آیا هویت، زبان و فرهنگ ما به سرقت برده شده است؟
اکثر مردم افغانستان همواره در جستجوی هویت خود بوده و خود را افغان نمی پندارند این نام شایسته این سر زمین نبوده، فقط به بخشی کوچکی از مردم افغانستان یعنی به هموطنان پشتون مان تعلق دارد 
تاریخ انتشار:   ۰۹:۱۹    ۱۳۹۹/۱۰/۱۰ کد خبر: 165922 منبع: پرینت

هویت ما کجا است آیا هویت، زبان و فرهنگ ما به سرقت برده شده است؟
مردم شریف افغانستان به خصوص هرات افتخار آنرا دارند، که در این حوزه تمدنی خراسان زمین زندگی می کنند.

اگر به هر موزیم در اروپا و امریکا نظر بیندازید، نقشه هایی از هرات باستان و خراسان بزرگ را مشاهده می نماید، در موزه (پرگامون در برلین) مجموعه‌های نفیسی از آثار هنری مربوط به دوره یونان باستان تا منطقه جنوب غربی و مرکز آسیای میانه و خراسان بزگ نگهداری میشود. بنده حدود سه سال قبل از موزه پرگامون در برلین دیدن نموده و با کمال تعجب متوجه به نقشه ّشدم که در آن به خصوص کاشی کاری قدیم هرات دیده میشد. هرات در عهد باستان موقعیت سوق الجیشی و شهرت فراوان داشت، از باستان زمانه ها این خطه کهن دارای آبادانی، نظم سیاسی و اقتصادی و مدنیت بوده است.

هرات در ادوار اوستایی، مادها، هخامنشیان، کوشانیان و ساسانیان مرکز تلاقی تمدنهای بزرگ بوده و حوزه های مهم و استراتژیک را بهم پیوند داده است و از این تمدن های باستان به نحو شایسته یی تغذیه و بهره وری کرده است. هنگام یورش اسکندر مقدونی به قلمر فراخ هخامنشیان شهر هرات دارای نام و شهرت بس فراوان بود. شجاعت و پایداری دلاوران هراتی اوراق تاریخ را زینت بخشیده است. خراسان سرزمینی تاریخی در پیش و پس از ظهور اسلام است که شهرهای آن اینک منطبق بر قسمت هایی از مشرق ایران و ترکمنستان، غرب و شمال افغانستان و جنوب ازبکستان است خراسان بتدریج در نیمه دوم اولین قرن قمری، به سلطه مسلمانان در آمد چهار ربع خراسان به مرکزیت مرو، بلخ، هرات و نیشابور بود که هر کدام از شهرهای بزرگ جهان اسلام به حساب می ‌آمدند.

شهر هرات در غرب و مزار شریف و بدخشان در شمال افغانستان و غزنه در مرکز افغانستان نزدیک به چهل سال است در آتش جنگ ویرانگر می سوزد در همین دوران بخش زیادی از آثار تاریخی افغانستان بکلی خراب و یا بخشی از آن تخریب شده، به خصوص هرات، بلخ و غزنه را می توان نام برد، زادگاه مولانا یکی از اثاری است، که جهان به نام او افتخار می کند، ولی حکومت های سابق و فعلی افغانستان قصدآ آنرا مانند مخروبی ی نگداشته اند ولی در همان ولایت در مرکز شهر مزار شریف منار یاد بود و چهاراهی به نام یک فاشیسم و دشمن زبان فارسی (گل محمد مهمند) ساخته شده است.

در هرات سنگ های تاریخی از گارزگاه با نوشته خط نستلق و در سایر نقاط هرات به سرقت رفته است، کاشی کاری که یکی از صعنت های قدیمی هرات است، چندین سال قبل بیش از یک صد کارگر آموزش دیده کاشی در قسمتی از مسجد جامعه شریف مشغول کاشی کاری و ترمیم کاشی های فرسوده را در بخش منارها و ایوان های، که بوجود آمده بود ترمیم میشد ولی به علت عدم توجه و سهل انگاری و یا قصدا مقامات کابل و هرات، حالا فقط ۳ تا ۵ نفر کاشی کار وجود دارد. ویدویی های را در این زمینه می ببیند....
هویت فارسی زبان کجا است حتی تدکره آنها کاملا به زبان پشتو نوشته است.

اکثر مردم افغانستان همواره در جستجوی هویت خود بوده و خود را افغان نمی پندارند این نام شایسته این سر زمین نبوده، فقط به بخشی کوچکی از مردم افغانستان یعنی به هموطنان پشتون مان تعلق دارد و در سرزمین خراسان ملیت های دیگر از قبیل ترکمان، ازبک عرب و هزاره ها، که به احتمال قوی همه به زبان فارسی صحبت می کنند زندگی دارند. ما همه مشترک در کشوری زندگی میکنم به نام افغانستان که بعضی ها خود را پشتو یا افغان می نامند و باقی شهروندان خود را افغانستانی یا (ساکنان افغانستان) میخوانند.

محمود منجم زاده


این خبر را به اشتراک بگذارید
تگ ها:
هویت
افغان
نظرات بینندگان:

>>>   گرجه تو ضرورت به گرفتن تذکره نداری منجم جان خوب اگر ضرورت پیدا کردی قوم خود را جی نوشته مبکنی هوش مه برد تونه لالا محمود جو.هاهاهاهاهاها

>>>   فارسی و فارسیوان زنده است
فاشیسم گاهی یورش می آورد اما ماندنی نیست
زمستان هر قدر سخت باشد رفتنی است
فاشیسم چه در ارگ و چه در قامت طالب ، نابود شدنی است هر چند امروز غوغا میکند مگر فردا بر دروازه فارسی نجوا خواهد گرد.

>>>   سلام و عرض ادب خواهران و برادران !
جناب منجم زاده صاحب ...
تو با این نوشته خود اندکی چلوصاف فاشیزم را از آب بالا کردی ...
فکرته بگیری که فاشیست ها سرت قهر نشوند...
توکل بخدا هرچه بادا باد ...
دوکتور سادات

>>>   اقای محمودمنجم زاده .
شما که در دیار غرب به سر میبرید و از ان سوی قاره به دنبال تفرقه و اختلاف بین افغان ها هستی از این نفاق و بد بینی بین اقوام چه پاداشی از اربابان اجنبی ات میگیری؟ اقای منجم زاده تو چی میدانی نان شب یعنی چه ؟ که چندین میلیون افغان شب سررا با شکم گرسنه بر بالین میگذارند و شب را با گرسنگی به صبح می رسانند ، اقای منجم زاده شما شخص تحصیل کرده هستید لطفا بجای اینکه قلمت را بر علیه افغانها استفاده کنی و نفاق را در بین اقوام افغانستان گسترش دهید و یا باعث کشت و کشتار شوید بهتر نیست دست از این نفاق بردارید . مهم افغانستان است مهم وطن است مهم منافع وطن مردم است ، اقای منجم زاده امیدوارم روزی برسه که هیچ افغانی اواره کشور خارجی نشه ، امیدوارم هیچ مادری افغانی توسط ریس پلیس وحشی ایران سیلی نخورد ، افغانستان خانه من و مردمان خوبش خواهر و برادران من ، وحدت ، پیشرفت ، صلح ، امید به زندگی ، هزاره ، پشتو تاجیک ازبک یماق ، نورستانی ، بلوچ ،،،
حبیب الله یوسف زی

>>>   هی،هی!
ما خراسانی هستیم.ازبک های هردو طرف سرحد،ترکمن های هردو طرف سرحد،تاجک های هردو طرف سرحد،هزاره ها،این ها همه خراسانی هستند.
اما پشتون های هردو طرف سرحد،افغان هستند و آنها هیچ از تباطی با خراسان ندارند و آنها از کوه های سلیمان اینجا آمدند و خراسان را اشغال کردند.
گرچه آنها میگویند که ما افغان نیستیم و پشتون هستیم، اما هزاره ها میگویند که نی، شما افغان هستید.
بلوچ ها و ترکمن ها و آذری ها و ارمنی ها و کرد ها و عرب های ایران نیز میگویند که ما ایرانی نیستیم،تمام اقوام ما بین جمهوری های سابق شوروی و عراق و سوریه و ترکیه در اثر نقشه های انگلیس و فرانسه و روس ها تقسیم شدند.
اما دولت ایران میگوید ،نی.
شما هایی که در داخل خاک ایران هستید،از هر قومی که هستید،ایرانی هستید و همچنان شیعه های اطراف و اکناف ایران نیز همه ایرانی هستند.
ما میخواهیم امپراطوری هخامنشی را دوباره احیا کنیم،اما این مرتبه نه به شکل شاهی و شاهنشاهی،بلکه بصورت جمهوری اسلامی دوازده امامی شیعه.

>>>   مغول و تو چه میدانی مغول کیست؟ برخی مفسرین میگویند همان یاجوج و ماجوج است.
مغولان اعظم شهرهای آباد خراسان بزرگ را نابود کردند و تاجیکان بسیاری را کشتند در بلخ و بخارا و سمرقند و نرو و هرات و نیشابور چنان کشتند و سوختاندند و ناموس بردند که شهرهای خراسان با خاک یکسان شد و دوباره سالها بعد ساخته شد طبق گمانه زنی تاریخ شناسان مغولان در مجموع شهرهای خراسان بیش از ۲ میلیون نفر انسانها را به قتل رساندند و ناموسشان را بردند و مساجد کتابخانه ها حمامات دکان ها مزرعه مدرسه و هر کدام چیز بود در سر راهشان همه را با خاک یکسان میکردند این موجب شده بود که بسیاری از مردم ملکی که از آینده خود خبر نداشتند قبل از هجوم مغول به شهر بعدی طلا و جواهرات و اشیای گرانبها شأن را در زیر خاک خانه خود پنهان میکردند و از شهر به شهر بعدی فرار می‌کردند سرعت تازش مغولان به حدی بالا بود که شهر بعدی هم زیر تصرف می‌رفت اینگونه شد که بسیاری گنج ها و جواهرات و آثار تاریخی در خراسان مدفون شد.
در تاریخ است وقتی مردم سمرقند دریافتند سقوط شهر حتمی خواهد بود به بخارا و بلخ فرار کردند اما چیزی نگذشت که هم آنان که فرار کرده بودند و هم مردم بلخ و بخارا و چاچ ایبورد به مرو و سرخی سپس به هرات و نیشابور فرار کردند و چیزی نشد باز همه این شهر ها سقوط کرد در تاریخ است نیشابور در آن زمان نزدیک یک میلیون جمعیت داشت اما چنان کردند که همه این شهرها کلا با خاک یکسان شد و اثرشان گم شد سالها بعد مردم کم کم روی ویرانه های این خانه ها دوباره خانه و آبادی ساختند.
فرهاد عظیمی

>>>   بار هاگفتیم که ما افغان نیستیم شرم جهان نیستیم ما در ایران شرقی هستیم تحت اشغال انگلیسی هستیم ما همکار استعمار نیستیم قاتل مردم بی گناه نیستیم ما گدای گندم های هندو ها نیستیم ما هرگز افغان نیستیم شرم ما جهان نیستیم

>>>   در کجای این جهان پول یک کشور به نام یک قوم بدوه است ؟؟ حتی نازی های آلمان هم چنین کاری نکردهند چرا پول کشور ما به نام قوم افغان است؟؟ قوم پرستی هم اندازه دارد

>>>   تذکزه نفوس بنده از هرات است در سند هویت من ، که یکی از همین ترین کارت شناسایی من میباشد به زان پشتو نوشته شده که من اصلا انرا خوانده نمی توانم در این صورت میتوان گفت که زبان مادری ما به سرقت رفته است .
زلمی از سبزوار .

>>>   سلام.
مناسب ترین‌نام برای بخشهای فارسی نشین افغانستان ( ایران شرقی) است

>>>   یک نویسنده ایرانی بنام ابوالفضل خطیبی در ارتباط با بیان جناب رئیس جمهور ما که گفته بود: افغانستان مهدزبان دری بوده است نگاشته است:
نقل :
چندی پیش حسن روحانی رئیس جمهور ایران درمورد انتخابات الکترونیکی کشور افغانستان وافغانستانی ها بابیان ولحنی سخت نامناسب سخن گفت، باید بگویم که کار اقای روحانی به هیچ روی قابل دفاع نبود، همچناتگه نوع برخورد ما ایرانیان درمقابل مهاجرین در بسی مواردهم قابل دفاع نیست، ، ازان سو شاه حسین مرتضوی مشاور فرهنگی رئیس جمهور افغانستان پاسخی مناسبی برای اقای روحانی دادند،
اما سخنانی از اشرف غنی رئیس جمهور افغانستان با بیان ولحن نامناسبی نقل شده است که آنهم به هیچ روی قابل دفاع نیست، ، گذارش کوتاهی از سخنان ایشانرا که بنظر میرسد درپاسخ به سخنان اقای حاتمی باشد :
اشرف غنی چند روز پیش درمراسمی به عنوان (گفتمان تاریخ فرهنگ وهویت ملی ) درجمع دانشجویان گفته بود:
افغانستان مهد زبان دری است ، ایران پهلوی زبان بود ما زبان وادبیات دری را انکشاف د ادیم ،
حالا به ما میگویند: ایران شرقی ، ای برادر دزدی هم حد دارد !
بهتر است سیاستمداران سیاست ورزی کنند وکار پژوهش ادبی رابه اهل آن واگذارند، در باره زبان دری وخاستگاه آن دو کتاب عالمانه از دیگران مهمتر اند : یکی بقلم ژیلبر لازار ایران شناس نامدار فرانسوی با عنوان شکل گیری زبان فارسی ، ودیگری بقلم بزرگترین زبان شناس ایرانی استاد من داکتر علی اشرف صادقی به عنوان تکوین زبان فارسی ، برپایه این پژوهش ها سخنان اشرف غنی متاسفانه با اسناد وشواهد تاریخی هم خوانی ندارد ،
خاستگاه زبان دری نه افغانستان است نه تاجکستان ونه حتی ایران امروزی ، بلکه مهد زبان دری یا فارسی مداین تختگاه ساسانیان بوده که اینک درکشور عراق موقعیت دارد ، البته خاستگاه اصلی این زبان ایالت فارس بوده است ، دری منسوب است به در یعنی درگاه ومنظور از درگاه دربار شاهان ساسانی وپایتخت آنها مداین ( تیسفون) است ، وزبان دری که در شهر مداین رایج بود خویشاوند نزدیک زبان پهلوی یا گویشی ازان محسوب میشد ،
دراواخر دو.ره ساسانی سپاهیان ایران طی لشکر کشی هایی به شما وشمال شرقی ایران برای مقابله با اقوام صحرا گرد که برای تاخت وتاز وغارت شهر های پر نعمت خراسان بدانجا سرازیر میشدند زبان دری رابا خود به خراسان بزرگ بردند وهمین زبان به تدریج جای زبان های بومی را دران مناطق گرفت وخود با برخی عناصر محلی در امیخت بعد همین زبان سراسر ایران را درنوردید وجای زبان های دیگر ایرانی را گرفت وزبان معیار شد بنابرین زبان معیار در سراسر ایران که افغانستان وتاجکستان هم بخشی هائی ازان محسوب میشدند فارسی بود ، وتقسیم زبان به فارسی تاجکی درتاجکستان ودری درافغانستان محصول دوران اخیر است،
درست است که زبان ایرانیان پهلوی ویا پارسیگ بود ولی باید توجه داشت که این زبان در دوره ساسانی وحتی اوایل دوره اسلامی زبان نوشتار بود نه گفتار ،وزبان گفتار همان دری بود،
پس ازمتروک شدن زبان پهلوی وخط آن ایرانیان زبان گفتار دری یا فارسی دری رابا خط ماخوذ از عربی نوشتند وهمین زبان وخط در سراسر ایران آنزمان از جمله تاجکستان افغانستان ایران امروزی رواج یافت ،
بنابریناین سخن اشرف غنی که افغانستان مهد زبان دری است وایرانیان نام دری را از افغانستان دزدیده اند از بن نادرست است !کدام دزدی !
ابن مقفع درقرن دوم هجری به تصریح می گوید: دری زبان شهرهای مداین است!
( ر )

>>>   آقای یوسفزی اولا شما به ایشان خرده گرفتید که چرا بین افغان ها دعوا انداختید‍!؟ اتفاقا دعوا سر همین گپ شماست این تازه همان چیزی است که اولتر از همه سر او اختلاف هست ما میگوییم ما اصلا افغان نبوده و نبودیم و نخواهیم شد افغان شدن با جعل و اجبار و زور و تقلب نمیشود تو میگویی بین افغان ها اختلاف انداختی؟ یعنی منظورت این است بین پشتون ها اختلاف انداختی ؟ نی چون پشتونها میخواهند افغان باشند ما آنها را منع نمی‌کنیم اما اگر منظورت ما تاجیکان است این اول دعوا و اختلاف است چون ما نسل جوان تاجیکان بیدار شدیم و هرگز فریب دغلکاران تقلبکاران را نخواهیم خورد نخواهیم گذاشت بالایمان هویت جعلی بمانند. پس هیچ اختلافی نیست من تاجیک میمانم تو هم افغان بمان با هم همزیستی مسالمت آمیز خواهیم داشت اما اگر یک طرف بخواهد قلدری و زورگویی و جعلکاری و تقلبکاری و هویت دزدی کند نام همین تفرقه انگیز خواهد بود.
سعید پروانی

>>>   یکی از برداران تاجیک ما بنام آقای عبدالله ریحان در یکی از نشرات دیگر نظر خود را نبسته کرده بود که چرا شما بر علیه برادران پشتون بد میگوید و از خراسان و ایران گپ میگویید من دآنجا جواب این برادر عزیزم را دادم و گفتم پشتوها نیز بردران ما هستند اما چون اینجا به موضوع این مقاله مرتبط می‌باشد عین گپ خود را کاپی میکنم و منتظر هستم در فضای صمیمی همراه با آزادی بیان و نقد و گفتگوی صمیمانه تبادل نظرات نیک انجام شود بدون این که خدای نخواسته به کدام کس هیچ توهین و بی ادبی انجام شود.
بسم الله الرحمن الرحیم
عبدالله ریحان برادر جان ما شما را دوست و برادر میشناسیم و عمیقاً شما را دوست دارم خود اهل هرات هستم و من هم فارسی زبان هستم من هم خدا میداند با پشتونها دشمنی ندارم و میدانم بین آنها انسانهای شریف مهربان و با خلوص زیاد دیده میشود اما از قضا برخی پشتونها بصورت عمیق با ما دشمنی دارند و این دشمنی و بغض خود را پنهان کرده نمیتانند بلکه آشکار با مفاخر و تاریخ و تمدن و زبان ما جنگ و ستیز دارند من دوست دارم شخص واقع بین باشم من با برادران پشتون دشمنی ندارم بلکه چند دوست پشتون هم دارم اما این را هرگز نمی‌توانم پنهان کنم و مخفی کنم که یک جریان سازمان یافته در جهت مبارزه با فرهنگ و تمدن و تاریخ ادبیات و مفاخر سرزمینی ما فارسی زبان و ایجاد کینه توزی بصورت عمیق تلاش میکنند. وقتی میگوییم خراسان و ایران آریانا سرزمین مادری مشترک ماست دروغ نگفته ایم و ربطی به حکومت ایران سیاسی فعلی و حدود و مشخصات و مسایل ملی آن ندارد ایران و خراسانی که من دوست دارم ایران و خراسان جانم است وطنم است همان ایران و خراسان فردوسی سنایی فرخی رودکی عطار و ناصرخسرو بلخی و یا صدها شاعران و دانشمندان تاجیک ماست کسی نمی‌داند ما را از پیوند و علقه تاریخ و باستان ما و زبان مادری ما جدا کند و دروغ نگفته ایم کسی حق ندارد ما را خارجی خطاب کند همچنان که ما پشتون ها را هیچ گاه خارجی خطاب نکردیم هرچند مهاجر از پاکستان باشند.

