوگاه دیگر و در مبارزه برای زنده ماندن فاقد همه گونه ارزش های اخلاقی شده بودند. آنان برای نجات جان خود حاضر بودند دست به هر کاری بزنند اعم از کار شرافتمندانه یا غیرشرافتمندانه.

دکتر وحیدی وزیر پشین مخابرات، فناوری معلوماتی و استاد دانشگاه


این خبر را به اشتراک بگذارید
تگ ها:
بی احساسی
قتل عام
نظرات بینندگان:


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است