از ابتدایی ترین حقوق زبانی خود محرومیم
اگر غنی در گفتارش صادق است، به عوض اینهمه فرمان‌های کذایی که هر روز صادر می‌کند، چرا اجازه نمی‌دهد که مردم از ابتدایی‌ترین حقوق خود برخودار شوند و اجازه یابند تا با زبان مادری خود بگویند و بنویسند؟! 
تاریخ انتشار:   ۱۲:۴۰    ۱۳۹۸/۱۱/۱۷ کد خبر: 162082 منبع: پرینت

حاشیه‌های سخنان آقای غنی در باره‌ی زبان فارسی هم‌چنان بحث‌برانگیز است. واقعیت قضیه همان است که محل زادن زبان فارسی جدید را هم دانشمندان سرزمین ما و هم دانشمندان کشور ایران، دو سوی رود آمو، (بخارا و بلخ و هرات) تعیین کرده‌اند. این‌که این‌زبان بعدها چگونه گسترش یافت و تا کجاها راه پیمود هم امری متفق علیه است؛ اما باید دوتا نکته را در نظر داشت. یکی محل زادن زبان فارسی است، دو دیگر محل پرورش آن!

واقعیت آن است که با وصف خصومت‌های آشکار و نهانی که بر ضد زبان فارسی از سوی قدرت‌های استعماری وجود داشت و وجود دارد؛ اگر کشور ایران و مردم دانش‌دوست و دانش‌پرور آن نبودند، وضع زبان فارسی به مراتب بدتر از گذشته‌ی تأسف‌بار آن در قرن 18 و 19 و 20 در هند و افغانستان و ماوراءالنهر بود. این حقیقت را باید پذیرفت که هم‌زبانان ما در ایران در راه گسترش زبان فارسی دری تلاش‌های ارزش‌مندی انجام دادند و آثاری را تقدیم جامعه‌ی فارسی‌زبان کردند که دیگر نه هرات و بلخ و بخارا آن توان را داشت و نه دهلی و کشمیر و لاهور!

اما سؤال اساسی این است که آیا آقای غنی واقعاً نگران وضعیت اسفبار زبان فارسی در افغانستان است؟! واقعیت آن است که او و هم‌فکرانش عداوت آشکاری با زبان فارسی دری دارند و طرح‌های زیادی را برای دست کم تضعیف این زبان در چند دهه‌ی گذشته ریخته‌اند. همین‌که به اهالی فارسی‌زبان در هرات و کابل و دیگر جاها اجازه داده نمی‌شود که به زبان خود بنویسند و سخن رانند، خود گواه این دشمنی است! مثلا ًدانشگاه هرات چند سال است که لوحه ندارد، می‌دانید چرا؟ چون فاشیسم قبیله تحمل دیدن و شنیدن حتی یک واژه به زبان فارسی را ندارد! آن‌وقت چگونه است که می‌آید و از داشته‌های این زبان دفاع می‌کند و الفاظی رکیک به آدرس همسایه‌ها بر زبان می‌راند؟!

در اوج جنجال‌های لوحه‌ی دانشگاه هرات، وقتی آقای غنی به هرات آمد، موضوع با او در میان گذاشته شد؛ اما او به‌جای حل این قضیه بر مشکل آن افزود! شک ندارم که مانع اصلی در راه نصب لوحه‌ی دانشگاه هرات، کسی جز همین آدمی که امروز به ظاهر چونان مدافع زبان فارسی سخن می‌راند، کس دیگری نیست! با این بیان، جالب است که یک عده گول حرف‌های او را می‌خورند و از او به عنوان مدافع فرهنگ و هویت تاریخی این سرزمین یاد می‌کنند!

اگر آقای غنی در گفتارش صادق است، به عوض اینهمه فرمان‌های کذایی که هر روز ده‌تا و چندتا صادر می‌کند، چرا اجازه نمی‌دهد که مردم از ابتدایی‌ترین حقوق خود برخودار شوند و اجازه یابند تا با زبان مادری خود بگویند و بنویسند؟! اگر او به زبان فارسی دری احترامی قایل است، چرا باید یک واژه‌ی "دانشگاه" اندام و افکار ناموزون او و همفکرانش را به لرزه در آورد؟! چنان‌که حتی توان دیدن این یک واژه را بر سردر دانشگاه شهری که یکی از زادگاه‌های اصیل زبان فارسی است، نداشته باشند؟!

راستش جفاهایی که فاشیسم قبیله در حق این زبان و این فرهنگ مرتکب شده، کم‌تر از آن‌چه انگلیس و شوروی در برابر این زبان در قرن 19 و 20 انجام داده‌اند، نیست! با این تفاوت که توان مفکوره‌ی فاشیستی در کشوری چون افغانستان، به پیمانه‌ی انگلیس و شوروی نبوده، وگرنه فرش این زبان را از ریشه جمع می‌کرد! خوشبختانه که زبان فارسی چونان بید نیست که در برابر هر بادی بلرزد! این زبان را رودکی، شهید بلخی، محمود وراق هروی، حنظله‌ی بادغیسی، فردوسی، سنایی، عطار، مولوی، سعدی، حافظ، جامی، بیدل و صدها و هزاران تن دیگر چون این ستارگان روشنی بخشیده‌اند و اجازه نمی‌دهند ظلمت مفکوره‌های فاشیستی فضای این زبان را تیره و مکدر سازد!

سید مسعود حسینی


این خبر را به اشتراک بگذارید
تگ ها:
زبان
مسعود
نظرات بینندگان:

>>>   واکنش‌ها به اظهارات رئیس جمهوری افغانستان در مورد زبان فارسی ادامه دارد

محمد اشرف غنی: افغانستان مهد زبان دری است زبان ایران پهلوی بود
جنجال‌ها و واکنش‌ها نسبت به اظهارات محمد اشرف غنی رئیس جمهوری افغانستان در مورد زبان فارسی هنوز هم ادامه دارد.

محمد اشرف غنی رئیس جمهوری افغانستان چند روز قبل ( 30 ژانویه 2020) در مراسمی با عنوان «گفتمان تاریخ، فرهنگ و هویت ملی» در جمع دانشجویان گفته بود: «افغانستان مهد زبان دری است. ایران پهلوی زبان بود. ما زبان و ادبیات دری را انکشاف دادیم. اکنون به ما می‌گویند ایران شرقی. ای برادر، دزدی هم حد دارد، حد دارد.»

او در این مراسم تاکید کرد که افغانستان تک زبانه نبوده و افغان‌ها به چند زبان صحبت می‌کنند. رئیس جمهوری افغانستان در ادامه گفت: «هم زبان پشتو و هم زبان ازبکی ما، ارتباط عمیق بافرهنگ دری ما دارند.»

این سخنان محمد اشرف غنی، واکنش‌هایی زیادی را در شبکه‌های اجتماعی بین کاربران ایرانی و افغان در پی داشته و تاکنون بحث روی این موضوع ادامه دارد.

مهدی شاهین‌شهری یکی از کاربران ایرانی امروز سه‌شنبه 4 فوریه در فیسبوک نوشت: «شما یک کتاب نشان بده که به زبان دری نوشته شده باشه که با فارسی ،،، پارسی ،،، فرق داشته باشه شما به داد مردم ستمدیده و نجیب افغانستان برس، زبان دری یا زبان پهلوی و یا فارسی شده گرفتاری مردم افغانستان؟؟؟ یعنی دیگه افغانستان هیچ گرفتاری نداره؟ خدا به داد مردم مهربان و دوستداشتنی افغانستان با داشتن دولتی مانند شما برسه ،،، به امید روزهای بهتر پاینده باشید. دزدی و دزد، آنهایی هستند که پول‌های ملیونی را از گلوی مردم بی سرپناه افغانستان می‌دزدند. بجای جدایی افکنی، کمی هم بفکر نجات مردم مهمان نواز افغانستان باشید لطفا».

اما برخی از کاربران افغان از این سخنان محمد اشرف غنی حمایت کرده و آن را «درست» عنوان کردند.

حسن افغان یکی از کاربران افغان نوشته است: «درست می‌گوید، ایرانی‌ها همه چیز را به نام خود می‌کنند، مانند شاعران و دانشمندان افغانستان، فارسی را هم ایرانی می‌گویند».

قابل ذکر است که در قانون اساسی افغانستان دو زبان فارسی و پشتو به عنوان زبان‌های رسمی این کشور عنوان شده و در مادۀ شانزدهم قانون اساسی افغانستان آمده است: «از جمله زبان‌های پشتو، دری، ازبکی، ترکمنی، بلوچی، پشه‌یی، نورستانی، پامیری و سایر زبــان‌های رایج در کشور، پشتو و دری زبان‌های رسمی دولت می‌باشند.»

در همین حال، برخی از سخنان دیگر رئیس جمهوری افغانستان نیز واکنش‌هایی را به همراه داشت، او که امیر تیمور گورکانی را با لقب «تیمورلنگ» یاد کرد، شماری از چهر‌ه‌های ترک‌تبار افغانستان و حزب جنبش ملی اسلامی به رهبری جنرال عبدالرشید دوستم (معاون اول رئیس جمهور) آن را اهانت‌آمیز خواندند.

محمد اشرف غنی در بخشی از سخنان‌اش به نقل از عبدالمجید خان زابلی، یکی از چهره‌های تاریخی این کشور گفت: «سیستم آبیاری افغانستان مرکزی و غزنی را علاالدین جهانسوز از میان برد، سیستم آبیاری شمال و شمال‌شرق را چنگیزخان نابود کرد و سیستم آبیاری سیستان، هلمند و فراه را تیمورلنگ ویران کرد».

این سخنان او واکنش‌های زیادی به همراه داشت اما در پاسخ به این واکنش‌ها ارگ ریاست جمهوری افغانستان نوشت: «قطعا بی‌حرمتی و عمل عمدی رئیس جمهوری به این شخصیت بزرگ تاریخی نبوده است».

ارگ ریاست جمهوری افغانستان در بیانیه‌ای نوشت: «آقای غنی به عنوان رئیس جمهور کشور به فرهنگ، تاریخ، هویت و ارزش‌های اقوام و اقشار مختلف به دیده قدر نگریسته در جهت بازیابی هویت‌های قومی، تاریخی، فرهنگی و اعتلای آن خود را ملزم به حمایت از آن می‌داند. در آن برنامه به صورت غیرعمدی "صاحب قران امیر تیمور با لقب غیرمتعارف یاد شده و نشر گزارش از این برنامه باعث جریحه‌دارشدن احساسات پیروان و حامیان این شخصیت شهیر و سیاست‌مدار نامدار تاریخی گردیده است که برای ما نیز متاثرکننده بود».

ارگ ریاست جمهوری افزود: «برای هموطنان اوزبیک اطمینان می‌دهد که رئیس جمهوری افغانستان در کنار سایر اقوام عزتمند افغانستان از تاریخ، فرهنگ و جایگاه قوم بزرگ اوزبیک اشراف کامل داشته و به آن احترام و ارج می‌گذارد».

گزارشگران بدون مرز دراین موضوع از اعتراض رسانه‌های افغانستان حمایت کردند.
منبع :العربیه.

>>>   سید محمد خیر خواه زبان ماننده موجود زنده است که به پرورش احتیاج دارد زبان ایستا بمرور زمان نابود شدنی است خوشبختانه زبان فارسی ( دری) ظرفیت رشد را دارد ولی متا سفانه که در طول چندین قرن در افغانستان به آن توجه نشده که هیچ بلکه تخریب هم شده لذا رشد زبان به اهل زبان تعلق میگیرد اهل زبان هستند که باید زبان خود را صاحب شوند ودودسته به دیگران پیشکش نکنند موفق باشید با این مطلب ارزنده وزیبای خود

>>>   Rahmatollah Rezaie
اشرف غنی در شرایطی ایران را متهم به دزدیدن زبان فارسی می کند که در حاکمیت او فارسی زبان کشور حق ندارند از واژه دانشگاه استفاده کنند؛ آنان حق ندارند سرود ملی کشور خود را را به زبان فارسی بخوانند؛ توسط اشرف عنی و اسلاف او، مفاخر تاریخی زبان فارسی نابود شده و مفاخر واهی و حتی جنایت کار پشتون احیا می گردد.

>>>   چرا سرود ملی بزبان پشتو است. بخاطری که
ایرانیان زبان پارسی را دزدیدند
سیه رو شود هرکه در او غش باشد
حاکمیت اوغانی در بدل سکوت پولی گرفته چیزی بنام دری جانشین کرد آنهم بشرط اینکه همه واژه های ضروری پشتو را با نام مصطلاحات ملی با خود بردارد نه واژه های خود را
حبیب

>>>   شاه سینا تا ما نسل جوان بیدار نشویم این ستمگری همچنان ادامه خواهد داشت ؛ فضای مجازی به گمان من بهترین جا برای فرهنگ سازی است از آنجایی که هم میهنان ما بیشتر شان در رخنامه ( فیسبوک ) هستند راه اندازی کردن یک سری چیز ها سودمنده به طور نمونه
یک روز کمپین واژه " خیابان "
واژه " راننده " واژه " دوربین "
که همه روزه کمره مخفی میگن
این کار ها خیلی میتانه تاثیر گذار باشه

>>>   محمدکاظم کاظمی
آیا ایرانیان زبان فارسی را دزدیده‌اند؟
سخنان اخیر رئیس جمهور محترم افغانستان اشرف‌غنی احمدزی درباره انحصار زبان فارسی دری به افغانستان، موجی از واکنش‌ها را برانگیخته است. من از آن روی که در این حوزه مطالعاتی داشته‌ام و حتی کتابی نوشته‌ام، ضروری می‌دانم که در این موضوع روشنی بیندازم تا ببینیم که این سخن تا چه حد با حقیقت و واقعیت انطباق دارد.
اما اول آن فراز از سخنرانی ایشان را که بحث‌انگیز شده است، نقل کنم. ایشان می‌گوید:
«افغانستان مهد زبان دری است. ایران پهلوی‌زبان بود که ما کل ادبیات زبان دری را انکشاف دادیم. حالا می‌آیند می‌گویند ایران شرقی. ای برادرها دزدی هم حد دارد، حد دارد.»
من در ادامه به نقد این سخن ایشان و تبعات منفی آن خواهم پرداخت، ولی مقدمتاً باید بگویم که از نظر تاریخی، این سخن که افغانستان مهد زبان فارسی دری است، سخن بیراهی نیست. البته درست این است که گفته شود «خراسان» مهد زبان فارسی است و خراسان سرزمین بزرگی بوده که اینک بین افغانستان و ایران و کشورهای آسیای میانه تقسیم شده است. شهرهایی از این خراسان که نخستین گویشوران و مفاخر زبان فارسی دری از آن برخاسته‌اند، در افغانستان واقع است، همچون بلخ، بادغیس، فاریاب، هرات و...
زبان فارسی دری امروز در عصر صفاریان و سامانیان رسمیت یافت و قوت گرفت و این دو سلسله، بیشتر حوزه نفوذ و قدرتشان حوزۀ بلخ و بخارا و خراسان و سیستان بود که بخش عمده‌ای از این قلمرو نخستین زبان فارسی، در افغانستان واقع شده است. در آن زمان که این زبان در خراسان و ماوراءالنهر و سیستان رونق داشت، در نواحی مرکزی و غربی ایران مثل طبرستان و ری و اصفهان و شیراز و تبریز، جایگاه چندانی نداشت. این سخن من نیست. ملک‌الشعرا بهار شاعر و پژوهشگر گرانسنگ معاصر در این مورد در کتاب سبک‌شناسی می‌گوید:
«این معنی یعنی ظهور نظم و نثر دری که آثار رودکی و شهید و فردوسی و بلعمی و ابوالمؤید و تاریخ سیستان نمونه زیبای آن است، می‌‌رساند که این زبان لهجه خاص مردم خراسان و ماوراءالنهر و نیمروز و زابلستان بوده‌‌است _ و مردم مغرب و مرکز و شمال و جنوب غربی ایران، که تا دیری جز به پهلوی یا طبری سخن نمی‌‌گفتند، بعد از نشر آثار ادبی دری از خراسان به سایر بلدان ایران، آنان نیز از این شیوه زیبا پیروی کردند و رفته‌‌رفته از گفتن اشعار فهلوی یا رازی یا طبری یا نثر طبری و پهلوی که در عصر دیالمه متداول بوده‌‌است، دست برداشتند و تابع سبک و لهجۀ شیرین و سهل‌‌المخرج دری گردیدند...
شعر و نثر دری بالطبیعه در خراسان به ظهور آمده و با اندک توجهی از طرف ملوک اطراف، شعراء و دبیران به گفتن شعر و پرداختن کتب به زبان دری اقبال کرده‌‌اند _ و در همان حال یک بیت شعر و یک رساله به این زبان در مغرب و شمال و جنوب‌‌غربی در قرن چهارم به وجود نیامده‌‌است؛ و اگر هم شعر یا کتابی دیده شده و یا ذکر آن رفته‌‌ است، به زبان پهلوی یا طبری است، مگر در اواخر عهد سامانیان و آغاز دولت غزنویان و سلاجقه...» (بهار، سبک‌شناسی، جلد 1، صفحۀ 55)
و این هم سخن محمود افشار یزدی دیگر ادیب و پژوهشگر ایران است:
«این زبان در درجۀ اول زائیده و پرورش‌‌یافتۀ افغانستان است نه ایران، امّا استان‌های ایران هم بعد از خراسان یکی پس از دیگری، با راه‌‌گشایی شعرا و نویسندگان، زبان و یا لهجۀ محلّی را کمابیش رها کرده و زبان دری خراسان را برگزیدند، به‌‌طوری که چندصد سال بعدتر در شیراز و گنجه و شروان هم زبان ادبی شد و مولوی بلخی و دیگران آن را به آسیای صغیر و دولت عثمانی سوغات بردند .» (مایل هروی، تاریخ و زبان افغانستان، مقدمه، صفحۀ 9)
این مطلب را از این جهت نقل کردم که همزبانان ایرانی ما اگر می‌بینند که ما مردم افغانستان به پیشینۀ این سرزمین در زبان و ادب فارسی می‌بالیم، سخن بیراهی نیست و این را به یغما رفتن مفاخر و مواریث فرهنگ و ادب خویش نپندارند.
نکتۀ دیگری که در همین‌جا باید بگویم، این است که «فارسی» و «دری» دو نام است برای زبانی واحد. این سخن من نیست و سخن پژوهشگران بزرگ دو کشور افغانستان و ایران است. من در کتاب «همزبانی و بی‌زبانی» این قضیه را تبیین کرده‌ام و شواهد بسیاری از متون ادب و سخنان پژوهشگران هر دو کشور آورده‌ام. (کاظمی، همزبانی و بی‌زبانی، صفحات 51 تا 76)
اما گذشته از این مسائل، سخنان آقای اشرف‌غنی احمدزی از چند جهت قابل نقد است.
یک. پیشینه داشتن یک زبان در یک کشور البته امری خوشایند و مایۀ مباهات است، ولی به تنهایی ارزش ویژه‌ای ندارد و حقی را ثابت نمی‌کند. مردم بسیاری از کشورهای عرب‌زبان نیز زبان عربی را از مردم عربستان فراگرفتند و زبان اصلی‌شان عربی نبود. ولی مثلاً کشور عربستان نمی‌تواند در مورد مفاخر این زبان در این کشورها ادعای مالکیت کند یا عرب‌زبانی آن کشورها را «دزدی» بنامد. صاحبان یک زبان، گویشوران کنونی آن هستند و در مورد مفاخر کهن نیز، همه به تساوی حق دارند.
ما همه فارسی‌زبانان، می‌توانیم همه مفاخر زبان فارسی را از آن خود بدانیم صرف نظر از این که در کدام گوشه از این قلمرو به دنیا آمده‌اند یا درگذشته‌اند یا مدفون هستند. آب و خاک و کوه و دشت نمی‌توانند «حق» ایجاد کنند. مرزها هم همین طور و حتی در یک منظر وسیع‌تر، همه مفاخر دانش و ادب در سراسر جهان، به همۀ افراد بشر تعلق دارند و آنان که آثار این مفاخر را می‌خوانند و بهره می‌برند، در این مورد محق‌ترند. اگر هم حقی و افتخاری باشد، باز متعلق به کسانی است که در همان زمان زیسته و مایۀ پرورش آن مفاخر شده‌اند. یعنی در واقع این مردم بلخ و توس و غزنه و شیراز همان زمان بودند که حق داشتند به برخاستن مولانا و فردوسی و سنایی و سعدی از شهر خویش ببالند، نه ما که هیچ سهمی در پیدایش و بالندگی آن افراد نداشته‌ایم و گاه حتی از خواندن درستِ چند بیت از شعرهای آنان عاجزیم.
دو. کسی که به یک زبان و مفاخر آن می‌بالد، در قدم اول باید حقی را که بر گردن اوست ادا کند و آنگاه اگر توانست به شایستگی محافظ و پشتیبان آن زبان باشد، نسبت به کار خویش ادعایی داشته باشد. حاکمیت‌های افغانستان در یک قرن اخیر غالباً با زبان فارسی از در ستیز وارد شده‌اند. بسیاری از واژگان فارسی را برانداخته‌اند؛ بسیاری از موقعیت‌ها را سوزانده‌اند و حتی در برابر بهسازی و پالایش این زبان در داخل کشور مقاومت کرده‌اند. بسیاری از فارسی‌زبانان افغانستان به خاطر به کار بردن واژگان اصیل این زبان تحت فشار هستند، با این بهانه که این واژگان ایرانی است. اگر ما مدعی مالکیت بر زبان فارسی دری هستیم، حداقل انتظار می‌رود که در برابر کاربرد واژگانی که در متون کهن فارسی نیز آمده‌اند، مقاومت نورزیم.
اگر افغانستان مهد زبان دری است، که هست، ما حق داریم که سرود ملی کشورمان به این زبان باشد نه زبان پشتو !
فارسی‌زبانان افغانستان از حکومت خویش مطالباتی دارند که در گام اول باید به آن رسیدگی شود، از جمله این که ما حق داشته باشیم این زبان را «فارسی» بنامیم نه این که الزاماً آن را «دری» بگوییم، چون نام این زبان تا هفتاد سال پیش در افغانستان «فارسی» بود و حاکمیت‌های فارسی‌ستیز، به خاطر جدا کردن همزبانان، نام «دری» را رسمیت بخشیدند. و همین طور، اگر افغانستان مهد زبان دری است، که هست، ما حق داریم که سرود ملی کشورمان به این زبان باشد نه زبان پشتو.
زبان و فرهنگ، دزدیدنی نیست، قابل به اشتراک‌‌گذاری است !
سه. نکتۀ مهم دیگر، تعبیر نامحترمانه‌ای است که ایشان در مورد همزبانان ایرانی به کار برده است. البته نظیر این تعبیر را از سوی بعضی ملی‌گرایان در ایران هم شنیده‌ایم که گفته‌اند دیگر ملل مولانا و سنایی و نظامی را دزدیده‌اند یا به یغما برده‌اند. حقیقت این است که زبان و فرهنگ، دزدیدنی نیست، بلکه قابل به اشتراک‌‌گذاری و گسترش است.
اگر مردم منطقه‌ای به زبان فارسی گرایش پیدا کنند، در این زبان شریک شده‌اند، نه این که آن را دزدیده باشند. اما از این گذشته، چنین تعبیری شایستۀ ملل همسایه و هم‌زبان و هم‌سرنوشت نیست، به خصوص از زبان شخص اول مملکت. من از این که آقای اشرف غنی در موارد گوناگون به زبان فارسی علاقه نشان داده و ایشان را در حال مطالعه و معرفی بعضی از متون تاریخ و ادب فارسی دیده‌ایم، خرسندم و امیدوارم که ایشان با همین علاقه‌مندی، به مطالبات فارسی‌زبانان برای رفع محرومیت از این زبان بکوشد. ولی در حوزۀ مناسبات میان فارسی‌زبانان، حقیقت این است که ما بیشتر به همدلی و هم‌پذیری نیاز داریم تا چالش بر سر مفاخر مشترک.
منابع:
بهار، محمد تقی؛ سبک‌‌شناسی: تاریخ تطوّر نثر فارسی؛ 3 جلد، چاپ نهم، تهران: مجید، 1376.
کاظمی، محمدکاظم، همزبانی و بی‌زبانی، چاپ دوم، تهران: عرفان، 1390.
مایل هروی، نجیب؛ تاریخ و زبان در افغانستان؛ چاپ دوم، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، 1371.

>>>   ما هم ترجيح ميداديم زبانمان فارسي نبود تا شما انگلهاي افغاني به كشورمان نياييد و به چپاول و دزدي و تجاوز و ..... نپردازيد

>>>   تشکر از آقای کاظم کاظمی تحلیلی بسیار زیبا و علمی از پیشنه ی زبان فارسی داشته اید و به نکات مبهم و جنجالی به صورت عالمانه روشنی انداخته اید.

