فدرالیسم و پاسداری از ارزش‌ها
 
تاریخ انتشار:   ۱۲:۳۶    ۱۳۹۹/۴/۱۸ کد خبر: 164097 منبع: پرینت

افغانستان/خراسان یک کشوری با اقلیت‌های تباری‌ است که هر تبار نمادها و ارزش‌های منحصر بخود را دارند.
قهرمان یک تبار، خاین تباری دیگر و همینگونه کم‌تر نمادها و ارزش‌های یک تبار را می‌توان بر تباری دیگر محترم شمرد.

به‌بار نمونه؛ تاریخ افغان‌ها/پشتون‌ها با هوتکی‌ها و درانی‌ها آغاز می‌شود و تمام ارزش‌های‌شان فراتر از افغانیت نیست و سیاسیون این تبار، باور دارند که تنها راه‌ پاسداری از ارزش‌های‌‌شان حاکمیت مطلقه‌ی پشتون‌ها است و این درحالی ا‌ست که تاجیک‌ها، تاریخی پنج‌هزارساله در این جغرافیا دارند و اکثریت مطلق ارزش‌های تاریخی منسوب به این‌ تبار می‌شود.

سیاسیون این‌تبار بدین باور اند که با تقسیم افقی قدرت می‌شود عدالت اجتماعی‌و ملی را تأمین کرد. همچنان؛ سیاسیون هزاره‌ و ازبک‌ نیز بدین باور اند که قدرت باید تقسیم شود و حاکمیت تک‌تباری را خلاف ارزش‌های انسانی، اسلامی دانسته و تحمیل ارزش‌های پشتونی را بر تبار خود فاشیسم و استبداد تلقی کرده/می‌کنند که در این خواسته‌ی‌شان برحق هم هستند.

تقسیم افقی‌و توزیع ذاتی قدرت به همه تبارها در ساختار متمرکز ممکن نیست و به دلیل تضادها/ناهمگونی‌های تاریخی تبارها، ساختار متمرکز باید مستبدانه عمل کند تا تبار حاکم بتواند تبارهای تحت حاکمیت را رام و ارزش‌های تباری خودرا بر سایر تبارها تحمیل کند و از اینجا است که استبداد و فاشیسم تباری همیشه الی تغییر بنیادی ساختارها، حاکم و هرگز عدالت اجتماعی تأمین نخواهد شد.

به عبارتی دیگر؛ فدرالیسم پایان استبداد تاریخی/فاشیسم تباری و بهترین راه رسیدن به تقسیم عادلانه‌ی قدرت بین تبارها است و بنابر این است که فرمانده کل جهاد و مقاومت ملی شهید احمدشاه مسعود«رح» پس از دهه‌ها مبارزه به این نتیجه رسید که باید روی تفاهم تبارها برای تقسیم قدرت وارد عمل شد و ساختار مدل سویس/فدرالیسم را برای نمونه در مصاحبه‌هایش برای آینده‌ی حکومت‌داری نام برد که چندی پیش پسرش/احمد مسعود نیز در مقاله‌ای بدان اشاره نمود.

فدا محمد تورانیان


این خبر را به اشتراک بگذارید
تگ ها:
فدرالیسم
ارزش‌ها
نظرات بینندگان:

>>>   حقیقت این هست نام حقیقی کشور ما خراسان است اگرچه برای پشتونها تلخ یا شیرین باشد متاسفانه یا خوشبختانه نام افغانستان ۱۵۰ سال بیشتر سابقه تاریخی ندارد و این نام را انگلیس بالای خراسان ماند.

>>>   "سیاسیون این‌تبار بدین باور اند که با تقسیم افقی قدرت می‌شود عدالت اجتماعی‌و ملی را تأمین کرد" این سیاسیون باور شان بر مبنای اینست که فدرالیسم بطور عملی عدالت ملی را در بسیاری کشور هایی جهان تامین کرده است (حتی بشمول هند و چتلستان). مگر در هیچ یک ازین کشور ها عدالت اجتماعی در موجودیت فدرالیسم تامین نشده است. عدالت اجتماعی بر مبنای عدالت اقتصادی استوار است که تنها با توزیع عادلانه نعمات مادی میتواند تامین شود در حالیکه جبر طبقاتی در هر ایالت کشور فدرالی جفا میکند. حتی زمین خداهم در غصب جفا کاران قرار دارد و هزاران بینوا بشمول اطفال شبها گرسنه میخوابند.
آزاده

>>>   فدرالیسم را باید در مقیاس کوچک آن در یک قریه پیاده کنیم تا حد اقل تجربه را به دست بیاوریم.