>>> برادر جانم آقای عبدالله ریحان برای شما مثال کشور اتریش و سوییس را میگویم در این دو کشور بسیاری مردم بومی آلمانی هستند اما منحیث سیاسی اهل خاک جمهوری فدرال آلمان نیستند در کشور ما و دهها مناطق جهان هم وضعشان همین طور است.
حامد

>>>   باز یکی از دوستان ما در یکی از نشرات دیگر مربوط به تصاویر به آقای داکتر عبدالرب جوابیه نوشته بود که ایشان هم از نقد تاجکان و علت اعتراض آنان بالای پشتونها پرسیده بود آن را هم بنابه ارتباط اینجا کاپی میکنم تا در معرض گپ و گفت صمیمانه واقع شود.
بالاخره مسأله هویت اقوام ما و تلاش فاشیست ها برای هویت زدایی یک موضوی مهم امروز است و بسیار مردمان ما بالای آن غیرت دارند.

>>>   داکتر عبدالرب راست میگویید منظور من بی احترامی به شما نیست بسیاری از شما قوم شریف پشتونها مردمی با صفا مهربان خوشدل و بی آزار هستند. اما قصد من حاکمان و غدران و ستمکاران افغان است به راستی شما قضاوت کنید در این سالها چقدر مردم تاجیک ما را تحت نام طالب و داعش کشتند و هم برادران هزاره و سایر اقوام بیچاره افغانستان را کشتند. بسیاری از آبادیهای شمال و غرب زمین های مرغوبشان را غصب کردند و به کوچی ها دادند و آنها خود با طالبها دست دارند امروز همه آن زمین ها زیر پرچم طالب رفته است منظور من طالبها و دولت قوم پرسست و منحصر طلب اشرف غنی است که در فرهنگ و سیاست افغان پرستی را الگوی خود قرار داده است و همه تاریخ و جغرافیه و سیاست کشور را به قوم پشتون متعلق ساخته و ربط میدهد گویا در این کشور هیچ مردمی غیر پشتو زیست نمیکند و همه باید فرهنگ و زبان و عنعنات قوم پشتو را قبول دارم شوند بله همه اقوام افغانستان گل‌های رنگارنگ یک باغ اند اما متاسفانه برخی افغانهای قوم پرست هم با فرهنگ فارسی‌زبانان و هم با تاریخ و مفاخرمان سرجنگ و دشمنی دارند من شاهد هستم برخی افغان ها در شبکات فیسبوک و تویتر چقدر به مفاخر ما تاجیکها و خراسان که خانه مشترک ما و نام این سرزمین در ده ها قرن بوده است توهین میکنند شاعران ما همچون رودکی فردوسی و سنایی و عطار را بدنامی میکنند و هرگاه خواستیم از فرهنگ خود و تمدن خراسان سخن گوییم ما را بدگویی کردند و هم به ایران نسبت میدهند اما شاید شما خوب میدانید ایران باستان در تاریخ و ادبیات ما با سرحدات ایران سیاسی فعلی مغایرت دارد.هم اکنون در تاجیکستان هم نام خراسان و ایران را ارج می‌گزارند اما کدام ربطی به ایران ندارد هیچ گاه کسی آنها را خارجی خطاب نمیکند چون ایران یک معنای عامتر از مرز ایران سیاسی دارد به معنی اقوام آریانی و ایران کهن باستان دارد که شاعران خراسان زمین منظورشان همین بوده است.
شما اگر در فرهنگ مردم کشورهای قزاقستان و ازبکستان و ترکستان آسیای مرکزی جستجو کنید مردم ترکتبار نام توران را ارج می‌نهند و معنای فرهنگ باستانی اقوام ترک زبان را به آن نسبت میدهند. خوب ما هم اقوام آریایی تبار منحیث آبا و اجدادی ایران یا آریانا که هر دو یک نام است خانه پدری و اجدادی ماست و نیچباید پشتونها نام و مفاخر سرزمینی خراسان و ایران باستان را توهین کنند در واقع به اصالت خودشان هم ربط دارد چون خودشان هم از اقوام آریانی هستند اما همه جا نام افغان زمین را بجای ایران زمین و خراسان زمین که در تاریخ است جعل میکنند و در اشعار شاعران ما تصرف کرده و با سیاست افغانیزه کردن زبان و فرهنگ کشور این هدف را انجام میدهند میترسم اینها ده سال دیگر آنطور که الآن هم دیده میشود نام پول و سرود ملی را افغانی کردند نام زبان کشور را هم افغانی کنند.همین الآن برخی از قوم پرستان افغان در جنوب کشور میگویند افغانی بگو لفظ افغانی چیست؟ مگر تاریخ زبان افغانی کی است ؟! آیا به صرف همین که صد کلمه پشتو در فارسی دری آورده شود و زیر و زبر لغات و لهجه مطابق دری گپ زدن پشتونها عوض شود یک زبان با میراث کهن تبدیل به نام افغانی میشود؟!

>>>   مسأله بازگشت به خراسان یک مسأله واقعیت جدی غیر قابل انکار است ما در ایران مهاجر استیم همیشه بالای کلمه افغان به مردم ما بدنامی میشود اما چند وقت است که در جواب سوال مردم خود را خراسانی معرفی میکنم و هیچ گاه هم هیچ ایرانی به من بدرفتاری نکرد چون نام افغان بد شده است در هر کجای جهان نام افغان با تریاک و انتحاری و طالب تروریست پیوند خورده است.
ما با مردم ولایات خراسانهای ایران مشترکات بسیار داریم من در شهرهای ولایات خراسانهای ایران عین لهجه دری خودمان را در گپ عمومی مردم می‌شنوم و گاه شد که هیچ احساس فرق نکردم اگر این موضو در کشور ما هست که بعضی فاشیست ها به ما بعلت پیوند به نام خراسان و ایران و فارسی بدگویی میکنند بیچاره مردم خراسان ایران هم عین مطالب برایشان وجود دارد در دوره قبل در مجلس شورای ملی ایران از سر اختلاف سیاسی به چند نمایندگان این کشور گفتند شما افغانی هستید تا آنها را تحقیر کنند خوب یکی از آنها نماینده مشهد پدر کلانش ساکن هرات بود و گفت ما از قبل که مرزها آزاد بود برای تجارت زیاد جابجا میشدیم و البته ما خراسانی هستیم نه افغانی! باز مردمان سیستان ایران هم در زابل علاقات مشترک با مردم زرنج دارند.

شهر های ایران در آذربایجان همین مسأله برایشان وجود دارد علاوه بر این که خود را ایرانی میدانند و سر موضوی ایران غیرت ملی دارند اما با مردم جمهوری آذربایجان علاقات مشترک قومی زبانی دارند و حتی در جنگ اخیر قره باغ عده ای بصورت داوطلب برای کمک جمهوری آذربایجان رفتند.
سید صادق مهاجر مشهد

>>>   آریانا نام باستانی افغانستان نامی مناسب است.نود درصد مردم افغانستان کنونی آریایی هستند.(تاجیک پشتون و بلوچ)

>>>   نظردهنده هی هی
چی میگی واسه خودت.قومیتهای ایران میگن ما ایرانی نیستیم؟به کی گفتند؟به تو؟
در تمام این روایات که گفتی تو حضور داشتی که جمهوری اسلامی به آنها میگوید نه ایرانی هستی
کجا زندگی میکنی؟
عربهای ایران اگر ایرانی نبودن چرا جلو صدام جنگیدند؟چرا پیکر سلیمانی را میلیونی تشییع میکنند؟
کی حکومت ایران به آنها گفته ما میخوایم هخامنشیان را زنده کنیم؟
من که اینجا به دنیا آمدم این چیزها را بین ایرانیها ندیده ام
افغان متولد ایران

>>>   بیچاره غنی یک کوچی است و از پدر پدر با علم و دانش بیگانه بوده و روان از پس شتر و گوسفند.

>>>   آذری ها ارمنی ها کردها بلوچ ها عربها و.... اینها میگویند ما ایرانی نیستیم؟؟؟؟؟؟؟
پس کجایی هستند؟کاپیتان تیم ملی فوتبال ایران تا چند وقت پیش یک ارمنی ایرانی بود
همه اقوام ایران با افتخار ایرانی هستند
خدایا به تو پناه میبرم
شما در کدام موسسه یا انستیتو کار میکنی؟
حداقل جمله ای که میخواهی از رج طیب اردوغان نقل کنی بچسبونی به ایران درست نقل کن
اردوغان گفته ایران میخواهد امپراتوری فارس را احیا کند با مذهب شیعه دوازده امامی
این رو اردوغان گفته کسیکه خودش متهم است به احیای امپراتوری عثمانی

>>>   خطاب به حبیب الله یوسفزی
من یک ایرانیم و اگر انجا بودم دست اون پلیس حیوون را میشکستم و دهانش رو خورد میکردم
هیچ مردی حق ندارد دست به زنی بزند
این را محکوم کردی که کار بسیار خوبی کردی
ولی چند روز پیش دو کارگر افغان در شهر تویسرکان ایران یک خانواده یعنی زن و بچه مردم رو که پنج نفر بودن قتل عام کردند بخاطر یک کیلو زعفرون و پنج تا گوشی موبایل فقط.
این خانواده فقط یک نفرشون زنده مونده
چطور می تواند زندگی کند؟
آیا این رو محکوم میکنی؟

>>>   افراد بی خرد ونافهم افراطگرا وتندرو والبته انحصارگرا وباند باز هستند.محترم منجم زاده حق داردبگوید فرهنگ وزبان هویت ما مصادره وبجای ان یک فرهنگ ناهمگن و نامانوس به ساکنان خراسان قدیم وبلخ وهرات باستان تحمیل شده که بنظرم یک دیکتاتوری پنهان وزیر پوستی درتلاش است پشتونیرم را بتمام مردم ساکنان افغانستان تحمیل کند.این اقتدارگرایی ظالمانه حاصل تلاشهای افرادیست که با افراطگری خود فقط قوم خودرا میبینند وافرادی چون محترم منجم زاده را به سوال واعتراض وامیدارد که پس هویت من با ان سابقه درخشان کجاست وچه شده وچه میشود؟؟.این افراطگرایی تنها درحوزه وساحه زبان نیست بلکه دربخش سیاست وامور کشور داری وتوزیع ثروت در کشور هم بشدت وجود دارد. در کجای قانون اساسی گفته رئیس جمور باید پشتون باشد؟چرا باید هفتاد تا هشتاد فیصد چوکی های حساس کشور به پشتونهااختصاص داده شود؟؟پس تاجیکها،هزاره وازبک و ایماقو سایر اقوام چه؟وبسیاری از موارد دیگر که خاستگاه اصلی وریشه تمام اختلافات در کشورماست.وحدت همدلی رفع تبعیضات قومی میتواند بسیاری از مشکلات کشور راحل ورفع نماید .چرابعضی از افراد قومیت من تا کسی بنحوه این روش حکومت ورفتارافراطگرایانه اعتراض میکنند حرفشان گوش داده نمیشود؟؟من معتقدم اگر افغانستان میخواهد پیشرفت واعمار وانکشافی در ان رخ دهد باید حتما تبعیض قومی برداشته شود وشایسته سالاری جای انرابگیرد.این شیوه حکومت داری درکشور ما غلط ودیکتاتوری است.رئیس جمور باید تاجیک ایماق ازبک یا بلوچ ویا هزاره ویانورستانی ویاپشتون باشد باید بهترین افراد برای حکومت داری انتخاب شوند.اگر افغانستان امروز در ساحه فرهنگ وادبیات حرفی برای گفتن دارد از صدقه سر زبان پارسی است در یک کلام آخر پارسی را پاس بداریم//
داکتر عبدالرب اچکزی MD

>>>   سرزمین خراسان تا پس از «احمدخان درانی» و فرزندش «تیمورشاه» نیز خراسان نامیده می‌شد اما ۲۰۰ سال پیش با پدیدار شدن سایه شوم استعمار، اسم خراسان کم کم کم‌رنگ شد و جای آن را افغانستان گرفت. البته «سیف هروی» که در اشعار خود ایران را ستوده است ،در قرن ششم هجری در کتاب «تاریخ‌نامه هرات»، از افغانستان اسم برده است اما منظور او از افغانستان، «کوه‌های سلیمان» در مناطق قبایلی در پاکستان فعلی بوده است. یکی از منابع مهمی که در آن رد پای انگلیس برای تغییر اسم خراسان به افغانستان دیده می‌شود، کتاب «افغانان» یا «گزارش سلطنت کابل» نوشته «مونت استوارت الفنستون» است. الفنستون کسی است که در سال ۱۸۰۸ میلادی یعنی ۲۱۰ سال پیش به خراسان آمد و اطلاعات فراوانی را برای دولت بریتانیا جمع‌آوری کرد.

الفنستون درباره سرزمینی که بعداز سفر او، افغانستان نامیده شد، نوشته است:
"نامی که توسط ساکنان سرزمین، بر تمام کشور اطلاق می‌شود، خراسان است."(۱)
او سپس به هویت حاکمان کابل اشاره کرده و آنان را خراسانی نامیده است:
"اکنون حکومت در دست افغانان از قبایل مختلف است که در آن دُرانیان نیرومندترند. آنان همه افغانان سنی خراسانی‌اند.(۲)

الفنستون، در شرح حدود و جغرافیای سکونت‌گاه پشتون‌ها نوشته است:
"بیشتر بخش‌های سرزمین افغان در منطقه مهم و بزرگ خراسان داخل است."(۳)
به رغم آن که الفنستون، پشتون‌ها یا افغانان را خراسانی و سرزمین شان را خراسان نامیده اما از آنجا که او برای یک مأموریت فوق سری و محرمانه به خراسان آمده بود، وظیفه داشت که اسم خراسان را به افغانستان تغییر دهد.

او در گزارش خود که به لندن ارسال کرد، پس از شرح حدود خراسان یا سرزمین پشتون‌ها، محیلانه نوشته است:
"افغانان نام عمومی برای کشورشان ندارند اما افغانستان که محتملاً نخست در ایران به کار برده شده؛ مکرر در کتاب‌ها آمده است و اگر به کار رود برای مردم آن سرزمین[خراسان] ناآشنا نیست. بنابراین من این نام را برای کشوری به کار خواهم برد که هم اکنون حدود آن را شرح دادم."(۴)

دقیقاً پس از ارسال گزارش الفنستون به لندن و هند بود که حاکمان بریتانیای کبیر و نمایندگان آنان، در سخنرانی‌ها و همچنین هنگام قراردادهای خود با نوادگان احمدشاه درانی و امیردوست محمدخان، اسم افغانستان را درج کردند. این‌گونه بود که کمتر از ۲۰۰ سال پیش، کلمه افغانستان، جایگزین خراسان گردید.