>>>   اولا خواستگاه زبان فارسی جایی است که دستکم هزار کیلومتر با نقطه صفر مرزی افغانستان فاصله دارد . شهرهای تاریخی سمرقند ، بخارا و بلخ و... زمانی هویت پارسی داشتند ، نه الان که قرنهاست هویت ترکی مغولی اعم ازبک ، تاتار و... دارند . بعد از ورود اسلام به ایران ، خراسان بزرگ کم کم به اشغال ترکان در امد ، و اثری از قوم پارت دومین قوم بزرگ ایرانی که در ان ساکن بودند ، درش باقی نماند ، هر چه هست ترک زردچهره صحراهای اسبا ست . ایران شرقی صیغه جدید صهیونیستهاست ؟؟؟!!ایران شرقی خخخخ تاریخ رو با چیز شعر تفت دادن نمی نویسند . تاریخ نویسی واسه خودش اصولی داره . مردم بیچاره سرکار هستند .

>>>   غنی را کسی مجبور نساخته که به فارسی سخن گوید و نه هم مجبورش ساخته اند که امتحان زبان فارسی بدهد در غیر آن از معاشش خواهند کاست.
اما چرا غنی فارسی صحبت میکند در حالیکه تره کی
در زمان قدرتش من نشنیدم که فارسی صحبت کند و کسی هم یخن اش را نگرفت .
اما اصل مطلب این است که غنی در پی ایجاد طلاطم و تقابل بین گویندگان زبان شیرین فارسی است تا سه کشور هم زبان را به جان هم بیندازد و در افغانستان هم فارسی زبانان را در گیر لاطایلات بی مفهوم کند.

من پشتو میدانم و در گیر پشتو ستیزی هم نیستم و اگر روزی پشتو تولنه که فعلن نام عوض کرده از تلاش برای انکشاف پشتو باز ماند جای خالی اش را من پر میکنم چون غنای فرهنگی و زبانی باعث قدرت است نه ذلت.

اما فارسی ستیزی غنی و یون و طاقت و فرهاد پا پا و تره کی و امثالهم به معنی پنجه کردن با پولاد بازو است و سر خودرا با کوه جنگاندن.

هرکه با پولاد بازو پنجه کرد
صاعد سیمین خود را رنجه کرد

شیرینی و حلاوت زبان است که گوینده را به خود میکشد نه چیز دیگر.
من دوستان پشتو زبان خود را می شناسم که حتی اگر نامه یی به فامیل خود هم روان میکنند به فارسی است تا پشتو هرچند که زبان محاوره فامیلی پشتو است.
قصه غنی پاپا قصه مفت است.
بی بی گل در شناسنامه برقی اش نوشته
قوم پشتون
ملت افغان

حال همین بی بی گل لطف کند و یک روز یک بیانیه پشتو بدهد بگذریم از پسر و دخترش که شاید جز زبان فرنگ هیچ زبان دیگر را بلد نباشند و آنگه غنی پاپا می آید و نفاق افکنی میکند.

یک مثال کوچک
مولوی در بلخ زاده شد و فرزند بلخ است و گذرش به ایران افتاد و رحل اقامت در ترکیه افگند و در قونیه بستر دائمی گزید.

هم افغانستان مدعی مالکیت افتخارات اش است و هم ایران و هم ترکیه
در ایران به صد ها جلد کتاب در مورد مولانا و شمس و مثنوی و باقی آثارش نوشته و تکثیر شده و به صد ها تحقیق و تدقیق به ده ها چار راه و خیابان هم به نامش نامگذاری شده

در ترکیه آرامگاه مجلل برایش ساخته شده و طریقه مولویه به ده ها هزار پیرو دارد و رقص سماع هم که به سطح جهانی ثبت شده و از این قبیل گپ ها
اما
اما در افغانستان
در تمام شهر کابل برایم نشان بدهید که کدام جاده یا سرک یا کوچه و پسکوچه و یا کدام کتابخانه و یا کدام محلی از محلات به نام مولانای بلخ نامگذاری شده باشد.
در تمام این چند صد سال که از تولد و مرگ مولانا میگذرد حد اقل ۵ کتاب یا ده رساله را نشان دهی کنید که در مورد مولانا در این کشور نوشته شده باشد.
چند جزوه تحقیقی که در بعضی سمینار های نمایشی هم اگر نوشته شده یا دیگر در بازار نیست و یا هم در قفسه کتابخانه خاک میخورد.
در قدیم ها به همت بزرگان ادب فارسی مثنوی خوانی رواج داشت که آخرین علمبردار آن جناب صوفی وارسته حیدری وجودی بود که نمیدانم حیات است یا ممات.
در قریه جات مثنوی خوانی شاید تا حال هم رواج داشته باشد.
اما در بلخ
محل تولد مولانا
شما بیایید و نشان بدهید که محل تولد مولانا در کدام خانه بود؟
مدرسه پدر مولانا را بروید ببینید که به مجرد دیدن آن به استاد عطا در قدم اول و به تمام سردمداران بد بخت این وطن لعنت و نفرین میفرستید چون یک ویرانه یی بیش نیست
و تازه مسوولین بخش فرهنگی زادگاه مولانا منتظر نشسته اند که کشور ترکیه بیاید و خانه پدر مولانا را آباد کند.
ای لعنت خدا بر من و تو و هرچه فارسی زبان این وطن بد بخت به نام افغانستان که چقدر بی غیرت هستیم.
ما فقط ادعا داریم و بس
اگر استاد عطا و یا هم مسئولین بلخ همت میداشتد یک فراخوان می دادند به مهندسین فرهنگ دوست کشور تا بهترین طرح ها را رایگان آماده میکردند و از میان آنها یکی را اهل فن بر میگزیدند و به طراح آن هم نه پول بلکه یک کاغذ به نام سند افتخار می دادند و در دو سرکه حیرتان هم یک کشکول خیرات می آویختند تا هر راننده و عابری که می گذشت چیزی به نام خدا و خشنودی روح مولانا در آن می انداخت تا حال بهترین مدرسه در محل مدرسه سلطان العلما ساخته میشد و هم محل تولد مولانا باز سازی میشد و هم خانقاه مولانا و هم مدرسه مولانا و هم شهرک مولانا و هم خیابان مولانا و هم شاهراه مولانا و هم مرکز خیریه مولانا و هم مرکز تحقیقاتی مولانا همه و همه ساخته میشد و آنگاه حق داشتیم تا بگوئیم مولانا از ما است.

از سنایی و جامی و ابن سینا و فارابی و خواجه انصار و به ده ها و صد ها مفاخر دیگر که اگر یاد کنم بار خجالت را نه تو برده خواهی توانست و نه من.

پس از غنی پاپا نالیدن بیهوده است .
این کچل را نه زاد است و نه توشه نه ریشه است و نه بیشه گیاهی است روئیده در ریگزار که پروریده شده در شوره زار و امروز یا فردا به فنای ابدی میپوندد.
پس اگر ادعا داریم باید کمی همت و غیرت انسانی و فرهنگی هم باید از خدا بطلبیم که نصیبمان کند
وسلام

>>>   غنی خودش دشمن درجه یک زبان فارسی و تمدن خراسان است حتی با این که فارسی زبان اکثریت مردم کشور است سرود ملی ما فارسی نیست اما سرود ملی پاکستان فارسی است به احترام این که فارسی را مادر زبان اردو میخوانند و شاعران بزرگی همچون اقبال لاهوری استاد شعر و ادب فارسی بودند
اگر شما پشتونیستها قدردان زبان فارسی بودید چرا نام کشور را از خراسان تغییر دادید ؟ چرا نام های تاریخی شهرهای سیستان و زابلستان و کابلستان را به پشتو تغییر دادید؟ شما دروغ گو هستید و هیچ قصدی جز تفرقه و نفاق اندازی بین فارسی زبانان ندارید شما اینقدر که عنعنات پشتونی خود را میپرستید ایکاش حتی یک سوم آن به مفاخر تمدن با شکوه خراسان میپرداختید آقای غنی تو کجا کتاب علمی خواندی توچه دانی کتاب های علوم طبیعی و ریاضی و تاریخ و جغرافیای ابوریحان بیرونی چیست ؟ تو کدام کتاب از طب و فلسفه بوعلی سینا را بلدیت داری؟! تو اصلا میدانی آثار فارابی در کدام حوزه علم بود؟ تو چند بیت شعر از فرخی سیستانی و سیفی هروی بلد هستی من حتی به مردم میگویم حتی این شخص نفاق انداز شعرهای فردوسی و مولوی بلخی یا سنایی را از از روی کتاب دیوان درست خوانده نمیتواند و کلمات را تشخیص داده نمیتواند.
سیمین دانش کابلی

>>>   پاسخ آقای غنی :
آقای غنی حقیقت این است که شما خراسان و سیستان و ایران ما را دزدیده اید و نام کشور سرود ملی و پول ملی را از روی قوم خود جعل ساخته اید بخش غربی ایران باستان که با نام سیاسی کشور ایران شناخته میشود. هنوز از مفاخر و تمدن این سرزمین پاسداری میکند اما تو با تمام توان تمام آثار ما را جعل و تقلب و حذف کردی و به مبارزه با زبان فارسی و فارسی زبانان و خراسانیان پرداختی؛ بارها من در سایت افغان پیپر ابیات بسیار زیاد از ده ها شاعران و دانشمندان عزیز خطه خراسان و سیستان مشاهده کرده ام که دوستان ما مکتوب کردند واضح است از طی قرون مختلف قبل و بعد اسلام مخصوصا هزاره اخیر ایران و خراسان و سیستان را منحیث وطن خود ستایش کردند و روی کلمه (ایران) غیرت داشتند آنها نامی از افغانستان نمیشناختند و هیچ گاه افغان نبودند تو اگر راستگو هستی بیا آثار و اشعار این تاریخ دانان و شعرا را پشت تلویزیون برای مردم بخوان تا حقیقت آشکار شود و تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد.
زاهد هراتی

>>>   به یاد زنده یاد قهار "عاصی"
پارسی
گل نیست ماه نیست دل ماست پارسی
غوغای که ترنم دریاست پارسی
از آفتاب معجزه بر دوش می کشد
رو بر مراد و روی به فرداست پارسی
از شام تا به کاشعر از سند تا خجند
آیینه دار عالم بالاست پارسی
تاریخ را وثیقه سبز شکوه را
خون من و کلام مطلاست پارسی
روح بزرگ و طبل خراسانیان پاک
چتر شرف چراغ مسیحاست پارسی
تصویر را مغازله را و ترانه را
جغرافیای معنوی ماست پارسی
سرسخت در حماسه و هموار در سرود
پیدا بود از این که چه زیباست پارسی
بانگ سپیده عرصه بیدار باش مرد
پیغمبر هنر سخن راست پارسی
دنیا بگو مباش بزرگی بگو برو
ما را فضیلتی که ما راست پارسی
زبان فارسي
چون شکر:شیرین و،چون گوهر:زبان پارسی ست
فارسی،فرهنگ و آیین و نشان پارسی ست
آنچه از توفان و از باران نمی یابد گزند
کاخ فردوسی،خدای شاعران پارسی ست
بر سر یاران افغان و بلوچ آذری
شاخ پر بار زبان پرتوان پارسی ست
وحدت کرد و لر و تاجیک در ایران زمین
از زبان مشترک با دودمان پارسی ست
گرچه گوید همدلی از همزبانی خوشتر است
این زبان حبل المتین همدلان پارسی ست
این زبان مادری همچون نشانی از پدر
خار چشم ناتوان دشمنان پارسی ست
واژگانش در هجوم گویش بیگانگان
پاسدار گویش گویندگان پارسی ست
در بهارستان میهن،صد نگارستان بپاست
جای جای خاک پایش بوستان پارسی ست
چون سه رنگ پرچم سبز و سپید و سرخ ما
جایگاهش قلب مردان و زنان پارسی ست
خانه ی ایرانیان پاینده و جاوید باد
تا که جاویدان زبان جاودان پارسی ست
از دکتر شاهین سپنتا
«»«»«»
من زبان پارسی را پاسداری می کنم
و بیان خویش را فرهنگ داری می کنم
خون دل خوردم مدام و باسرشک دیده ام
گلشن باغ ادب را آبیاری می کنم
من زبان پهلوی را خوانده ام دّر دری
واژه های ناب آنرا ساختاری می کنم
شهر یاران ادب را می نهم ارج گران
هر یکی را هرکجا حرمت گذاری میکنم
چون زبان ماست گنج معرفت اندرجهان
احترازاز فحش وطعن وجعلکاری میکنم
من به حرف نابکار دشمنان بی ادب
چون گذشته صبر دارم، بردباری میکنم
الامان از شهر نو و الحذر از شعر نو
من بخود کی صیغه تقلید جاری می کنم
کاخ ایوان ادب را آب و رنگ تازه یی
با سرایش های نغز آیینه داری می کنم
ژاژ خایان را به نام عشق میسازم ادب
بازبان پارسی مردم مداری می کنم
می زنم بر فرق هر یاوه سرا چوب ادب
از حریم ملک معنی پاسداری می کنم
نیست مداحی و فحاشی مرا در شآن لیک
من ازین فرهنگ حس شرمساری می کنم
مینهم مرهم به زخم مردمان ملک و دین
التیام درد ملت زین مجاری می کنم
می برم رنج یتیمان از بلای صلح وجنگ
درد مندان وطن را غمگساری می کنم
هست صلح و عشق جاری در زبان پارسی
هر جماعت را به لطف مهر، یاری می کنم
دوش با شمشیر تیز و حال با خون قلم
گلزمین فارسی را آبیاری می کنم
واجب آمد پاسداری از زبان فارسی
این وجیبه را ادا با لطف باری می کنم
بهر تحکیم بنای دین انسان ساز خود
معنی فرهنگ را در ملک جاری می کنم
در کویر خشک آفت دیدۀ این مرز و بوم
لاله شعر دری را سبزه کاری می کنم
در ثقافت می نمایم کار های بی نظیر
حرف و املا غلط ویرا ستاری می کنم
بهر برپائی رستاخیز فرهنگی چنان
اهل علم و معرفت را یار یاری میکنم
تا بروید در نهاد ما درخت معرفت
کار فرهنگ و هنر را افتخاری می کنم
زنده گی بی فهم ودانش آرزوی ما مباد
نو بهار معرفت را گل عذاری می کنم
تا که پیرایش شود دّر دری در میهنم
بانی اندیشه مشق ابتکاری می کنم
کاخ بنیاد ستم را مضمحل خواهم نمود
آب را در جو یبار عدل جاری می کنم
عهد من با "آریازاد" است تا روز پسین
این وطن کی طمعه گرگان هاری می کنم
آنچه دراین مملکت از جور بد اندیش رفت
سالها بینی برایش سوگواری می کنم
هر که پا را کج نهد او را نکوهش می کنم
از کیان ملک جم من پاسداری می کنم
ادعای بیش و کم از "ما ومن" درکشورم
بهر آمارش چنین لحظه شماری می کنم
من که آز آزادگـــان سرزمین خاورم
کی به اهریمن دمی هم سازگاری میکنم
دست بی فرهنگ دشمن بشکنم باردگر
حامیانش را زهر صحنه فراری می کنم
طالب آدمکـــش و میهن ستیز قرن را
خاک پای قهرمان با استواری می کنم
کی بسان نوکران اجنبی در مملکت
چاکری و بردگی و سر سپاری می کنم
مسخ بنمودست همین بیگانه ها تاریخ ما
من خراسان را زهر جرثومه عاری میکنم
نی یمین ونی یسارم، نی سیاه وسرخ رنگ
موکب آزادگی را جان نثاری می کنم
مدعی را گو اگر داری تو از مردی نشان
بین که در میدان رزمت چون عیاری میکنم
می نوازم مردم با علم و با فرهنگ را
دشمنان را سر دچار شرمساری میکنم
رنگ ما را کرد ه طاغوت زمانه زار وزرد
قطع بنیاد شر و طرز شراری می کنم
ما چسان تخریب میراث نیاکان بنگریم
باچنان ذلت کجا،کی بردباری می کنم
دشمنان مملکت غرق اند در ناز و نعم
من، که قــوت لایموت نان جواری میکنم
ریشه های جهل راهرجای میبایدکشید
جهد و پیکاری به هر لیل و نهاری میکنم
برسر آنم که گر روزی شود در مملکت
کار را بر اهل کارش واگذاری می کنم
در ره عشق وطن تا زنده باشم هرکجا
جانفشانی مینمایم،جان نثاری میکنم
خواهمی امن وامانی از برای کشـورم
من نکوهش حمله های انهاری میکنم
دارم ایمان متین و اعتقاد راستین
زین سبب از ناکسان پرهیزگاری میکنم
فارسی و تاجکی گوییند و یا در دری
هرکسی منها کند من بی قراری میکنم
نیست فرقی در میان لهجه هایی دلنشین
من به لطف لهجه های خویش کاری میکنم
فارسی چون عروةا لوثقی ابنای وطن
این حقیقت را بیان و کامگاری می کنم
همدلی ازخود مگیر ای همزبان نازنین
زنده این دوران نو را همچو پاری میکنم
همزبانا! گر تو باشی همره و همکارمن
دانش و اندیشه را هم پایداری می کنم
در تقابل با دسایس های اعدای وطن
دایمآ تآکید بر وجدان کاری می کنم
گر"من" و "تو" "ما" شویم وروزآید باهمی
کشور ماتمسرا را باغ باری می کنم
باز هم با معجز فرهنگ انسان ساز خود
کار هـــای جاودان و ماندگاری می کنم
عظمت پارینه فرهنگ را در هر زمان
از خداوند توانا، خواستاری می کنم
گفت اندر جمع یاران با صراحت قادری
کز زبان پارسی، خود پاسداری میکنم
»«»«»«»
شعری از بهار" سعید"
اندیشه را بیان گواراست پارسی
هر واژه یک نگینه ی گویاست پارسی
از هر دهن ز بسکه دل انگیز می چمد
گویی سروش بردن دلهاست پارسی
شبها نیوشه، کودک گهواره ی مرا
شیرینی ترانه ی فرداست پارسی
برخاست از «دهار» و پراکند هر کنار
بس پهنه را هنرکده آراست پارسی
آوازه ساز بلخ و سمرکند و دامغان
شیراز و غزنه ، توس و هریوا ست پارسی
فردوسی و سنائی و حافظ وَ مولوی
بیدل ، خیام و رابعه ی ماست پارسی
از رودکی و حنظله تا روزگار من
آمو ترین سروده ی دریاست پارسی
پیشینه ی ترا ز چه آغاز سر نهم؟
زیرا هزاره هاست که برپاست پارسی
نازم به یادگار نیاکانیم، نگر
پیداست هر چکامه که زیباست پارسی
برگیزه ی شناسه ی من، وخش چامه ام
ای خوش که سرزمین مرا خاست پارسی
پرپر کنم درود، « بهارِ سعید » را
در پیش پا اگر که پذیراست پارسی
«»«»«»
نباشـد زبانـی چنیـــــن، پـارســــی
به دنیــــا چـو دُر ثمیــن «پارســــی
چــــو دیگــر زبانهــــای این ســـرزمین
تـو باشـی بلنــــد و وزیـن، پارســـی
به انگشــــتر شعـــر و نـثــر زمــــان
تـویـی پـُر صـلابـت نگین پارســــــی
نــموده ز روی حســـد، بـنـگـــــــرم
بـه راهِ تـو دشمـن کمیــن، پارســی
ولیـکــن نـبـاشـــد تـرا هیــــــچ بـاک
چو هستی تو حبلِ متیــن، پارســـی
تـو باشـی هـمان مشـــعـلِ تـابـنـاک
که هستی و بودی چنیــن، پارســی
شـــــب و روز در راهِ خـــــدمـت تــرا
همــــه پُـر تلاش و امیـن، پـارســـی
مــرام همـه، حفظ شـــــأن تـو است
ازیـن رو نباشم غـمین، پـارســــــی
بـرای بیــــانِ مـــــــرامش «فــــروغ»
به تو وامــــــدار و رهین، پارســــی
امیرفروغ
«»«»«»«»
سه تن و سه شاخه از يک ريشه ايم
هم زبان و هم بن و هم پيشه ايم
توس و بلخ و سغد و شيرازيم ما
از پدر يک، مادر انبازيم ما
اين زبان در کوه پامير آن بود
در دماوند پارسيان را جان بود
بلخ را با ناصرش حجت نمود
رودکی را يار با عزت نمود
سعدی و حافظ را ياد آوريد
با حکيم توس دل شاد آوريد
ما يکی و ما يکی و ما يکی
می شويم باز هم يکی گرديم يکی
اين قلمرو خطه مايان بود
خطه شاهان با ايمان بود
راز جم را کی توان از ياد برد
کورش دانا گرا را داد برد
شاه سامان کيست ؟ برگو ای پسر
از سنايی تا به مولوی گذر
»«
سرودهمبستگی فارسی زبانان
«»«»«»«»«»
زبان پارسی گيتی نورد ا ست
به زيبايی و واژه سازی ، فرد است
زبان ملی آزاده گان است
زبان عشق و عرفان و نبرد است
نوای مولوی ، روح سنايی
صدای نازش مردان مرد است
ز دوران کهن تا عصر حاضر
حکايتگوی باران ، گاه برد است
صدای عاشقان و عارفان است
صدای سبزوار و سهرورد است
صدای « واصف» فرزانه ماست
صدای « ناظمی » يا « رهنورد » است
صدای « اکرم عثمان » و « پژمان »
صدای سنبل و نسرين و ورد است
زبان ما بهار جلوه ماست
هوای پاک دور از خاک و گرد است
به هر سو بنگری ، دشت ودر و باغ
زبام عرش اين آوای درد است
زبان پارسی را پاس داريد
نه از اهريمنان ، وسواس داريد
احمدشاه سلامی
«»«»«»
بانو بهار سعید
پارسی مِهر من نشانه ی من
پارسی شور من ترانه ی من
لای لایی مادرم با تو
می کنم ناز، دخترم با تو
با تو شد کودکی من آغاز
تا بمیرم ترا نمایم ناز
تا که بشناختم جهانم را
از تو پَر می زنم روانم را
ز تو آموختن بیاموزم
ز تو اندوزه ها بیاندوزم
می سرایم چه بی هراس ترا
چه گنه گر نهم سپاس ترا؟
بی تو وخش و سرده ام میرد
گوییا کس مرا ز من گیرد
تو مه و مهر چلچراغ منی
کوه و دریا، بهار و باغ منی
پارسی انگبین خامه ی من
کند و شیرینیِ چکامه ی من
با تو هر چوبه ی قفس کندم
ای در آزاده گی پدآفندم
تو که هر جا کنار من هستی
همره و پاسدار من هستی
گر ترا ارج و پاس بگزارم
نه گناهی نه آک پندارم
تا زبانم بود سروده ی من
هر زبان دگر ستوده ی من
ای ملامتگرم چه می تازی؟
کی برای دلم قفس سازی
عاشقم فاش، کودکانم را
میهن و مادر و زبانم را
« پدآفند » واژه ی پارسی « دفاع »
« کند » پارسی « قند »
«»«»«»«»
فارسی نيست تار و پود منست
عشق من ساز من ، سرود منست
تو دری خوانيش و يا فارسی
هر چه هست گوهر وجود منست
«»«»«»
واصف باختری چنين زيبا ادامه ميدهد
زبان من حريرين است
ولی اين پرنيان را قطره ای از خون پولاد است در هر تار
به جنگ من ميا زنهار
«»«»«»«»
مومن قناعت
قند جويي، پند جويي، اي جناب
هرچه مي جويي بجو
بي كران بحريست، گوهر بي حساب
هرچه مي جويي بجو
فارسي گويي، دري گويي ورا
هر چه مي گويي بگو
لفظ شعر و دلبري گويي ورا
هرچه مي گويي بگو
بهر من تنها زبان مادريست
همچو شير مادر است
بهر او تشبيه ديگر نيست، نيست
چونكه مهر مادر است
زين سبب چون شوخيهاي دلبرم
دوست مي دارم ورا
چون نوازشهاي گرم مادرم
دوست مي دارم ورا
«»«»
از عبيد رجب: (تا هست عالَمي،‌تا هست آدمي)
هر دم به روي من
گويد عدوي من
كاين شيوه ي دري تو چون دود مي رود
نابود مي شود
باور نمي كنم.
باور نمي كنم!
باور نمي كنم،
لفظي كه اعتقاد من است و مرا وجود
لفظي كه پيش هر سخنم آورد سجود
چون عشق دلبرم
چون خاك كشورم
چون ذوق كودكي
چون بيت رودكي
چون ذرّه هاي نور بصر مي پرستمش
چون شعله هاي نرم سحر مي پرستمش
من زنده و ز ديده ي من
چون دود مي رود؟
نابود مي شود؟
باور نمي كنم!
«»«»
از لايق شير علي: (زبان گم كرده)
هر كه دارد در جهان گم كرده اي
در زمين و در زمان گم كرده اي
اين نشان گم كرده اي و ديگري
خويشتن را بي نشان گم كرده اي
...
از تمام اين و آن گم كردگان
زشت رو تر نيست در روي جهان
ز ان كه گم كرده زبان مادري
حرف گويد با تو با چندين زبان
...
آن يكي قدر سخن گم كرده اي
ديگري باغ و چمن گم كرده اي
از زبان مادري گم كرده ليك
مي رسد روزي وطن گم كرده اي
«»«»«»
از گلرخسار: (زبان رودكي)
اي زبان جاودان رودكي
سنت و سحر و سنان رودكي
از دهان وارثان افتاده اي
در زمين صد زبانِ رودكي
...
اي زبان شعر، اي لحن ملك
ساحر روح آخرين من تويي
اولين و آخرينت نيستم
اولين و آخرين من تويي
اي زبان جاودان رودكي!
«»«»
از عسكر حكيم:( زبان تاجيكي)
نيست جسمي جاودان ونيست جاني جاودان
زيرگردون با نشان و بي نشان ميرنده است
گر نيابد نسل انسان جان جاويد از سخن
آن دل وجان امانت بي امان ميرنده است
من ز تاريخ بشر دريافتم اين نكته را:
گر زبان خلق ميرد، ميرد خاص و عام
با زبانش سر شود تاريخ اولاد بشر
با زوال لهجه اش تاريخ او گردد تمام
زين سبب گر دشمني را مقصد مردُمكُش است
مي كُشد اوجمله فرزند زباندان ورا
خلق بي فرزندگويا توده‌ي گنگ و كر است
مي دهد فرزند گويايش زبان جان ورا
خراسانفر مسکو، دانشگاه دوستی ملتها

>>>   زادگاهِ رستم و شاهان ساسانی یکی‌ است
شوکت شهنامه و فرهنگ ایرانی یکی‌ است

ارزش خاک بخارا و سمرقندِ عزیز
نزد ما با گوهر و لعل بدخشانی یکی‌ است

ما اگرچون شاخه‌ها دوریم از هم عیب نیست
ریشۀ کولابی و بلخی و تهرانی یکی‌ است

از درفش کاویان آواز دیگر می‌رسد:
بازوان کاوه و شمشیر سامانی یکی‌ است

چیست فرق شعر حافظ، با سرود مولوی
مکتب هندی، عراقی و خراسانی یکی‌ است

فرق شعر بیدل و اقبال و غالب در کجاست
رودکی و حضرت جامی و خاقانی یکی‌ است

مرزها دیگر اساس دوریِ ما نیستند
ای برادر! اصل ما را نیک می‌دانی یکی‌ است

«تاجیکی»، یا «فارسی»، یا خویش پنداری «دری»
این زبان پارسی را هرچه می‌خوانی، یکی‌ است!

