تاریخ انتشار: ۲۱:۳۵ ۱۳۹۸/۱۲/۲ | کد خبر: 162278 | منبع: | پرینت |
به چشم عوام احساسات والا و سخاوتمندانه، فاقد فایدهی عملی و در نتیجه به دور از واقعیت است؛ وقتی صحبت از چنین احساساتی می شود آنها چشمکی میزنند و مثل این است که میگویند:«پشت این قضیه باید فایده و امتیازی نهان شده باشد؛ آنسوی هر ظاهری را که نمیشود دید.»
آنها با بدگمانی، فرد نجیب و بزرگمنش را کسی میدانند که غیر مستقیم به دنبال منافع خود است. اگر هم از طریق حقیقتی آشکار متقاعد شوند که او نیات خودخواهانه ندارد و منافع کوچک را حقیر میشمارد، او را نوعی دیوانه میپندارند. شادی را تحقیر میکنند و به برق چشمانش میخندند. با همان نگاه تحقیر آمیزی که شادی دیوانهی را نظارهگرند؛ خود میاندیشند که:«چطور میتوان از زیان خود خرسند شد! باید کور بود که به دنبال ضرر خود بود! شور و شوق بزرگمنشی تبدیل به بیماری خرد عقل شده باشد!»
سرشت فرومایه از آنجا شناخته میشود که هیچگاه مزیت و منفعت خود را از نظر دور نمیدارد و این وسوسه دستیابی به هدف ومنفعت از هر غریزهی دیگری در او قویتر است. دانایی و وقار در نظر او آن است که نگذارد تحت تاثیر محرکات نامعقول به کار بیفایده و نابهنگام کشیده شود. سرشت برتر نامعقولتر است، زیرا انسان نجیب و بخشنده، کسی که خود را فدا میکند، در برابر غرایز خود تسلیم میشود؛ در بهترین لحظات زندهگیاش عقل و خردش فروکش میکند و دچار وقفه میگردد. حیوانی که تا پای جان از بچه هایش حمایت میکند و یا به هنگام جفتگیری مادهاش را حتی تا دم مرگ دنبال میکند هرگز به خطر و مرگ نمیاندیشد؛ عقلش زایل میشود، زیرا لذتی که بچه ها و یا مادهاش برایش فراهم میکند و ترس از دست دادن آن کاملن بر او مسلط میشود؛ وی بیش از هرزمان دیگر بیشعورتر میشود، درست مانند انسان نجیب و بخشنده. در نزد این انسان انواعی از احساسات، جاذبه ها و دافعه هایی وجود دارد، این ها با چنان شدتی ظهور میکنند که عقل او در برابر آنها سکوت میکند و یا به خدمت آنها در میآید: دل بجای مغز مینشیند و در این حالت از شور و شوق سخن به میان میآید...
آنچه که انسان عامی در انسان برتر تحقیر میکند، بیعقلی، شور و شوق یا تصنع اوست، بخصوص که این شور و شوق متوجه چیزهایی است که ارزش آنها به نظرش کاملن واهی و عمدی میآید.
از کسی که تسلیم هوا و هوسش میشود آزرده میگردد. اما جذابیت این سلطه و بندگی را هم درک میکند؛ آنچه را که درک نمیکند این است که مثلا چطور انسان میتواند سلامت و آبروی خویش را در راه عشق به شناخت و آکاهی به خطر اندازد. کشش انسانهای برتر به طرف چیزهای استثنایی است، چیزی که هیچ جذابیتی برای بسیاری مردم ندارد و توجه آنهارا جلب نمیکند؛ انسان برتر ارزش ها را با مقیاص خویش اندازهگیری میکند. با این حال معمولن او این مقیاص را مخصوص و وابسته به میل و سلیقه خود نمیداند، بلکه ارزش ها و ضد ارزشهای شخصی خویش را، ارزشها و ضد ارزشهای جهانی و عام میپندارد. و بدین ترتیب انسان برتر خرد خود را به کار میگیرد تا فرد معمول را همانطور که هست ببیند و با او رفتار کند. معمولن او فکر میکند که شور و اشتیاقش بهطور پنهانی در وجود همه کس هست و همین ایمان است که آتش وجود و فصاحت او را شعلهور نگاه میدارد.
وقتی مردانی چنین خود را استثنایی نمیدانند، چگونه میتوانند مردم عامی را درک کنند و قاعده را منصفانه ارزیابی کنند!
بنابر این آنها هم از دیوانگی، فقدان روحیه وقت شناسی و خیالبافی بشریت دم میزنند و از این که این دنیای نابخرد نمیخواهد تنهای چیز ضروری خود را قبول کند متعجب میشوند. این است آن بی انصافی همیشگی انسانهای نجیب و والا.
ملک آریایی
>>> من از غنی و سلطان زوی گله ندارم چون ستون های فاشیزم قومی هستند.
اما
داود میر
عطا محمد نور
مولانا قربان
صالح
داود کلکانی
به خصوص آنان که در جهاد و مقاومت سهیم بودند و حال آمده اند که به خاطر یک مقدار آب و علف شهروندان این سرزمین را به خاک و خون بکشانند
توصیه من به این نا امید شدگان از درگاه الهی و رو آورندگان به در شیطان متقلب این است که این .... امتحانش را در ارتباط با دوستم و احمد ضیاء و معاهده حکومت وحدت ملی به مردم داده و ناکام شده اگر پیازش بیخ بگیرد در قدم اول بیخ و ریشه شما را میکشد.
به یاد داشته باشید که همان حنیف اتمر و ستانکزی و فاشیست ها دوباره بر می گردند و تطبیق مانیفیست فاشیسم قومی را که یون در سال های حاکمیت ملای کور به نام دویمه سقوی نوشته بود دوباره از سر میگیرند و آنگاه شما هم نفرت ملت را نصیب خواهید شد و هم از دروازه شیطانی ارگ بیرون رانده خواهید شد.
چه احمق است آنکه
آزموده را دوباره می آزماید.
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است