مرادی
منبع و مأخذ:
(۱) افغانان، استوارت الفنستون، ترجمه محمد آصف فکرت، ص ۱۵۸

>>>   شما میدانید بخش اصلی ایران زمین همین خراسان ما بوده است اگر نمیدانید بروید آثار دانشمندانی همچون ابوریحان بیرونی را بخوانید که در کتابهای جغرافیه خود حدود عالم را ثبت کرده است باز هم میتوانید به اشعار فرخی سیستانی ناصر خسرو بلخی سنایی غزنوی رودکی و فردوسی رجوع کنید تا تاریخ نام ایران بر محدوده جغرافیه سرزمین ما را دریابید ما میتوانیم حتی هنوز نام ایران را در وطن خود زنده کنیم و اعلام نماییم ما ایران شرقی هستیم و در مفاخر آن سهم و نقش داریم هیچ مشکلی هم نمیتواند در تفاوت های سیاسی ایجاد شود شما میبینید دو کشور کوریای شمالی و کوریای جنوبی با دو نوع بینش سیاسی مختلف نام های اصلی و تاریخی خود را دارند مدت ها آلمان غربی و آلمان شرقی هرکدام دولت و تفکر سیاسی خود را داشتند همچنین کشورهای دیگر زیادی نام های شمالی/جنوبی یا شرقی/غربی را با خود داشته اند همچون یمن شمالی/جنوبی آخرین کشور سودان شمالی و سودان جنوبی بوده است.
امیرعاصف کابلی

>>>   مه به عنوان يك تاجك از اين كه هويت و فرهنگ و تمدن ارزشمند و غنى ما پارسى زبانان خراسان زمين ، توسط پتان هاى بيگانه به غارت و يغما ميرود و جعل ميشود ، ابراز نفرت دارم ، مه با يك ايرانى يا يك تاجك ان سوى مرز قرابت و نزديكى بسيار بيشترى دارم تا اين وحشى هايي كه از زمانى كه قدم هاى نحسشان را در اين سرزمين پربركت گذاشتند اين سرزمين روى ارامش نديد، لعنت الله (ج ) بر اين قوم و قبيله كه باعث تفرقه و دورى ما از برادران هم زبان تاجك و ايراان و دگر جاها شده است ، اخر اين چه نام يك سرزمينى است كه بر روى اين جا گذاشته ايد اى ملعونان ، مه شرم دارم كه بگويم يك افغان هستم ، افغان در زبان فارسى از معناى آه و فغان و ناله ميايد ، اين چه اسمى است ؟! كدام كشور همچين نام زشتى بالاى خود گذاشته است ؟! اين سرزمين نفرين شده از زمان قرارداد باريس از ممالك محروسه ايران جدا گشت و پشتون ها با كمك انگليس توانستند نامش را از خراسان به امارت افغانستان تغيير دهند .من اميدوارم و دعا ميكنم كه هر چه زودتر اين مملكت نفرين شده تجزيه شود و ما از اين وحوش پشتون جدا شويم . درود بر داكتر پدرام ،
فرهاد استم يك تاجك

>>>   ازینکه افغانستان محل زندگی افغانها یک نام قومی است، چون افغان که معرف اوغان است نامی است که غیر پشتونها تنها به پشتونها اطلاق میکنند در حالیکه خود اوغانها یا پشتونها بخود پشتون یا پختون میگویند. بنا"افغانستان یک نام تک قومی و غیر عادلانه برای یک کشور چند قومی میباشد. واز طرف دیگر خراسان یک نام تاریخی قدیم این سرزمین است که همه مناطق فعلی درآن شامل می باشد کسانیکه زیرنام وحدت هلی اقوام دیگر را حذف کرده وهمه را بیگانه میدانند اگر براستی و قلبا" طرفدار وحدت ملی هسنتند باید به تغیر نام افغانستان به خراسان کار کنند چه یگانه راه از بین بردن اختلافات تغیر نام این مملکت که توسط انگلیس هاگذاشته شده است و هنوز هم که انگلیس ها در افغانستان صاحب صلاحیت شده اند این اختلافات را دامن میزنندتااهداف قبلا" تعین شده خودرا که یا زیر سلطه آوردن و یا به تجزیه کشنانیدن این وطن است بدست آرند. بیائید جهالت وسرتنبگی را بگذاریم وبراستی برای وحدت این خاک رنجدیده کارکنیم ونام گذاشته شده بیگانه هارا دورکرده بالای نامی بگذاریم که هم تاریخ قبل از استعماروطن را زنده کنیم وهم وحدت ملی واقعی را تامین کنیم.
صابر شمال

>>>   جانا بگـو که وعـده و پیمان ما چه شد
گل های سرخ باغ و گلستان ما چه شد
سوگ سیاوشان به خون عرب نشست
سیمرغ زال و رستم دستان ما چه شد

از نـوبهـار بلـخ خـزانی نمـانـده اسـت
جشن سـده و مهر زرافشان ما چه شد
مسلم وسیس وقارن ویعقـوب سیستان
حمـاســه بـزرگ خـراسـان ما چه شد

تندیـس هـای عـشـق خـدا را بسـوختند
غلغله شـهر و قصر نریمان ما چه شد
دار و نـدار عصر تمـدن بـه باد رفت
دودمان هـا و سلسله جنبان ما چه شد

از راه ابـریـشــم نـیـابی نـشــانــه ای
بافت هری و لعل بدخشـان ما چه شد
خاموش گشته بربط وقانون وارغنون
راگ وعراق وطبع غزلخوان ما چه شد

جام جم صداقـت عشـق و وفا شکست
ناهید و مهر و جذبه جانان ما چه شد
عشـق و شـراب حافظ و خیام شد کجا
آن های وهوی جنبش مستان ماچه شد

آواز مـولـوی ز خـراســان نشـد بلـنـد
شمس وسماع وشورنیستان ما چه شد
سیستان وغزنه غور و هریوا زیادرفت
گنجینه های دانش و عـرفان ما چه شد

جامی برفت و مکتب بهزاد شد خراب
فـرّ و شکوهِ طـرف خیابان ما چه شد
دل خسته ام زکینه و بغض ستمگران
انسانیت کجا شـد و وجدان ما چه شد

شعر از معلم رسول پویان

>>>   ص. 30 ترجمه کتاب تاریخی التنبیه مسعودی به زبان عربی در هزار سال پیش (345 ق / 956 م.) چنین آمده است:
و ما عقاید ایرانیان و نبطیان را در باره تقسیم معموره زمین... آورده ایم و گفته ایم که آن ها نقاط شرقی مملکت خود و مناطق مجاور آن را خراسان نامیده اند که خُر همان خورشید است و این نواحی را به طلوع خورشید منسوب داشته اند و جهت دیگر را که مغرب است، خربران نامیده اند که به معنی غروب خورشید است و جهت سوم را که شمال است باخترا و جهت چهارم را جنوب است نیمروز نامیده اند و این کلماتیست که ایرانیان و سریانیان که نبطیانند به آن اتفاق دارند.
در ص. 73 آن، چنین آمده است: پارسیان قومی بودند که قلمروشان دیار جبل«فلات ایران» بود از ماهات و غیره و آذربایجان تا مجاور ارمینیه و اران و بیلقان تا دربند که باب و ابواب است و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر که نیشاپور است و هرات و مرو و دیگر ولایت های خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان که در وقت حاضر باین ولایت پیوسته است، همه این ولایت ها یک مملکت بود، پادشاهش یکی بود و زبانش یکی بود، فقط در بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان می نویسند یکی باشد و ترکیب کلمات یکی باشد زبان یکی است و گرچه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبان های پارسی.

>>>   حکیم ابو القاسم فردوسی:
در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود
چو مهر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان
همه بنده ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک
بزرگی به مردی و فرهنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما
که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان
چه کردیم کین گونه گشتیم خار؟
خرد را فکندیم این سان زکار
نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آیین دیرین ما؟
به یزدان که این کشور آباد بود
همه جای مردان آزاد بود
در این کشور آزادگی ارز داشت
کشاورز خود خانه و مرز داشت
گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
گرامی بد آنکس که بودی دلیر
نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت
از آنروز دشمن بما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت
از آنروز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد
چو ناکس به ده کدخدایی کند
کشاورز باید گدایی کند
به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سر انجام بد داشتیم
بسوزد در آتش گرت جان و تن
به از زندگی کردن و زیستن
اگر مایه زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم

>>>   ایران زمین موطن اصلی تمام اقوام ایرانی فلات ایران است تاجیک و هزاره و کرد و لر و بلوچ و پشتون و فارس و آذری و مازنی و گیلکی و طالشی و پامیری و...
برادران ایران وطن همه ماست خداوند انگلیس لعین را رسوا کند که وطن ما را تکه پاره کرد و میان ما اختلاف و تفرقه انداخت
به قول فردوسی که آتش در این بوستان انداخت که چنین خوار شدیم؟!
ایران زمین بدون هریک از اقوام آن شیر بی یال و دم و دست و پاست که روباه پیر استعمار انگلیس آرزوی آن را داشت ایران فقط مخصوص تاجیک ها یا فارسی زبانه نیست ایران وطن کرد ها و لرها ترکمنها آذربایجانها هم هست وطن بلوچ و افغان هم هست و ... افتخار همه ما این است که مسلمانیم و همه بیگانه ستیزیم و زیر بار کفار رفتن بر ما ننگ است.

>>>   سنایی غزنوی (سخنور سده پنجم خورشیدی) سروده است:
تا در ايران خواجه بايد، خواجه «ايران شاه» باد
حكم او چون آسمان بر اهل ايران، شاه باد!
ناصر خسرو قباديانی (سخنور سده‌پنجم هجری خورشیدی) سروده است:
برون كرده است از ايران ديو، دين را - ز بی‌دينی چنين ويران شد ايران
خاقانی شروانی (سخنسرای سده ششم خورشیدی) گفته است :
چون غلام تو است خاقانی، تو نيز- جز غلام خسرو ايران مشو

>>>   پشتونان احمد خانى ابدالى که نام تغيير داد به درانى تقريبا يک قرن و ده سال از 1747 تا 1857 "خراسان کبير" گفتند "افغانستان" در همين سالها داشت توسط کمپنى هند برتانيه آرام آرام مروج مى شد. آفريدگار نام افغانستان مونت استورات الفنستون بود. اين نام از سوى "انگليس تفرقه به انداز و حکومت کن" گذاشته شد.
افغان به انگليس! ستان از ما!

>>>   به یاد زنده یاد قهار "عاصی"
پارسی
گل نیست ماه نیست دل ماست پارسی
غوغای که ترنم دریاست پارسی
از آفتاب معجزه بر دوش می کشد
رو بر مراد و روی به فرداست پارسی
از شام تا به کاشعر از سند تا خجند
آیینه دار عالم بالاست پارسی
تاریخ را وثیقه سبز شکوه را
خون من و کلام مطلاست پارسی
روح بزرگ و طبل خراسانیان پاک
چتر شرف چراغ مسیحاست پارسی
تصویر را مغازله را و ترانه را
جغرافیای معنوی ماست پارسی
سرسخت در حماسه و هموار در سرود
پیدا بود از این که چه زیباست پارسی
بانگ سپیده عرصه بیدار باش مرد
پیغمبر هنر سخن راست پارسی
دنیا بگو مباش بزرگی بگو برو
ما را فضیلتی که ما راست پارسی
زبان فارسي
چون شکر:شیرین و،چون گوهر:زبان پارسی ست
فارسی،فرهنگ و آیین و نشان پارسی ست
آنچه از توفان و از باران نمی یابد گزند
کاخ فردوسی،خدای شاعران پارسی ست
بر سر یاران افغان و بلوچ آذری
شاخ پر بار زبان پرتوان پارسی ست
وحدت کرد و لر و تاجیک در ایران زمین
از زبان مشترک با دودمان پارسی ست
گرچه گوید همدلی از همزبانی خوشتر است
این زبان حبل المتین همدلان پارسی ست
این زبان مادری همچون نشانی از پدر
خار چشم ناتوان دشمنان پارسی ست
واژگانش در هجوم گویش بیگانگان
پاسدار گویش گویندگان پارسی ست
در بهارستان میهن،صد نگارستان بپاست
جای جای خاک پایش بوستان پارسی ست
چون سه رنگ پرچم سبز و سپید و سرخ ما
جایگاهش قلب مردان و زنان پارسی ست
خانه ی ایرانیان پاینده و جاوید باد
تا که جاویدان زبان جاودان پارسی ست
از دکتر شاهین سپنتا
«»«»«»
من زبان پارسی را پاسداری می کنم
و بیان خویش را فرهنگ داری می کنم
خون دل خوردم مدام و باسرشک دیده ام
گلشن باغ ادب را آبیاری می کنم
من زبان پهلوی را خوانده ام دّر دری
واژه های ناب آنرا ساختاری می کنم
شهر یاران ادب را می نهم ارج گران
هر یکی را هرکجا حرمت گذاری میکنم
چون زبان ماست گنج معرفت اندرجهان
احترازاز فحش وطعن وجعلکاری میکنم
من به حرف نابکار دشمنان بی ادب
چون گذشته صبر دارم، بردباری میکنم
الامان از شهر نو و الحذر از شعر نو
من بخود کی صیغه تقلید جاری می کنم
کاخ ایوان ادب را آب و رنگ تازه یی
با سرایش های نغز آیینه داری می کنم
ژاژ خایان را به نام عشق میسازم ادب
بازبان پارسی مردم مداری می کنم
می زنم بر فرق هر یاوه سرا چوب ادب
از حریم ملک معنی پاسداری می کنم
نیست مداحی و فحاشی مرا در شآن لیک
من ازین فرهنگ حس شرمساری می کنم
مینهم مرهم به زخم مردمان ملک و دین
التیام درد ملت زین مجاری می کنم
می برم رنج یتیمان از بلای صلح وجنگ
درد مندان وطن را غمگساری می کنم
هست صلح و عشق جاری در زبان پارسی
هر جماعت را به لطف مهر، یاری می کنم
دوش با شمشیر تیز و حال با خون قلم
گلزمین فارسی را آبیاری می کنم
واجب آمد پاسداری از زبان فارسی
این وجیبه را ادا با لطف باری می کنم
بهر تحکیم بنای دین انسان ساز خود
معنی فرهنگ را در ملک جاری می کنم
در کویر خشک آفت دیدۀ این مرز و بوم
لاله شعر دری را سبزه کاری می کنم
در ثقافت می نمایم کار های بی نظیر
حرف و املا غلط ویرا ستاری می کنم
بهر برپائی رستاخیز فرهنگی چنان
اهل علم و معرفت را یار یاری میکنم
تا بروید در نهاد ما درخت معرفت
کار فرهنگ و هنر را افتخاری می کنم
زنده گی بی فهم ودانش آرزوی ما مباد
نو بهار معرفت را گل عذاری می کنم
تا که پیرایش شود دّر دری در میهنم
بانی اندیشه مشق ابتکاری می کنم
کاخ بنیاد ستم را مضمحل خواهم نمود
آب را در جو یبار عدل جاری می کنم
عهد من با "آریازاد" است تا روز پسین
این وطن کی طمعه گرگان هاری می کنم
آنچه دراین مملکت از جور بد اندیش رفت
سالها بینی برایش سوگواری می کنم
هر که پا را کج نهد او را نکوهش می کنم
از کیان ملک جم من پاسداری می کنم
ادعای بیش و کم از "ما ومن" درکشورم
بهر آمارش چنین لحظه شماری می کنم
من که آز آزادگـــان سرزمین خاورم
کی به اهریمن دمی هم سازگاری میکنم
دست بی فرهنگ دشمن بشکنم باردگر
حامیانش را زهر صحنه فراری می کنم
طالب آدمکـــش و میهن ستیز قرن را
خاک پای قهرمان با استواری می کنم
کی بسان نوکران اجنبی در مملکت
چاکری و بردگی و سر سپاری می کنم
مسخ بنمودست همین بیگانه ها تاریخ ما
من خراسان را زهر جرثومه عاری میکنم
نی یمین ونی یسارم، نی سیاه وسرخ رنگ
موکب آزادگی را جان نثاری می کنم
مدعی را گو اگر داری تو از مردی نشان
بین که در میدان رزمت چون عیاری میکنم
می نوازم مردم با علم و با فرهنگ را
دشمنان را سر دچار شرمساری میکنم
رنگ ما را کرد ه طاغوت زمانه زار وزرد
قطع بنیاد شر و طرز شراری می کنم
ما چسان تخریب میراث نیاکان بنگریم
باچنان ذلت کجا،کی بردباری می کنم
دشمنان مملکت غرق اند در ناز و نعم
من، که قــوت لایموت نان جواری میکنم
ریشه های جهل راهرجای میبایدکشید
جهد و پیکاری به هر لیل و نهاری میکنم
برسر آنم که گر روزی شود در مملکت
کار را بر اهل کارش واگذاری می کنم
در ره عشق وطن تا زنده باشم هرکجا
جانفشانی مینمایم،جان نثاری میکنم
خواهمی امن وامانی از برای کشـورم
من نکوهش حمله های انهاری میکنم
دارم ایمان متین و اعتقاد راستین
زین سبب از ناکسان پرهیزگاری میکنم
فارسی و تاجکی گوییند و یا در دری
هرکسی منها کند من بی قراری میکنم
نیست فرقی در میان لهجه هایی دلنشین
من به لطف لهجه های خویش کاری میکنم
فارسی چون عروةا لوثقی ابنای وطن
این حقیقت را بیان و کامگاری می کنم
همدلی ازخود مگیر ای همزبان نازنین
زنده این دوران نو را همچو پاری میکنم
همزبانا! گر تو باشی همره و همکارمن
دانش و اندیشه را هم پایداری می کنم
در تقابل با دسایس های اعدای وطن
دایمآ تآکید بر وجدان کاری می کنم
گر"من" و "تو" "ما" شویم وروزآید باهمی
کشور ماتمسرا را باغ باری می کنم
باز هم با معجز فرهنگ انسان ساز خود
کار هـــای جاودان و ماندگاری می کنم
عظمت پارینه فرهنگ را در هر زمان
از خداوند توانا، خواستاری می کنم
گفت اندر جمع یاران با صراحت قادری
کز زبان پارسی، خود پاسداری میکنم
»«»«»«»

>>>   غیر پشتونهای ساده دِلی که از روی سادگی و خوبی خود را افغان مینامید، فردا روزش که رسید، باز هم پشتون افغان اصیل میباشد، و با کوچکترین اعتراض که اگر انجام دهید، شما افغان نا اصل میباشید، لهذا فریب بیجا بنام وحدت ملی نخورید۰
پشتونها تمامیت خواه هستند، به وحدت ملی واقعی باور ندارند، و بهترین کاری که میکنند به زور و به ریا همه را یکسان نام میگذارند، و این یکسان سازی جبری، آنهم بنام قوم خودشان را وحدت ملی تلقی میکنند۰
وحدت ملی این شکل بدست نمی آید۰ کار و مبارزه درازی در پیشرو داریم۰

>>>   اوغان سازی را که امان الله و طرزی با پیروی از افکار ناسیونالیزم اروپاهی آنوقت شروع کردند، ولی ناکام ماندند، بعدا ظاهر و کاکاهایش و داوود اینکار را شروع کردند و ناکام ماندند؛ اما عین خیانت حالا به شدت زیر سایه تطبیق پلان های امریکا توسط اجنت های امریکا مثل کرزی، خلیلزی، غنی کوچی، و امثال تطبیق میشود. امریکا اگر بداند هم پروائی ندارد تا زمانیکه پلان های خودش به مخاطره مواجه نشود ویا اینکه تا از طرف مردم اعتراض های جدی صورت نگیرد.
پس بیدار شوید مردم و هویت و اصلیت خود را بشناسید۰
ماده چهارم قانون اساسی را که اوغانها به خیانت و تقلب بر همه تحمیل کرده اند باید اصلاح گردد.
هموطنان پشتون، شما حق دارید خود را افغان بنامید، چون در اصل اوغان هستید، و افغان نامی است که غیر پشتونها به پشتونها اطلاق میکنند، در حالیکه خود اوغان ها به خود پشتون یا پختون میخوانند.
ولی یکتعداد هموطن های غیر اوغان، شما اگر صد بار هم از روی چاپلوسی ویا خوش باوری اوغان شوید، باز هم اوغانهای واقعی شما را به اوغان اصل و اوغان نا اصل تقسیم خواهند کرد، و بازهم ترور، تمامیت خواهی، و وحشت این گرو بنام طالب یا غنی کوچی بالای شما خاتمه نمی یابد.
متعصب کیست؟
متعصب آنست که هویت قومی خود را بر دیگران تحمیل کند، نه آنکه از هویت اصلی اش مردانه دفاع میکند.
ما هویت خود را بر دیگران تحمیل نمیکنیم، و این اجازه را به دیگران در قسمت هویت خود هم نمیدهیم۰

>>>   پشتون ها حق دارند خود را افغان بدانند و به آن افتخار کنند چون افغان یعنی پشتون، و اوغان یا افغان نام دوم قوم پشتون است، و من به این کار شان احترام میکنم، حق شان است.
حال سوال این است که پشتونها چه زمانی انسانیت و فرهنگ آنرا پیدا میکنند که به اصلیت من احترام کنند، چون من افغان یا پشتون نیستم و یک تاجیک اصیل این دیار هستم، حق دارم بگویم تاجیک هستم نه اوغان.
شما خود چه زمانی این فرهنگ انسانی را یاد خواهید گرفت؟
اوغان یا افغان یک نام تاریخی قوم پشتون است. در افغانستان اقوام زیادی زندگی میکنند که افغان نیستند و اکثریت را هم تشکیل میدهند. افغان نام ملی نیست ولی بزور بنام هویت ملی تحمیل میشود، غیر عادلانه است.