>>>   اقای غنی حالا که طبع شعر و شاعری شما گل انداخته بیایید چند بیت از شاهنامه را بخوانیم:
همه ره ز آوای چنگ و رباب
همی خفته را سر برآمد ز خواب
همی خاک مشکین شد از مشک و زر
همی اسپ تازی برآورد پر
سیاوش چو آن دید آب از دو چشم
ببارید و ز اندیشه آمد به خشم
که یاد آمدش بوم زابلستان
بیاراسته تا به کابلستان
همان شهر ایرانش آمد به یاد
همی برکشید از جگر سرد باد
ز ایران دلش یاد کرد و بسوخت
به کردار آتش رخش برفروخت

>>>   از غنى بپرس که اين فرهنگ ها در کجا چاپ شده است.
فرهنگ ابوحفص سغدی
فرهنگ ابراهيمى
فرهنگ اسکندرى
فرهنگ اسدی طوسی
فرهنگ استاد عبداله نيشابورى
فرهنگ حکيم قطران تبريزى
فرهنگ ديوان خاقانى
فرهنگ حکيم محمد هندوشاه
فرهنگ تحفةالاحباب
فرهنگ آنندراج
فرهنگ ا لغات شاهنامه
و ديگر فرهنگ ها
صحاح الفرس
معیار جمالی
فرهنگ جهانگیری
مجمع الفرس (فرهنگ سروری)
فرهنگ رشیدی
فرهنگ انجمن آرای ناصری ( انجمن آرا )
فرهنگ ناظم الاطبا
فرهنگ نظام
فرهنگ سخن
فرهنگ معاصر فارسی
فرهنگ نوبهار
فرهنگ شیرخانی یا فوائدالصنایع
فرهنگ قواس-
فرهنگ بحر الفضایل فی منافع الافاضل-
دستور الافاضل فی لغات الفضایل -
اداة الفضلا-
شرف نامه-
تحفة السعادة-
تحفة الاحباب-
کشف اللغات-
فرهنگ وفایی-
فتح الکتاب-
مجموعة اللغات-
مدارالافاضل-
فرهنگ سرهندى-
چهار عنصردانش-
جمع الجوامع-
لطایف اللغات-
فرهنگ رشیدی-
سراج اللغات وچراغ هدایت-
محمود اللغات-
بهارعجم-
قسطاس اللغه-
شمس اللغات-
اصطلاحات شعرا-
هفت ملزم-
تسهیل اللغات-
بحرعجم-
ارمغان آصفی-
آصف اللغات-
نقش بدیع-

شمارش اين فرهنگ ها در ازطرف ايران و فارسى شناس انگليسى از دانشگاه اکسفورت برگرفته از آثار يونانى و رومن لاتينى و به زبان لاتين فهرست نموده است
اولين چاپ کتاب توماس هايد در سال 1700 ميلادى بوده است. و چاپ دوم در سال 1760 بوده است.
در سال 1700 توماس هايد بيشتر از 50 فرهنگ زبان پارسى را در کتاب خود نام گرفته بود. برگ 432 - 435 توماس هايد
Thomas Hyde: Persarum 1700 Pag 422-425 or 1767, pg. 432-435
بيست ودوسال پس از چاپ وانتشار اين کتاب 1722 احمد خان ابدالى ويا بابا افغان تولد شد.نام ستان هاى اين همه کتابها سغد تا شام کاشغر تا از سهند بغددا ايران و و هند توران بود.
کدام افغان اين واژگاننامه هارا نوشته است????

>>>   سیستان(کابلستان و زابلستان) و خراسان در آینه تاریخ

محمدآصف آهنگ؛ در مورد نام سیستان و خراسان مينويسد: زمانيکه محمودغزنوی در غزنی، که يکی از شهرهای مهم سيستان قديم است، بر اريکه سلطنت نشست، او را شاه زابلستان و شهریار ایران، خطاب ميکردند، سيستان بزرگ سه ولايت بزرگ داشت: زابلستان، کابلستان، و نيمروزان، خراسان بزرگ نيز چهار ولايت يا شهر مشهور داشت : بلخ، هرات، نيشاپور و مرو.

فرخی سیستانی، سلطان محمود را که در مرکز حصه سيستان قديم حکمروا بود، چنين مدح کرده است:

خداوند ما شاه کشورستان
که نامی به وی گشت زاولستان*
سرِ شـهـرياران ايران زمين*
کـه ايران بـاو گشت تازه جوان

سلطان محمود غزنوی رابدان سبب که مادرش زابلی بود، محمود زابلی هم خوانده اند. اين دوبيت منسوب به فردوسی است:

خجسته درگه محمود زابلی درياست
چگونه دريا کان را کناره پيـدانيست
شدم بدریا، غــوطـه زدم ، نـديدم دُر
گناه بخت منست اين، گناه دريانيست.

عنصری بلخی سلطان محمودغزنوی را "خدايگان خراسان" ناميده است:
خدايگان خـراسان* بدشـت پيشاور
بحمـله يی بــپراکند جمع آن لشـکر
آيا شنيده خبرهای خسروان بخبر؟
بيا زخسرو مشرق عيان ببين توهنر

در شعرذيل چهارشهر عمده خراسان بدينگونه بازتاب يافته است:

ميانه همه اقـــليمــها خـراســانسـت
ز وضع هيئت عالم به حکمت حکمـا
پس اخــتيار خراسان* بود ز هفت اقليم
بـدان دليـل که ِّخير الامور اوسطـها
چهارشهر در آن بين تو برچهار طرف
که چارسويش بدان يافتست زيب وبها
هری و بلخ و نشاپور و مرو شهر جانست
کـه بابهــشت برينست هريکی همــتا

فرخی سيستانی گويد:

شيــرنر درکـــشور ايـــران زمـيـــن*
از نهيــبش کـــرد نــتواند زيان
هيچ شه رادرجهان آن زهره نيست
کــوسـخن راند زايـران* برزبان

مسعودسعدسلمان گويد:

به هرشهری که بگذشتی به آن شهراين خبرده
که آمد بـــر اثر اينک رکاب خســرو ايـــــران*

سنائی غزنوی گويد:

آنکه تاچون دست موسی طبع راپرنورکرد
ملک ايــران* راچــو هنگام تجلی طـورکرد


مولف تاريخ وصاف درحق شمس الدين کرت حکمرانان هرات آورده است :«که مصداق اين دعوی آنست که سال هاست شهريار ايران*، خسرو بروبحر شمس الحق والدين که روزگار امرونهی او را رام باد ...»(۲۰)
وجيه نسفی، محمدکرت راسالارايران خوانده گويد:

بسال ششصد وهفتادوشش مه شعبان
قضا زمصحف دوران چوبنگريست بفال
بنام صـــــفــدر ايــرانيان* محــمدکُــرت
بــــرآمـد آيــت الشمس کــورت درحال

در کتاب تجزیه الاعصار و الامصار آمده است درسال ۸۱۸هجری چون بنای قلعه دارالسلطنه هرات(حصاراختيارالدين) را گذاشتند، برکتيبه کاشی آن قصيده ای نوشتند درمدح شاهرخ که اين سه بيت از آن است :

ايا پــادشاهی کــه بر روی دفــتـر
کلامی نيامــد زمدح تو خوشتر
شهـنشه الغ بيگ وسلطان براهيم
که هستند شايسته تخت و افسر
يکی رانشانده است برتخت توران
دگرکرده از بهرش ايران* مسخر


شاعر بزرگ ظهير هروی دروصف هرات گويد:
به توصيف گل وگلزار ايـران
سواد اعظـم و چشم خراسان
هرات آيـينه رخــسار عالم
گــلی بــر گوشه دســتارعالم

>>>   حکیم ابومعین ناصرین خسروقبادیانی بلخی در سال ۳۹۴ هجری قمری در بلخ تولد یافت. از اوان جوانی به تحصیل علوم و تحقیق ادیان و مطالعهٔ آثار حکما و شعرای ایران زمین پرداخت. در سال ۴۳۷ هجری قمری خوابی دید و به قول خود از خواب چهل ساله بیدار شد، کارهای دیوانی را رها کرد و به سیر آفاق و انفس پرداخت. پس از پیوستن به فرقهٔ اسماعیلیه و تبلیغ عقاید آنان، امرای سلجوقی در صدد کشتن وی برآمدند، پس به ناچار به بدخشان گریخت و سرانجام در سال ۴۸۱ هجری قمری در یسکان وفات یافت.

سلام کن ز من ای باد مر خراسان* را
مر اهل فضل و خرد را نه عام نادان را

خبر بیاور ازیشان به من چو داده بوی
ز حال من به حقیقت خبر مر ایشان را

بگویشان که جهان سر و من چو چنبر کرد
به مکر خویش و، خود این است کار گیهان را

نگر که تان نکند غره عهد و پیمانش
که او وفا نکند هیچ عهد و پیمان را

فلان اگر به شک است اندر آنچه خواهد کرد
جهان بدو، بنگر، گو، به چشم بهمان را

ازین همه بستاند به جمله هر چه‌ش داد
چنانکه بازستد هرچه داده بود آن را

از آنکه در دهنش این زمان نهد پستان
دگر زمان بستاند به قهر پستان را

نگه کنید که در دست این و آن چو خراس
به چند گونه بدیدید مر خراسان* را

پریر قبلهٔ احرار زابلستان* بود
چنانکه کعبه است امروز اهل ایمان را


اگر به علم و بقا هیچ حاجت است تورا
سوی درش بشتاب و بجوی دربان را

در سرای نه چوب است بلکه دانایی است
که بنده نیست ازو به خدای سبحان را

به جد او و بدو جمله باز یابد گشت
به روز حشر همه مؤمن و مسلمان را

مرا رسول رسول خدای فرمان داد
به مؤمنان که بدانند قدر فرمان را

کنون که دیو خراسان* به جمله ویران کرد
ازو چگونه ستانم زمین ویران را

چو خلق جمله به بازار جهل رفته‌ستند
همی ز بیم نیارم گشاد دکان را

مرا به دل ز خراسان زمین* یمگان است
کسی چرا طلبد مر مرا و یمگان را

ز عمر بهره همین است مر مرا که به شعر
به رشته می‌کنم این زر و در و مرجان را

>>>   ص. 30 ترجمه کتاب تاریخی التنبیه مسعودی به زبان عربی در هزار سال پیش (345 ق / 956 م.) چنین آمده است:
و ما عقاید ایرانیان و نبطیان را در باره تقسیم معموره زمین... آورده ایم و گفته ایم که آن ها نقاط شرقی مملکت خود و مناطق مجاور آن را خراسان نامیده اند که خُر همان خورشید است و این نواحی را به طلوع خورشید منسوب داشته اند و جهت دیگر را که مغرب است، خربران نامیده اند که به معنی غروب خورشید است و جهت سوم را که شمال است باخترا و جهت چهارم را جنوب است نیمروز نامیده اند و این کلماتیست که ایرانیان و سریانیان که نبطیانند به آن اتفاق دارند.
در ص. 73 آن، چنین آمده است: پارسیان قومی بودند که قلمروشان دیار جبل«فلات ایران» بود از ماهات و غیره و آذربایجان تا مجاور ارمینیه و اران و بیلقان تا دربند که باب و ابواب است و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر که نیشاپور است و هرات و مرو و دیگر ولایت های خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان که در وقت حاضر باین ولایت پیوسته است، همه این ولایت ها یک مملکت بود، پادشاهش یکی بود و زبانش یکی بود، فقط در بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان می نویسند یکی باشد و ترکیب کلمات یکی باشد زبان یکی است و گرچه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبان های پارسی.

>>>   از بخارایم، اصیلاً تاجکستانی‌ستم
شهروند مشهد و شیراز، ایرانی‌ستم
رستم و سهراب و فردوسی، منم کاخ بلند
رودکی‌ام، جامی‌ام، اشعار خاقانی‌ستم
مادر بومسلم و زایندۀ کاووس و کَی
مخفی‌‌ام، فرزانه‌ و سیمین، کاشانی‌ستم
مرز را بردار آقا، آشنای سابقم!
«بوی جوی مولیانم» صلح و پیمانی‌ستم
دردهایت، دردهایم، رنج‌هایت، رنج‌هام
سرخ‌تر از خون تو، لعل بدخشانی‌ستم
خانه‌ام تقسیم در جغرافِیای پارسی‌ست
کابل و کولاب و تهرانم، خراسانی‌ستم
"انتحاری، انزجاری، انفجاری نیستم!!!
ناخلف باشم اگر گویم که افغانی‌ستم"

>>>   تاجیکم در بلخ باستان تاجیکم
در هرات و در بدخشان تاجیکم
شاهنامه است هویت آشکار من
تاج پارسی در خراسان تاجیکم

سینه هایم پر ز شعر مثنویست
در خراسان صد نیستان تاجیکم
زار نی خوان بر زبان مثنوی
جستجو کن راز انسان تاجیکم

بیدل و سعدی و مولنای بلخ
در دل هر کهکشان من تاجیکم
خواجه ای پیر هراتم را سپاس
جام ی ی آن جام عرفان تاجیکم

فخر پنجشیریان و پروان و تخار
تاج سر من! در خراسان تاجیکم
تاجیکان، من تاجیکم، من تاجیکم
رستمم من در سمنگان، تاجیکم

هویت جعلی افغان بر تو باد
تاریخ آشکار و پنهان تاجیکم
تویی افغان نام نیکت برتوباد
بر نتابم نام افغان! تاجیکم

تاجیک افغان نیست! افغان با خبر
تاجیک ار زان نیست افغان! تاجیکم
تاجیکم من تاجیکان! من تاجیکم
فخر فرهنگ خراسان تاجیکم
شاهد خراسانی

>>>   خیلی جالب است غنی درحالی ادعای دزدی زبان فارسی توسط ایران دارد که خودش دشمن اصلی زبان فارسی و تمدن خراسان است، اینقدر که پشتونیت را اهمیت میدهد یک دهم ان به بزرگان و مفاخر و مشاهیر خراسان اهمیت قایل نمیشود اگر ابوعلی سینا سنایی رودکی سیفی هروی ابوریحان بیرونی و فرخی سیستانی ابوشکور بلخی و فارابی و ظهیر فاریابی و صدها شاعران و دانشمندان خراسان میدانستند سرزمینشان بدست دیکتاتوری پشتونیست غصب شده است در قبر خود گریان میشدند غیرت تاجیکی و خراسانی ما کجاست؟ کار ما بجایی رسیده یک دشمن زبان فارسی بین فارسی زبانان کلمات تفرقه امیز بمیان اورد درحالیکه هیچ چیز را به قبیله های پشتوی خود ترجیح داده نمیتواند.
سیمین دانش، کابلی

>>>   تاریخ ظهور قبیله افغان از پشتونستان در خراسان
ظهور قبیله بنام افغان « پشتون » به علت خشکسالی طولانی در اطراف کوه های سلیمان در ( سال 1018 هجری , قمری ) , به دستور شاه عباس صفویی به سیستان در اطراف تالاب هامون هرمند سرزمین آبرفتی مسکن گزین شده اند و از اولاد شان در مقابل بقایای شاه طهماسب « شیعه دوازده امامی » نوکر به خدمت پاس بانی میگرفت. کوه های سلیمان در شمال غرب پاکستان کنونی در مرگز شهر مستنگ در تاریخ یمنی محاربات سلطان محمد از سر زمین آبایی افغانان محل سکونت آنان در وادی رور سند و اطراف کوه های سلیمان از قبایل هندی الا صل ملتانی نام برده است و از توابع ایالت سند و از اجزاء پاکستان کنونی می باشد. در یا داشتهای تاریخی بعضی از نویسنده گان انگلیسی منجمله ( جنرال ادوارد فلینستون ) مولف کتاب افغانان نماینده انگلیس در در باره شاه شجاع نامهای تمام مناطق افغان نیشن با تفصیل آن در اطراف کوه سلیمان , خیبر پشتخوا و وپیش وژوب سرزمین آبایی افغانان می باشد و ذکر گرده است.
سید محمد یعقوب هروی در تاریخ نامه ی هرات، نیز این واقعیت را می نویسد زیستگاه اوغان« افغان » یکی از ولایات مکران بوده است. شهر مستنگ شامل دهات بسیاری بوده است چنانکه در حاشیهء کتاب تاریخنامه ی هرات هم ذکر شده است که: شهر مستنگ یا مستنج را استخری و مقدسی هر دو در آثار خود اسم برده اند.
وقتی تاریخ خراسان قدیم (افغانستان امروزی) را بررسی نماییم طایفه ی افغان و کشوری به نام افغانستان در تاریخ و جغرافیای کشور ما موجود نیست و مردم ما که امروز برخلاف صریح اسناد تاریخی افغان نامیده می شود هیچ گونه تعلقی به افغانستان دیروزی و مردم آن سرزمین که اوغان=افغانها بوده اند، ندارد.
ابوریحان بیرونی در کتاب تحقیق ماللهند نوشه است قبیل افغان در کوه های غرب هندوستان به سر می بردند وتابه حدود رودخانه سمندر میرسد.
مرحوم میرمحمد صدیق فرهنگ می گوید واژه ی پشتون و افغان در آثار نویسدگان وشا عران این قوم این قوم با مفهوم واحد به جای یکدیگر استعمال شده اند. بنا براین بطور کلی واجمالی میتوان گفت که خود پشتونها ترجیحاً خود را پشتون گفته اند، درحالیکه فارسی زبانان آنان را افغان وهندیان، پتهان نامیده اند وهرسه کلمه از سدۀ شانزدهم به بعد در کتابت راه یافته ودرمعنی واحد بکار رفته است.
دیگر کشور نیز به معنی واحد ویکسان هردو واژه ی پشتون وافغان تأکید میکند: «هنگامیکه زبان پشتو به مرحلۀ خط وکتابت رسیده است کلمات افغان وپشتون درآثار نویسندگان وشاعران این قوم با مفهوم واحد به جای یکدیگر استعمال شده اند. بنا براین بطور کلی واجمالی میتوان گفت که خود پشتونها ترجیحاً خود را پشتون گفته اند، درحالیکه فارسی زبانان آنان را افغان وهندیان، پتهان نامیده اند وهرسه کلمه از سدۀ شانزدهم به بعد در کتابت راه یافته ودرمعنی واحد بکار رفته است.»
هموطنان آگاه قلم بدست افغان تنها نام یک قوم از اقوام افغانستان امروز اینها بنام ها ی درانی و غلجائی ( غلزائی) است و افغانها نام ها تاریخ و فرهنگ و استوره یکسان در سرزمین امروز بنا م افغانستان ندارند بلکه بر ضد ان هستند و تلاش دارند هویت تک قومی خود را بر‌دیگر اقوام تحمیل میکنند. آنها بتنهایی در افغانستان حکومت تک قومی دارند و دیگر اقوام را در معادله قدرت راه نمی‌دهند.
داشتن دوکتورای غنی فقط تفرقه بهتر و سیستماتیک تر بین تمام اقوام شریف سرزمین مان و جایگزین کردن فاشیست های قبیله و کوچی های متعصب بجای آزادیخواهان نو اندیش را به ارمغان آورد .
عزیزان اقوام مختلف با سیاست های متفاوت باید بکوشند در اطراف واژه های وحدت و همدلی که یگانه راه نجات از دست متعصبان فاشیست و سران به قدرت رسیده پوشالی طاغوتی است جمع شده و با وحدت و همدلی تمام برای ساختن سرزمینی آزاد و مستقل و متکی بخود و دور از فاشیست های زمان بکوشند .
تاجیک گرسنبل است
افغان بلبل است
هزاره شاخ گل است
ازبیک خوگل است
پشه ای ساقه است
ترکمن خودل است
هرکس گوید همه افغان است
نادان , جاهل و بی ایمان است
منابع و ما خذ :
1_ آکا دمیسین دکتر عبدالاحمد جاوید، مقاله کابل در گذار گاه تارخ ، مجله سباوون ، سال اول دلو1366.
2_ میر غلام محمد غبار، جغرافیای تاریخی افغانسان
3_ عبدالحی حبیبی ، مجله آریانا کابل 1348
4 -- میر محمدصدیق فرهنگ ، افغانستان درپنج قرن اخیر، جلد اول، ص 6
5 _ ولادمیربارتولد، تشریح جغرافیا تاریخ خلافت شرقی ، ترجمه عرفان چاپ تهران صفه 374
6 _ محمد امین زواری ، جغرافیای تاریخ بلخ، بنیاد موقفات افشار، تهران 1388 . 7- افغان ( گزارش سلطنت کابل ) , مونت اسوارت افنستون , ترجمه محمد آصف فکرت 1376. 8- اقوام کوچی مجموع مقالات به کوشش حسن پاپلی یزدی 1372 .
9—غفور روف باباجان . تاجیکان . تاریخ قرون وسطی و دوره نوین دوشنبه انشار وزرات

>>>   حکیم ابو القاسم فردوسی:
در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود
چو مهر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان
همه بنده ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک
بزرگی به مردی و فرهنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما
که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان
چه کردیم کین گونه گشتیم خار؟
خرد را فکندیم این سان زکار
نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آیین دیرین ما؟
به یزدان که این کشور آباد بود
همه جای مردان آزاد بود
در این کشور آزادگی ارز داشت
کشاورز خود خانه و مرز داشت
گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
گرامی بد آنکس که بودی دلیر
نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت
از آنروز دشمن بما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت
از آنروز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد
چو ناکس به ده کدخدایی کند
کشاورز باید گدایی کند
به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سر انجام بد داشتیم
بسوزد در آتش گرت جان و تن
به از زندگی کردن و زیستن
اگر مایه زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم

>>>   خطاب به مردمان ایران غربی:
بادی وزید و دشت سترون درست شد
طاقی شکست و سنگ فلاخن درست شد
شمشیر روی نقشه‌ی جغرافیا دوید
این‌سان برای ما و تو میهن درست شد!
یعنی که از مصالح دیوار دیگران‌
یک خاکریز بین تو و من درست شد
بین تمام مردم دنیا گل و چمن‌
بین من و تو آتش و آهن درست شد!
یک سو من ایستادم و گویی خدا شدم‌
یک سو تو ایستادی و دشمن درست شد
یک سو تو ایستادی و گویی خدا شدی‌
یک سو من ایستادم و دشمن درست شد
یک سو همه سپهبد و ارتشبد آمدند
یک سو همه دگرمن و تورَن‌ درست شد
آن طاقهای گنبدی لاجوردگون‌
این گونه شد که سنگ فلاخن درست شد
آن حوضهای کاشی گلدار باستان‌
چاهی به پیشگاه تهمتن درست شد
آن حله‌های بافته از تار و پود جان‌
بندی که می‌نشست به گردن درست شد
آن لوح‌های گچ‌بری رو به آفتاب‌
سنگی به قبر مردم غزنین و فاریاب‌
سنگی به قبر مردم کدکن درست شد
سازی بزن که دیر زمانی است نغمه‌ها
در دستگاه ما و تو شیون درست شد
دستی بده که ـ گرچه به دنیا امید نیست ـ
شاید پلی برای رسیدن‌، درست شد
شاید که باز هم کسی از بلخ و بامیان‌
با کاروان حلّه بیاید به سیستان‌
وقت وصال یار دبستانی آمده است
بویی عجیب می‌رسد از جوی مولیان‌
سیمرغ سالخورده گشوده است بال و پر
«بر گِردِ او به هر سر شاخی پرندگان‌»
ما شاخه‌های توأم سیبیم و دور نیست
باری دگر شکوفه بیاریم توأمان‌
با هم رها کنیم دو تا سیب سرخ را
در حوضهای کاشی گلدار باستان‌
بر نقشه‌های کهنه خطی تازه می‌کشیم
از کوچه‌های قونیه تا دشت خاوران
تیر و کمان به دست من و توست، هموطن
لفظ دری بیاور و بگذار در کمان‌
شاعر محبوب جناب محمد کاظم کاظمی

>>>   درمجموع بزرگان ادبيات فارسى بر پايه آثار شان در گنجور
* 270 بار پارسى
* 17- 20 بار درى
و سه بار فارسى نام برده اند.