>>>   اینکه فیدرالیزم یگانه نوع حکومتداری ای است که می تواند راه را به روی عدالت اجتماعی-اقتصادی بگشاید، واقعیت مسلم است. ولی استقرار چنین نظام به کار سیاسی گسترده و تعلمیات سیاسی وسیع نیاز دارد. آیا سیاسیون افغانستان در ا ین راه کاری کرده اند؟ این اغما و تنبلی سیاسی در تایخ این سرزمین نابخشودنی خواهد بود.
داود

>>>   کلمه "افغان" از ديدگاه واژه و ريشه شناسى فریاد و ناله , زارى شیون و واویلا و شکايت داد و نالشت معنى مى دهد
فرهنگهاى گوناگون زبان فارسى را که همانا فرهنگ واژه هاى بزرگان مانند رودکى و ناصرخسرو بلخى و نظامى و مولانا جلاالدين بلخى و سعدى وحافظ و جامى وصدها شاعران ديگر که امروز در خاک باستانى مشترک سه کشور فارسى زبان يا زادگاه يا زيارتگاه ويا کارگاه و دانشگاه شان قراردارند.

ناصرخسرو بلخى:
بانگ بردارند و بخروشند بر امید خورد
چون حدیث جو کنی بیشک خران افغان کنند
مطرب همی افغان کند که می خور
ای شاه که این جشن خسروان است .
گر عیب من ز خویشتن آمد همه
از خویشتن به پیش که افغان کنم .

نظامی :
میترسم از این کبود زنجیر
کافغان کنم آن شود گلوگیر.

مولوی بلخى
در نهان جان از تو افغان می کند
گرچه هرچه گوئیش آن میکند
بهر سو بلبل عاشق در افغان
تنعم از میان باد صبا کرد
من هم از باد سربدرد سرم
ابرم از باد باشد افغانم .
خاقانی .

ز بس کاورد درد چشمش بافغان
گلوی خراشیده ز افغان نماید.
خاقانی .

در طواف کعبه ٔ جان ساکنان عرش را
چون حلی دلبران در رقص و افغان دیده اند.
خاقانی .

گرچه ز افغان مرا با تو زبان موی شد
در همه عالم منم موی شکاف از زبان .
خاقانی .

خاقانیا دلت را ز افغان چه حاصل آید
چون دل نیافت داور ز افغان چه خواست گویی .
خاقانی .

هزارت مشرف بی جامگی هست
بصد افغان کشیده سوی تو دست .
نظامی .

ز بس خنده که شهدش بر شکر زد
بخوزستان شد افغان طبرزد.
نظامی .

کزان پیش کافغان برآرد خروس
برآیدز لشکرگه آواز کوس .
نظامی .

نماند جانوراز وحش و طیر و ماهی و مور
که بر فلک نشد از بیمرادی افغانش .

(گلستان ).
افغان ز تو شوخ نامسلمان افغان
افغان ز تو آفت دل و جان افغان

فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
«حافظ»
یک لحظه آرمیده جهان از فغان من
حالم مپرس باز مرا بر فغان مدار
«محتشم کاشانی»

گه گهی در کوی حیرت بی فضولی گوش و لب
از دل سنگین جلاجل وز لب افغان داشتن
«سنایی »

بانگ بردارند و بخروشند بر امید خورد
چون حدیث جو کنی بی شک خران افغان کنند
« ناصر خسرو»

چنان از شوق او افغان برآرم
که دود از گنبد گردان برآرم
گهی از سوز جان افغان برآرم
نفیر از درد بیدرمان بر آرم
«عبید زاکانی»

افغان خروس صبحگاه از غم تو
آه از غم تو، هزار آه از غم تو
«رودکی»

به صد افغان و درد آن روز تا شب
درونی غنچه وار، از خون لبالب
«جامی»

چو یوسف را از آن بو جان برآمد
زجان حاظران افغان برآمد
« جامی »

گر از زلف پریشانت صبا برهم زند مویی
برآید زان پریشانی هزار افغان هر سویی
« فخردین عراقی »

بیداد بتان خون مرا ریخت فروغی
افغان که شدم کشته ی بیدادگری چند
« فروخی بسطامی »

فریاد من از فراق یارست
وافغان من از غم نگارست
« سعدی »

خدا را داد من بستان از خطش
که دل از جورش افغان می برآورد
« عطار »

افغان بچه ای در دل تو رحمی نیست
از دست فغانی بچه افغان افغان
«عنصری»

پس نام "افغان" شايسته نه براى ملت پشتون و يا ملتهاى غيرپشتون است كلمهِ “افغان“ حيثيت ملي بخود نگرفت نمى گيرد و نه خواهد گرفت .

زيرا نام مناسب نيست. به هيچ يک مردم روا نيست بهتراست براى کشور افغانستان يک نام نو جستجو کرد.
با "پشتونتون" موافقم با "نورستان" موافقم با "آزادستان" "خراسان" و "خورزمين" وغيره وغيره
ولى نه به افغان


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است