>>>   دوستان و هموطنان گرامی!!!
حل مسایل ملی که هویت و زبان جزء آن میگردد یکی از مسایل مبرم و نهایت جدی است. برخورد منطقی حاکمان و رسیدگی منطقی به مسایل ملی شالوده ای یک ملت با افکار سالم میباشد.
آقای منجم زاده و یا صد ها پشتون متعصب یا تاجیک متعصب وقتا فوقتا بانگ بر میدارند و بدون آنکه شرایط ناگوار جامعه را در نظر بگیرند دست به طرح مسایلی میزنند که حل آن در شرایط فعلی از حیطه صلاحیت حکومات غیر مردمی افغانستان بدور است. ما در قدم نخست به یک صلح سراسری نیاز داریم . بعد از تامین صلح سراسری و ایجاد دولت واقعا انتخابی در آینده میتوانیم اقدام به مشکلات ذیربط کنیم. ما گاهی به آسمان و گاهی به زمین و گاهی به طرف دگری دست میاندازیم یک برنامه علمی اجتماعی و سیاسی داریم . اکثریت مطلق احزاب سیاسی در شرایط فعلی همه با تمایلات افراطی ملیت گرایی. میباشد.هیچیک از این احزاب ملی نیستند،افغانستان به حزب و یا جبهه سراسر ملی که بتواند در آینده تمام ملیتها را دور هم جمع ساخته و هم به حل معضلات ملی بپردازد، ضرورت دارد انعده برادران پشتون ما که جامعه شناسی میدانند و از علوم سیاسی واقعا برداشت‌های ژرف و سالم دارند باید به دگر هم زبانان خود بفهمانند که هرملیتی حق تعیین هویت خود را دارد در غیر آن فرقی بین ما و ناسیونالیستهای افراطی که انجام آن افکار فاشیستی است نمیباشد.
در طول مبارزات سیاسی در افغانستان فقط یک جریان سیاسی و آن حزب دموکراتیک خلق افغانستان بخش پرچم واقعا یک فراکسیون ملی بود و واقعا در صدد حل مسایل ملی و بالا کشیدن اقلیت ها و سهم دادن آنها در امور بلند دولتی بود و همزمان حزب و دولت ارگان‌های محلی را ایجاد کردند تا آهسته آهسته قدرت به دهات و قصبات انتقال یابد و توده در مسایل مهم تصمیم گیر باشند.اما با تشدید جنگ به هرنام و عنوانیکه بود تطبیق این اهداف نیمه تمام ماند.
آثار و رهنمود های فراوان از حزب یاد شده وجود دارد که در پرتو رهنمود ها همه میتوانیم راه منطقی حل مسایل ملی را در یابیم.شگوفایی ، پیشرفت و نیکنامی یک کشور در یکسان بودن کامل حقوق همه ملیتها میباشد.
آقای منجم زاده و امثال ایشان با مطالعه دقیق از تاریخ اروپا و جهان با همه ای فراز و نشیب آن به خوبی میدانند که اروپای امروز به یکبار ه گی به قله های بلند دموکراسی و حل مسایل ملی نرسیده اند.برای اینکار بهترین نویسنده ها ، جامعه شناسان و احزاب واقعا ملی و وطنپرست در ارو پا ظهور کردند و شعور درک یکدگر را در بین جامعه بوجود آوردند که در نتیجه کشور های اروپایی توانستند در قدم نخست قوانین اساسی واقعا دموکراتیک تدوین کنند که انعکاس دهنده منافع همه ملیتها بود.
افغانستان اولتر از همه به یک قانون اساسی واقعا دموکراتیک ضرورت دارد قانون اساسی فعلی انعکاس دهنده و حامی منافع تمام ملیتها و عقاید مذهبی نیست.بعد از تدوین چنین یک سند معتبر قدم های بعدی در راه حل مسایل ملی می‌توان برداشت و هم کار سیاسی متداوم در بین ملیتها ضروری است.
یک نکته از انظار کتمان نماند که با نوشتن کامنتها مقالات توهین آمیز و پر طمطراق نه تنها به حل مسایل مبرم ملی نایل نه میگردیم بلکه راه حل را بیش‌تر بر خویش دشوار میسازیم.
مفاهمه مذاکره و گفتمان و بحث های صمیمانه و مراجعه به آثار علمی ما را در گشادن گره های بزرگ یاری میرساند.
فخر اهنگر

>>>   >> چنین گفت فردوسی پاکزاد:
ندانی که ایران نشست منست
جهان سر به سر زیر دست منست
هنر نزد ایرانیان است و بـــس
ندادند شـیر ژیان را بکــس
همه یکدلانند یـزدان شناس
بـه نیکـی ندارنـد از بـد هـراس
دریغ است ایـران که ویـران شــود
کنام پلنگان و شیران شــود
چـو ایـران نباشد تن من مـبـاد
در این بوم و بر زنده یک تن مباد
همـه روی یکسر بجـنگ آوریــم
جــهان بر بـداندیـش تنـگ آوریم
همه سربسر تن به کشتن دهیم
بـه از آنکه کشـور به دشمن دهـیم
چنین گفت موبد که مرد بنام
بـه از زنـده دشمـن بر او شاد کام
اگر کُشــت خواهــد تو را روزگــار
چــه نیکــو تر از مـرگ در کـــار زار

>>>   شعر زیر فریاد رسایی یگانگی‌جویی و وحدت‌خواهی یکی از هم‌میهنان ، «استاد نجیب بارور» است که ازپشت مرزهای تجزیه به گوش می‌رسد.

هر کُجا مرز کشیدند، شما پُل بزنید
حرف «تهران» و «دوشنبه» و «سرپُل» بزنید

مشتی از خاک بخارا و گِلی از شیراز
با هم آرید و به مخروبه ی کابل بزنید

هرکه از جنگ سخن گفت، بخندید بر او
حرف از پنجـــره ی رو به تحمل بزنید

نه بگویید، به بت‌های سیاسی نه، نه!
روی گور همه‌ی تفرقه‌ها گُل بزنید

مشتی از خاک "بخارا" و گِل از "نیشابور"
با هم آرید و به مخروبه ی "کابل" بزنید

دختران قفس‌ افتاده ی "پامیر" عزیز
گُلی از باغ خراسان به دوکاکل بزنید

جام از "بلخ" بیارید و شراب از "شیراز"
مستی هر دو جهان را به تغزل بزنید

قاصدک حرف مرا ، پیش ز من می‌آرد
زعفران را به روی سوسن و سنبل بزنید

تو و او و من و ما هیچ به جایی نرسد
حرف «تهران» و «دوشنبه» و «سرپُل» بزنید

هرکجا مرز... -ببخشید که تکرار آمد
فرض بر این که- کشیدند، دوتا پُل بزنید

خدا لعنت کند انکلیس ها را مرزهای این کشور ما را طوری جور کردند که تا ابد اختلاف و تفرقه باشد ‌.هیچ قومی در آرامش نباشد

من از ایرانم ولی در شهر تهران نیستم
از دوشنبه هستم و در تاجکستان نیستم

زخم های کابلم در پیکر زخمی تان
لعل خونین دارم اما در بدخشان نیستم

آبشاران خجندم در سرود رودکی
راه می پیمایم و مرداب لرزان نیستم

از شجاعت رستم و از سربلندی هندوکش
وارث کاخ بلندم خانه ویران نیستم

دست هایت را بده یار سمرقندی من
سخت می مانم کنارت سست پیمان نیستم

ناز پرورد بخارایی کنار من بمان
از چه می پنداریم بیگانه؟ مهمان نیستم

جان خود را در ازای خال هندویت دهم
ترک شیرازی! من از ارزان فروشان نیستم

آشکارا از خراسان باز می گویم سخن
همچو خفاشان گهی پیدا و پنهان نیستم

خانه ام گسترده و هویتم شهنامه است
من دلیل اینچنین دارم که : ‫‏افغان نیستم‬!

سروده ی بسیار نغز و ناب استاد نجیب بارور.

>>>   لعل ما مشترک‌ است و دو بدخشان داریم
ما دو جسم‌ایم جدا مانده که یک جان داریم
دور کردند مرا از تو که دشمن باشیم
بعد دیدند به‌هم عشق دوچندان داریم
نه به خطهای سیاسی و سیاست بازی است
در دل کابل اگر مهر به تهران داریم
دخت شیراز گل تازه به گیسو زده است
با وجودی که خزان است بهاران داریم
چشمهایش دو بخارا دو سمرقند من اند
از لبانش چقدر قند فراوان داریم
رستم از زابل اگر بار دگر می آید
هرکجا پانهد ار شوق سمنگان داریم
در ادبگاه سخن با دل ویرانه بیا
تا ببینی که در این سینه چه پنهان داریم
هان مگو خواب و خیال است که من میگویم
تا که یادی ز قدیم است خراسان داریم
عاقبت از من و تو ما به میان می آید
روی این امر نه تاکید که ایمان داریم.

از چشم‌هایم جای اشک آواز می‌ریزد
از حرف‌حرفم آیت پرواز می‌ریزد

بشکن سرم را، بازوانم را ببند...! اما
با گام من، بن‌بست بی‌اعجاز می‌ریزد

من از دوشنبه، از بخارا، بلخ... خواهم گفت
جام خراسان در گلویم باز می‌ریزد

با هر شکست کابل و کولاب، بی‌تردید
دردی میان پیکر اهواز می‌ریزد

دیوار اگر حتا به جای مرز بگذارید-
احساس کابل در دل شیراز می‌ریزد!

>>>   سرو دهلوی:6 بار پارسى؛
سعدی: 6 بار پارسى؛
مولوی: 29 بار پارسى؛

بزرگان ايکه از نظم درى خال خال نامبرده اند ولى مهتر پارسى
انوری:2 بار پارسى٬ 1 بار درى؛
خاقانی: 2 بار پارسى٬ 1 بار درى٬ 1 بار فارسى؛

نظامی گنجوی: 12 بار پارسى٬ 3 بار درى؛
سکندر کجا رخش در زین کشید
گزارنده داستان دری
چنین داد نظم گزارش گری

حافظ: 9 بار پارسى 2 بار نظم درى؛

فردوسی: بيشتر از 100 بار پارسى٬ 2 بار درى؛
اسدی طوسی :2 بار پارسى يک بار لغت فرس درى ؛
مسعود سعد سلمان: 19 بار پارسى٬ 1 بار نظم و نثردرى ؛
منوچهری دامغانی: 4 بار پارسى ٬1 بار درى؛
ناصرخسرو: 19 بار پارسى٬ 2 بار درى؛
فرخ الدين اسد گرگ: 12 بار پارسى٬دوبارفارسى٬ يک بار درى
ايره ميگن تسميه جزء بر کل

>>>   فهرست شهرهاى فردوسى در ايران زمين و آرياورتا وتوران:

زابل ٬کابل و کابلستان٬ بلخ ٬ سیستان و زابلستان٬ نیمروز٬ هرات٬ سمنگان (سمنگان تخت رستم سمنگان یا سمنقان نام شهری است نزدیک جاجرم نشابورخش تربت جام شهرستان مشهد.)٬ بُست٬ دهستان٬ طالقان ( طالقان هندوکش و طالقان استان البرزايران )٬ غرچگان٬ مرورود ٬ بامیان٬ قندهار٬ شغنان (شغنان هندوکش+ شغنان تاجيکستان)٬ غزني٬ کُندوز يا قندوز !فردوسى "غزنین", "شگنان" ٬ "کندز" نگاريده اين فهرست که نامهاى بالا در ايران وجود داشت و هنوز دارند واقعيت تاريخى است زيرا با جدايى و مرزکشى نمى تواند نامهاى با پسوند "ان" پهلوى وميانه فارسى ازبين رود و يا تغير کنند.

باوجود که حاکمان پشتون ملقب به افغان بسيارى از شهرها و نامها راتغير داد مانند سبزوار به شيندند. من افتخار مى کنم که نامهاى شهرهاى ايران زمين از بلخ تا ستان فارس درج است. گذشته از آن منطقه کردستان که در آن کاوه آهنگر زاده اصفهان بود. يکى از مهمترين ستان ايران بود بدون درفش کاويانى ايران نامکمل مى باشد.
کاوه آهنگراستوره ماندگار مانند رستم بود . نقش رستم در کجاست؟ تخت جمشيد در کجاست, تخت رستم ها از بلخ تا به استان پارس و بغداد (با بگ و بگوان بغ پارسى ميانه است که به گ نوشته مى شد مانند بگرام و بغلان . بغ با باغ هم پيوند دارد. اکنون فهرست از شهرهاى غربى ايران
آذرابادگان و ياآذرآبادگان (معرب آذربايجان),آمل (یکی از قدیمی‌ترین شهرهای ایران است که در استان مازندران قرار دارد) بابل شهر٬ بابل ستان مازندران٬اردبیل, گرگان, دامغان٬ توس٬ خراسان٬ هامون کرمان ٬همدان٬ اصفهان٬ ساوه( ساوه از شهرهای استان مرکزی) مرند٬ یک شهر و شهرستان در غرب تبريزشهرستان زابل٬ شهرستان نیمروز٬ طالقان٬ دماوند کوه٬ دهستان٬نشاپور, مازندران,٬ کوه سیل( شهرستان خوانسار )٬ البرز (استان), کوه البرز, قم و دشت سروچ (نام دشتی است در نواحی کرمان)٬ دیلمان٬( شهرى در استان گيلان(بفرمود٬ تا عهد قم و اصفهان)٬ گیلاناهواز گنبد کاووس٬ نخواهد ز اهواز تا قندهار م از پهلو و پارس و کوچ و بلوچ ز گیلان و ز دیلمان لشکری ز کوه بلوج و ز دشت سروچ) نخستین خراسان از و یاد کرد دل نامداران بدو شاد کرد دگر بهره زان بد قم و اصفهان نهاد بزرگان و جای مهان وزین بهره بود آذرابادگان که بخشش نهادند آزادگان وز ارمینیه تا در اردبیل بپیمود بینادل و بوم گیل سیوم پارس و اهواز و مرز خزر ز خاور ورا بود تا باختر سيستان جهرم1 (جَهرُم)٬ (جهرم پارسی شتر خواست از دشت جهرم هزار)٬ شیراز٬ پارس٬ اهواز ٬ ری٬کاووس ٬ایرانشهر٬ (شهر ایران) من امروز بخش کوچک از نامها و شهرها و ستانهاى بخش شمالى و غربى ايران را نگاريدم. بگونه نمونه اصلن مى دانستى که غرب و شمال غرب ايران و بويژه در عراق کردستان نوروز آباد ها قرار داشتند و دارند.
آسیای میانه (تاجکستان و ترکمنستان وازبکستان) شنگان٬مرو ٬ بخارا و سغد و سمرقند و چاچ (تاشکند)٬ شهر ختلان٬ برم٬ ترمذ٬ ویسه٬ بارمان٬ سومان٬ زم هندوستان( بخش از آن 1947 پا کستان) : قنوج در ناحیه ٔ فرخ آباد در 50 میلی رود گنگ واقع است ٬ شهرهاى بلوچستان مکران ز قنوج ٬ مای (مای "جایگاه مادر" نام شهری در هندوستان) ز قنوج وز دنور و مرغ و مایدنور = دنبر= دنپور نام شهری است به هندوستان که در نزديک رود "لمغان" است"مرغنام شهرى در هندوستان" هندوستان" نام ايرانى براى "بهارت " سانسکريت " مهراب شاه هند وکابل
اصطخر٬ تیسفون٬ گرگساران٬ زیبد٬ قرچگان٬ پنجهیر٬ کشمیر٬ اندرآب٬ ترمذ٬ ولایت ختلان٬ بدخشان٬ مولیان٬ گوزگانان٬ ری٬ آلانان٬ سغد٬ارمان٬ مرغ٬ تور٬ ختن ٬ دنبل (دنبر) ٬ رودابد٬ ساری سپنجاب/سپیجاب٬ سگسارشیر٬ شیرخوان٬ طراز ٬ گرزبان ٬ گرگانج ٬ گوراب/گورابد/گورابهشام٬ حلب٬ عراق رام‌اردشیر٬ گندی‌شاپور (گندی‌ شهر) بلى فارسى زبان زنده است
زبان دل است زبان همه نامه هاست
يک بخش کوچک نامه ها:
آئین نامه : نویسنده آن معلوم نیست ولی " ابن مقفع " آن را به عربی ترجمه کرده و درباره آداب و رسوم و تشکیلات دربار ساسانی است