کسانيکه فقط پارسى گفته اند:
فرخی سیستانی:15 بار پارسى؛
عنصری : يک بار پارسى
عبید زاکانی:4 بار پارسى؛
محتشم کاشانی:٬3 بار پارسى؛
صائب تبریزی: 3 بار پارسى؛
سنایی :15 بار پارسى٬ 43 بار پارسا٬ پارسايى و پارسيان ؛
مهستی گنجوی: 1 بار پارسى؛
میرخسرو دهلوی:6 بار پارسى؛
سعدی: 6 بار پارسى؛
مولوی: 29 بار پارسى؛

بزرگان ايکه از نظم درى خال خال نامبرده اند ولى مهتر پارسى
انوری:2 بار پارسى٬ 1 بار درى؛
خاقانی: 2 بار پارسى٬ 1 بار درى٬ 1 بار فارسى؛

نظامی گنجوی: 12 بار پارسى٬ 3 بار درى؛
سکندر کجا رخش در زین کشید
گزارنده داستان دری
چنین داد نظم گزارش گری

حافظ: 9 بار پارسى 2 بار نظم درى؛

فردوسی: بيشتر از 100 بار پارسى٬ 2 بار درى؛
اسدی طوسی :2 بار پارسى يک بار لغت فرس درى ؛
مسعود سعد سلمان: 19 بار پارسى٬ 1 بار نظم و نثردرى ؛
منوچهری دامغانی: 4 بار پارسى ٬1 بار درى؛
ناصرخسرو: 19 بار پارسى٬ 2 بار درى؛
فرخ الدين اسد گرگ: 12 بار پارسى٬دوبارفارسى٬ يک بار درى
ايره ميگن تسميه جزء بر کل

>>>   فهرست شهرهاى فردوسى در ايران زمين و آرياورتا وتوران:

زابل ٬کابل و کابلستان٬ بلخ ٬ سیستان و زابلستان٬ نیمروز٬ هرات٬ سمنگان (سمنگان تخت رستم سمنگان یا سمنقان نام شهری است نزدیک جاجرم نشابورخش تربت جام شهرستان مشهد.)٬ بُست٬ دهستان٬ طالقان ( طالقان هندوکش و طالقان استان البرزايران )٬ غرچگان٬ مرورود ٬ بامیان٬ قندهار٬ شغنان (شغنان هندوکش+ شغنان تاجيکستان)٬ غزني٬ کُندوز يا قندوز !فردوسى "غزنین", "شگنان" ٬ "کندز" نگاريده اين فهرست که نامهاى بالا در ايران وجود داشت و هنوز دارند واقعيت تاريخى است زيرا با جدايى و مرزکشى نمى تواند نامهاى با پسوند "ان" پهلوى وميانه فارسى ازبين رود و يا تغير کنند.

باوجود که حاکمان پشتون ملقب به افغان بسيارى از شهرها و نامها راتغير داد مانند سبزوار به شيندند. من افتخار مى کنم که نامهاى شهرهاى ايران زمين از بلخ تا ستان فارس درج است. گذشته از آن منطقه کردستان که در آن کاوه آهنگر زاده اصفهان بود. يکى از مهمترين ستان ايران بود بدون درفش کاويانى ايران نامکمل مى باشد.
کاوه آهنگراستوره ماندگار مانند رستم بود . نقش رستم در کجاست؟ تخت جمشيد در کجاست, تخت رستم ها از بلخ تا به استان پارس و بغداد (با بگ و بگوان بغ پارسى ميانه است که به گ نوشته مى شد مانند بگرام و بغلان . بغ با باغ هم پيوند دارد. اکنون فهرست از شهرهاى غربى ايران
آذرابادگان و ياآذرآبادگان (معرب آذربايجان),آمل (یکی از قدیمی‌ترین شهرهای ایران است که در استان مازندران قرار دارد) بابل شهر٬ بابل ستان مازندران٬اردبیل, گرگان, دامغان٬ توس٬ خراسان٬ هامون کرمان ٬همدان٬ اصفهان٬ ساوه( ساوه از شهرهای استان مرکزی) مرند٬ یک شهر و شهرستان در غرب تبريزشهرستان زابل٬ شهرستان نیمروز٬ طالقان٬ دماوند کوه٬ دهستان٬نشاپور, مازندران,٬ کوه سیل( شهرستان خوانسار )٬ البرز (استان), کوه البرز, قم و دشت سروچ (نام دشتی است در نواحی کرمان)٬ دیلمان٬( شهرى در استان گيلان(بفرمود٬ تا عهد قم و اصفهان)٬ گیلاناهواز گنبد کاووس٬ نخواهد ز اهواز تا قندهار م از پهلو و پارس و کوچ و بلوچ ز گیلان و ز دیلمان لشکری ز کوه بلوج و ز دشت سروچ) نخستین خراسان از و یاد کرد دل نامداران بدو شاد کرد دگر بهره زان بد قم و اصفهان نهاد بزرگان و جای مهان وزین بهره بود آذرابادگان که بخشش نهادند آزادگان وز ارمینیه تا در اردبیل بپیمود بینادل و بوم گیل سیوم پارس و اهواز و مرز خزر ز خاور ورا بود تا باختر سيستان جهرم1 (جَهرُم)٬ (جهرم پارسی شتر خواست از دشت جهرم هزار)٬ شیراز٬ پارس٬ اهواز ٬ ری٬کاووس ٬ایرانشهر٬ (شهر ایران) من امروز بخش کوچک از نامها و شهرها و ستانهاى بخش شمالى و غربى ايران را نگاريدم. بگونه نمونه اصلن مى دانستى که غرب و شمال غرب ايران و بويژه در عراق کردستان نوروز آباد ها قرار داشتند و دارند.
آسیای میانه (تاجکستان و ترکمنستان وازبکستان) شنگان٬مرو ٬ بخارا و سغد و سمرقند و چاچ (تاشکند)٬ شهر ختلان٬ برم٬ ترمذ٬ ویسه٬ بارمان٬ سومان٬ زم هندوستان( بخش از آن 1947 پا کستان) : قنوج در ناحیه ٔ فرخ آباد در 50 میلی رود گنگ واقع است ٬ شهرهاى بلوچستان مکران ز قنوج ٬ مای (مای "جایگاه مادر" نام شهری در هندوستان) ز قنوج وز دنور و مرغ و مایدنور = دنبر= دنپور نام شهری است به هندوستان که در نزديک رود "لمغان" است"مرغنام شهرى در هندوستان" هندوستان" نام ايرانى براى "بهارت " سانسکريت " مهراب شاه هند وکابل
اصطخر٬ تیسفون٬ گرگساران٬ زیبد٬ قرچگان٬ پنجهیر٬ کشمیر٬ اندرآب٬ ترمذ٬ ولایت ختلان٬ بدخشان٬ مولیان٬ گوزگانان٬ ری٬ آلانان٬ سغد٬ارمان٬ مرغ٬ تور٬ ختن ٬ دنبل (دنبر) ٬ رودابد٬ ساری سپنجاب/سپیجاب٬ سگسارشیر٬ شیرخوان٬ طراز ٬ گرزبان ٬ گرگانج ٬ گوراب/گورابد/گورابهشام٬ حلب٬ عراق رام‌اردشیر٬ گندی‌شاپور (گندی‌ شهر) بلى فارسى زبان زنده است
زبان دل است زبان همه نامه هاست
يک بخش کوچک نامه ها:
آئین نامه : نویسنده آن معلوم نیست ولی " ابن مقفع " آن را به عربی ترجمه کرده و درباره آداب و رسوم و تشکیلات دربار ساسانی است

آذربُرزین نامه : نویسنده آن نامعلوم است و درباره پسر فرامرز می باشد
آرام نامه : یادنامهء احمد آرام
اردیبهشت نامه : نوبسنده آن سروش اصفهانی است و حماسهء دینی به بحر متقارب در بیان احوال پیامبر اسلام است
ارداویراف نامه نویسنده آن بهرام پژدو است و شرح سفر ارداویراف زرتشتی به جهان پس از مرگ که منظوم آن سروده بهرام پژدو و از روی متن منثور آن است
اسکندرنامه : نویسنده آن نظامی گنجوی است و منظومه ای است حاوی ۱۰۵۰۰بیت از خمسه نظامی که خود دو بخش دارد شرف نامه و اقبال نامه
الهی نامه : نوبسنده آن سنایی غزنوی است و منظومه ای حاوی ۱۰۰۰۰ بیت و نام دیگر آن " حدیقه الحقیقه و شریفه الطریقه " است
الهی نامه : نولسنده آن عطار نیشابوری است و گفت و شنود بین پدر و پسر می باشد
الهی نامه : نوبسنده آن خواجه عبدالله انصاری است و عنوان دیگر مناجات نامه است
الهی نامه : نویسنده آن فتحعلیخان صبای کاشانی
الهی نامه : نویسنده آن ایرانشاهین ابوالخیر است و درباره پادشاهی بهمن و سرگذشت او با کتایون ، دخترشاه کشمیر و هما دختر پادشاه مصر است
بانوگشسب نامه : نویسنده آن نامعلوم است و درباره دختر رستم و ماجراهای عاشقانهء اوست
برزو نامه : نویسنده آن عطائی یعقوب است و منظومه ای در باره برزو ، پسر سهراب است
بیژن نامه : نویسنده آن عطائی یعقوب و درباره بیژن پسر گیو است
بهرام نامه نظامی گنجوی است و از خمسه نظامی بوده و نامهای دیگرش هفت و هفت گنبد است و حاوی ۵۱۳۶بیت و در باره بهرام گور است
پرتو نامه : نویسنده آن شهاب الدین یحیی سهروردی و بررسی کاملی از موضوعات فلسفی است
پوراندخت نامه : نویسنده آن ابراهیم پورداوود است و دیوان اشعار وی است که به نام دخترش می باشد
تاجنامه : نویسنده آن جاحظ است و نام دیگر آن کتاب التاج است
جاوید نامه : نویسنده آن محمد اقبال لاهوری است و یک سفرنامه سیاسی و اجتماعی می باشد
خاوران نامه : نویسنده آن ابن حسام خوسفی است و منظومه ای درباره سفر حضرت علی (ع) و مالک اشتر به خاوران و مبارزه آنان با دیوان می باشد
خداوند نامه : نویسنده آن فتحعلیخان صبای کاشانی و در وصف و مدح پیامبر اسلام بوده و حاوی ۳۰۰۰۰ بیت است
خردنامه اسکندری: نویسنده آن عبدالرحمان جامی بوده و منظومه ای در پند و اندرز از زبان فلاسفه یونان است
دانشنامه علایی : نویسنده آن ابوعلی سینا است و دائره المعارفی در فلسفه و طبیعیات است
ده نامه : نویسنده آن اوحدی مراغه ای اصفهانی است و نام دیگرش منظومه العشاق است و گفتگوی عاشق و معشوق با نامه می باشد
داراب نامه : نویسنده آن طرسوسی و از کتب داستانی عامیانه قدیم است
روشنایی نامه : نویسنده آن ناصر خسرو قبادیانی و منظومه ای در پند و حکمت است
زراتشت نامه : نویسنده آن بهرام پژدو بوده و حاوی ۱۵۷۰بیت بر وزن شاهنامه فردوسی و درباره زندگی زرتشت است
ساقی نامه : نویسنده آن ملک الشعرای بهار بوده و تحت تاثیر هجوم بیگانگان به ایران است
ساقی نامه : نویسنده آن سروش اصفهانی و یک مثنوی عرفانی است
سفرنامه : نویسنده آن ناصرخسرو بوده و شرح سفر ناصرخسرو به خارج از ایران در سن چهل سالگی است
سعادت نامه : نویسنده آن ناصرخسرو و منظومه ای در پند و حکمت است
سندبادنامه : ترجمه از ظهیری سمرقندی است و متنی داستانی و دارای نثر مصنوع است
سعادت نامه : نویسنده آن شیخ محمود شبستری و یک مثنوی عرفانی است
سامنامه : نویسنده آن خواجوی کرمانی است و سرگذشت سام نریمان و به سبک شاهنامه فردوسی است
سیاحت نامه ابراهیم بیگ : نویسنده آن زین العابدین مراغه ای و کتابی در سه جلد در شرح مسافرت ابراهیم بیگ به ایران و مصر و جهان پس از مرگ است
سیاست نامه : نویسنده آن خواجه نظام الملک و درباره کشورداری است
سوگنامه سهراب : نویسنده آن محمد جعفر یاحقی و درباره تراژدی مرگ سهراب است
شهریارنامه : نویسنده آن مختاری غزنوی و درباره شهریار، پسر برزو می باشد
شاهدنامه : نویسنده آن شیخ محمود شبستری و از آثار منثور وی است
شهنشاه نامه : نویسنده آن فتحعلیخان صبای کاشانی و منظومه ای در ۴۰۰۰۰بیت در بحر متقارب درباره وقایع زمان فتحعلی شاه است
شب نامه : نویسنده آن محمد ظهری بوده و دارای قطعات کوتاه با مضامین فلسفی است
شاهنامه : نویسنده آن حکیم ابوالقاسم فردوسی و بزرگ ترین منظومه حماسی پارسی و حاوی ۳۴۰۰۰بیت در شرح وقایع و تاریخ ایران از ابتدا تا انقراض ساسانیان است
صحبت نامه : نویسنده آن خواجه همام الدین تبریزی است و یک مثتوی است که آن را به نام شرف الدین هارون پسر شمس الدین جوینی سروده و به وزن خسرو وشیرین نظامی در ۳۸۳بیت است
طوطی نامه : نویسنده آن ضیاء نخشبی است و اصل آن هندی است که نخشبی آن را به فارسی در آورده است
ظفرنامه : نویسنده آن حمدالله مستوفی و درباره تاریخ عرب و عجم به شعر است
عشاق نامه : نویسنده آن سنایی غزنوی بوده و یک مثنوی هزار بیتی و در حقایق و معارف حکمت است
عشاق نامه : نویسنده آن امیرخسرو دهلوی و منظومه ای عاشقانه در مورد عشق یک جوان هندی است
عشاق نامه : نویسنده آن عبید زاکانی و منظومه ای در ناکامی وی در توسل به معشوق است
عشاق نامه : نویسنده آن فخرالدین اسعد گرگانی بوده و نام دیگر آن ده نامه است و منظومه ای است که هرباب آن ، یک مبحث عرفانی را مطرح می سازد
عارف نامه : نویسنده آن ایرج میرزا است و منظومه ای در ۵۵ بیت ، جهت مخالفت با عارف قزوینی است ولی در آن در خصوص مسائل جدی هم صحبت شده است
عبرت نامه : نویسنده آن فتحعلیخان صبای کاشانی و منظومه ای به تقلید از تحفه العراقین خاقانی و درمدح فتحعلی شاه است
عقل نامه : نویسنده آن سنایی غزنوی و مثنوی در سبک و وزن عشق نامه است
غزلالی نامه : نویسنده آن جلال الدین همایی و شرح حال امام محمد غزالی است
فرامرز نامه : نویسنده آن نامعلوم است و داستان هنرنمائیهای فرامرز در هند می باشد
فراقنامه : نویسنده آن سلمان ساوجی و یک مثنوی در بیان محبت بین سلطان اویسی و پیرانشاه است
فرهنگ نامه : نویسنده آن رحیم عفیفی و کتابی سه جلدی در شعر است
قیصرنامه : نویسنده آن ادیب نیشابوری و منظومه ای در بحر متقارب در خصوص مدح از ملت و قیصر آلمان است
قابوسنامه: نویسنده آن اسکندر ابن قابوس بوده و دارای نثری ساده و اخلاقی است که ابن قابوس آن را برای فرزندش گیلانشاه نگاشت
قطعنامه : نویسنده آن احمد شاملو و چهارمین دفتر شعر شاملو و خود شامل چهار شعر است
قلندر نامه: نویسنده آن خواجه عبدالله انصاری بوده و رساله ای است عرفانی
قندهار نامه : نویسنده آن صائب تبریزی و یک مثنوی در بیان جنگهای شاه عباس و فتح قندهار است
کارنامه بلخ : نویسنده آن سنایی غزنوی بوده و بر اساس مزاح و مطایب است و به همین دلیل به آن " مطایبه نامه " هم گویند و حاوی ۵۰۰بیت است و سنایی ، هنگام توقف در بلخ آن را سروده است
کارنامه اردشیر بابکان : نویسنده آن نامعلوم بوده و شرح به قدر ت رسیدن اردشیر و تاسیس سلسله ساسانیان است
کارنامه انوشیروان : نویسنده آن نامعلوم بوده و در باره خسرو انوشیروان است که به عربی ترجمه شده است
کمال نامه : نویسنده آن خواجوی کرمانی است و منظومه ای عرفانی در وصف ارواح بر وزن سیر العباد الی المعاد سنایی غزنوی است
گاهنامه : نویسنده آن نامعلوم بوده قسمتی از کتاب آئین نامه در بیان مشاغل ساسانی است
گوهرنامه : نویسنده آن خواجوی کرمانی و از مثنویهای خمسهء خواجو و در یک هزار بیت که آن را به نام امیر مبارز الدین محمد و وزیرش بهاء الدین محمدسروده
گرشاسب نامه: نویسنده آن اسدی طوسی بوده و منظومه ای حاوی ۹۰۰بیت در بیان گرشاسب ، نیای بزرگ رستم است
گشتاسب نامه : نویسنده آن دقیقی طوسی و منظومه ای هزار بیتی که فردوسی عیناً آن را در شاهنامه آورده و در بیان گرایش گشتاسب به آئین زرتشت و جنگ وی با ارجاسب تورانی است
لغت نامه : نویسنده آن علی اکبر دهخدا و بزرگ ترین لغت نامه فارسی و حاوی چهل جلد است
مصیبت نامه : نویسنده آن عطار نیشابوری و در بیان حکایاتی از مشکلات سیر و سلوک عرفانی است
مختار نامه: نویسنده آن عطار نیشابوری و مجموعهء رباعیات وی است
مناجات نامه : نویسنده آن خواجه عبدالله انصاری و نثری عرفانی در مناجات با خداست
مرزبان نامه : نویسنده آن مرزبان ابن رستم بوده و حاوی داستان هایی به زبان جانوران که سعد الدین وراوینی آن را به نثر مصنوع ترجمه کرده است
نوروز نامه : نویسنده آن خیام نیشابوری و در بیان نوروز و تقویم جلالی است
نوروزی نامه : نویسنده آن میرزادهء عشقی بوده و منظومه ای به سبک ادبیات ترک و بر اساس آهنگ کلمات و تفاوت اوزان است
نی نامه : نویسنده آن خلیل الله خلیلی و حاوی نکاتی در باره مولوی و مثنوی معنوی است
واژه نامه : نویسنده آن عبدالحسین نوشین بوده و واژه نامه ای در مورد شرح واژه های شاهنامه است
هرمزدنامه : نویسنده آن ابراهیم پورداوود و حاوی مجموعه مقالاتی در مورد ریشه یابی اسامی میوه ها و سبزیجات است
نامه ها از يکجا به جاى ديگر سفرمىکردند ومى کنند پارسى سفرنامه است. گرد آورنده گارگین فتائی
رباب نامه:
اپتدا نامه : و
انتهانامه: از پسر مولوى بلخ و روم سلطان ولد

غني ترا مربوط نيست که پارسى فارسى درى از کجا آمده و به کجا رفته تو طوق لعنت امريکاىي يهودى به گردندارى!

>>>   قارى عبداله خان ملک الشعرا صد نوزده سال پيش فارسي براي صنف هاى کانونهاى آموزشى تاليف کرد.
قاري عبدالله درسال 1288 قمري برابر با 1247 خورشيدي برابر به ميلادى 1868 در شهر کابل چشم به جهان کشود.
مشاور و امام شهزاده حبيب الله وليعهد امير عبد الرحمن خان گردید. وقتي حبيب الله، امير شد، قاري را مربي علمي و ادبي شهزاده امان الله ساخت. کتاب هاى اين بزرگ مرد با گفتن فارسى چنين است:
* فارسي براي صنف سوم ابتداييه ۱۳۰۲
* فارسي براي صنف چهارم ابتداييه ۱۳۰۲
* قرائت فارسي براي ابتداييه پنجم ۱۳۰۶
* قرائت فارسي براي رشديه اول ۱۳۰۷
* كتاب قرائت درسي ازصنف اول تاپنجم براي نسوان
يکى از اشعار قارى عبداله خان ملک الشعرا:
بهار آمد كه عالم زنده گردد
گل زرد، اختر تابنده گردد
به تشريف قدوم فروردين گل
ز شادی يك دهان خنده گردد
کتابهاى قرائت فارسی استاد محمد آصف مايل پيش از چادر اندازى سر سران شيرخانان پيش از تصويب نشست قبيله شيردلخانان آل ط٘لايى
* کتاب الفباى فارسی برای صنف 1
* قرائت فارسی برای صنف دوم،
* قرائت فارسی برای صنف سوم،
* قرائت فارسی برای صنف چهارم،
* قرائت فارسی برای صنف ششم
* قرائت فارسی برای صنف پنجم
کتابهاى فارسى از عبدالحى حبيبى براى صنوف ليسه هاى عالى
بعد از سال 1971 فارسى حذف شد و به جاى آن درى گنجانيده شد.
کتاب فارسى درسال دوم دوران امان اله خان 1920 ميلادى و 1924 ميلادى
کتاب اول فارسى که بعد از تصديق قاضى القضات افغانستان و باقى مصححين کرامحسب الامر جليل القدر محمد سليمان خان ناظر معارف دوليه عليه مستقله افغانستان در مطبع نظارت معارف انطباع يافت، سنه 1299 ش برابر به 1338 قمرى برابر 1910 ميلادى
قرائت فارسی براى شاگردان سال پنجم ابتدايى که در دارالتاليف وزارت جليله معارف تدوين و ترتيب شده و بتصويب وزرات موصوفه حسب الحکم حضرت (ع٬ ج) افخم فيض محمد خان سنه 1304 برابر به 1924 ميلادى
1964 ميلادى بود که اقوام پشتون اصل و و لقب فغان در يک گردهماهى چنگيزخانى ظاهرخانى و خانهاى خانواده و قبيله و قبايل تصويب نمودند که "زبان فارسى درى "به جاى فارسى بيايد.
کتابهاى قرائت فارسی استاد محمد آصف مايل را در سالهاى 1969 ميلادى نخست "درى" افزوده شد يعنى "قرائت فارسی درى" و سپس در سال 1350 خورشيدى (1970) اسم اصلى فارسى حذف شد : باقى ماند: "درى"
* کتاب الفباى درى برای صنف 1
* قرائت فارسی درى صنف دوم،
* قرائت فارسی درى صنف سوم،
* قرائت فارسی درى صنف چهارم،
* قرائت فارسی درى صنف ششم
* قرائت فارسی درىصنف پنجم
متن ها و اشعار و شاعران تغير نکرده بود.