آذربُرزین نامه : نویسنده آن نامعلوم است و درباره پسر فرامرز می باشد
آرام نامه : یادنامهء احمد آرام
اردیبهشت نامه : نوبسنده آن سروش اصفهانی است و حماسهء دینی به بحر متقارب در بیان احوال پیامبر اسلام است
ارداویراف نامه نویسنده آن بهرام پژدو است و شرح سفر ارداویراف زرتشتی به جهان پس از مرگ که منظوم آن سروده بهرام پژدو و از روی متن منثور آن است
اسکندرنامه : نویسنده آن نظامی گنجوی است و منظومه ای است حاوی ۱۰۵۰۰بیت از خمسه نظامی که خود دو بخش دارد شرف نامه و اقبال نامه
الهی نامه : نوبسنده آن سنایی غزنوی است و منظومه ای حاوی ۱۰۰۰۰ بیت و نام دیگر آن " حدیقه الحقیقه و شریفه الطریقه " است
الهی نامه : نولسنده آن عطار نیشابوری است و گفت و شنود بین پدر و پسر می باشد
الهی نامه : نوبسنده آن خواجه عبدالله انصاری است و عنوان دیگر مناجات نامه است
الهی نامه : نویسنده آن فتحعلیخان صبای کاشانی
الهی نامه : نویسنده آن ایرانشاهین ابوالخیر است و درباره پادشاهی بهمن و سرگذشت او با کتایون ، دخترشاه کشمیر و هما دختر پادشاه مصر است
بانوگشسب نامه : نویسنده آن نامعلوم است و درباره دختر رستم و ماجراهای عاشقانهء اوست
برزو نامه : نویسنده آن عطائی یعقوب است و منظومه ای در باره برزو ، پسر سهراب است
بیژن نامه : نویسنده آن عطائی یعقوب و درباره بیژن پسر گیو است
بهرام نامه نظامی گنجوی است و از خمسه نظامی بوده و نامهای دیگرش هفت و هفت گنبد است و حاوی ۵۱۳۶بیت و در باره بهرام گور است
پرتو نامه : نویسنده آن شهاب الدین یحیی سهروردی و بررسی کاملی از موضوعات فلسفی است
پوراندخت نامه : نویسنده آن ابراهیم پورداوود است و دیوان اشعار وی است که به نام دخترش می باشد
تاجنامه : نویسنده آن جاحظ است و نام دیگر آن کتاب التاج است
جاوید نامه : نویسنده آن محمد اقبال لاهوری است و یک سفرنامه سیاسی و اجتماعی می باشد
خاوران نامه : نویسنده آن ابن حسام خوسفی است و منظومه ای درباره سفر حضرت علی (ع) و مالک اشتر به خاوران و مبارزه آنان با دیوان می باشد
خداوند نامه : نویسنده آن فتحعلیخان صبای کاشانی و در وصف و مدح پیامبر اسلام بوده و حاوی ۳۰۰۰۰ بیت است
خردنامه اسکندری: نویسنده آن عبدالرحمان جامی بوده و منظومه ای در پند و اندرز از زبان فلاسفه یونان است
دانشنامه علایی : نویسنده آن ابوعلی سینا است و دائره المعارفی در فلسفه و طبیعیات است
ده نامه : نویسنده آن اوحدی مراغه ای اصفهانی است و نام دیگرش منظومه العشاق است و گفتگوی عاشق و معشوق با نامه می باشد
داراب نامه : نویسنده آن طرسوسی و از کتب داستانی عامیانه قدیم است
روشنایی نامه : نویسنده آن ناصر خسرو قبادیانی و منظومه ای در پند و حکمت است
زراتشت نامه : نویسنده آن بهرام پژدو بوده و حاوی ۱۵۷۰بیت بر وزن شاهنامه فردوسی و درباره زندگی زرتشت است
ساقی نامه : نویسنده آن ملک الشعرای بهار بوده و تحت تاثیر هجوم بیگانگان به ایران است
ساقی نامه : نویسنده آن سروش اصفهانی و یک مثنوی عرفانی است
سفرنامه : نویسنده آن ناصرخسرو بوده و شرح سفر ناصرخسرو به خارج از ایران در سن چهل سالگی است
سعادت نامه : نویسنده آن ناصرخسرو و منظومه ای در پند و حکمت است
سندبادنامه : ترجمه از ظهیری سمرقندی است و متنی داستانی و دارای نثر مصنوع است
سعادت نامه : نویسنده آن شیخ محمود شبستری و یک مثنوی عرفانی است
سامنامه : نویسنده آن خواجوی کرمانی است و سرگذشت سام نریمان و به سبک شاهنامه فردوسی است
سیاحت نامه ابراهیم بیگ : نویسنده آن زین العابدین مراغه ای و کتابی در سه جلد در شرح مسافرت ابراهیم بیگ به ایران و مصر و جهان پس از مرگ است
سیاست نامه : نویسنده آن خواجه نظام الملک و درباره کشورداری است
سوگنامه سهراب : نویسنده آن محمد جعفر یاحقی و درباره تراژدی مرگ سهراب است
شهریارنامه : نویسنده آن مختاری غزنوی و درباره شهریار، پسر برزو می باشد
شاهدنامه : نویسنده آن شیخ محمود شبستری و از آثار منثور وی است
شهنشاه نامه : نویسنده آن فتحعلیخان صبای کاشانی و منظومه ای در ۴۰۰۰۰بیت در بحر متقارب درباره وقایع زمان فتحعلی شاه است
شب نامه : نویسنده آن محمد ظهری بوده و دارای قطعات کوتاه با مضامین فلسفی است
شاهنامه : نویسنده آن حکیم ابوالقاسم فردوسی و بزرگ ترین منظومه حماسی پارسی و حاوی ۳۴۰۰۰بیت در شرح وقایع و تاریخ ایران از ابتدا تا انقراض ساسانیان است
صحبت نامه : نویسنده آن خواجه همام الدین تبریزی است و یک مثتوی است که آن را به نام شرف الدین هارون پسر شمس الدین جوینی سروده و به وزن خسرو وشیرین نظامی در ۳۸۳بیت است
طوطی نامه : نویسنده آن ضیاء نخشبی است و اصل آن هندی است که نخشبی آن را به فارسی در آورده است
ظفرنامه : نویسنده آن حمدالله مستوفی و درباره تاریخ عرب و عجم به شعر است
عشاق نامه : نویسنده آن سنایی غزنوی بوده و یک مثنوی هزار بیتی و در حقایق و معارف حکمت است
عشاق نامه : نویسنده آن امیرخسرو دهلوی و منظومه ای عاشقانه در مورد عشق یک جوان هندی است
عشاق نامه : نویسنده آن عبید زاکانی و منظومه ای در ناکامی وی در توسل به معشوق است
عشاق نامه : نویسنده آن فخرالدین اسعد گرگانی بوده و نام دیگر آن ده نامه است و منظومه ای است که هرباب آن ، یک مبحث عرفانی را مطرح می سازد
عارف نامه : نویسنده آن ایرج میرزا است و منظومه ای در ۵۵ بیت ، جهت مخالفت با عارف قزوینی است ولی در آن در خصوص مسائل جدی هم صحبت شده است
عبرت نامه : نویسنده آن فتحعلیخان صبای کاشانی و منظومه ای به تقلید از تحفه العراقین خاقانی و درمدح فتحعلی شاه است
عقل نامه : نویسنده آن سنایی غزنوی و مثنوی در سبک و وزن عشق نامه است
غزلالی نامه : نویسنده آن جلال الدین همایی و شرح حال امام محمد غزالی است
فرامرز نامه : نویسنده آن نامعلوم است و داستان هنرنمائیهای فرامرز در هند می باشد
فراقنامه : نویسنده آن سلمان ساوجی و یک مثنوی در بیان محبت بین سلطان اویسی و پیرانشاه است
فرهنگ نامه : نویسنده آن رحیم عفیفی و کتابی سه جلدی در شعر است
قیصرنامه : نویسنده آن ادیب نیشابوری و منظومه ای در بحر متقارب در خصوص مدح از ملت و قیصر آلمان است
قابوسنامه: نویسنده آن اسکندر ابن قابوس بوده و دارای نثری ساده و اخلاقی است که ابن قابوس آن را برای فرزندش گیلانشاه نگاشت
قطعنامه : نویسنده آن احمد شاملو و چهارمین دفتر شعر شاملو و خود شامل چهار شعر است
قلندر نامه: نویسنده آن خواجه عبدالله انصاری بوده و رساله ای است عرفانی
قندهار نامه : نویسنده آن صائب تبریزی و یک مثنوی در بیان جنگهای شاه عباس و فتح قندهار است
کارنامه بلخ : نویسنده آن سنایی غزنوی بوده و بر اساس مزاح و مطایب است و به همین دلیل به آن " مطایبه نامه " هم گویند و حاوی ۵۰۰بیت است و سنایی ، هنگام توقف در بلخ آن را سروده است
کارنامه اردشیر بابکان : نویسنده آن نامعلوم بوده و شرح به قدر ت رسیدن اردشیر و تاسیس سلسله ساسانیان است
کارنامه انوشیروان : نویسنده آن نامعلوم بوده و در باره خسرو انوشیروان است که به عربی ترجمه شده است
کمال نامه : نویسنده آن خواجوی کرمانی است و منظومه ای عرفانی در وصف ارواح بر وزن سیر العباد الی المعاد سنایی غزنوی است
گاهنامه : نویسنده آن نامعلوم بوده قسمتی از کتاب آئین نامه در بیان مشاغل ساسانی است
گوهرنامه : نویسنده آن خواجوی کرمانی و از مثنویهای خمسهء خواجو و در یک هزار بیت که آن را به نام امیر مبارز الدین محمد و وزیرش بهاء الدین محمدسروده
گرشاسب نامه: نویسنده آن اسدی طوسی بوده و منظومه ای حاوی ۹۰۰بیت در بیان گرشاسب ، نیای بزرگ رستم است
گشتاسب نامه : نویسنده آن دقیقی طوسی و منظومه ای هزار بیتی که فردوسی عیناً آن را در شاهنامه آورده و در بیان گرایش گشتاسب به آئین زرتشت و جنگ وی با ارجاسب تورانی است
لغت نامه : نویسنده آن علی اکبر دهخدا و بزرگ ترین لغت نامه فارسی و حاوی چهل جلد است
مصیبت نامه : نویسنده آن عطار نیشابوری و در بیان حکایاتی از مشکلات سیر و سلوک عرفانی است
مختار نامه: نویسنده آن عطار نیشابوری و مجموعهء رباعیات وی است
مناجات نامه : نویسنده آن خواجه عبدالله انصاری و نثری عرفانی در مناجات با خداست
مرزبان نامه : نویسنده آن مرزبان ابن رستم بوده و حاوی داستان هایی به زبان جانوران که سعد الدین وراوینی آن را به نثر مصنوع ترجمه کرده است
نوروز نامه : نویسنده آن خیام نیشابوری و در بیان نوروز و تقویم جلالی است
نوروزی نامه : نویسنده آن میرزادهء عشقی بوده و منظومه ای به سبک ادبیات ترک و بر اساس آهنگ کلمات و تفاوت اوزان است
نی نامه : نویسنده آن خلیل الله خلیلی و حاوی نکاتی در باره مولوی و مثنوی معنوی است
واژه نامه : نویسنده آن عبدالحسین نوشین بوده و واژه نامه ای در مورد شرح واژه های شاهنامه است
هرمزدنامه : نویسنده آن ابراهیم پورداوود و حاوی مجموعه مقالاتی در مورد ریشه یابی اسامی میوه ها و سبزیجات است
نامه ها از يکجا به جاى ديگر سفرمىکردند ومى کنند پارسى سفرنامه است. گرد آورنده گارگین فتائی
رباب نامه:
اپتدا نامه : و
انتهانامه: از پسر مولوى بلخ و روم سلطان ولد

>>>   و مرو و دیگر ولایت های خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان که در وقت حاضر باین ولایت پیوسته است، همه این ولایت ها یک مملکت بود، پادشاهش یکی بود و زبانش یکی بود، فقط در بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان می نویسند یکی باشد و ترکیب کلمات یکی باشد زبان یکی است و گرچه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبان های پارسی.

>>>   از بخارایم، اصیلاً تاجکستانی‌ستم
شهروند مشهد و شیراز، ایرانی‌ستم
رستم و سهراب و فردوسی، منم کاخ بلند
رودکی‌ام، جامی‌ام، اشعار خاقانی‌ستم
مادر بومسلم و زایندۀ کاووس و کَی
مخفی‌‌ام، فرزانه‌ و سیمین، کاشانی‌ستم
مرز را بردار آقا، آشنای سابقم!
«بوی جوی مولیانم» صلح و پیمانی‌ستم
دردهایت، دردهایم، رنج‌هایت، رنج‌هام
سرخ‌تر از خون تو، لعل بدخشانی‌ستم
خانه‌ام تقسیم در جغرافِیای پارسی‌ست
کابل و کولاب و تهرانم، خراسانی‌ستم
"انتحاری، انزجاری، انفجاری نیستم!!!
ناخلف باشم اگر گویم که افغانی‌ستم"

>>>   تاجیکم در بلخ باستان تاجیکم
در هرات و در بدخشان تاجیکم
شاهنامه است هویت آشکار من
تاج پارسی در خراسان تاجیکم

سینه هایم پر ز شعر مثنویست
در خراسان صد نیستان تاجیکم
زار نی خوان بر زبان مثنوی
جستجو کن راز انسان تاجیکم

بیدل و سعدی و مولنای بلخ
در دل هر کهکشان من تاجیکم
خواجه ای پیر هراتم را سپاس
جام ی ی آن جام عرفان تاجیکم

فخر پنجشیریان و پروان و تخار
تاج سر من! در خراسان تاجیکم
تاجیکان، من تاجیکم، من تاجیکم
رستمم من در سمنگان، تاجیکم

هویت جعلی افغان بر تو باد
تاریخ آشکار و پنهان تاجیکم
تویی افغان نام نیکت برتوباد
بر نتابم نام افغان! تاجیکم

تاجیک افغان نیست! افغان با خبر
تاجیک ار زان نیست افغان! تاجیکم
تاجیکم من تاجیکان! من تاجیکم
فخر فرهنگ خراسان تاجیکم
شاهد خراسانی

>>>   حکیم ابومعین ناصرین خسروقبادیانی بلخی در سال ۳۹۴ هجری قمری در بلخ تولد یافت. از اوان جوانی به تحصیل علوم و تحقیق ادیان و مطالعهٔ آثار حکما و شعرای ایران زمین پرداخت. در سال ۴۳۷ هجری قمری خوابی دید و به قول خود از خواب چهل ساله بیدار شد، کارهای دیوانی را رها کرد و به سیر آفاق و انفس پرداخت. پس از پیوستن به فرقهٔ اسماعیلیه و تبلیغ عقاید آنان، امرای سلجوقی در صدد کشتن وی برآمدند، پس به ناچار به بدخشان گریخت و سرانجام در سال ۴۸۱ هجری قمری در یسکان وفات یافت.

سلام کن ز من ای باد مر خراسان* را
مر اهل فضل و خرد را نه عام نادان را

خبر بیاور ازیشان به من چو داده بوی
ز حال من به حقیقت خبر مر ایشان را

بگویشان که جهان سر و من چو چنبر کرد
به مکر خویش و، خود این است کار گیهان را

نگر که تان نکند غره عهد و پیمانش
که او وفا نکند هیچ عهد و پیمان را

فلان اگر به شک است اندر آنچه خواهد کرد
جهان بدو، بنگر، گو، به چشم بهمان را

ازین همه بستاند به جمله هر چه‌ش داد
چنانکه بازستد هرچه داده بود آن را

از آنکه در دهنش این زمان نهد پستان
دگر زمان بستاند به قهر پستان را

نگه کنید که در دست این و آن چو خراس
به چند گونه بدیدید مر خراسان* را

پریر قبلهٔ احرار زابلستان* بود
چنانکه کعبه است امروز اهل ایمان را


اگر به علم و بقا هیچ حاجت است تورا
سوی درش بشتاب و بجوی دربان را

در سرای نه چوب است بلکه دانایی است
که بنده نیست ازو به خدای سبحان را

به جد او و بدو جمله باز یابد گشت
به روز حشر همه مؤمن و مسلمان را

مرا رسول رسول خدای فرمان داد
به مؤمنان که بدانند قدر فرمان را

کنون که دیو خراسان* به جمله ویران کرد
ازو چگونه ستانم زمین ویران را

چو خلق جمله به بازار جهل رفته‌ستند
همی ز بیم نیارم گشاد دکان را

مرا به دل ز خراسان زمین* یمگان است
کسی چرا طلبد مر مرا و یمگان را

ز عمر بهره همین است مر مرا که به شعر
به رشته می‌کنم این زر و در و مرجان را

>>>   خداوند ج به فومت نگاه نمیکند خداوند ج به قلوب مان و اعمال مان نگاه میکند حدیث شریف هست میگه هرکه که به قوم خود افتخار کند از ما نیست پس عقب بکش

>>>   م-
ارمغان آصفی-
آصف اللغات-
نقش بدیع-
شمارش اين فرهنگ ها در ازطرف ايران و فارسى شناس انگليسى از دانشگاه اکسفورت برگرفته از آثار يونانى و رومن لاتينى و به زبان لاتين فهرست نموده است
اولين چاپ کتاب توماس هايد در سال 1700 ميلادى بوده است. و چاپ دوم در سال 1760 بوده است.
در سال 1700 توماس هايد بيشتر از 50 فرهنگ زبان پارسى را در کتاب خود نام گرفته بود. برگ 432 - 435 توماس هايد
Thomas Hyde: Persarum 1700 Pag 422-425 or 1767, pg. 432-435
بيست ودوسال پس از چاپ وانتشار اين کتاب 1722 احمد خان ابدالى ويا بابا افغان تولد شد.نام ستان هاى اين همه کتابها سغد تا شام کاشغر تا از سهند بغددا ايران و و هند توران بود.
کدام افغان اين واژگاننامه هارا نوشته است????

>>>   سیستان(کابلستان و زابلستان) و خراسان در آینه تاریخ

محمدآصف آهنگ؛ در مورد نام سیستان و خراسان مينويسد: زمانيکه محمودغزنوی در غزنی، که يکی از شهرهای مهم سيستان قديم است، بر اريکه سلطنت نشست، او را شاه زابلستان و شهریار ایران، خطاب ميکردند، سيستان بزرگ سه ولايت بزرگ داشت: زابلستان، کابلستان، و نيمروزان، خراسان بزرگ نيز چهار ولايت يا شهر مشهور داشت : بلخ، هرات، نيشاپور و مرو.

فرخی سیستانی، سلطان محمود را که در مرکز حصه سيستان قديم حکمروا بود، چنين مدح کرده است:

خداوند ما شاه کشورستان
که نامی به وی گشت زاولستان*
سرِ شـهـرياران ايران زمين*
کـه ايران بـاو گشت تازه جوان

سلطان محمود غزنوی رابدان سبب که مادرش زابلی بود، محمود زابلی هم خوانده اند. اين دوبيت منسوب به فردوسی است:

خجسته درگه محمود زابلی درياست
چگونه دريا کان را کناره پيـدانيست
شدم بدریا، غــوطـه زدم ، نـديدم دُر
گناه بخت منست اين، گناه دريانيست.

عنصری بلخی سلطان محمودغزنوی را "خدايگان خراسان" ناميده است:
خدايگان خـراسان* بدشـت پيشاور
بحمـله يی بــپراکند جمع آن لشـکر
آيا شنيده خبرهای خسروان بخبر؟
بيا زخسرو مشرق عيان ببين توهنر

در شعرذيل چهارشهر عمده خراسان بدينگونه بازتاب يافته است:

ميانه همه اقـــليمــها خـراســانسـت
ز وضع هيئت عالم به حکمت حکمـا
پس اخــتيار خراسان* بود ز هفت اقليم
بـدان دليـل که ِّخير الامور اوسطـها
چهارشهر در آن بين تو برچهار طرف
که چارسويش بدان يافتست زيب وبها
هری و بلخ و نشاپور و مرو شهر جانست
کـه بابهــشت برينست هريکی همــتا

فرخی سيستانی گويد:

شيــرنر درکـــشور ايـــران زمـيـــن*
از نهيــبش کـــرد نــتواند زيان
هيچ شه رادرجهان آن زهره نيست
کــوسـخن راند زايـران* برزبان

مسعودسعدسلمان گويد:

به هرشهری که بگذشتی به آن شهراين خبرده
که آمد بـــر اثر اينک رکاب خســرو ايـــــران*

سنائی غزنوی گويد:

آنکه تاچون دست موسی طبع راپرنورکرد
ملک ايــران* راچــو هنگام تجلی طـورکرد


مولف تاريخ وصاف درحق شمس الدين کرت حکمرانان هرات آورده است :«که مصداق اين دعوی آنست که سال هاست شهريار ايران*، خسرو بروبحر شمس الحق والدين که روزگار امرونهی او را رام باد ...»(۲۰)
وجيه نسفی، محمدکرت راسالارايران خوانده گويد:

بسال ششصد وهفتادوشش مه شعبان
قضا زمصحف دوران چوبنگريست بفال
بنام صـــــفــدر ايــرانيان* محــمدکُــرت
بــــرآمـد آيــت الشمس کــورت درحال

در کتاب تجزیه الاعصار و الامصار آمده است درسال ۸۱۸هجری چون بنای قلعه دارالسلطنه هرات(حصاراختيارالدين) را گذاشتند، برکتيبه کاشی آن قصيده ای نوشتند درمدح شاهرخ که اين سه بيت از آن است :

ايا پــادشاهی کــه بر روی دفــتـر
کلامی نيامــد زمدح تو خوشتر
شهـنشه الغ بيگ وسلطان براهيم
که هستند شايسته تخت و افسر
يکی رانشانده است برتخت توران
دگرکرده از بهرش ايران* مسخر


شاعر بزرگ ظهير هروی دروصف هرات گويد:
به توصيف گل وگلزار ايـران
سواد اعظـم و چشم خراسان
هرات آيـينه رخــسار عالم
گــلی بــر گوشه دســتارعالم

>>>   چند بیت از شاهنامه را بخوانیم:
همه ره ز آوای چنگ و رباب
همی خفته را سر برآمد ز خواب
همی خاک مشکین شد از مشک و زر
همی اسپ تازی برآورد پر
سیاوش چو آن دید آب از دو چشم
ببارید و ز اندیشه آمد به خشم
که یاد آمدش بوم زابلستان
بیاراسته تا به کابلستان
همان شهر ایرانش آمد به یاد
همی برکشید از جگر سرد باد
ز ایران دلش یاد کرد و بسوخت
به کردار آتش رخش برفروخت

>>>   زادگاهِ رستم و شاهان ساسانی یکی‌ است
شوکت شهنامه و فرهنگ ایرانی یکی‌ است

ارزش خاک بخارا و سمرقندِ عزیز
نزد ما با گوهر و لعل بدخشانی یکی‌ است

ما اگرچون شاخه‌ها دوریم از هم عیب نیست
ریشۀ کولابی و بلخی و تهرانی یکی‌ است

از درفش کاویان آواز دیگر می‌رسد:
بازوان کاوه و شمشیر سامانی یکی‌ است

چیست فرق شعر حافظ، با سرود مولوی
مکتب هندی، عراقی و خراسانی یکی‌ است

فرق شعر بیدل و اقبال و غالب در کجاست
رودکی و حضرت جامی و خاقانی یکی‌ است

مرزها دیگر اساس دوریِ ما نیستند
ای برادر! اصل ما را نیک می‌دانی یکی‌ است

«تاجیکی»، یا «فارسی»، یا خویش پنداری «دری»
این زبان پارسی را هرچه می‌خوانی، یکی‌ است!

>>>   دانش و اندیشه را هم پایداری می کنم
در تقابل با دسایس های اعدای وطن
دایمآ تآکید بر وجدان کاری می کنم
گر"من" و "تو" "ما" شویم وروزآید باهمی
کشور ماتمسرا را باغ باری می کنم
باز هم با معجز فرهنگ انسان ساز خود
کار هـــای جاودان و ماندگاری می کنم
عظمت پارینه فرهنگ را در هر زمان
از خداوند توانا، خواستاری می کنم
گفت اندر جمع یاران با صراحت قادری
کز زبان پارسی، خود پاسداری میکنم
»«»«»«»
شعری از بهار" سعید"
اندیشه را بیان گواراست پارسی
هر واژه یک نگینه ی گویاست پارسی
از هر دهن ز بسکه دل انگیز می چمد
گویی سروش بردن دلهاست پارسی
شبها نیوشه، کودک گهواره ی مرا
شیرینی ترانه ی فرداست پارسی
برخاست از «دهار» و پراکند هر کنار
بس پهنه را هنرکده آراست پارسی
آوازه ساز بلخ و سمرکند و دامغان
شیراز و غزنه ، توس و هریوا ست پارسی
فردوسی و سنائی و حافظ وَ مولوی
بیدل ، خیام و رابعه ی ماست پارسی
از رودکی و حنظله تا روزگار من
آمو ترین سروده ی دریاست پارسی
پیشینه ی ترا ز چه آغاز سر نهم؟
زیرا هزاره هاست که برپاست پارسی
نازم به یادگار نیاکانیم، نگر
پیداست هر چکامه که زیباست پارسی
برگیزه ی شناسه ی من، وخش چامه ام
ای خوش که سرزمین مرا خاست پارسی
پرپر کنم درود، « بهارِ سعید » را
در پیش پا اگر که پذیراست پارسی
«»«»«»
نباشـد زبانـی چنیـــــن، پـارســــی
به دنیــــا چـو دُر ثمیــن «پارســــی
چــــو دیگــر زبانهــــای این ســـرزمین
تـو باشـی بلنــــد و وزیـن، پارســـی
به انگشــــتر شعـــر و نـثــر زمــــان
تـویـی پـُر صـلابـت نگین پارســــــی
نــموده ز روی حســـد، بـنـگـــــــرم
بـه راهِ تـو دشمـن کمیــن، پارســی
ولیـکــن نـبـاشـــد تـرا هیــــــچ بـاک
چو هستی تو حبلِ متیــن، پارســـی
تـو باشـی هـمان مشـــعـلِ تـابـنـاک
که هستی و بودی چنیــن، پارســی
شـــــب و روز در راهِ خـــــدمـت تــرا
همــــه پُـر تلاش و امیـن، پـارســـی
مــرام همـه، حفظ شـــــأن تـو است
ازیـن رو نباشم غـمین، پـارســــــی
بـرای بیــــانِ مـــــــرامش «فــــروغ»
به تو وامــــــدار و رهین، پارســــی
امیرفروغ
«»«»«»«»
سه تن و سه شاخه از يک ريشه ايم
هم زبان و هم بن و هم پيشه ايم
توس و بلخ و سغد و شيرازيم ما
از پدر يک، مادر انبازيم ما
اين زبان در کوه پامير آن بود
در دماوند پارسيان را جان بود
بلخ را با ناصرش حجت نمود
رودکی را يار با عزت نمود
سعدی و حافظ را ياد آوريد
با حکيم توس دل شاد آوريد
ما يکی و ما يکی و ما يکی
می شويم باز هم يکی گرديم يکی
اين قلمرو خطه مايان بود
خطه شاهان با ايمان بود
راز جم را کی توان از ياد برد
کورش دانا گرا را داد برد
شاه سامان کيست ؟ برگو ای پسر
از سنايی تا به مولوی گذر
»«
سرودهمبستگی فارسی زبانان
«»«»«»«»«»
زبان پارسی گيتی نورد ا ست
به زيبايی و واژه سازی ، فرد است
زبان ملی آزاده گان است
زبان عشق و عرفان و نبرد است
نوای مولوی ، روح سنايی
صدای نازش مردان مرد است
ز دوران کهن تا عصر حاضر
حکايتگوی باران ، گاه برد است
صدای عاشقان و عارفان است
صدای سبزوار و سهرورد است
صدای « واصف» فرزانه ماست
صدای « ناظمی » يا « رهنورد » است
صدای « اکرم عثمان » و « پژمان »
صدای سنبل و نسرين و ورد است
زبان ما بهار جلوه ماست
هوای پاک دور از خاک و گرد است
به هر سو بنگری ، دشت ودر و باغ
زبام عرش اين آوای درد است
زبان پارسی را پاس داريد
نه از اهريمنان ، وسواس داريد
احمدشاه سلامی
«»«»«»
بانو بهار سعید
پارسی مِهر من نشانه ی من
پارسی شور من ترانه ی من
لای لایی مادرم با تو
می کنم ناز، دخترم با تو
با تو شد کودکی من آغاز
تا بمیرم ترا نمایم ناز
تا که بشناختم جهانم را
از تو پَر می زنم روانم را
ز تو آموختن بیاموزم
ز تو اندوزه ها بیاندوزم
می سرایم چه بی هراس ترا
چه گنه گر نهم سپاس ترا؟
بی تو وخش و سرده ام میرد
گوییا کس مرا ز من گیرد
تو مه و مهر چلچراغ منی
کوه و دریا، بهار و باغ منی
پارسی انگبین خامه ی من
کند و شیرینیِ چکامه ی من
با تو هر چوبه ی قفس کندم
ای در آزاده گی پدآفندم
تو که هر جا کنار من هستی
همره و پاسدار من هستی
گر ترا ارج و پاس بگزارم
نه گناهی نه آک پندارم
تا زبانم بود سروده ی من
هر زبان دگر ستوده ی من
ای ملامتگرم چه می تازی؟
کی برای دلم قفس سازی
عاشقم فاش، کودکانم را
میهن و مادر و زبانم را
« پدآفند » واژه ی پارسی « دفاع »
« کند » پارسی « قند »
«»«»«»«»
فارسی نيست تار و پود منست
عشق من ساز من ، سرود منست
تو دری خوانيش و يا فارسی
هر چه هست گوهر وجود منست
«»«»«»
واصف باختری چنين زيبا ادامه ميدهد
زبان من حريرين است
ولی اين پرنيان را قطره ای از خون پولاد است در هر تار
به جنگ من ميا زنهار
«»«»«»«»
مومن قناعت
قند جويي، پند جويي، اي جناب
هرچه مي جويي بجو
بي كران بحريست، گوهر بي حساب
هرچه مي جويي بجو
فارسي گويي، دري گويي ورا
هر چه مي گويي بگو
لفظ شعر و دلبري گويي ورا
هرچه مي گويي بگو
بهر من تنها زبان مادريست
همچو شير مادر است
بهر او تشبيه ديگر نيست، نيست
چونكه مهر مادر است
زين سبب چون شوخيهاي دلبرم
دوست مي دارم ورا
چون نوازشهاي گرم مادرم
دوست مي دارم ورا
«»«»
از عبيد رجب: (تا هست عالَمي،‌تا هست آدمي)
هر دم به روي من
گويد عدوي من
كاين شيوه ي دري تو چون دود مي رود
نابود مي شود
باور نمي كنم.
باور نمي كنم!
باور نمي كنم،
لفظي كه اعتقاد من است و مرا وجود
لفظي كه پيش هر سخنم آورد سجود
چون عشق دلبرم
چون خاك كشورم
چون ذوق كودكي
چون بيت رودكي
چون ذرّه هاي نور بصر مي پرستمش
چون شعله هاي نرم سحر مي پرستمش
من زنده و ز ديده ي من
چون دود مي رود؟
نابود مي شود؟
باور نمي كنم!
«»«»
از لايق شير علي: (زبان گم كرده)
هر كه دارد در جهان گم كرده اي
در زمين و در زمان گم كرده اي
اين نشان گم كرده اي و ديگري
خويشتن را بي نشان گم كرده اي
...
از تمام اين و آن گم كردگان
زشت رو تر نيست در روي جهان
ز ان كه گم كرده زبان مادري
حرف گويد با تو با چندين زبان
...
آن يكي قدر سخن گم كرده اي
ديگري باغ و چمن گم كرده اي
از زبان مادري گم كرده ليك
مي رسد روزي وطن گم كرده اي
«»«»«»
از گلرخسار: (زبان رودكي)
اي زبان جاودان رودكي
سنت و سحر و سنان رودكي
از دهان وارثان افتاده اي
در زمين صد زبانِ رودكي
...
اي زبان شعر، اي لحن ملك
ساحر روح آخرين من تويي
اولين و آخرينت نيستم
اولين و آخرين من تويي
اي زبان جاودان رودكي!
«»«»
از عسكر حكيم:( زبان تاجيكي)
نيست جسمي جاودان ونيست جاني جاودان
زيرگردون با نشان و بي نشان ميرنده است
گر نيابد نسل انسان جان جاويد از سخن
آن دل وجان امانت بي امان ميرنده است
من ز تاريخ بشر دريافتم اين نكته را:
گر زبان خلق ميرد، ميرد خاص و عام
با زبانش سر شود تاريخ اولاد بشر
با زوال لهجه اش تاريخ او گردد تمام
زين سبب گر دشمني را مقصد مردُمكُش است
مي كُشد اوجمله فرزند زباندان ورا
خلق بي فرزندگويا توده‌ي گنگ و كر است
مي دهد فرزند گويايش زبان جان ورا

خراسانفر مسکو، دانشگاه دوستی ملتها

>>>   سالها عمر خود را صرف تحصیل تاریخ و تمدن و ادبیات فارسی و مطالعات باستان شناسی و زبانشناسی کردم.
یقیین پیدا کردم نام فعلی کشورم یک نام کاملا صد درصد دروغ جعلی است و بخدا قسم از این نام جعلی انگلیس متنفر هستم هیچ کس باورش نمی‌شود اینچنین تاریخ و گذشته کشورش به تاراج تقلب رفته باشد! نام کشورما قطعا خراسان و ایران بوده است و ایران که در تمام تواریخ آمده است قطعا بخش اصلی آن حدود خراسان زمین بود است صدها مستندات در آثار تاریخ نگاران وجود دارد که نشان میدهد. کشور ما ایران نام داشته است.تمام شعرای خراسان زمین بلا استثنا نام ایران را ستایش کرده اند این قدر که ستایش ایران زمین در آثار شعرای خراسان و سیستان دیده میشود از مقداری که مدح ایران در شعرای فارس و کرمان و آذربایجان و طبرستان یافت میشود بسیار بیشتر است. نشان میدهد شاعران و دانشمندان ما روی مسأله خراسان و ایران و زبان فارسی بسیار غیرت داشته اند و پیوند بسیار عمیق با آن داشته اند هیچ گاه حاضر نیستم از نام ایران و خراسان دست بکشم و حتی حاضر هستم بر سر این موضوع جان بدهم هیچ گاه نام افغان را روی خود نمیپذیرم اگر پشتونیست بخواهد به بهانه تشابه و ارتباط لفظی نام ایران و خراسان با کشور همسایه یعنی جمهوری اسلامی ایران نام ایران و خراسان مرا بدگویی کند در دهنش میکوبم و هیچ کس حق ندارد مرا بابت عشق به زبان هویت تاریخ و تمدنم مرا تهمت بزند پای این موضوع ایستاده ام و هیچ ترسی ندارم افغان پرست های پررو و تقلبکار تمامیت خواه با قلدری و یاغی گری اگر چیزی بگویند سخنشان مفت اندر مفت است روی این موضوع
اگر منطق نپزیرند با روی شمشیر و عتاب باشان سخن میگوییم.
خراسانم آرزوست. خراسانم تار و پودم است.