>>>   رهروم مقصد امکان به خراسان یابم
تشنه‌ام مشرب احسان به خراسان یابم
گرچه رهرو نکند وقفه، کنم وقفه از آنک
کشش همت اخوان به خراسان یابم
دل کنم مجمر سوزان و جگر عود سیاه
دم آن، مجمر سوزان به خراسان یابم
برکنم شمع و وفا را به خراسان طلبم
کاین کلید در رضوان به خراسان یابم
طلب از یافت نکوتر من و مرکوب طلب
کن براق از در میدان به خراسان یابم
عزم جفت طلب است و طلب آبستن یافت
یافت را در طلب امکان به خراسان یابم
لوح چل صبح که سی‌سال ز بر کردم رفت
بهر چل صبح دبستان به خراسان یابم
در جهان بوی وفا نیست و گر هست آنجاست کاین گل از خار مغیلان به خراسان یابم
هفت مردان که منم هشتم ایشان به وفا کهفشان خانهٔ احزان به خراسان یابم
سالکان را که چو دریا همه سرمستانند
چون صدف عرفهٔ عطشان به خراسان یابم
از سر زانو کشتی و ز دامان لنگر
بادبانشان ز گریبان به خراسان یابم
بی‌سران را که چو گویند کمر کش همه را
طوق سر چون سر چوگان به خراسان یابم
ز آتش سینهٔ مردان که ز دل آب خورند
جگر آتش بریان به خراسان یابم
همه دل گوهر و رخ کرده حلی‌دار چو تیغ
تن خشن پوش چو سوهان به خراسان یابم آهشان فندق سربسته و چون پسته همه
ز استخوان ساخته خفتان به خراسان یابم
دل مرغان خراسان را من دانه دهم
که ز مرغان دل الحان به خراسان یابم
مرغ دل را که در این بیضهٔ خاکی قفسی است دانه و آب فراوان به خراسان یابم
بس که پیران شبیخون به خراسان بینم

>>>   بسی رنج بردم درین سال سی
عجم زنده کردم بدین پــارسی ... (فردوسی)
همه سر به سر، دست نیکی بَرید
جهانِ جهان را به بد مسپرید
نخوانند بر ما کسی آفرین
چو ویران بود بوم ایران زمین
دریغ است ایران که ویران شود
کَُنام پلنگان و شیران شود ... (فردوسی)
شکرشکن شوند همه طوطیان هند
ززین قند پارسی که به بنگاله می‌رود ... (حافظ)
(علی/تهران)

>>>   بهزاد هرات
پرسش اساسی اینست که چرا اوغان ها به خود حق می هند که ترافیک زبان مادری ما شوند ، به کدام حق و به کدام جرات به ما آموزش می دهند که پارسی نگو ، دری بگو ، دانشگاه نگو ، پوهنتون بگو ، دادگاه نگو ، محکمه بگو ، دادستان نگو سارنوال بگو ؟ بروند سر کل خود را مداوا کنند اگر این قدر طبیب حاذق شده اند .

>>>   نادرغدار میخواست که فارسی را درانقراض قرار داده وپشتو طور اجباری برهمه تحمیل گردد وملت سازی شود نافقلین پشتون را به شمال انتقال میداد ولی پلان های شوم وی ناتمام ماند وخودش جوانمرگ شد نادر هم وابسته به انگلیس بود. محمد گل مهمند هم تا آخر عمر درین جهت کار کرد آثار ونام های فارسی وازبکی را به پشتو تغیر داد چون سبزوار(شیندند) تورغندی (قرهتپه) علمان (وچه ونه) زمری کوت زلمی کوت نادرشاه کوت میرویس میدان برشنا کوت وغیره وغیره...؟؟اکنون گلبدین اتمر وغنی پلان های ناکام نادر وعبدالرحمان خان را تکمیل میکنند آنهم بزور وبازوی انگلیس استعمارگر قدیم وبادار محمدزایی ها مهخواهند عملی کنند ولی به ناکامی حتمی منجر میشوند انشاءالله.
بااحترام عبید.

>>>   نام افغان و زبان افغانی در اسناد دولتی تا سال ۱۳۴۳ بصورت رسمی مترادف نام پشتون و زبان پشتو بودند تا آنکه در لویه جرگه قانون اساسی سال ۱۳۴۳ این نام به ظلم، تهدید، وریا، توسط ظاهر شاه و کاکاهایش به حیث نام ملی تمام شهروندان کشور بزور به تمام مردم کشور تحمیل شد.
اوغان یا افغان یعنی پشتون، و ما اکثریت قاطع کشور اگر پشتون نیستیم اوغان یا افغان هم نیستیم.

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگا وصل خویش
بلی، ما آن چیزی که هستیم، هستیم. نه آنکه برما برچسپ میزنند تا هدف بدست آرند.
.بر این نام بدنام که با وطنفروشی، ناموسفروشی، زنفروشی، نوکری روس و امریکا و پاکستان، و با وحشت، انتحار، انفجار، بیفرهنگی، تمامیت خواهی، زن ستیزی، تقلب، خیانت، کوکنار، تریاک، و هزار کثافت دیگر گره خورده است.
اوغان یا افغان هیچ فرقی باهم ندارند و هردو یعنی پشتون۰
اوغان یا افغان همان اپگان یا پتهان است که همه نامهائی هستند که غیر پشتونها به پشتونها اطلاق میکردند و میکنند در حالیکه خود پشتونها به خود پختون یا پشتون مینامند۰
ما اوغان نیستیم۰ افغان یا افغان یعنی پشتون و من را خداوند پشتون هست نکرده است۰ اکثریت مردم کشور اوغان نیستند۰
ما نه هویت خود را بر دیگران تحمیل میکنیم و نه هم میگذاریم دیگران هویت خود را به هر بهانه که شده بر ما تحمیل کنند۰
نام افغان اولین بار در قانون اساسی سال ۱۳۴۳ توسط حاکم های پشتون بر ملت تحمیل شد وتا بحال با جعل و فریب در ماده چهارم قانون اساسی وجود دارد که باید اصلاح و تغییر بخورد۰
غیر پشتونهای ساده دِلی که از روی سادگی و خوبی خود را افغان مینامید، فردا روزش که رسید، باز هم پشتون افغان اصیل میباشد، و با کوچکترین اعتراض که اگر انجام دهی، تو افغان نا اصل میباشی، لهذا فریب بیجا بنام وحدت ملی نخور۰
پشتونها تمامیت خواه هستند، به وحدت ملی واقعی باور ندارند، و بهترین کاری که میکنند به زور همه را یکسان نام میگذارند، و این یکسان سازی جبری، آنهم بنام قوم خودشانرا وحت ملی تلقی میکنند۰
چرا بر دور یک نام بیطرف ویا بر دور نام انسانیت همه متحد و یکپارچه نشویم که بر دور نام یک قوم خاص همه قوم های کشور متحد شویم؟
این وحدت ملی است یا یکسان سازی به جبر و به زور، آنهم بنفع یک قوم خاص؟

اما خراسان چیست و کجاست؟ خراسان نامی است باشکوه و کهن تاریخی و پر از افتخارات ادبی و فرهنگی و چون نام قومی نیست میتواند نام بسیار مناسبی برای کشور مشترک چند قومی ما باشد و سبب اتحاد همدلی و وحدت بین اقوام مختلف کشور مشترک ما گردد.
افغانستان یا محل زندگی افغانها یک نام قومی است، چون افغان که معرب اوغان است نامی است که غیر پشتونها تنها به پشتونها اطلاق میکنند در حالیکه خود اوغانها یا پشتونها بخود پشتون یا پختون میگویند. بناعن افغانستان یک نام تک قومی و غیر عادلانه برای یک کشور چند قومی میباشد.

>>>   دو ملت ایران(نام قدیمی) و افغانستان(نام معاصر) در تاریخ و تمدن چند هزار ساله‌ی خود یکی بوده اند. روی یک فرش نشسته‌اند، زیر یک سقف نفس کشیده‌اند، هر دو از یک آبشخور سیراب شده‌اند و هر دو بر سر یک زمین عرق ریخته و در یک سنگر با دشمن جنگیده‌اند. تنها در دوره اسلامی بیش از یک هزار و صد و اندی سال یک روح و یک تن بوده اند. به همین دلیل نیز هر چه دارند مشترک است؛ از مفاخر فرهنگی و تمدنی تا آثار برجای مانده از سده‌های دور و دراز. چه کسی می‌تواند فردوسی و مولانا و بوعلی سینا و حافظ و سعدی را بین این دو ملت تقسیم کند؟ و یا کدام طرف می‌تواند ادعا کند که این سرمایه‌های معنوی تنها از آن اوست؟
چه زیباست بیان مرحوم پرویز ناتل خانلری که دربارۀ نزاع های کودکانۀ برخی‌ها بر سر این مفاخر مشترک، گفته بود: «فرهنگ و تمدن ما مانند یک تابلوی زیبای نقاشی است. از آن باید استفاده کرد و براي داشتن آن بر خود بالید. اما اگر بخواهیم کودکانه آن را بین خودمان تقسیم و از وسط نصف کنیم دیگر ارزشی نخواهد داشت.»

امروزه نیز گرچه مردم ایران و افغانستان در دو واحد سیاسی جداگانه زندگی می‌کنند، در حقیقت ملت یگانه‌اند. این دو ملت، میراث فرهنگی مشترکی دارند که یادگار چند هزار ساله نیاکان مشترک آنان است و هر دوی آن‌ها در دو سوی مرزهای سیاسی که به دست بیگانگان برای آنان کشیده شده، در غنی کردن و پر بار کردن آن اهتمام می‌ورزند و از برکات و نتایج آن‌، که همانا زنده نگهداشتن هویت ملی و باروری فرهنگ و تمدن مشترک‌شان است بهره‌مند می‌شوند.

برای یک ایرانی، شهرهای هرات، غزنه، بلخ و کابل به اندازه‌ی شهرهای مشهد، اصفهان و شیراز آشناست و دربارۀ آن‌ها آشنایی ذهنی دارد؛ چنان که برای یک افغانستانی به اندازۀ شهرهای افغانستان، شهرهای مذکور آشنا و دوست داشتنی است. اگر در هرات، فخر رازی و خواجه عبدالله انصاری پیرعرفان خفته، در شیراز حافظ و سعدی برای هر افغانستانی جاذبه دارد. اگر در غزنه، سنایی زیارت‌گاه خاص و عام است، در همدان، بوعلی سینا و بابا طاهر جا و جلوه دارند و...

اکنون سوال اساسی این است که با وجود این همه پیوندها، چرا گاهی طبل جدای‌ها به صدا در می‌آید؟ چرا برخی‌ها اسب تجزیه، تقسیم و تفرقه در این میدان مشترک می‌تازند؟

چرا گفتیم ایران قدیم و افغانستان معاصر
مثلا هر کس میداند کوریای شمالی و جنوبی و آلمان شرقی و غربی در زمان تجزیه هر دو نام اصیل خود را حفظ کردند و اکنون هم سودان شمالی جنوبی و...
اما هند و پاکستان(نیمه شرقی سند)هم هرچند یک تن و یک روح بودند اما بالاخره هرکس میداند پاکستان هرچند یک کلمه اسلامی و زیبا است ولی جهان تاریخ کل این منطقه سند تا بنگال را به نام هندوستان میشناسد و پاکستان یک نام معاصر است.
اما تفاوت دیگر که پاکستان با افغانستان دارد این که واژه(پاک) یک اسم نیکو و خوب است اما واژه افغان متاسفانه یک نام قومی است که در زبانهای فارسی و انگلیسی بدنام است.

>>>   آقای غنی اتفاقا شما نام ایران و خراسان را از کشور آریایی و اسلامی ما دزدیدید و افغان_ستان را به نام قوم خود جعل کرده اید

شاهان هوتکی همه در دوران هفت ساله به نام شاهان ایران حکومت کردند و واژه‌ی افغانستان حتی به مشام‌شان هم نرسیده بود. در آن زمان قندهار از ولایات دولت صفوی بود و هوتکیان از شهروندان قلمرو ایران صفوی محسوب می‌شدند. حاجی میرویس ضد والی ارمنی‌ای که شاه‌شان بر آنان گماشته بود خشم گرفت و قیام کرد تا دولت تشکیل داد و خود و فرزندانش به نام شاهان ایران حکومت کردند. محمود هوتکی که پس از پدر به تخت دارالقرار قندهار تکیه می‌زند، این بیت پارسی را بر سکه‌های خویش می‌نگارد:
سکه زد از مشرق ایران چو قرص آفتاب
شاه محمود جهانگیرِ سیادت‌ انتساب
در این بیت محمود هوتکی صریحاً کشورش را ایران شرقی خوانده و خویش را شاه ایران شرقی اعلام می‌دارد در برابر ایران غربی که شاهان صفوی بر آن حکم می‌راندند.
محمود پس از این‌که به اصفهان حمله می‌برد و دولت صفوی را نابود می‌کند، از نو سکه می‌زند. بر سکه‌های جدید این بیت را به زبان پارسی می‌نگارد:
سکه‌ی سلطان حسین نابود شد
شاه ایران عاقبت محمود شد
در این بیت دیگر صحبت از ایران شرقی و ایران غربی نیست، چون اکنون محمود هوتکی فاتح میدان است و بر تمامت ایران حکم می‌راند.
حکومت هوتکیان تا آخرین پادشاه‌شان نیز به نام ایران است و کشور را با همین نام به رسمیت می‌شناسد. بماند این‌که رفیقی سیرجانی و دیگر شاعران دربار صفوی این خاندان را به آریایی‌گرایی و پارسی‌گرایی‌شان ستوده و صفویان را به ترک‌منشی نکوهیده‌اند.

احمدشاه ابدالی نیز به نام شاه خراسان حکومت کرد و کشوری را به نام افغانستان نمی‌شناخت. این را می‌توان از مکتوب‌ها و فرمان‌های دولتی آن زمان که سربرگ خراسان دارد دریافت. این مکتوب‌ها و فرمان‌ها هنوز هم در آرشیف ملی کشور نگهداری می‌شوند. دو دیگر کتاب تاریخ احمدشاهی هنوز موجود است، در هیچ جای این کتاب نمی‌توان یافت که احمدشاه ابدالی خویش را شاه افغانستان و موسس کشوری به نام افغانستان بداند، در حالی‌که واژه‌ی خراسان به کرات در این کتاب ذکر شده و از آن به مثابه‌ی نام کشور یاد شده است.

>>>   نام ایران در اشعار شاعران ایرانزمين

- رودکی سمرقندی شاعر نامدار زمان سامانیان :
خسرو بر تخت پیشگاه نشسته شاه ملوک جهان امیر خراسان
شادی بوجعفر احمد ابن محمد آن مه آزادگان و مفخر ایــران
منوچهری دامغانی هم کمی بعد در ستایش سلطان محمود غزنوی چنین می‌سراید:

ای سپاهت را سپاهان رایتـت را ری مکان ای ز ایـران تا به تـوران بنـدگانت را وثاق
زود شــود چـون بهـشت، گیــتی ویـران بگـــذرد این روزگـار سخــتی از ایــران
خواست از ری خسرو ایران مرا بر پشت پیل خود ز تو هرگز نیندیشید در چندین سنین
سعدی شیرازی در باب اول بوستان : بگـفت ای خـداوند ایران و تور که چـشم بد از روزگار تــو دور
من آنــم که اسـبـان شه پرورم به خـدمت بدین مـرغزار اندرم
وی هم چنین سروده است:

تو کافتاب زمینی به هیچ سایه مرو مگر به سایه دستور و مفخر ایران

- مسعود سعد سلمان
به هر شهری که بگذشتی به آن شهر این خبر ده
که آمـــد براثر ایــنک رکـاب خســرو ایـران

فخر الدین اسعد گرگانی در زمان سلجوقیان می‌زیست، می‌سراید:
گزیده هر چه در ایران بـزرگان از آذربـایگـان و ری و گـرگان
- نظامی گنجوی در کتاب «لیلی و مجنون» سبب نظم کتاب خوانده و وی را «شهریار ایران» می‌خواند:
ایــن نـامه نغــز گفــته بهتر طاووس جـــوانه جفتــه بهتر
خاصـه ملکی چـو شـاه شروان شـروان چـه که شهریار ایران
وی بارها در اشعارش از ایران نام می برد.به طور مثال یکی از ابیات مشهور وی در اینباره از قرار ذیل است:
همــه عالم تـن اســت و ایــران دل نیست گویــنده زین قیاس خجل
به غیر از بیت مشهور مذکور، ابیات دیگری از وی درباره ایران به ویژه در هفت پیکر و شرفنامه نیز وجود دارد:
لیکـن ایرانیان به زور و به شرم نرم کــردندم از نـوازش گرم
شـد آراسـته ملـک ایـران بدو قوی گـشت پـشت دلیران بدو
***
به خود نامدم سوی ایران ز روم خدایـم فرستاد از آن مرز و بوم
***
نه بر جنگ از ایران زمین آمدیم به مهمـان خاقـان چین آمدیم

***
کز آمـد شد شـاه ایـران و روم برومـند بـادا همـه مـرز و بـوم
محمد بخش آشوب، نادر را «شاهنشاه ایران» می‌خواند:
چو نادر شـهنشاه ایـران زمین به اقـبالش ادبـار آمــد یقیـن
بهشـتِ برین است ایرانزمین بسیطش سلیمان وشان را نگین
بهشـتِ برین باد جـان را وطن مبادا نـگین در کـفِ اهــرمـن
- حکیــم میسری که در قـرن چهارم هجری میزیسته در دیباچه ی کتاب «دانشنامه» چنین در وصف ایران میسراید:
بگویم تازی ار نه پــارسی نغز ز هـر در مـن بگـویم مایه و مغز
وپس گفـتم زمین ماست ایران که بیش از مردمانش پارسیدان
- صائب تبریزی چنین سروده است:

از رعیت پیشـگان شاه، آباد است هند زینت ملک جهان را اهل ایران داده‌اند
- اسدی طوسی در ستایش سلطان محمود چنین میسراید:
از پرستیدن آن شاه که در ایرانشهر گــردنی نی که نه از منت او دارد بار
- و سرانجام حکیم توس، ابوالقاسم فردوسی که بیش از هزار بار نام ایران را در شاهنامه یاد کرده است.
چو ایران نباشد تن من مباد!

>>>   چندگپ در باب هویت:
- از پدر و بابا چیزی که برای من مانده است همین هویتم است؛ تاجیک، فارسی زبان و مسلمان. یک تعدادی از قومندان ها، قلدرها، رهبرها، نماینده های مجلس و فر زندان شان از آدرس هویت و معامله با دستگاه قومی قدرت، نان، نام، پول و خانه بدست آورده اند. اگر از هویت خویش حرف بزنند این نعمت های مادی را از دست می دهند. من و هزاران آدم دیگر چیزی برای از دست دادن نداریم مکلف به حفظ همین داشته ای خویش (هویت) هستیم. هرکسی به نمایندگی از من بر سر هویتم معامله کند دشمن من است. اگر یک روز دستم برسد از وی حساب می گیرم.افغان نبودن ما هیچ دلیل نمی خواهد. به آن دلایل احمقانه ای که شما را در بیرون کشور افغان می گویند! من افغان نمی شوم. در بیرون متاسفانه اکنون مارا بهتر از افغان با هویت انتحاری و طالبانی می شناسند؛ من نه طالب هستم و نه انتحاری. اگر کل جهان خر را سر چپه سوار شوند نمی تواند دلیلی باشد که حتمن طریق خرسواری روی به سوی دم خر نهادن است!

>>>   سال ۱۲۹۸خورشیدی؛ سالی‌ است که امان‌الله به هم‌دستی مادر، پدرش (حبیب‌الله) را کشته و به تخت کابل می‌نشیند. به تخت نشستن امان‌الله هم‌زمان است با خیزش مردمی علیه انگلیس و به شکست مواجه‌کردن نیروهای بریتانیا. این خیزش‌ها بود که نقطه‌ی فشار بر شاهرگ هند بریتانوی شد، تا جایی که انگلیس مجبور شد برای نگهداشتن مرزهای شبه‌قاره، پای از خراسان کشیده و استقلال آن را اعلام کند. چون امان‌الله بر سریر قدرت بود همه‌ی این تلاش‌ها به نام او ختم شد، این در حالی‌ست که شاه پدرکش حتی یک روز هم در نبرد علیه انگلیس شرکت نداشته و از هوا لقب غازی و ناجی کشور را کسب کرده‌است.

طبیعی‌ است که دست‌یافتن یک کشور به استقلال سرخط خبرها شده و مدتی آن کشور را سر زبان‌ها می‌اندازد. امان‌الله از این فرصت استفاده کرده و نام قبیلوی‌شان را ــ که زمزمه‌ی آن به گونه‌ی غیررسمی از زمان شاه‌شجاع شروع شده و حتی به توصیه‌ی لارد و بِرنِس؛ مشاوران انگلیسی وی در یکی دو معاهده نیز گنجانیده شده‌بود ــ رسمیت بخشید و نام خراسان را رسما از قلم انداخت. با آن هم نام جدید مورد پذیرش قرار نگرفته بود تا این‌که پس از سال ۱۳۰۰ در لوی جرگه‌ی پغمان به نتیجه می‌رسند و این نام تصویب می‌شود. ولی چون استقلال کشور با نام جدید (افغانستان) اعلام شد، پس آغاز کار دولت افغانیه همان ۱۲۹۸خ است، چنان‌که این سال در پرچم کشور نیز درج است و نشان‌دهنده‌ی تاسیس دولت جدید قبیلوی‌ است.

>>>   حاکمان پشتون تاسيس کشور " ايران" را سال 1935 ميلادى مى پندارند. ولى نام ايران باستان (آريانا ) در متون يونانى "آريانا" و در متون رومى و يا امپراتورى روم "امپراتورى پارس" مى گفتند. وى چطور نام خودى يک کشور را تغيردهد. نام ايران در کشورهاى غربى " پرشيا " ٬ "پرزيکا" ٬ "پرزيس" ٬ "پرزيين" گفته مى شد و يا در زبانهاى بيگانه ترجمه مى شد.

رضا خان پهلوى نامه متحدالمال براى سفارتهاى غربى در تهران فرستاد و از آنها خواست نام شاهنشاهى ايران را در مکاتبات رسمى خود بنوسندو نه "شاهنشاهى پارس" . همان نام که مردمان اش و دولتهاى اش آنرا مى نامند.ايران نام خودى بود. و امپراتورى پارس (لاتين) و يا "پيرزين قيصر رايش" (آلمانى) و پرشاامپرا (انگليسى ) در واقعيت امر وجود نداشت. رضا خان پهلوى در سال 1925 بقدرت آمد.

اولين شاه پشتون يا افغان ايکه سلطنت درانى را در ايران خاورى تاسيس نمود. در شعر پشتو خودچنين نوشت
چه دهند د ملکو وفتح مي روزى شوه
نور ايران لره پتوغ په نغاره ځم ا- حمد خان ابدالى
"Since it was my good fortune to conquer Hind, I now go to Iran both with banner and drum."—Ahmed Shah, Abdali.
https://books.google.de/books?id=Wr8OAAAAQAAJ&pg=RA1-PA12&dq=Raverty+Pukhto+Grammar+Iran&hl=de&sa=X&ved=0ahUKEwijq7e966nfAhXOZlAKHeieAUgQ6AEILzAB#v=onepage&q=Iran&f=false
گرامر پشتو اثر راورتى
فارسيبانو دحيرت ڰوتى پخولي کړي
چه حميد سخن سازي که په پشتو کښي
„Persian scholars place the finger of amazement in their mouths
wehn Hamid composeth in the Pukhto tongue - Abdul Hamid
اولين فرهنگ فارسى به لاتين٬ اتاليايى و گليسى (فرانسوى) ; نويسنده : يوسف مقدس انجلو چاپ سال 1684امستردام هالند يا نيدرلند
https://books.google.de/books?id=a4haAAAAQAAJ&pg=PA284&dq=Persarum+%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86&hl=de&sa=X&ved=0ahUKEwiN0Lv3-qDmAhVXwcQBHTY7Cc4Q6AEIKzAA#v=onepage&q=Persarum%20%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86&f=false
نامهاى "ايران" ٬ "ايرانى" ٬"ايرانيان" ٬ ممالک ايران ٬ "درياهاى ايران"٬شاهان ايران و بندرهاى ايران وغيره در اين کتاب سال 1684 در برگهاى زير نگاريده شده است. يوسف مقدس انجلو به سه زبان رومانيايى لاتين٬ اتاليايى و گليسى (فرانسوى) گردانهاى ايران را "پرزيکا" ٬ پرزيس و زبان پارسى را "پرزاروم" ناميده است. در حاليکه يونانى ها ايران باستان را آريانا و زبان عمده شانرا پرزاروم ناميده "امپراتورى روم" (روم شهر ) است که امروز پايتخت اتاليا است و روم شرقى در زمان امپراتورى بيزانس در ترکيه امروزى و وطن مولوى رومى است که از هشت سالگى تا مرگ آنجا زنده گى کرد پسر و نواده اش در همان جا هم ساکن اصلى شدند:
pags. 120, 130, 135, 139, 141 f, 144, 146, 149, 158, 169, 170, 175 f, 179, 180, 183ff, 190, 193f, 194, 196, 199 ff, 200, 201, 235, 257, 259, 268, 271, 283 ff, 292, 294, 297ff , 298, 299 f, 327, 328, 346, 350, 367, 368 , 390, 401, 406, 415, 427
احمد خان ابدالى از سال 1736 تا 1747 ميلادى یکی از پیروان نادر شاه افشار شاهنشاه کل "ممالک ايران" بود. منبع : نقشته "ممالک ايران" ابراهيم متفرکيان 1729 ميلادى به زبان عربى
https://www.radiofarda.com/a/chelebi-6/29069972.html
ابراهيم متفرکيان اسم ممالک ايران
https://daftareyaddasht.files.wordpress.com/2013/09/mamaleke-iran.jpg
جهان نما - کاتب چلبى به زبان تورکى نقشه کاتب چلبی: «نقشه ایران که تحت مالکیت شاهان صفوی است»، 1620 ميلادى
https://daftareyaddasht.files.wordpress.com/2013/09/katib-celebi-map1-e1380011644198.png /
کتاب الغ بيگ ستاره شناس متولد سلطانيه یکی از شهرهای استان زنجان ايران نوحه امير تيمور- شاهنشاه ممالک ايران با پايتخت سمرقند و هرات و مشهد
متولد 22 مارس 1394 در سلطانیه ، ایران - مرگ 27 اکتبر 1449 ، سمرقند ، ازبکستا ن . گاهنامه هايش به سه زبان در سال 1650 ميلادىدر لندن چاپ شد . الغ بيگ فرزند شاهرخ و گوهرشاد بيگم و نوه تیمور از پادشاهان تیموری ایران بود. او پادشاهی ستاره‌شناس، ریاضی‌دان و اهل علم و ادب بود. او از عجایب تاریخ بشر است که در عین اینکه پادشاه بوده، کتابش به نام زیج الغ بیگ دقیق‌ترین تقویم اسلامی است. و همچنین به افتخار او دهانه الغ بیگ در کره ماه در کنار بزرگترین دانشمندان علم نجوم به نام این پادشاه دانشمند ثبت شده است
https://books.google.de/books?id=cwNvhs9EGAoC&pg=PP50&dq=Epochae+celebriores+Ulugh+Beg+Fervardin++Anir%C3%A1n.&hl=de&sa=X&ved=0ahUKEwjmvOfDrqHmAhXKbVAKHa7lBxEQ6AEIKjAA#v=onepage&q=Epochae%20celebriores%20Ulugh%20Beg%20Fervardin%20%20Anir%C3%A1n.&f=false
Ulugh Beg: Epochae celebriores, Astronomis, Historicis, Chronologicis, Chataiorum, Syro-Graecorum, Arabum, Perfarum, Chorasmiorum, usitatae, ex traditione, Londoni, 1650
http://www.kotiposti.net/msaleha/images/2010/sarajulakhbar.1.JPG
http://www.kotiposti.net/msaleha/nai_9/sh-10/p-3.html
http://www.kotiposti.net/msaleha/images/2010/sarajulakhbar.3.JPG
قرارد مابين دولت عليه ايران و دولت عليه افغانستان در زمان امان اله خان 1919-1929 بین دولتین ایران و افغانستان - مصوب 8 خرداد
1307 خورشيدى + 621 = 1928ميلادى
قانون اجازه مبادله عهدنامه مودت منعقده بین دولتین ایران و افغانستان ‌مصوب 14 قوس 1300 شمسی : 1300 + 621 = 1921 ميلادى
سواد معاهدۀ دولتين عليتين افغانستان1923
Author: Afghanistan
http://afghanistandl.nyu.edu/afghanistan/books/adl0108/adl0108-fr01.html
http://afghanistandl.nyu.edu/search/?q=Iran&sort=title.sort&start=0
http://rc.majlis.ir/fa/law/show/90762
ممالک محروسه ایران
سکه ها و اسکناس ها روزنامه ها دولت عليه شاهنشاهى ايران قبل از سال 1934
Mamalek-e Mahruseh-ye Iran (independent kingdoms of Iran)
https://www.numisbids.com/n.php?p=lot&sid=1945&lot=1188

>>>   مولوی بلخی (قرن ۷)

چرا منکر شدی ای میر کوران
نمی‌گویم که مجنون را مشوران

تو می گویی که بنما غیبیان را
ستیران را چه نسبت با ستوران

در این دریا چه کشتی و چه تخته
در این بخشش چه نزدیکان چه دوران

عدم دریاست وین عالم یکی کف
سلیمانی است وین خلقان چو موران

ز جوش بحر آید کف به هستی
دو پاره کف بود ایران* و توران

در آن جوشش بگو کوشش چه باشد
چه می لافند از صبر این صبوران

از این بحرند زشتان گشته نغزان
از این موجند شیرین گشته شوران

نپردازی به من ای شمس تبریز
که در عشقت همی‌سوزند حوران

>>>   عطار نیشابوری (قرن۶):

بشه گفت و اجازت داد شاهش
ز عیاران خود پرسید راهش

بگفتند ای بزرگ ملک ایران*
کمر بندیم پیشت همچو مردان

به جان بازیم سر در پیش پایت
عطا دانیم ما خود هر بلایت

ز تو دوری نخواهیم ای خداوند
گر اندازی تو ما را در غل و بند

ترا تنها نمانیم اندرین راه
ز حال و کار تو باشیم آگاه

فخرالدین اسعد گرگانی(قرن۵هجری):

چه خواهی نیکوترین ای صفاهان*
که گشتی دار ملک شاه شاهان

همی رشک آرد اکنون بر تو بغداد
که او را نیست آنچ ایزد ترا داد

شهنشاهی چو سلطان معظم
به پیروزی شه شاهان عالم

خداوندی چو بوالفتح مظفر
ز سلطان یافته هم جاه و هم فر

هم از تخمه بزرگ و هم ز دولت
هم از پایه بلند و هم ز همت

اگر چه همچو ما از گل سرشتست
به دیدار و به کردار او فرشتست

اگر چه فخر ایران* اصفهانست
فزون زان قدر آن فخر جهانست

به درد دل همی گرید نشابور*
ازان کاین نامور گشتست ازو دور

به کام دل همی خندد صفاهان*
بدان کز عدل او گشتست نازان

وز انم عدل او باد زمستان
نریزد هیچ برگی از گلستان

>>>   ابوریحان بیرونی دانشمند قرن ۴ هجری در چند جا از کتاب آثار الباقیه به مناسبت از «ایران‌شهر»، «فرس»، «فارس» به معنی ایرانیان و ایران یاد کرده است (ایران‌شهر: صص ۱۲۰، ۲۶۸، ۲۷۴،۲۸۳، ۲۸۴؛ ممالک فرس: ص ۱۱۴؛ علماء الفرس، ص ۱۱۵؛ ملوک الفرس: ۱۱۶؛ لقب الشاهانشاهیه للفرس: ص ۱۱۵). او در وصف تیرماه و تیرگان (یعنی تیر روز از تیرماه) آورده است که درباره وضع تیرگان که به جشن نیلوفر هم موسوم بوده است گفته‌اند که چون افراسیاب بر ایران‌شهر مستولی شد و منوچهر را در طبرستان به محاصره گرفت، توافق شد که قلمرو ایران‌شهر به پرتاب تیر معین شود و ماجرای آرش کمانگیر پیش آمد و آن روز را تیرگان خواندند (صص ۲۷۰-۲۷۱). یاقوت به نقل از ابوریحان ایران را نام پسر ارفخشذ پسر سام دانسته است و به نقل از یزید بن عمر الفارسی گفته است که ایرانیان، سواد (عراق) را به قلب و بقیه ولایات ایران را به پیکر آن سرزمین تشبیه کرده‌اند و عراق را دل ایران‌شهر خوانده‌اند. هریک از ولایات بزرگ و اصلی ایران هم نام یکی از ۱۰ پسر ایران، نواده سام بن نوح را، که بر آن ولایات حکومت می‌کرده‌اند، گرفته است: خراسان، سجستان، کرمان، مکران، اصفهان، گیلان، سندان، گرگان، آذربایجان و ارمنستان (معجم البلدان، ۱/ ۲۸۹).

>>>   جانا بگـو که وعـده و پیمان ما چه شد
گل های سرخ باغ و گلستان ما چه شد
سوگ سیاوشان به خون عرب نشست
سیمرغ زال و رستم دستان ما چه شد

از نـوبهـار بلـخ خـزانی نمـانـده اسـت
جشن سـده و مهر زرافشان ما چه شد
مسلم وسیس وقارن ویعقـوب سیستان
حمـاســه بـزرگ خـراسـان ما چه شد

تندیـس هـای عـشـق خـدا را بسـوختند
غلغله شـهر و قصر نریمان ما چه شد
دار و نـدار عصر تمـدن بـه باد رفت
دودمان هـا و سلسله جنبان ما چه شد

از راه ابـریـشــم نـیـابی نـشــانــه ای
بافت هری و لعل بدخشـان ما چه شد
خاموش گشته بربط وقانون وارغنون
راگ وعراق وطبع غزلخوان ما چه شد

جام جم صداقـت عشـق و وفا شکست
ناهید و مهر و جذبه جانان ما چه شد
عشـق و شـراب حافظ و خیام شد کجا
آن های وهوی جنبش مستان ماچه شد

آواز مـولـوی ز خـراســان نشـد بلـنـد
شمس وسماع وشورنیستان ما چه شد
سیستان وغزنه غور و هریوا زیادرفت
گنجینه های دانش و عـرفان ما چه شد

جامی برفت و مکتب بهزاد شد خراب
فـرّ و شکوهِ طـرف خیابان ما چه شد
دل خسته ام زکینه و بغض ستمگران
انسانیت کجا شـد و وجدان ما چه شد

>>>   ياقوت حُمَوي دربارة خراسان و حدود آن نوشته است: «سرزميني گسترده است و مرزهاي آغازين آن پس از عراق (ري) آزاد وار است که شهر جوين و بيهق باشد. و مرز پايين آن در پشت هند، طخارستان و غزنه و سکستان و کرمان باشد، و اينها خود از خراسان نباشد، که پيرامون مرزهاي آنند. خراسان شهرهاي مهم دارد که از آنهاست: نيشابور، هرات، مرو که مرکز آنها بوده، بلخ، طالقان، نسا، ابيورد، سرخس و شهرهاي ديگر که در ميان آنها، در زير رود جيحون هستند. برخي، کارگزاريهاي خوارزم را نيز از آن (خراسان) به شمار آورند و ورا رود را نيز از آن شمرند، و اين درست نيست» (معجم‌البلدان، ترجمة فارسي، ج2، ص 274).

زکرياي قزويني (در سدة هفتم.ه‍/ سيزدهم.م) «خراسان: سرزميني پهناور است. شرقش ماوراءالنهر، باخترش الجبال و شهرهاي مرکزش نيشابور و بلخ و مرو است» (آثار البلاد…، ص133).
حافظ ابرو (سدة نهم.ه‍/ پانزدهم.م): «صفت و صورت بلاد خراسان: خراسان نام مملکت است واين مملکت عرصة وسيع دارد. حدّ شرقي آن منبع آب آمويه و جبال بدخشان و کوههاي تخارستان و باميان و اعمال بلاد غزني وکابل، ماوراء جبال الغور که منبع هيرمند است. حدّ غربي آن بياباني که فاصله است ميان خوارزم و خراسان و حدود د‎َهستان و جرجان تا بحر خزر و بعضي از حدود قومس و بياباني که ميان خراسان و حدود قومس و ري افتاده است. حدّ شمالي خراسان منتهي مي‌شود به جيحون که آموی بر کنار آنست. و به جهت آن که گذر مشهور در زمان سلطنت سامانيان که تختگاه بخارا بوده،‌ آن بوده است... آن طرف آب را بلاد ماوراءالنهر خوانند. جنوبي خراسان حدود سند است، کابل و غزني و اعمال سجستان تا آب آمويه، که تقريباً صد و پنجاه فرسنگ باشد» (جغرافياي تاريخي خراسان، ص9).

اصطخري: «ذکر اقليم خراسان: خراسان مشتمل است بر کوره و اين نام اقليم است. و آنچه محيط است به خراسان: شرقي خراسان نواحي سيستان و ديار هندوستان باشد... و غربي خراسان بيابان و نواحي گرگان... و شمالي خراسان ماوراءالنهر و بهري از بلاد ترکستان و خُتّل. و جنوبي خراسان بيابان پارس و قومس» (مسالک و ممالک، ص 202).
لسترنج (مستشرق انگليسي، 1854-1933) تقريباً با توجه به منابع فوق نوشته است: «خراسان در زبان قديم فارسي به معني خاور زمين است. اين اسم در اوائل قرون وسطي به طور کلي بر تمام ايالات اسلامي که در سمت خاور کوير لوت تا کوههاي هند واقع بودند اطلاق مي‌گرديد. و به اين ترتيب تمام بلاد ماوراءالنهر را در شمال خاوري، به استثناي سيستان و قهستان درجنوب، شامل مي‌گرديد... ولي بعدها اين حدود دقيق‌تر و کوچکتر گرديد... تا آنجا که از سمت شمال خاوري از رود جيحون به آن طرف را شامل نمي‌شد. ولي همچنان تمام ارتفاعات ماوراي هرات را که اکنون قسمت شمال باختري افغانستان است، در برداشت.... ايالت خراسان در دورة اعراب، يعني قرون وسطي، به چهار قسمت يعني ربع تقسيم مي‌گرديد... که‌عبارت بودنداز نيشابور و مرو و هرات و بلخ» (جغرافياي تاريخي سرزمين‌هاي خلافت شرقي، ص408).

>>>   نام «افغانستان» از کجا آمده است؟
افغانستان , مکران و یا یکی از ولایات مکران بوده است.
سید محمد کاظم امام در توضیح بر کتاب روضات الجنات فی اوصاف مدینه الهرات، جلد دوم صفحه 111 می نویسد که: « افغانستان نام یک ناحیه ی کوهستانی است از استان مکران که از اقدم ازمنه در کتب تواریخ و جغرافیا به همین نام مذکور، موصوف و مشهور می باشد و در این عصر آن را پشتونستان می نامند که که از توابع ایالت سند و از اجزاء پاکستان کنونی می باشد.
سید محمد یعقوب هروی در تاریخ نامه ی هرات، نیز این واقعیت را می نمایاند که افغانستان یکی از ولایات مکران بوده است.
از متن جغرافیای تاریخ نامه هرات چنین استنباط می شود که مستنگ نام مرکز افغانستان است که شامل هیچ یک از سرزمین های کشور ما که امروز به نام « افغانستان» یاد می گردد، نمی شود. شهر مستنگ شامل دهات بسیاری بوده است چنانکه در حاشیهء کتاب تاریخ نامه هرات هم ذکر شده است که: شهر مستنگ یا مستنج را استخری و مقدسی هر دو در آثار خود اسم برده اند.
وقتی تاریخ خراسان بزرگ (افغانستان امروزی و ولایت خراسان ایران و جنوب ترکمنستان ) را بررسی نماییم طایفه ی افغان و طایفه افشار از اقوام پشتون بنا به روایت سه منبع اقدم، شاهنامه ی فردوسی، تاریخنامه ی هرات (تألیف سیف هروی) و روضةالصفا این طایفه مردمان شبرو، دزد، خونی و فتنه انگیز بوده اند، که البته این قلم این اوصاف را با وجود واقعیت آن در مورد یک طایفه بصورت کل موجه بهر حال واقعیت این است که افغان مردمان حوزه ی بلوچستان بوده و افغانستان یکی از ایالات سندو پنجاب بوده که مرکزش همان مستنگ میابشد که به گفته ی «مقدسی» دوهزار و دویست دهکده داشته است.
«البیرونی» هم مستنگ را مرکز افغانستان به شمار آورده و شامل حوزه ی «سند» می شمارد. واقعیت امر بنا بر ملاحضات تاریخی این است که این قبایل آنسوی مرز تورخم هستند .

>>>   شکر شکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود
حافظ
قرن ۸

>>>   متاسفانه اوج بیسوادی غنی را دیدیم زبان فارسی یکیست زبان فارسی است و زبان فارسی دری یا فارسی پهلوی هر دو فارسی هستند فقط لهجه یکی دری و لهجه دیگری پهلوی بود اگر زبان ایران و افغانستان متفاوت بود که ایرانیها و افغانها اصلا حرف همدیگر را نمیفهمیدند زبان یکیست فارسی حالا چه در ایران با لهجه ایرانی چه در افغانستان با لهجه دری چه دد تاجیکستان که تاجیکهای تاجیکستان به آن میگویند لهجه تاجیکی

اما زبان فارسی است زبان فارسی دری متعلق به خراسان بود (بخشهایی از افغانستان فعلی و خراسان فعلی ایران) فارسی پهلوی هم متعلق به سایر مناطق ایران بجز خراسان بود از همه اینها بگذریم اشرف غنی پشتون است اصلا فارس زبان نیست به چه حقی در مورد زبان هزاران ساله فارس زبانان ایران و افغانستان حرف میزند ؟

برای غنی بسیار زشت است گفتن این حرفها در شرایطی که چند میلیون نفر از مردم کشورش آواره و مهاجر عمدتا قاچاق در کشوری مثل ایران هستند که تحت شدیدترین تحریمها از جانب اربابان آمریکایی غنی است برای غنی بهتر است به نوکری آمریکا و پاکستان ادامه دهد و فارس زبانها را به حال خودشان بگذارد در مورد ادبیات پشتونها و پشتونستان صحبت کند آنهم نه به فارسی به زبان مادری خودش .

>>>   اقای اشرف غنی چرا اسباب خنده درست میکنی ؟ بجای خزعبل گویی به رفع مشکلات مردم گرفتار افغانستان بپرداز بعدشم بگو ببینم چطور شد که بعد از حمله مغول چشمه شعر و شاعری در بلخ و... چنان خشکیده شد که هنوزم همچنان هم خشکیده است در حالیکه تو ایران در هر شش متر مربع یه شاعر وجود دارد ؟؟

>>>   بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
فردوسی
قرن چهار

>>>   زبان پهلوی و اوستایی مادر زبان پارسی هست
از دوستان افغانی میپرسم
کارشناسان عزیز؛ایا ما ایرانیان قبل از اینکه شما زبان پارسی رو اختراع کنید لال بودیم؟؟؟

>>>   عصر ایران؛ مهرداد خدیر- اشرف غنی رییس جمهوری افغانستان در آیینی با عنوان «گفتمان تاریخ، فرهنگ و هویت ملی» گفته است: «افغانستان، مهدِ زبانِ "دری" است. ایران، "پهلوی‌"زبان بود. ما زبان و ادبیات دری را انکشاف دادیم. حالا به ما می‌گویند: "ایران شرقی". ای برادر! دزدی هم حد دارد. "حد" دارد.»

این جملات نشان می‌دهد که اشرف غنی می‌خواهد هویت فرهنگی افغانستان را جدای ایران نشان دهد و در هویت فرهنگی کدام عنصر مهم تر از زبان؟

البته در هر جدایی تلاش بر هویت‌سازی و اعلام انفکاک، امری طبیعی است. اما به بهانۀ هویت‌سازی و استقلال، نمی‌توان واقعیت را انکار کرد و سراغ مؤلفه‌ای کلیدی مانند زبان رفت. زبان فارسی، نقطه اشتراک فرهنگی است و اشرف غنی بر روی آن انگشت گذاشته منتها پشت وازۀ دری پنهان شده است.

انگار فارسی یک چیز است و دری چیز دیگر. دغدغۀ او قوم "پشتون" است و زبان "پشتو" اما به جای پشتون ها می گوید افغانستان در حالی که افغانستان هنوز به یک ملت بدل نشده و پشتون ها و ازبک ها و تاجیک ها و هزاره ها آرمان واحد ملی ندارند و به جای آن که تعصب خود به زبان پشتو را علنی ابراز کند پشت زبان دری پنهان می شود و یکی نیست بپرسد چرا می کوشد زبان دری را پایین تر از زبان پشتو قرار دهد؟

مهم ترین نکته همین است که اشرف غنی پشتو زبان است و اساساً به «پارسی» یا «دری» تعلق خاطر ندارد اما حال که دیده از پس نفوذ روز افزون زبان پارسی در افغانستان برنمی‌آید درصدد برآمده سورنا را از سر گشاد آن بنوازد و بگوید: زبان آنان، دری است و فارسی نیست! یا زبان ایرانیان هم پهلوی بوده نه فارسی یا دری. به بیان دیگر افغانستانی‌ها دری را پرورش دادند و ایرانیان دزدیدند و اسم آن را گذاشتند فارسی یا پارسی!

سخنان اشرف غنی را می‌توان واکنشی به اندیشه‌های ایرانشهری و باور به «ایران فرهنگی» هم دانست که از مرزهای ایران فراتر می‌رود و افغانستان را هم دربرمی‌گیرد. رییس جمهوری افغانستان در واقع می‌خواهد بگوید مرزهای ما محدود به مرزهای جغرافیایی نیست و در زبان هم با ایران مرز داریم. ما به «دری» سخن می گوییم و ایرانیان، «پارسی» و پارسی را معادل ایرانی می‌گیرد.

این در حالی است که شاعران بزرگ ما هر دو اصطلاح را به معنی هم به کار می‌برده‌اند:

وقتی ناصر خسرو می‌گوید:

من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی دُرّ لفظ دری را

منظور او از «دری» همان واژگانی است که با آنان شعر می سروده و نثر می‌نوشته یعنی همان زبان پارسی که در سفرنامه و اشعار او برجای مانده است.

حافظ، نیز وقتی هم از واژۀ «دری» استفاده می کند و هم «پارسی» به این معنی است که تفاوتی قایل نیست:

شکر شکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله می رود

چندان که جای دیگر به جای «پارسی»، «دری» می آورد:

ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه
که لطف طبع و سخن گفتن دری دارند

سعدی که استاد سخن در زبان پارسی است نیز:

هزار بلبل دستان سرای عاشق را
بباید از تو سخن گفتن دری آموخت

تفکیک زبان «فارسی» از«دری»؛ اشرف افغان، دنبال چیست؟

روشن است که شاعران بزرگ ما پارسی و دری را به جای هم به کار می برده‌اند و اگر در دهه‌های اخیر لهجه ها و گویش ها قدری متفاوت شده دلایل روشنی دارد.

ایران در 100 سال اخیر توسعه یافته و واژگان بسیار گسترده شده اند و از زبان های دیگر نیز وام گرفته حال آن که افغانستان تازه در مسیر توسعه گام گذاشته و پیش تر محدود و محصور بود و در چند دهه اخیر اراده سیاسی حاکم بر حکومت های افغانستان معطوف به حاشیه راندن فارسی یا دری و چیره ساختن زبان پشتو بوده است.

کما این که تا سال 1343 خورشیدی در افغانستان از زبان فارسی سخن گفته می شد و در این سال بود که ناگهان در قانون اساسی آوردند که زبان ملی افغانستان پشتو و زبان رسمی آن دری است. تا پیش از آن دری از فارسی تفکیک نمی شد و پس از آن بود که به جای فارسی از واژۀ «دری» استفاده می کنند تا تمایز قایل شوند و این تمایز، سیاسی است. بهترین نشانه هم این است که «ملک الشعرای بی تاب» و « قاری عبدالله» دستور زبان «فارسی» نوشته اند نه دری.

دلیل دیگر این است که برای واژه های جدید کلمات معادل متفاوت ساخته شد. مثلا ما در ایران می گوییم "فرودگاه" و در افغانستان می گویند " میدان هوایی". یا ما برای "آمبولانس" معادل نساختیم اما در تاجیکستان به آمبولانس می گویند " کسل کش". این تفاوت ها ربطی به فارسی و دری ندارد. به خاطر جدا بودن نهادهای واژه ساز برای کلمات جدید است.

از آقای اشرف غنی می توان پرسید اگر دری، زبان افغانستان بوده و هست پس چرا اصرار داشتند و هنوز هم دارند که واژه های پشتو را جایگزین کنند؟

در تاریخ معاصر، حاکمی به نام شیرعلی خان واژه های خاص فارسی یا به قول خودشان دری را از بخش های نظامی حذف کرد و به جای آنها پشتو گذاشت.