>>>   طلوع «آفتاب» از «خاوران» است
«خراسان»، «سِفْرِ» آغاز جهان است
تمدن‌ها شروع شان ز«شرق» است
نخستین شهر دنیا «بامیان» است
زبان مردمش دُرِّ «اَوِستا»
پر از گنجینه‌هایِ باستان است
هزاران چشمه و رود از «هزاره» است
دیار «مهر» قلبش مهربان است
«هرات» آیینه‌ای «عرفان» شرقی است
و «بلخ» اندیشه‌گاهِ باستان است
در این‌جا شعله ورشد جان «خورشید»
از آن پس «نور» آیین زمان است
بهار فکر از «پندار نیکو» است
خزانش ظلمت «سُوفَسْطِیان» است
فراق بلخ را «نی‌نامه» نالید
طنین آهِ «مولانا» نشان است
وصالش شعر«جوی مولیان..»گفت
حدیث عشقِ «سرو و بوستان» است
شراب «حکمتِ» سینایی بلخ
نیوشای وجود عرشیان است
تمام «هفت شهر عشق»، «غزنه» است
«سنایی» در تن این «عشق» جان است
تپیدن های قلب «شمس» از این جاست
سرِ «عطارْ» بر این آستان است
دل «بیدل» در این «حیرت‌سرا» ماند
که او بیدل ترین عارفان است
شکوهِ «شاهنامه»، شعر«غزنی» است
در اوج قله‌ی شعر جهان است
شروع «بادغیسی» دارد این «شعر»
«ادب» آغازگاهش «سیستان» است
بدخشان «لعلْ»، نه، ماهِ تمامی است
که بر «بامِ» جهانش آشیان است
هوای دَرّه‌یِ «یُمْگان » بهشتی است
که «پیرِ خسروی» را میزبان است
دیار «رستم» و «رودابه» کابل
همانجا که «درفشِ کاویان» است
صدف خاک شریف آن «مزار»ي است
که جنس گوهرش از آسمان است
کبوتر، بال در بال ملائک
شب و روز آن«حرم» را پاسبان است
عجب شیدا و شوریده است «مُلاّ»
که او دل داده ای این آستان است
در آن‌جا «مدفن» پاک «شهیدی» است
که «راه» و «آرمان» اش جاودان است
همان «خونی» که بر این «خاک» بنوشت
«عدالت» مکتب «آزادگان» است
همان جامه سیاهانی که گفتند
سر افرازی به روی «دارِ»مان است
هنر یعنی که نقشِ کلک «بهزاد»
تو گویی دست «نقاش جهان» است
«منارجام» اعجازی که امروز
جمالش جلوه‌ای از «غوریان» است
شکوه و شوکت تندیس «بودا»
نشان ناخن «چِلْ‌دختران» است

>>>   رهروم مقصد امکان به خراسان یابم
تشنه‌ام مشرب احسان به خراسان یابم
گرچه رهرو نکند وقفه، کنم وقفه از آنک
کشش همت اخوان به خراسان یابم
دل کنم مجمر سوزان و جگر عود سیاه
دم آن، مجمر سوزان به خراسان یابم
برکنم شمع و وفا را به خراسان طلبم
کاین کلید در رضوان به خراسان یابم
طلب از یافت نکوتر من و مرکوب طلب
کن براق از در میدان به خراسان یابم
عزم جفت طلب است و طلب آبستن یافت
یافت را در طلب امکان به خراسان یابم
لوح چل صبح که سی‌سال ز بر کردم رفت
بهر چل صبح دبستان به خراسان یابم
در جهان بوی وفا نیست و گر هست آنجاست کاین گل از خار مغیلان به خراسان یابم
هفت مردان که منم هشتم ایشان به وفا کهفشان خانهٔ احزان به خراسان یابم
سالکان را که چو دریا همه سرمستانند
چون صدف عرفهٔ عطشان به خراسان یابم
از سر زانو کشتی و ز دامان لنگر
بادبانشان ز گریبان به خراسان یابم
بی‌سران را که چو گویند کمر کش همه را
طوق سر چون سر چوگان به خراسان یابم
ز آتش سینهٔ مردان که ز دل آب خورند
جگر آتش بریان به خراسان یابم
همه دل گوهر و رخ کرده حلی‌دار چو تیغ
تن خشن پوش چو سوهان به خراسان یابم آهشان فندق سربسته و چون پسته همه
ز استخوان ساخته خفتان به خراسان یابم
دل مرغان خراسان را من دانه دهم
که ز مرغان دل الحان به خراسان یابم
مرغ دل را که در این بیضهٔ خاکی قفسی است دانه و آب فراوان به خراسان یابم
بس که پیران شبیخون به خراسان بینم

>>>   هر امان کان هرمان یافت به صد قرن کنون
زین قران حاصل اقران به خراسان یابم

بر سر خاک محمد پسر یحیی پاک
روم و رتبت حسان به خراسان یابم

چون به تازی و دری یاد افاضل گذرد
نام خویش افسر دیوان به خراسان یابم

من که خاقانیم ار آب نشابور چشم
بنگرم صورت سحبان به خراسان یابم

ور مرا آینه در شانهٔ دست آید من
نفس عنقای سخن‌ران به خراسان یابم

چون ز من اهل خراسان همه عنقا بینند
من سلیمان جهانبان به خراسان یابم

محیی الدین که سلیمان صفت است و خدمش
دیو و انس و ملک و جان به خراسان یابم

گوهر افسر اسلاف که از خاک درش
افسر گوهر سامان به خراسان یابم

سخن و لهجت یحیی و محمد نگرم
عیسی و ابنة عمران به خراسان یابم

دل او ثانی خورشید فلک دانم و باز
خلق او ثالث سعدان به خراسان یابم

اتصالات فلک دانم و دل را به قیاس
خالی‌السیر ز شیطان به خراسان یابم

خضر موسی کف و نیل از سر ثعبانش روان
نیل نزد من و ثعبان به خراسان یابم

دستم از نامهٔ او نافه‌گشای سخن است
کاهوی تبت توران به خراسان یابم

چون بدو نامه کنم بر سرش از خط ملک
قدوهٔ اعظم عنوان به خراسان یابم

بهر آن نامه کبوتر صفت آید ز فلک
نسر طائر که پر افشان به خراسان یابم

از ضمیرش که به یک دم دو جهان بنماید
جام کیخسرو ایران به خراسان یابم

درد و آتش که نیستان هزاران شیر است
شور صد رستم دستان به خراسان یابم

در خراسان دلش سنجر همت چو نشست
بدل سنجر سلطان به خراسان یابم

ثانی مصری او یوسف مصری است به جود
صاع خواهندهٔ کنعان به خراسان یابم

بر درش همچو درش حلقه به گوش است فلک
کز مهش حلقهٔ فرمان به خراسان یابم

دور باش قلمش چون به سه سرهنگ رسد
از دوم اخترش افسان به خراسان یابم

گر گشاد از دل سنگی ده و دو چشمه کلیم
من بسی معجز ازین سان به خراسان یابم

از ده انگشت و دو نوک قلم صدر انام
ده و دو چشمهٔ حیوان به خراسان یابم

پایهٔ منبر او بوسم و بر سر گیرم
که در این ناحیه ثقلان به خراسان یابم

گر زمان یابم از احداث زمان شک نکنم
کز معالیش گذربان به خراسان یابم

من که خاقانیم از نعل سمندش بوسم
به خدا کافسر خاقان به خراسان یابم

>>>   خاقانی شروانی (قرن ۵):

گر بپیچم در کمند زلف تو
چون کمند از شرم، رخ پیچان مشو

خون خوری ترکانه کاین از دوستی است
خون مخور، ترکی مکن، تازان مشو

کشتیم پس خویشتن نادان کنی
این همه دانا مکش، نادان مشو

چون غلام توست خاقانی تو نیز
جز غلام خسرو ایران* مشو

شروان از بلاد ارمنستان کنونی میباشد.

اسدی طوسی (قرن ۵):

چو بگرفت گیتی به شاهنشهی
فرستاد نزد شهان آگهی

به روم و به هندوستان و به چین
به ایران* و هر هفت کشور زمین

که با رأی ما هر که دل کرد راست
بجویند جمشید را تا کجاست

گرش جای بر کُه بود با پلنگ
و گر زیر آب اندرون با نهنگ

نظامی گنجوی (قرن ۵):

خسروشیرین چو یاد کردی
چندین دل خلق شاد کردی

لیلی و مجنون ببایدت گفت
تا گوهر قیمتی شود جفت

این نامه نغز گفته بهتر
طاووس جوانه جفته بهتر

خاصه ملکی چو شاه شروان
شروان چه که شهریار ایران*

نعمت ده و پایگاه سازست
سرسبز کن و سخن نوازست

این نامه به نامه از تو در خواست
بنشین و طراز نامه کن راست

>>>   ص. 30 ترجمه کتاب تاریخی التنبیه مسعودی به زبان عربی در هزار سال پیش (345 ق / 956 م.) چنین آمده است:
و ما عقاید ایرانیان و نبطیان را در باره تقسیم معموره زمین... آورده ایم و گفته ایم که آن ها نقاط شرقی مملکت خود و مناطق مجاور آن را خراسان نامیده اند که خُر همان خورشید است و این نواحی را به طلوع خورشید منسوب داشته اند و جهت دیگر را که مغرب است، خربران نامیده اند که به معنی غروب خورشید است و جهت سوم را که شمال است باخترا و جهت چهارم را جنوب است نیمروز نامیده اند و این کلماتیست که ایرانیان و سریانیان که نبطیانند به آن اتفاق دارند.
در ص. 73 آن، چنین آمده است: پارسیان قومی بودند که قلمروشان دیار جبل«فلات ایران» بود از ماهات و غیره و آذربایجان تا مجاور ارمینیه و اران و بیلقان تا دربند که باب و ابواب است و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر که نیشاپور است و هرات و مرو و دیگر ولایت های خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان که در وقت حاضر باین ولایت پیوسته است، همه این ولایت ها یک مملکت بود، پادشاهش یکی بود و زبانش یکی بود، فقط در بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان می نویسند یکی باشد و ترکیب کلمات یکی باشد زبان یکی است و گرچه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبان های پارسی.

>>>   ارزقی هروی(قرن ۵):

در سپهر دولت آمد کامجوی و کامران
از شکار خسروی آن آفتاب خسروان

آسمان داد و همت ، آفتاب تاج و تخت
شمس دولت ، زین ملت ، کهف امت ، شه طغان

خون و آتش در بلارگ ، زهر و باد اندر خدنگ
کوه و گردون در جنیبت ، ابر و دریا در سنان

نوک زوبین خسته اندر نافۀ آهوی مشک
زهر پیکان رانده اندر زهرۀ شیر ژیان

هر که او نخجیرگاه خسرو ایران* بدید
از شگفتی های عالم نیست طبعش را بیان

بر سپهر کوه پیکر هر طرف پر گنده بود
لالۀ شمشاد پوش و گلبن پروین نشان

جعدشان بر سوسن سیمین فکنده عودتر
زلفشان بر لالۀ رنگین نهاده ضیمران

ارزقی هروی(قرن ۵):

ای جهان آرای ماهی ، کز رخ و زلفین تو
خاک گردد سیم سیما ، بادگردد عنبری

گر پری در حلقۀ زلفین مشکینت بود
گم شود در حلقۀ زلفین مشکینت پری

بوستان چهری و عرعر قامتی ، ای نوش لب
بوستان بر چهره داری ، زان بقامت عرعری

بوی عنبر خوار شد زان زلفک عنبر فروش
آب عبهر تیره شد زان چشمکان عبهری

چون قدح گیری در ایوان زیور هر مجلسی
چون زره پوشی بمیدان رینت هر لشگری

خوبی از ایوان شاهنشاه ایران* بگذرد
چون تو در ایوان شاهنشاه ایران* بگذری

بوالفوارس خسرو ایران* طغانشه ، آنکه زوست
از عدو ایام خالی وز فتن ملکت بری

شمس دولت ، کهف امت ، زین ملت ، شاه شرق
مایۀ عدل و ثبات ملک و قطب سروری

معزی نیشابوری(قرن ۵):

اندازه پدید نیست در دولت
پیروزی میزبان و مهمان را

زیبد که ز جان ثنا کنیم این را
شاید که ز دل وفا کنیم آن را

کایشان داند قدر گفتارم
یا رب تو نگاه داری ایشان را

ای مجد و نصیرتان گه مفخر
مر دولت و ملک شاه ایران* را

بخت تو نهاد در ازل خوانی
وز عقل طعام ساخت مر آن را

گویی که ز خوان او گه قسمت
یک لقمه همی رسید لقمان را

انوری ایبوردی(قرن ۶ _متوفی بلخ):

اقبال تو بر فزون به هر روز
در دولت خسرو معظم

آن پادشهی که خسروان را
از هیبت او فرو شود دم

از ورد و تضرعت سحرگاه
بنیاد بقای اوست محکم

با خاک در تو ز ایران* راست
بر چهره صفای آب زمزم

در مدح و ثنات شاعران‌راست
تشریف و صلات خز معلم

ارواح ملک به ناله آمد
صوت تو گرفت چون ترنم

جز بر تو ثنا و مدح گفتن
باشد چو تیمم و لب یم

>>>   عنصری بلخی(قرن ۴):

مبارکست پی رای او بهر چه رود
هزار گونه پدید آمدست ازو برهان

هم از مبارکی رای شهریار آمد
امیر زادۀ بغداد سوی او مهمان

نگه توانستی داشتن ز آفت و عیب
سپاه خانه خویش و ولایت کرمان*

ولیکن از قبل آن که او همی دانست
کفایت و کرم و فضل خسرو ایران*

بیامد ایدر تا دولت استوار کند
هم از نخستش محکم فرو نهد بنیان

>>>   یکی از نکات مهم در رابطه با جغرافیای خراسان و سیستان قدیم و مردمان آن این است که: در تاریخ ایران بعد اسلام، سیستان و خراسان از دو مرکز سیاسی جداگانه اداره می شد. یعنی مرکز حکومت سیستان در شهر زرنگ (مرکز نیمروز) بود و مرکز حکومت خراسان پیش از سامانیان در مرو و بلخ و هرات بود و در عهد سامانیان به بخارا انتقال یافت و در عهد طاهریان به نیشابور منتقل شد.

بدون شک و تردید میتوان گفت که ، «خراسان» و سیستان حداقل به مدت حدود 1500 سال نام واقعی و مخصوص بلاد شمالی و جنوبی مملکت ما بوده و خراسانیان با سیستانیان بطور کاملا پیوسته رابطه سیاسی و فرهنگی و نژادی داشته اند.

بیشتر تاریخ‌نگاران و جغرافیدانان دوره اسلامی، خراسان و بلاد ماوراءالنهر را دو سرزمین جداگانه نوشته اند. یعنی اکثر آنها ممالک مشرق یا خاورزمین را دو بخش جداگانه به‌نام خراسان و ماوراءالنهر ضبط کرده اند. آنان نواحی جنوب و غرب آمودریا را به‌نام خراسان و مردمش را به‌نام خراسانی نوشته اند، و بلاد شرق و شمال مرز خراسان را به‌نام ماوراءالنهر یا سرزمین هیاطله و سرزمین ترکان نوشته اند.

شمار کمتری از جغرافیدانان عربی و فارسی زبان، مانند بلاذُری و دمشقی و ابن خردادبه خراسانی و عبدالحی گردیزی و... احتمالا بر اساس منابع پهلوی، سرزمین خراسان را چهار ربع نگاشته اند و ماوراءالنهر یا بلاد هیاطله را ربع چهارم آن شمرده اند.

یک) عبدالحی گردیزی مورخ دوره غزنوی (حدود 441 ق) نوشته است: « اردشیر بابکان ساسانی خراسان را چهار بخش کرده و برای هرکدام مرزبانى گماشت. مرو شاهجان. بلخ و تخارستان. هرات، پُشنگ و بادغیس. ما وراء النهر.»

دو) ابن خردادبه خراسانی در ذیل «خبر مشرق» در باره خراسان در دوره ساسانی نوشته است: « مشرق ربع مملکت است و خراسان تحت حاکمیت اسپهبد بادوسبان و چهار مرزبان قرار دارد و هر مرزبان در ربع خراسان مستقر است؛ یک ربع آن متعلق به مرزبان مروشاهجان و اعمال آن، و یک ربع آن متعلق به مرزبان بلخ و تخارستان، و ربع دیگر آن متعلق به مرزبان هرات و بوشنج و بادغیس و سجستان مى‏باشد. ابن مفرغ گوید که ربع دیگر آن متعلق به مرزبان ماوراءالنهر است»

سه) ابن فقیه (ق 3) و صفی‌الدین بغدادی (ق 8) به نقل از بلاذُری نوشته اند: خراسان چهار ربع است. ربع اول) ایرانشهر (ابرشهر، صفی‌الدین بغدادی ) است و آن شامل نیشابور، قُهستان، دو طبس، هرات، پوشنگ، بادغیس و طوس موسوم به طابران می‌باشد.