محمد نادر شاه هم دستور داد هیچ کس نباید به زبان فارسی تدریس کند و بین فارسی و دری تفکیک قایل نبود و وقتی می گفتند فارسی، منظورشان همان دری بود. صدر اعظم او شاه محمود خان البته قدری کوتاه آمد و گفت فارسی زبان ها در مناطق خودشان مستثنا هستند و نگفت دری زبان ها.

کاری که در افغانستان علیه زبان فارسی یا فارسی دری شد سیاسی بود. مانند تلاش شوروی در تاجیکستان تا زبان تاجیکی را به جای زبان فارسی و زبان دری بنشانند.

امام خمینی می گفت: اینها که شیعه - سنی می کنند نه شیعه اند نه سُنی. حالا حکایت آقای غنی است. فارسی را از دری جدا می کند اما نه فارسی را دوست دارد نه دری را. او پشتو زبان است و سرود ملی افغانستان هم به پشتوست و به قول کاظمی شاعر مهاجر افغانستانی چرا سرود ملی به دری نیست؟ اگر افغانستان مهد زبان دری است چرا اصرار دارند پشتو را غلبه دهند؟

مشکل پشتوزبان ها و امثال رییس جمهوری افغانستان این نیست که زبان شان فارسی (با گویش غالب در ایران) باشد یا دری با گویش افغان. این است که هیچ یک نباشد. به خاطر همین با کلمه «دانشگاه» مشکل دارند و می گویند: پوهنتون. یا به «خیابان» می گویند «سرک». به مردم هرات فشار می آورند که نگویید خیابان! تا به عمد با ایرانیان فاصله افتد و همین مثال ها نشان می دهد پشت این داستان تلاش پشتو زبانان است و حالا با این صراحت از زبان اشرف غنی بیان شده است.

حساسیت کنونی نسبت به زبان فارسی البته هم به خاطر ایران است هم مذهب تشیع اما حالا که دیده اند زورشان به فارسی نمی رسد می کوشند زبان دری را جدا توصیف کنند و این در حالی است که در خراسان ما هم واژه های سره و ناب پارسی یا همان دری بیشتر به کار می برد.

هر چه جامعه ای دست نخورده تر و بکرتر باشد واژه های اصیل بیشتر به کار می رود.

از این رو سخنان اشرف افغان را باید در راستای پارسی ستیزی ارزیابی کرد منتها با نقاب زبان دری.

به زبان ساده می توان گفت تا قرن ها فارسی و دری معادل هم به کار می رفته و بهترین گواه هم اشعاری است که از بزرگان پارسی گو نقل شد.

در دو سده اخیر البته به لحاظ جغرافیایی فاصله افتاد و زبان پارسی با واژه های فرنگی و عربی بیشتری درآمیخت و زبان در افغانستان اصالت خود را بیشتر حفظ کرد. کلماتی مانند «پوهنتون» اما ساختگی است و تنها برای آن که زیر بار نفوذ فرهنگی ایران نروند.

چون «دانشگاه» در فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی در تهران ساخته شد و به سرعت رواج یافت و افغان ها نمی خواستند زیر بار بروند و به مقامات هرات فشار می آورند که نگویید دانشگاه. بگویید پوهنتون!

افغان ها در حکومت پهلوی با نگاه امپراتوری و ایران فرهنگی و پان ایرانیسم از جانب ایران مشکل داشتند و در عصر جمهوری اسلامی با تصور پیوند ایدیولوژیک با زبان فارسی و احساس می کنند با این مرزبندی هویت خود را بیشتر حفظ می کنند و برخی نیز به آن دامن می زنند.

در واقع تمام ماجرا مربوط به 200 سال اخیر است که بحث تمایز و نقشه جغرافیایی و ژئو پلتیک پیش آمده و گرنه پیش از آن تمایز و تفکیکی نبود.

اگر بود عنصری نمی سرود:

آیا به فعل تو نیکو شده معانی خیر
و یا به لفظ تو شیرین شده زبان دری؟

افغانستان البته کشور مستقلی است و هر کشور مستقل خاصه وقتی از جای دیگر جدا شده حق دارد بر عناصر اختصاصی تأکید ورزد. کاری که پاکستان با تأکید بر اسلام انجام می دهد تا از هند و هندوها کاملا متمایز باشد. نوع حکومت را «جمهوری اسلامی» تعیین کرده اند و نام پایتخت شان « اسلام آباد» است و نام کشور «پاکستان» و بدین ترتیب کاملا از هند تفکیک می شوند.

کاری که اشرف غنی کرده اما این است که سراغ موضوع زبان رفته و پایش را زیاده از حد دراز کرده است. به او باید گفت: دزدی هم حد دارد. حد دارد!

در پایان هم این که شاهرخ مسکوب نویسنده چیره دست ایرانی می گفت: "ایرانی بودن، گرفتاری های زیادی دارد. زبان فارسی اما همه را جبران می کند". حالا یکی پیدا شده و می خواهد سر به سر جبران کننده همه گرفتاری ها و کاستی های ما بگذارد!

>>>   بابا کشورهای اونطرف رودخانه امو ی تاجیکستان ، ازبکستان و .. هم فارسی زبان هستند چرا اونا برعکس افغانستان کاری به کار ایران و ایرانی ندارند نه اتباع شون نه دولت هاشون ! نمی فهمم چرا افغانستان اینقدر خودشو لوث میکنه ؟ بابا مگر خودتون جای پای به روس ها ندادید ؟ مگر غیر ازین هست که ایران چهل ساله داره ، منابع شو هدر می ده تا اون جای پایی که روسها دادید پاک کنه ؟ مگه میشه شعر و شاعری از یه ملت دزدید ؟ ایران بعد از خمله مغول هم شاعران جهانی داشته ، شما چی ؟ این فارسی پر از غلط که در ان نواحی متداول هست چی هست که بخواد ازش شعر و شاعر دربیاد .

>>>   آقای کاظمی ، متوجه باشید که :‌ شما نماینده زبان دری وفارسی نیستید وبقایای مغل وچنگیزی اید که داغ ویرانی فرهنگ برجبین خشن آنها نوشته اند. باید خود را بشناسید وحرف های تانرا اقامه نمایید. دوم :‌ شما نماینده اخوندهای ایران وچکره نظام خشن منافقت اید که نمی توانید درباره قضاورت کنید. سوم :‌زبان فارسی در افغانستان زبان اولی نبوده بلکه زبان دومی می باشد. ازینرو زبان اکثریت افغانستان زبان پشتومی باشد. زبان پشتو بدون شک نظر به تاریخچه بودن آن ازباستانی ترین زبانهای منطقه با گویندگان وافری درجنوب شرق آسیامی باشد. گلیم زبان قارسی از شبه فاره جمع شد دلیل اش تنهار درباری بودن آن بود این زبان توده ها نبوده و درآینده نزدیک میراث ووارثت این زبان به فارسی یا ایران کنونی می رسد. درکشورکه قدامت تاریخی داشت دیگر این زبان زبان مرده است و زبان اقلیت حتی درافغانستان وآسیای مرکزی . زبان فارسیی تبلور فرهنگ جنگ وخشونت بوده که دنیا دیگر برای آن ضرورت ندارد. جهارم :‌ شما مداحان نظام اخوندی محکوم تاریخ ورانده شده تاریخ استید ازهمان جیره اخوند وجاسوس آنها استفاده کن برای شماحق قضاوت در باره زبان دری ویافارسی وجود ندارد . درپای خوکان اخوندها مدحه سرایی کن و دردامن آنها الی اخیرن بمب اتم امریکا باش انشالله !
افغان یار از پنجشیر

>>>   شما پارسیوان ها خیلی پررو شدید زبان پشتوی ما زیاد تر از شش هزار سال قدامت دارد و پدر زبان دری یا پارسی محسوب است همه تان باید شکر گزار زبان پشتو باشید زبان اول و مهمتر افغانستان زبان افغانها است و پشتو ناموس ما افغانهاست آیا شنیده اید میګویند دری وری یعنی همین است زبان شما خیلی اهمیت ندارد باباغنی خوب میداند چطور شما دزدهای شمالی را رسوا سازد شما یا افغان هستید یا از افغانستان بیرون میشوید این همه شعر و شاعری هایتان و شاعرها همه به هیچ درد نمیخورد و وقت بیهوده خود را ضایع ساختند و عمرشان تلف کردند زبان پشتو شیرینتر از زبان دری است اما شما تاجیک ها سواد پشتو ندارید و شیرینی زبان پشتو را درک کرده نمیتانید به یک زبان دری وری خود مشغول هستید اګر خوشحال ختک خان را میشناختید میفمیدید همین یکی با صدها شاعر دری شما هرګز برابر نیست و ارزش او بیشتر است.
سعد زاخیوال ننګرهار

>>>   شعر زیر فریاد رسایی یگانگی‌جویی و وحدت‌خواهی یکی از هم‌میهنان ، «استاد نجیب بارور» است که ازپشت مرزهای تجزیه به گوش می‌رسد.

هر کُجا مرز کشیدند، شما پُل بزنید
حرف «تهران» و «دوشنبه» و «سرپُل» بزنید

مشتی از خاک بخارا و گِلی از شیراز
با هم آرید و به مخروبه ی کابل بزنید

هرکه از جنگ سخن گفت، بخندید بر او
حرف از پنجـــره ی رو به تحمل بزنید

نه بگویید، به بت‌های سیاسی نه، نه!
روی گور همه‌ی تفرقه‌ها گُل بزنید

مشتی از خاک "بخارا" و گِل از "نیشابور"
با هم آرید و به مخروبه ی "کابل" بزنید

دختران قفس‌ افتاده ی "پامیر" عزیز
گُلی از باغ خراسان به دوکاکل بزنید

جام از "بلخ" بیارید و شراب از "شیراز"
مستی هر دو جهان را به تغزل بزنید

قاصدک حرف مرا ، پیش ز من می‌آرد
زعفران را به روی سوسن و سنبل بزنید

تو و او و من و ما هیچ به جایی نرسد
حرف «تهران» و «دوشنبه» و «سرپُل» بزنید

هرکجا مرز... -ببخشید که تکرار آمد
فرض بر این که- کشیدند، دوتا پُل بزنید

خدا لعنت کند انکلیس ها را مرزهای این کشور ما را طوری جور کردند که تا ابد اختلاف و تفرقه باشد ‌.هیچ قومی در آرامش نباشد

>>>   چنین گفت فردوسی پاکزاد:
ندانی که ایران نشست منست
جهان سر به سر زیر دست منست
هنر نزد ایرانیان است و بـــس
ندادند شـیر ژیان را بکــس
همه یکدلانند یـزدان شناس
بـه نیکـی ندارنـد از بـد هـراس
دریغ است ایـران که ویـران شــود
کنام پلنگان و شیران شــود
چـو ایـران نباشد تن من مـبـاد
در این بوم و بر زنده یک تن مباد
همـه روی یکسر بجـنگ آوریــم
جــهان بر بـداندیـش تنـگ آوریم
همه سربسر تن به کشتن دهیم
بـه از آنکه کشـور به دشمن دهـیم
چنین گفت موبد که مرد بنام
بـه از زنـده دشمـن بر او شاد کام
اگر کُشــت خواهــد تو را روزگــار
چــه نیکــو تر از مـرگ در کـــار زار

>>>   من از ایرانم ولی در شهر تهران نیستم
از دوشنبه هستم و در تاجکستان نیستم

زخم های کابلم در پیکر زخمی تان
لعل خونین دارم اما در بدخشان نیستم

آبشاران خجندم در سرود رودکی
راه می پیمایم و مرداب لرزان نیستم

از شجاعت رستم و از سربلندی هندوکش
وارث کاخ بلندم خانه ویران نیستم

دست هایت را بده یار سمرقندی من
سخت می مانم کنارت سست پیمان نیستم

ناز پرورد بخارایی کنار من بمان
از چه می پنداریم بیگانه؟ مهمان نیستم

جان خود را در ازای خال هندویت دهم
ترک شیرازی! من از ارزان فروشان نیستم

آشکارا از خراسان باز می گویم سخن
همچو خفاشان گهی پیدا و پنهان نیستم

خانه ام گسترده و هویتم شهنامه است
من دلیل اینچنین دارم که : ‫‏افغان نیستم‬!

سروده ی بسیار نغز و ناب استاد نجیب بارور.

>>>   لعل ما مشترک‌ است و دو بدخشان داریم
ما دو جسم‌ایم جدا مانده که یک جان داریم
دور کردند مرا از تو که دشمن باشیم
بعد دیدند به‌هم عشق دوچندان داریم
نه به خطهای سیاسی و سیاست بازی است
در دل کابل اگر مهر به تهران داریم
دخت شیراز گل تازه به گیسو زده است
با وجودی که خزان است بهاران داریم
چشمهایش دو بخارا دو سمرقند من اند
از لبانش چقدر قند فراوان داریم
رستم از زابل اگر بار دگر می آید
هرکجا پانهد ار شوق سمنگان داریم
در ادبگاه سخن با دل ویرانه بیا
تا ببینی که در این سینه چه پنهان داریم
هان مگو خواب و خیال است که من میگویم
تا که یادی ز قدیم است خراسان داریم
عاقبت از من و تو ما به میان می آید
روی این امر نه تاکید که ایمان داریم.

از چشم‌هایم جای اشک آواز می‌ریزد
از حرف‌حرفم آیت پرواز می‌ریزد

بشکن سرم را، بازوانم را ببند...! اما
با گام من، بن‌بست بی‌اعجاز می‌ریزد

من از دوشنبه، از بخارا، بلخ... خواهم گفت
جام خراسان در گلویم باز می‌ریزد

با هر شکست کابل و کولاب، بی‌تردید
دردی میان پیکر اهواز می‌ریزد

دیوار اگر حتا به جای مرز بگذارید-
احساس کابل در دل شیراز می‌ریزد!

>>>   بدون شک زادگاه فارسی نو ولایات خراسان بزرگ و فرارود است فارسی در زمان حکومت طاهریان و صفاریان و سامانیان و غوریان رشد و توسعه یافت در دوره غزنوی زبان دربار شاه ترکی بود اما زبان رسمی فارسی بود اما زادگاه فارسی میانه و فارسی قدیم ولایات فارس و کرمان و غرب ایران بود.

>>>   حقیت امر اینست که پشتون ها در طول سه چهار قرن اخیر واردیک بخشی از خراسان زمین شده اند وبعد ها چون قدرت سیاسی بنابر دلایلی همان وقت بدست ایشان افتیده در طول زمانه ها خود را بومی جا زده اند ودیگران را مهاجر از آسیای میانه وایران خوانده اند. بخصوص در قرن اخیر که دولتمردان پشتونی عمدا به جعل تاریخ،جعل هویت وجعل آمار وارقام نفوس خودرا کاملا صاحبان اصلی این کشوربه جهانیان شناسانده اند. اینکه آنها چرا تمام کمال بفارسی صحبت میکنندو اقوام دیگر زبان آنها را نمیدانمند بخاطر اینست که آنها بومی نیستند .برای اینکه ثابت نمایید از چه زمانی درین مرزوبوم فارسی رایج بوده است کافی است به آثار مولانا ،جامی حنظله، بادغیسی ،ثنایی ،ثنایی وفردوسی مراجعه بکنید که همه درین سرزمین ایجاد شده اند ولی شما نمیتوانید بزبان پشتو آثاری پیدا بکنید که نشان دهد 3 صد سال قبل درین جا زبان پشتو اصلا وجود خارجی داشته است. در نتیجه این حقیقت ثابت میشود که زبانی که هم بقول شما فقیر است واز غنامندی ادبی فلسفی وعلمی برخوردار نیست ود عین زمان زبان بومی این مردم هم نیست چطور ممکن است در برابر زبان فارسی قرار بگیردو جایگزین آن بشود

>>>   فرخی سیستانی (شاعر قرن ۵):

پیک غزنین نرسیده‌ست که من
خبری یابم از دوست مگر
سفر از دوست جدا کرد مرا
گم شود از دو جهان نام سفر
من شفاعت کنم امسال ز میر
تا مرا دست بدارد به حضر
میر یوسف پسر ناصر دین
لشکر آرای شه شیرشکر
چون شه ایران* والا به نسب
با شه ایران* همتا به گهر
آنکه بر درگه سلطان جهان
جای او پیشتر از جای پسر

>>>   مقدسی تاریخ نگار قرن دوم آورده است که بهترین و معتدل‌ترین نقطه زمین، «ایران‌شهر» است که سرزمینی است از شرق به غرب، میان رود سند و بلخ (یعنی جیحون) تا رود فرات؛ و از شمال تا جنوب میان دریای آبسکون تا دریای پارس و یمن (البدء و التاریخ، ۴/ ۹۷-۹۸)
قاضی عبدالجبار معتزلی (د۴۱۵ق) هم در کتاب «تثبیت دلایل النبوه» عراق را از ولایات ایران دانسته است: (ص ۱۶۹)؛ ابن خرداذبه (د ح۲۸۰ق) نویسنده یکی از مهم‌ترین و کهن‌ترین آثار جغرافیایی موسوم به «مسالک و ممالک»، پس از شرحی درباره شیوه سنجیدن جهات چهارگانه سرزمین‌ها و قلمروها نسبت به نزدیک‌ترین مرکز سیاسی و شهری، تصریح کرده است که در این تاریخ مرکز جهان اسلام، عراق است و ایرانیان که از قدیم در آن ساکن بوده‌اند، آن را «دل ایران‌شهر» می‌خوانده‌اند. عرب‌ها نیز همین نام ایران را معرب کرده و آن سرزمین را عراق خوانده‌اند (المسالک، ص ۲۳۴). ابن خرداذبه، دینوری (د۲۸۲ق)، طبری (د ۳۳۰ق)
بو نعیم اصفهانی (د۴۳۰ق) در وصف اصفهان آورده است که قباد ساسانی برای اقامت در بهترین نقطه به جست‌وجو برخاست و مهندسان را فرمود به همه شهرها روند و خاک و آب آن نقاط را بیازمایند و در اخلاق مردم تفحص کنند؛ و آنها پس از مدتی مطالعه، اصفهان را که بهترین نقطه«ایران‌شهر» بود، برای سکونت قباد پیشنهاد کردند (۱/ ۵۷).

>>>   سنایی غزنوی (شاعر قرن ۵):

جان بابا مکن این کبر مبادا که به عدل
روزگارت کند از رنج دل من ادبی

ابلهم خوانی و گویی که به باغ آر زرم
خار ندهند تو بی‌سیم چه جویی رطبی

ابله اکنون تویی ای جان جهان کز پی زر
طعنه بر من زنی اکنون و بسازی شغبی

تو بدین پایه ندانی که چو این شعر برم
از سخا کار مرا خواجه بسازد سببی

ناصح ملک شه ایران* ایرانشاه* آن
که نزاد از نجبا دهر چنو منتجبی

آن بزرگی که ز بس فضل و کریمی نگذاشت
در مزاج فضلا از کرم خود اربی

آن کریمی کاثر سورت خمش در کون
همچو نار آمد و ارواح حسودش حطبی

آن خطیبی که به هر لحظه خطیبان فلک
جمع سازند ز آثار خصالش خطبی

>>>   خواجوی کرمانی (شاعر قرن ۶):

ز بندگی تو دارم چو سوسن آزادی
ولی تو سرو خرامان ز بندگان آزاد

گمان مبر که ز خاطر کنم فراموشت
ز پیش می‌روی اما نمی‌روی از یاد

ز باد حال تو می‌پرسم و چو می‌بینم
حدیث باد صبا هست سربسر همه باد

اگر تو داد دل مستمند من ندهی
به پیش خسرو ایران* برم ز دست تو داد

برآستان محبت قدم منه خواجو
که هر که پای درین ره نهاد سر بنهاد

سعدی شیرازی (قرن ۷):

بگفت ای خداوند ایران* و تور
که چشم بد از روزگار تو دور

من آنم که اسبان شه پرورم
به خدمت بدین مرغزار اندرم

ملک را دل رفته آمد به جای
بخندید و گفت: ای نکوهیده رای

تو را یاوری کرد فرخ سروش
وگر نه زه آورده بودم به گوش

نگهبان مرعی بخندید و گفت:
نصیحت ز منعم نباید نهفت

>>>   صائب تبریزی (قرن ۱۰):

کار خامان می توان از پخته گویی ساختن
گرمی آتش کند کوته، زبان خار را

به که طفل اشک خود را رخصت بازی دهم
چند دارم در گره این اختر سیار را

بر حریفان چون گوارا نیست صائب طرز تو
به که بفرستی به ایران* نسخه اشعار را

محو دنیا را به گرد دل نگردد یاد مرگ
از معلم طفل هنگام تماشا غافل است

هند چون دنیای غدارست و ایران* آخرت
هر که نفرستد به عقبی، مال دنیا غافل است

گر سبو از تنگدستی راه احسان بسته است
خم چرا از ساغر لب تشنه ما غافل است؟

دام ها در خاک از چشم غزالان کرده است
گر به ظاهر لیلی از مجنون شیدا غافل است

فیض کاشانی (قرن ۱۰):

هم چشم مستت فتنه جوهم مست چشمت فتنه خو
در هند و در ایران* فتد بس فتنه ها زآن ترک مست

گرچشم بیمارت بلاست بیمار چشمت را دواست
هم از بلا یابد شفا آنکش بلای عشق خست

در پیش خورشید رخت باشد رخ خورشید سهل
در پیش شمشاد قدت باشد قد شمشاد پست

موئی شدم زاندیشهٔ تنگ آمدم از فکرتی
آیا میانی هست نیست آیا دهانی نیست هست

اسدی طوسی (قرن ۵):

چو بگرفت گیتی به شاهنشهی
فرستاد نزد شهان آگهی

به روم و به هندوستان و به چین
به ایران* و هر هفت کشور زمین

که با رأی ما هر که دل کرد راست
بجویند جمشید را تا کجاست

گرش جای بر کُه بود با پلنگ
و گر زیر آب اندرون با نهنگ

>>>   خواجوی کرمانی (شاعر قرن ۶):

ز بندگی تو دارم چو سوسن آزادی
ولی تو سرو خرامان ز بندگان آزاد

گمان مبر که ز خاطر کنم فراموشت
ز پیش می‌روی اما نمی‌روی از یاد

ز باد حال تو می‌پرسم و چو می‌بینم
حدیث باد صبا هست سربسر همه باد

اگر تو داد دل مستمند من ندهی
به پیش خسرو ایران* برم ز دست تو داد

برآستان محبت قدم منه خواجو
که هر که پای درین ره نهاد سر بنهاد

سعدی شیرازی (قرن ۷):

بگفت ای خداوند ایران* و تور
که چشم بد از روزگار تو دور

من آنم که اسبان شه پرورم
به خدمت بدین مرغزار اندرم

ملک را دل رفته آمد به جای
بخندید و گفت: ای نکوهیده رای

تو را یاوری کرد فرخ سروش
وگر نه زه آورده بودم به گوش

نگهبان مرعی بخندید و گفت:
نصیحت ز منعم نباید نهفت

>>>   عبدالرحمان جامی (قرن ۹):

منبع جود و مجمع الطاف
مخزن عدل و معدن انصاف

خاک ایران زمین* ازو گلشن
جان یونانیان ازو روشن

کاشف عقده های یونانی
شارح نکته های ایمانی

رای او گنج علم را مفتاح
روی او بزم ملک را مصباح

کرده طبعش به فکرت صافی
در کلام خدای کشافی

>>>   اگر یک بار شاهنامه را مطالعه کنید متوجه میشوید که بیش از هزار بار نام ایران و ایرانی
و ایران زمین در آن درج شده است و از بیشتر شهر های افغانستان و تاجیکستان و ایران و آذربایجان
و بلوچستان کنونی به عنوان ایران نام برده شده است.
هر آن شهر كز مرز ايران نهى- بگو تا كنيمش ز تركان تهى
از آباد و ويران و هر بوم و بر- كه فرمود كيخسرو دادگر
از ايران به كوه اندر آيم نخست-در غرچه گان تا در بوم بست
دگر تالقان شهر تا فارياب- هميدون ببخش اندرون اندراب
دگر پنج شهرست تا باميان- دگر مرز ايران و جای كيان
دگر گوزگانان فرخنده جای- نهادست نامش جهان پهلوان
دگر از در بلخ تا بدخشان- همين است ازين پادشاهى نشان
فروتر كه از دشت آموی و زم- هميدون به ختلان در آيد به هم
چو شنگان و چون ترمذ و ويسه گرد- بخارا و شهری كه هستش به گرد
هميدون برو تا در سغد نيز- نجويد كس آن پادشاهى به چيز
و ز آن سوكه شد رستم نيو سوز- سپارم برو كشور نيمروز
ز نزديک او باز خواهم سپاه- سوی باختر بر كشاييم راه
بپردازم اين تا در هندوان- نداريم تاريک ازين پس روان
ز كشمير و ز كابل و قندهار- روا رو سوی سند هم زين شمار
وزين مرز پيوسته تا كوه قاف- به خسرو سپارم ابى جنگ و لاف
فردوسی از تقسیم ایران زمین به چهار ولایت سخن میگوید:
چو نوشین روان این سخن برگرفت- جهانی ازو مانده اندر شگفت
شهنشاه دانندگان را بخواند-سخن های گیتی سراسر براند
جهان را ببخشید بر چار بهر- و زو نامزد کرد آباد شهر
نخستین خراسان ازو یاد کرد- دل نامداران بدو شاد کرد
دگر بهره زان بد قم و اصفهان- نهاد بزرگان و جای مهان
وزین بهره بود آذربادگان- که بخشش نهادند آزادگان
وز ارمینیه تا در اردبیل- بپیمود بینادل و بوم گیل
سیوم پارس و اهواز و مرز خزر- ز خاور ورا بود تا باختر
چهارم عراق آمد و بوم روم- چنین پادشاهی و آباد بوم

>>>   نظامی گنجوی (قرن ۵):

خسروشیرین چو یاد کردی
چندین دل خلق شاد کردی

لیلی و مجنون ببایدت گفت
تا گوهر قیمتی شود جفت

این نامه نغز گفته بهتر
طاووس جوانه جفته بهتر

خاصه ملکی چو شاه شروان
شروان چه که شهریار ایران*

نعمت ده و پایگاه سازست
سرسبز کن و سخن نوازست

این نامه به نامه از تو در خواست
بنشین و طراز نامه کن راست

کمال الدین اصفهانی (قرن ۹):

برعیارملک ایران* غش ظلم ارهست،باش
تیغ توسرسبز بادا کش بپا لاید زغش

بافلک گفتم کجادانی پناهی آن چنانک
بخت افتاده شود درسایۀ اومنتعش؟

صبح صادق بالبی خندان اشارت کردوگفت:
حضرت سلطان علاءالدّین والدّنیا،تکش

سایۀ حقّست،یارب سایه اش پاینده دار
زانکه فرضست ازمیان جان دعای دولتش

کمال خجندی(قرن ۸):

امشب آن ماه دل افروز به مهمان که بود
خط او سبزی لبهای نمکدان که بود

چون خضر شد ز نظر غایب و معلوم نشد
که به تاریکی شب چشمه حیوان که بود

آن لب لعل کز او ماند دهان همه باز
باز پرسید خدا را که به دندان که بود

سر ما بود و در او همه شب تا دم صبح
تا خود او شمع سرای که و ایران* که بود

سوختم از غم دردش نشد این نکته هنوز
که شب آن شمع شکر لب به شهرستان که بود

خجند از بلاد تاجکستان امروزی میباشد.

خاقانی شروانی (قرن ۵):

گر بپیچم در کمند زلف تو
چون کمند از شرم، رخ پیچان مشو

خون خوری ترکانه کاین از دوستی است
خون مخور، ترکی مکن، تازان مشو

کشتیم پس خویشتن نادان کنی
این همه دانا مکش، نادان مشو

چون غلام توست خاقانی تو نیز
جز غلام خسرو ایران* مشو

>>>   حقیقت این است فارسی در تاجیکستان در حد محاوره است و زبان نوشتاری و رسمی روسی است در افغانستان که می بینید حتی سرود ملی پشتون است و تنها کشور باقی مانده فارسی زبان ایران هست که ایران هم به لطف انقلاب ضد امپریالیستی ۵۷ در تحریمها و فشارهای ۴۰ ساله است که با آمدن ترامپ وضعینش بدتر شده دیر یا زود ایران هم از هم می پاشد البته ترامپ از نابودی افغانستان هم گفت با این وصف زبان شیرین فارسی که جزو ۴ زبان قدیمی دنیاست در کنان یونانی و سانسکریت دیر یا زود از بین میرود اگرچه در قلب ما همیشه زنده خواهد ماند

>>>   اقای غنی به فرض که سند این زبان فارسی را به نام شما بزنیم ، عرضه نگهداریش رو داری ؟! به والله نداری !!! خاکی را که بهتون دادیم عرضه نداشتید ، نیگر دارید ! شش ولایت تاریخی ایران بزرگ واقع در غرب دره سند به اضافه بلوچستان را به فاک انگلیسی های لواطکار دادید ،بعدشم انگار نه انگار که مملکت محاط به خشکی کردید

>>>   زبان برای افهام و تفهیم است ولی کسانیکه امروز جز دشمنان به زبان ها و اقوام دیگر چیزی دیگر به گفتند ندارند برخ دیگران درازی ریش بابای خودرا میکشند< که فارسی اینست و آنست، مردم دیگر نیز لال نبودند ربان داشتند که تکلم میکردند، کسانی بودند مثل یزگرد سوم که حتی در اوستا دستبرد کردند و تحریف کردند. آغایان شما که فرهنگ تحمل دیگران و زندگی در فضای همزیستی مسالمت آمیز را ندارید باز صفت فرهنگ چند هزار ساله تان را نه کنید همه اش لاف است و یاوه سرایی.کدام پشتو زبانی یا ازبک یا سایر گوینده های زبان های دیگر زبان خودرا برتر دانسته و به قوم های گوینده فارسی توهین کرده اند؟ که نگرده اند پس آنها به مراتب با فرهنگ تر از شما هستند.شما در تاریخ نام قوم تاجک را شنیده اید؟ که نه پس نیاز نیست بر تاریخ دیگران مانند دلقک های قرن تمسخر کنید.

>>>   تا وقتی نام کشور افغانستان است سعی کنید به همان زبان عقو بغوی خود که بقول خودتان زبان رمه بزها و گوسفندان است ، نوشته کنید نه زبان شیرین فارسی تا لااقل اینطور مایه خنده و مسخره ما نباشید ... کلا ما شما رو زیاد حدی نمی گیریم چون ایران هم از نظر ژئوپلتیک و هم از نظر اقتصادی و مسئولینش و از نظر مردم و فاکتورهای داخلی بسیار توانمند و جان سخت تر از واماندن در جواب به چنین مسائل دم دستی هست . فقط یک نصیحت : سعی کتید نفرت ایرانیا رو علیه خودتون بسیج نکنید . چون هر که با این مردم در افتاد ور افتاد ... درود بر ایران و افغانستان زنده باد دوستی .

>>>   ملا غنی احمدزی از گل آلود کردن آب ماهی گرفته نمتواند، زیرا مردم میدانند که او دشمن واژگان فارسی یا دری میباشد و حتی برای مردم اجازه نمیدهد که به زبان مادری خود صحبت کنند. گذشته از آن ریشه های زبان پهلوی، فارسی و دری که حالا به زبان فارسی مشهور است در قلمرو بس گشاد و فراخ ایران و خراسان بزرگ رشد و تکامل یافته است. زبانهای پهلوی اشکانی و پهلوی باستان و پارسی و دری همه با تاریخ و تمدن ایرانی و خراسانی گره خورده اند و در آن بستر طولانی و بسیار فراخ شکل گرفته و بالیده اند، به عبارت دیگر زبان فرهنگ و تمدن خراسان بزرگ میباشند که اکنون مردم فارسی زبان افغانستان، تاجیکستان و ایران به آن زبان صحبت میکنند. جناب اشرف غنی احمدزی که سنگ این زبان را بطور سیاسی و دروغین و فریبکارانه به سینه میکوبد حتی حاضر نیست که واژۀ دانشگاه که در متون زبان فارسی دری بارها آمده است، بپذیرد. دفاع غنی احمدزی رنگ دیگری از دشمنی در خود نهفته دارد. بهرحال امید است که او از گذشته پند گیرد و از دشمنی بیهوده دست بردارد.

>>>   درمجموع بزرگان ادبيات فارسى بر پايه آثار شان در گنجور
* 270 بار "پارسى"
* 17- 20 بار درى
و سه بار "فارسى" نام برده اند.
کسانيکه فقط پارسى گفته اند:
فرخی سیستانی:15 بار پارسى؛
عنصری : يک بار پارسى
عبید زاکانی:4 بار پارسى؛
محتشم کاشانی:3 بار پارسى؛
صائب تبریزی: 3 بار پارسى؛
سنایی :15 بار پارسى٬ 43 بار پارسا٬ پارسايى و پارسيان ؛
مهستی گنجوی: 1 بار پارسى؛
میرخسرو دهلوی:6 بار پارسى؛
سعدی: 6 بار پارسى؛
مولوی: 29 بار پارسى؛
بزرگان ايکه از نظم درى خال خال نامبرده اند ولى مهتر پارسى
انوری:2 بار پارسى٬ 1 بار درى؛
خاقانی: 2 بار پارسى٬ 1 بار درى٬ 1 بار فارسى؛
نظامی گنجوی: 12 بار پارسى٬ 3 بار درى؛
سکندر کجا رخش در زین کشید
گزارنده داستان دری
چنین داد نظم گزارش گری
حافظ: 9 بار پارسى 2 بار نظم درى؛
فردوسی: بيشتر از 100 بار پارسى٬ 2 بار درى؛
اسدی طوسی :2 بار پارسى يک بار لغت فرس درى ؛
مسعود سعد سلمان: 19 بار پارسى٬ 1 بار نظم و نثردرى ؛
منوچهری دامغانی: 4 بار پارسى ٬1 بار درى؛
ناصرخسرو: 19 بار پارسى٬ 2 بار درى؛
فرخ الدين اسد گرگ: 12 بار پارسى٬دوبارفارسى٬ يک بار درى
ايره ميگن تسميه جزء بر کل

>>>   یعنی شما افغانستانی‌ها میفرمایید یک دستور زبان مشترک و 98 درصد واژگان یکسان می‌تواند دو زبان(فارسی و دری) را نتیجه دهد؟! خودتون هم باورتان می‌شود یا فقط برای ما اینچنین استدلال می‌کنید؟

دری نام فارسی مورد استفاده در دربار بوده که صدها سال پیش استفاده می‌شده. شما فارسی صحبت می‌کنید. مگر اینکه بگوییم زبان یزدی و شیرازی و اصفهانی و تهرانی هم داریم که دیگر آبرویی برای زبان‌شناسی افغانستان نخواهد ماند!

در ضمن، آقای غنی تاریخ فارسی را از وسط شروع به خواندن کرده‌اند. مگر قبل از فارسی درباری، کسی فارسی صحبت نمیکرده؟ طوری صحبت می‌کنند که گویا فارسی در آن دوره اختراع شده؟!

>>>   بزرگوار محمدکاظم کاظمی!
البته با بسيارى از ديدگاه هاى شما پيرامون جايگاه٬ زيستگاه و خاستگاه و مراکز يا دربارهاى قدرت سياسى نظامى و فرهنگى که باعث گسترش زبان پارسى شده اند از يک سوى و سرچشمه ٬زايش يا پيدايش و گذشته يا "زندگينامه" زبان پارسى و مراحل و دورانهاى زبان پارسى ناديده گرفتيد و گفتمان خود را بى پايه نموديد و حتى با آقاى اوغنى احمد زى نابغه حاکمان پشتون که وى گفته که مهد زبان «درى» "افغانستان" است با اين تفکر احمد زى در حذف واژه زيباى اصيل فارسى (معرب پارسى) در يک قطار آورديد در این مورد بلاخره از کتاب "سبک‌شناسی" يک بزرگوار شاعر بزرگ ايران ملک‌الشعرا بهار کمک گرفتيد.
شاعر عزيز محمدکاظم کاظمی?
آيا شما و ديگر شاعران منجمله شاعران ايران پيش و پس از تجزيه از سوى برتانيه و روسيه به يک زبان نگارش وگويش مى کردند و سرود مى نواختند نظم و نثر و درامه و حماسه مى نگاريدند ادبا و شاعرها بودند و يا زبان شناسان?
من اعتماد و اعتبار به شما و ديگران دارم که شما شاعر و اديب ايد و آنها ادبا و شاعران خوب و بزرگ بودندو با تمام گراميداشت و گرانقدرى واحترام به شما و آن بزرگان شاعران قرن يازده ميلادى مانند نظامى گنجوى ٬ مسهتى گنجوى ٬ قطران تبريزى٬ صائب تبريزى که از مداد افغانستان باز مانده ٬ که شما گرانقدر و کليه ادباى ديگر فرهنگ شناس و سبکشناس وقافيه و وزن شناس وآهنگ وموسيقى شعرى شناس و بافتگر واژه ها بوده و مى باشند.ولى "زبان شناس" نيستيد.
دو ظاهر خانان در سال 1964 واژه "فارسى" را حذف و "درى" (Dari ) را بجاى آن در قانون اساسى ماند بسيار کم شاعران پارسى بجز قهار عاصی‎ چيزى نگفت زيرا فارسى زبانان هندوکش در قدرتمند نبودند و ملک‌الشعرا خلیل‌الله خلیلی به معاش ظاهر خان احتياج داشت.
"درى" بشکل Deri در منابع اروپايى به "سبک شعرى و يا شيوه نظمى و نثرى " مشخص دوران ويژه ادبيات پارسى تعريف شده است.
در اول سبک نظمى "عراقى" و يا اراکى عجم بود که با حروف عربى نوشته مى شد و برايش با پيدايش چار حرف براى آوه هاى پارسى "سبک نظمى درى" زبان پارسي و يا "طرزگفتار درى" زبان پارسي ياد مى شد.
بگونه نمونه مى گزاريم پيرامون "سبکشناسى" ادبيات پارسى (ادبيات = نظم و نثر درامه يا حماسه) خود بزرگان زبان پارسى نظريات خود را گويند:
نظامى گنجوى :
"نظامى که نظم درى کار اوست
به درى نظم کردن سزاوار اوست"
اين شعر در زمينه نظمى وزن وقافيه درى است .
"نظم درى" و "درى نظم کردن" پارسى يا معرب فارسى زبان است. "نظم پارسى" ويا "نظم فارسى" و "طرز گفتار فارسى" وجود ندارد.
نوردين جامى آخرين شاعر زبان فارسى با "نظم درى" بود پس از آن تيمموريان گورگان به شعر پارسى با نظم هندى سرودند.
حافظ واقبال هم از "طرز گفتاردرى" در ادبيات زبان فارسى گفته است.
تاريخ زبان پارسى از نگاه زبان شناسى علمى که شاعران ايران زمين و ياپشته ايران آنرا فراموش نموده است.
1- پارسى باستانى گهواره و پيدايش مهتر نا معلوم (بلغ و آذربايجان )
برپايه پژوهشهاى فنآورى نوين ، باید چندین زرتشت وجود داشته بوده باشد. آذرپادگان (آذربایجان) و باکتريا (بلخ) مکان های احتمالی گهواره زرتشت خواهند بوده باشد. آخرین زرتشت به احتمال زیاد در باختر بلخ متولد شده شده باشد. گفته می شود اسفندیار (اسپندیار) و رستم ، بهمن و آذر نوش آهين و فلسفه زرتشت را گسترش داده اند.
در زمان کوروش و داریوش آهنگهای ژند آوستا و سرود هاى گاتها به زبان پارسى باستان با خط نوشته میخی روی سنگنبشه از سوى هخامنشيان حک شده اند اين سرودها را زبانشناسان اروپايى درپيشاپش آن جرمنى برگردان نمودند
2- زبان پارسى ميانه يا پهلوى
بدون اين زبان زبان پارسى جديد و پشتو و کوردى وبلوچى انقراض مى شدند. در زبان پشتو و پارسى نو هزاران لغت پهلوى و ميانه است.
فردوسى در شاهنامه "بيور" گفته در نثر و نظم درى و يا در زبان و ادبيات پارسى نو از رودکى تا کاظمى ده هزار
"بيور" 9999 معنى مى دهد کتاب فردناند يوستى برگردان واژه نامه ژند اوستا از پارسى پهلوى به زبان آلمانى.
البته به پندار غنى احمدزى بايست گهواره زبان پارسى ميانه يا پهلوى پشتونستان باشد.
زيرا ژند اوستا زبان پارسى باستان پارسى ميانه و يا بندهشن و دانشنامه اش (بيور= 9999) لغات پارسى ميانه "بوند هشن" بندهشن در زبان پشتو فارسى عربى بلوچى ترکى عثمانى کوردى است:
من مى خواهم شمارى واژه هاى بندهشن در پارسى ميانه و در پشتو را بنويسم
1- ويش = بار تقسيم پخش و بيدار
2- مينه = مينشه قلب دل دوستى عاشقى
3- هگى = هاگ تخم مرغ دانه همه گياهان (دبيره هاى ''هاگ'' در ''گياه"دانه دار وجود دارد
4- رشتيا= راست
5- گار= غر کوه
6- پيسه = پول- چک
7- دير ويش = "بسيار بيدار" عمر دراز
8- در ويش = سرودخوانان روشنگران
بيدار کنندگان خواب برده گان ويش زلميان روشنگران اقوام درخواب گذاشته شده
9 اوه يا او از اوبه (آب) يا ap
10 پيگار را از پيغور و هزار لغت ديگر را پارسى ميانه از پشتو گرفته است? (هجو يا طنز)
دليل که پشتو زبان پارسى خوب گويش مى کنند پارسى ياد دارند و فارسى را مانند زبان مادرى فراگرفته و مى گيرند چه است?

کتاب سرودهاى خالص اوستا پا ژند بندهش با لغتنامه پارسى پهلوى ويا ميانه فرديناد يوستى ليپسيک آلمان سال 1868
Ferdinand Justi: Bundehesh, Leipzig 1868. printed in Germany ISBN 3 487 06 111 2
پشتونان با کوردى زبانان و بلوچان با کدام زبان گپ مى زنند?
فارسى زبانان در هندوکش آلوده به ويروس قومپرستى پشتونيستى و افغانيستى نشوند.
استعمارگران و استثماران بریتانیا و روسی علیرغم تلاش برای تضعیف زبان و فرهنگ فارسی بر اساس تقسیمات ایران و علیرغم کشيدن مرزهای دلخواه شان، نتوانستند تا هنوز فارسی را زبان دلها در آسیا و در آسیای میانه تضعیف کنند.
ضربه زدنها از طريق حاکمان پشتون شد.
در همین حال، آمریكا آمریكا در تلاش است فرهنگ ایرانی فارسی را نابود كند. ترامپ این موضوع را تهدید کرد.
مگر دربارهاى شاهان حتى تورانى واسلامى و هندى پارسى زبان بودند.
چه خوشا که بزرگان ما بر پايه پژوهش من بين هفده تا بيست بار کلمه «درى» بکار برده اند. ولى معنى و مفهوم آن چي است ثابت نشده است :
1- «درى» از دره مى آيد? مدنيت در دره ها? يا در مدينه ها يا شهرها!
2- «درى» از خوش آوازى کبک درى اين استعاره است ونه نام زبان
3- «درى» مخفف زبان دربارى.
بزرگوار کاظم کاظمی از دربارهاى گوناگون نگاريد و اما دربارهاى در غرب آريانا را در زمان پارسها ٬ پارتها ٬ ميديازمان شاهپور و ساسانيان و بهرام گور و يزدگران.
بهرام گور
دلايل گفتن لقب درى براى زبان پارسى ازنگاه توماس هايد:
توماس هايد (ايرانشناس, پارسى شناس, و زردشتى شناس و خاورشناس انگلیسی بود) بزرگترین کار او تاریخ دین کهن ایرانی و زبان پارسى بود که به سال 1700 میلادی پيشينه زبان پارسى را نگارش کرد. و درهمين سال چاپ کرد توماس هايد در مورد پارسى و مخفف ها يا کوتاه واژه ها براى ويژه گى هاى پارسى استدلال نموده
چاپ و نشر دوم اين کتاب درسال 1767 ميلادى به زبان لاتين است.
خاورشناس اوکسفرود به زبان لاتين مى نويسد: “Deri, hoc est dicere, Persica. Ideó autem vocata est Deri, quia Behrâm- Ghûr decretum faciebat, ut in Aulâ suâ omnes loquerentur Persica omnidque Decreta Epistolae Persice Scriberentur. A quo tempore factum est ut Linguà Persica vocaretur Deri. Loquitur nempe de Linguâ quae hodie vocatur Persica, in quâ در Der est Ostium, Porta, &, درگاه Derghah اشک Ashak Limen seu Vestibulum Porta atque Palatium, Aula Regis: hinc دري Deri quod primà fronte videtur Denominativum à Der, revera est Denominativum a Derghah, ut abbreviari solent talia; eoque significatur Aulica, seu Curialis. Cumque illo tempore multi uterentur veteri Lingua Pehlavi, aquae a Rege Behram Ghur non fuit amata, ipse jussit ut omnes in ejus Aula Regiâ uterentur Linguà Perso-Medciâ [...] https://books.google.de/books?id=qp5BAAAAcAAJ&q=Pharhang#v=onepage&q=Deri&f=true
برگ 430 کتاب توماس هايد برگردان پارسى از لاتين به فارسى آغاز نقل قول "دری، که پارسى نام دارد . بهرام گور پس از یک تصمیم يابى فرمان داد که نامه ها و مکاتبات پرسشها و پاسخها در دربار با کليه نهادهاى منطقوى گوناگون با زبان پارسى دربارى گفته ونوشته شود. درآن هنگام زبان (پارسى ميانه) "دری" نامیده می شد. زبان فارسی دری از "در" به معنی دروازه و یا دربار و درگاه يا حولى (حیاط و یا قلعه یا قصر) به دست آمده است. اینجا دري در نگاه اول به نظر می رسد که از درگاه مشتق شده است که در آن درى مخففى از دربار و درگاه و يا حولى شاهى مى باشد" پايان نقل قول
گذشته از آن زردشتيان يزد در استان ايران زبان خود را "درى" مى نامند.
آذرگاه و آتشگاه عبادتگاه زردشتيان بود. هفت نيکوکارى زردشت جمع يک تمرکز مساوى هشتگانه بودايى است.
زبان های فارسی، عربی، آلمانی، انگلیسی و هندی ... به عنوان زبان های "پولور سنترى چند ين محور یا چند ين گهواره اى يا چندين مرکزيتى شمرده می شوند.
اين واژه علمى Pluricentric Languages را ميکال کولن (Michael Clyne)سال 1992 در برلين و نيويارک نشر کرد.
منبع و کتاب
https://www.abebooks.de/erstausgabe/Pluricentric-Languages-Differing-Norms-Different-Nations/5372899124/bd
تنها جغرافيه معنوى پارسى ایرانشهر به مساحت هفت میلیون کیلومتر مربع از کاشگر تا خجند و از هند تا شام (سوریه) و بغداد (بگداد : خدا یا باغ داد) بزرگ بود. بگرام و بگرامى و بغلان و پغمان ولمگان
"ممالک ايران" + کشورهاى فتح شده غير ايرانى باختر زمين در اروپا مساوى به امپراطورى پارس !
هواى سياسى کشور ظلم و ستمى بنام افغانستان حتى غير پشتونان را تحت تاثير قرار داده اند. هر کس خود را پژوهشگر وزبان شناس مى نامند.
اما "سبيوبه شيرازى" تقريبا دو نيم قرن پيش از رودکى اولين کتاب دستور زبان عربى را نوشت و عربها وى را امام نحوى تخلص دادند. زبان پارسى در جهاننما آريانا يا آرياورتا و آرياوج و يا ايران زمين تنها جغرافيه معنوى پارسى ایرانشهر به مساحت هفت میلیون کیلومتر مربع از کاشگر تا خجند و از هند تا شام (سوریه) و بغداد (بگداد : خدا یا باغ داد) بزرگ بود. (بگرام و بگرامى و بغلان و پغمان ولمگان) و از همين سبب زبان پارسى انواع و اقسام گويشها و تاکيد ها و هجيگرى ها و آوا فشاره گوناگون در سيلا ب هاى اوليه دومى و سومى انجام مى شود. گويشهاى گوناگون از نگاه صداشناسى و آوه فشاره با تاکيد جايگاه سلاب در کلمه و و ترکيب و جمله مربوط مى شود: گويش لهجه ، تأکید ، تلفظ ، لحن
Accent, emphasis, pronunciation, emphasis, tones, heavyweight, stress
بطور مثال "ه" گردک (he) در آخر در غرب ايران زمين "خانهِ" Khaneh) ) تلفظ مى شود بخاطر اينکه [ھ] دوچشمه و "ه" گردک با "زير" نوشته و خوانند مى شود در شرق ايران زمين حرف هِ (he ) را هَ (ha) "خانهَ" (Khanha)
تلفظ مى شود.
داکتر ارمان يک هموطن زبان شناس زبانهاى باستانى هندوايرانى و هندوجرمنى

>>>   آقای سعد زاخیوال لطفا با زبان فارسی سخن نگو زبان فارسی برای کسی است که ارزش گوهر شناسد.
قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است