ربع دوم) مرو شاهجان، سَرخس، نِسا، باورد (اَبِیوَرد، بغدادی و مقدسی) مرورود، طالقان، خوارزم و آمل- که هردو در کنار رود بلخ اند- و بخارا.

ربع سوم) مناطق غربی رود بلخ که در هشت فرسخی آن واقع اند. مانند فاریاب، جوزجان، تخارستان عُلیا (طالقان، قبادیان و خِتِل یعنی وخش) خُست، اندرابه، بامیان ( و بلخ، مقدسی) بغلان، والج - شهر مزاحم بن بَسطام - ، روستای بنک (بیل، یاقوت و بغدادی) بدخشان - که مدخل مردم به تبت است- و ترمذ در [12 فرسخی] شرق بلخ، چغانیان، زم، خُلم و سمنگان می‌باشد.

ربع چهارم) ماوراءالنهر بخارا، چاچ، طرازبند، سُغد - یعنی کش و نسف (نخشب، یعقوبی) و روسیان (رویان، بغدادی، روبستان، یاقوت) اسروشنه، سنام قلعه مقنع، فرغانه و سمرقند میباشد»

به نظر میرسد که این عده از مورخان و جغرافیانگاران که ماوراءالنهر را نیز به‌نام خراسان خوانده اند، به خراسان فرهنگی و سیاسی در دوره ساسانی و یا سامانی نظر دارند، نه به جغرافیای تاریخی و طبیعی و نژادی خراسان. شاید به همین خاطر است که منوچهری بلخی در اشعار خود از رودکی سمرقندی و ابوشکور بلخی و ابوالفتح بُستی به‌نام حکیمان خراسان یاد کرده است.

>>>   اگـر عـشـق و امـیـد از سـینه آدم شـود بیرون
نـیـابی در نهــاد آدمی جـز رنـج روز افـزون
نگـویـد کـس دگر غمنانـه فـرهاد و شـیرن را
شـود محو از کتاب عـاشـقی افـسانـه مجـنون

نبـاشــد اعتمـادی بـر وفـا و وعـده و پـیـمـان
بـود دل های ماشین زادگان پـر از تب مظنون
نمی تـابـد دگـر نـوری ز سـینای امـل یـارب
نمی گـیـرد چـرا آخـر زوالی ثــروت قـارون

سـروشی از مـزامیـر دل تنگـش نمی خـیـزد
بخوانی گر هـزاران بار دیگـر قصه هارون
اگـر آتش زنـد شـیخ دغـل در زنـد و پازنـدم
بتابـد پـرتـو صد مهـر و مـه از دامن هامون

ز بیداد سـعـودی رگ رگ تاریـخ می سـوزد
به آب دجله شـوید خاطرات طاهـر و مامـون
هـیـولای جهـالـت پـرورد تـا خـاک پاکسـتان
نـبـیـنی در تمـام آســیـا یک خـاطـر مصون

زکین طالبان صد پاره شد شهمامه و صلصال
بـه خـون آغـشـتـه بنیاد تمـدن داعـش ملعـون
سیه پوش عرب را نیست راهی در خراسانم
اگر از خون پاکان خاک عالـم را کند گلگون

اگـر بـا طالـب بـیـگانـه بـنـدد بـارهـا پیـمـان
اگـر بـا کیـنه ســازد خـانـه اجـداد را وارون
ز پهنای خـراسـان سـربـرآرد آفـتـاب عـشـق
اگـر خنجر زند صد بار دیگـر در دل مفتون

چه می خوانی به جز حماسه از شـهنامه رستم
چه می جویی بجز مردانگی ازخامه و مضمون
نیـابی غـیـر شـیـران و عـقـابـان در دل بـابـا
نجـوشـد جـز تششع گهـر از خیـزش جیحون

بگو از همت یعقـوب و مسلم قارن و برمک
کند اولاد شان خصم دغا را در وطن مدفون
بـه نـور دانـش و آزادی و ارث تـمــدن بـاز
شـود ملک خـراسـان تا ابـد پاینـده و میمون

>>>   مولوی بلخی شاعر قرن ۷

چرا منکر شدی ای میر کوران
نمی‌گویم که مجنون را مشوران

تو می گویی که بنما غیبیان را
ستیران را چه نسبت با ستوران

در این دریا چه کشتی و چه تخته
در این بخشش چه نزدیکان چه دوران

عدم دریاست وین عالم یکی کف
سلیمانی است وین خلقان چو موران

ز جوش بحر آید کف به هستی
دو پاره کف بود ایران* و توران

در آن جوشش بگو کوشش چه باشد
چه می لافند از صبر این صبوران

از این بحرند زشتان گشته نغزان
از این موجند شیرین گشته شوران

نپردازی به من ای شمس تبریز
که در عشقت همی‌سوزند حوران

>>>   عبدالرحمان جامی (قرن ۹):

منبع جود و مجمع الطاف
مخزن عدل و معدن انصاف

خاک ایران زمین* ازو گلشن
جان یونانیان ازو روشن

کاشف عقده های یونانی
شارح نکته های ایمانی

رای او گنج علم را مفتاح
روی او بزم ملک را مصباح

کرده طبعش به فکرت صافی
در کلام خدای کشافی

>>>   صائب تبریزی (قرن ۱۰):

کار خامان می توان از پخته گویی ساختن
گرمی آتش کند کوته، زبان خار را

به که طفل اشک خود را رخصت بازی دهم
چند دارم در گره این اختر سیار را

بر حریفان چون گوارا نیست صائب طرز تو
به که بفرستی به ایران* نسخه اشعار را

محو دنیا را به گرد دل نگردد یاد مرگ
از معلم طفل هنگام تماشا غافل است

هند چون دنیای غدارست و ایران* آخرت
هر که نفرستد به عقبی، مال دنیا غافل است

گر سبو از تنگدستی راه احسان بسته است
خم چرا از ساغر لب تشنه ما غافل است؟

دام ها در خاک از چشم غزالان کرده است
گر به ظاهر لیلی از مجنون شیدا غافل است

فیض کاشانی (قرن ۱۰):

هم چشم مستت فتنه جوهم مست چشمت فتنه خو
در هند و در ایران* فتد بس فتنه ها زآن ترک مست

گرچشم بیمارت بلاست بیمار چشمت را دواست
هم از بلا یابد شفا آنکش بلای عشق خست

در پیش خورشید رخت باشد رخ خورشید سهل
در پیش شمشاد قدت باشد قد شمشاد پست

موئی شدم زاندیشهٔ تنگ آمدم از فکرتی
آیا میانی هست نیست آیا دهانی نیست هست

کمال الدین اصفهانی (قرن ۹):

برعیارملک ایران* غش ظلم ارهست،باش
تیغ توسرسبز بادا کش بپا لاید زغش

بافلک گفتم کجادانی پناهی آن چنانک
بخت افتاده شود درسایۀ اومنتعش؟

صبح صادق بالبی خندان اشارت کردوگفت:
حضرت سلطان علاءالدّین والدّنیا،تکش

سایۀ حقّست،یارب سایه اش پاینده دار
زانکه فرضست ازمیان جان دعای دولتش

کمال خجندی(قرن ۸):

امشب آن ماه دل افروز به مهمان که بود
خط او سبزی لبهای نمکدان که بود

چون خضر شد ز نظر غایب و معلوم نشد
که به تاریکی شب چشمه حیوان که بود

آن لب لعل کز او ماند دهان همه باز
باز پرسید خدا را که به دندان که بود

سر ما بود و در او همه شب تا دم صبح
تا خود او شمع سرای که و ایران* که بود

سوختم از غم دردش نشد این نکته هنوز
که شب آن شمع شکر لب به شهرستان که بود

خجند از بلاد تاجکستان امروزی میباشد.

>>>   سعدی شیرازی (قرن ۷):

بگفت ای خداوند ایران* و تور
که چشم بد از روزگار تو دور

من آنم که اسبان شه پرورم
به خدمت بدین مرغزار اندرم

ملک را دل رفته آمد به جای
بخندید و گفت: ای نکوهیده رای

تو را یاوری کرد فرخ سروش
وگر نه زه آورده بودم به گوش

نگهبان مرعی بخندید و گفت:
نصیحت ز منعم نباید نهفت

>>>   بر فرق خویش می‌کوبم، جان شیرین‌به‌دست؛ فرهادم
قصد دارم مخاطبم باشم، درد خود را به خویش واگویم
با مزاج تو گر نمی‌آید، پنبه و گوش؛ گفتِ استادم
ای من‌ام! ای مخاطب دردم! ای‌که گم کرده‌ای نشانت را
ای من! ای بی‌شناسنامه‌ترین؛ ای تو هم‌سرنوشت و هم‌زادم!
آریایی‌تبار، یعنی تو! رفته تاریخ، از فراموشت
آریایی‌تبار، یعنی من؛ برده تاریخ، اینک از یادم
چون گلوی پرنده خونین‌است، پنجه‌های برادرش طوفان
سرخْ‌مست از غرور نادانی، گشته‌ام طعمه، اوست صیادم
پای لُچ کرده بهر آزارم، دیو جهل و تعصب و ظلمت
مادرم را به فحش می‌بندند؛ میهنم را، زبان و اجدادم
تیغ، مانده‌ست گزمه بر جانم؛ تا بگویم که بنده افغانم
من مگر ننگ دارم از نامم، من مگر بی‌اساس و بنیادم
شهرت مادرم قمرگل نیست، هرکه نامی براش بگزیند
شهرت مادر من ایران است، آریاناست خاک آزادم
گفته‌ای: داغ می‌روی شاعر! هرچه باشد برادر ماهست
خوانده‌ام من برادرش عمری، خواهرم هم نخواند این آدم
جگرم سوخته‌ست از تبعیض، زین سبب قوغ واژه دَر دادم
زین سبب گُر گرفته‌ام چون‌که؛ می‌دهد تکّه‌تکّه بر بادم
باید از پای خویش برخیزم، کشورم نام کشورم باشد
ورنه پامال هر سگی هستم، ورنه بی‌پاسخ است فریادم
شاعر : طهماسبی خراسانی

>>>   دو ملت ایران(نام قدیمی) و افغانستان(نام معاصر) در تاریخ و تمدن چند هزار ساله‌ی خود یکی بوده اند. روی یک فرش نشسته‌اند، زیر یک سقف نفس کشیده‌اند، هر دو از یک آبشخور سیراب شده‌اند و هر دو بر سر یک زمین عرق ریخته و در یک سنگر با دشمن جنگیده‌اند. تنها در دوره اسلامی بیش از یک هزار و صد و اندی سال یک روح و یک تن بوده اند. به همین دلیل نیز هر چه دارند مشترک است؛ از مفاخر فرهنگی و تمدنی تا آثار برجای مانده از سده‌های دور و دراز. چه کسی می‌تواند فردوسی و مولانا و بوعلی سینا و حافظ و سعدی را بین این دو ملت تقسیم کند؟ و یا کدام طرف می‌تواند ادعا کند که این سرمایه‌های معنوی تنها از آن اوست؟
چه زیباست بیان مرحوم پرویز ناتل خانلری که دربارۀ نزاع های کودکانۀ برخی‌ها بر سر این مفاخر مشترک، گفته بود: «فرهنگ و تمدن ما مانند یک تابلوی زیبای نقاشی است. از آن باید استفاده کرد و براي داشتن آن بر خود بالید. اما اگر بخواهیم کودکانه آن را بین خودمان تقسیم و از وسط نصف کنیم دیگر ارزشی نخواهد داشت.»

امروزه نیز گرچه مردم ایران و افغانستان در دو واحد سیاسی جداگانه زندگی می‌کنند، در حقیقت ملت یگانه‌اند. این دو ملت، میراث فرهنگی مشترکی دارند که یادگار چند هزار ساله نیاکان مشترک آنان است و هر دوی آن‌ها در دو سوی مرزهای سیاسی که به دست بیگانگان برای آنان کشیده شده، در غنی کردن و پر بار کردن آن اهتمام می‌ورزند و از برکات و نتایج آن‌، که همانا زنده نگهداشتن هویت ملی و باروری فرهنگ و تمدن مشترک‌شان است بهره‌مند می‌شوند.

برای یک ایرانی، شهرهای هرات، غزنه، بلخ و کابل به اندازه‌ی شهرهای مشهد، اصفهان و شیراز آشناست و دربارۀ آن‌ها آشنایی ذهنی دارد؛ چنان که برای یک افغانستانی به اندازۀ شهرهای افغانستان، شهرهای مذکور آشنا و دوست داشتنی است. اگر در هرات، فخر رازی و خواجه عبدالله انصاری پیرعرفان خفته، در شیراز حافظ و سعدی برای هر افغانستانی جاذبه دارد. اگر در غزنه، سنایی زیارت‌گاه خاص و عام است، در همدان، بوعلی سینا و بابا طاهر جا و جلوه دارند و...

اکنون سوال اساسی این است که با وجود این همه پیوندها، چرا گاهی طبل جدای‌ها به صدا در می‌آید؟ چرا برخی‌ها اسب تجزیه، تقسیم و تفرقه در این میدان مشترک می‌تازند؟

چرا گفتیم ایران قدیم و افغانستان معاصر
مثلا هر کس میداند کوریای شمالی و جنوبی و آلمان شرقی و غربی در زمان تجزیه هر دو نام اصیل خود را حفظ کردند و اکنون هم سودان شمالی جنوبی و...
اما هند و پاکستان(نیمه شرقی سند)هم هرچند یک تن و یک روح بودند اما بالاخره هرکس میداند پاکستان هرچند یک کلمه اسلامی و زیبا است ولی جهان تاریخ کل این منطقه سند تا بنگال را به نام هندوستان میشناسد و پاکستان یک نام معاصر است.
اما تفاوت دیگر که پاکستان با افغانستان دارد این که واژه(پاک) یک اسم نیکو و خوب است اما واژه افغان متاسفانه یک نام قومی است که در زبانهای فارسی و انگلیسی بدنام است.

>>>   حکیم ابوالقاسم فردوسی(قرن۴) :
ندانی که ایران نشست منست
جهان سر به سر زیر دست منست
هنر نزد ایرانیان است و بـــس
ندادند شـیر ژیان را بکــس
همه یکدلانند یـزدان شناس
بـه نیکـی ندارنـد از بـد هـراس
دریغ است ایـران که ویـران شــود
کنام پلنگان و شیران شــود
چـو ایـران نباشد تن من مـبـاد
در این بوم و بر زنده یک تن مباد
همـه روی یکسر بجـنگ آوریــم
جــهان بر بـداندیـش تنـگ آوریم
همه سربسر تن به کشتن دهیم
بـه از آنکه کشـور به دشمن دهـیم
چنین گفت موبد که مرد بنام
بـه از زنـده دشمـن بر او شاد کام
اگر کُشــت خواهــد تو را روزگــار
چــه نیکــو تر از مـرگ در کـــار زار

>>>   من یک تاجیک هستم یک تاجیک سنی مذهب اهل کابل هستم فارسی زبان هستم خود را از ایران میدانم و به ایران و خراسان عشق میورزم ولی وطندار جمهوری اسلامی ایران نیستم
چند وقت قبل بر سر مسایل غرق شدن مهاجرین پشتون های تندرو رفتند سر سفارت ایران و شعار مرگ به ایران!/ دادند و در هرات هم در کنسولگری ایران عین کار زشت را تکرار کردند خوب من کاری به سیاست ایران ندارم و خوب یا بد من طرفداری نمیکنم و دشمنی هم نمیکنم بالاخره جمهوری اسلامی ایران کشور همسایه و برادر و هم زبان ماست گاهی هم اتفاقاتی ناخوشایند به ضرر وطنداران اتباع ما در ایران اتفاق میفتد که ما انتقاد میکنیم اما گپ من این است خدا میداند من در موقعی که این اوغان های لوده آمدند شعار مرگ به ایران سر دادند قلبم آتش گرفت و بسیار خشمگین شدم که چرا در خود سرزمین ایرانِ اصلی یا ایرانِ شرقی یا ایران زمین یا ایران باستان ما یک عده نافهم شاید هم از سر عقده و یا هم از سر تنفر به نام ایران عزیز ما مرگ میفرستند نمی‌دانند یا ندانستند یا از روی عمد این غلط را کردند اشکم جاری شد که ایران عزیز که سنایی رودکی مولوی سعدی جامی عنصری فرخی فردوسی و صدها بزرگان ما به عشق آن دل دادند این طور به او مرگ میفرستند؟! چون نام ایران همنام خراسان هویت و ناموس ما تاجکان است خانه پدری ما تاجکان است ذهن کسی روی کشور همسایه نرود نخیر. بلکه ایران خود ماهست و خود ما هستیم نه تنها ولایت فارس و کرمان و اصفهان و آذربایجان و نه.. بلکه دقیقا بعنوان نام باستانی و تمدنی و تاریخی خود ما تاجکان و هم معادل خراسان زمین خودمان است تاجکان ما در تاجکستان هم خود را ایرانی و خراسانی میدانند و اجداد و نیاکان ما تاجکان هم ایرانی بودند و سر ایران غیرت داشتند،کشور تاجیکستان امروز در این سالها بلحاظ سیاسی بسیار با ایران کشمکش دارد و روابط بسیار پرتنش داشته است اما همچنان روی موضوعات فرهنگی زبانی تمدنی ایران را ستایش میکند و مردم تاجکستان ایران را از خود میدانند.
فرشته هستم از پروان

>>>   کسی بنام اقای حبیب الله یوسف زی :
شما نویسنده مورد انتقاد قرار داده اید ،ذ که بین مردم نفاق می اندازد در مورد اینکه آیا هویت، زبان و فرهنگ ما به سرقت برده شده است؟ این پچه ربطی دارد به شکم گرسنه مردم افغانستان چه خبر داری برای این که از وضعیت فقر و سایر بی عدالتی ها در افغانستان مطلع شویم لازم نیست حتمالا در افغانستان باشیم حالا جهان مانند یک جزیره کوچکی شده که میتوان از تمام مضوعات و اخبار مهم جهان ضرف چند دقیقه مطلع شد . بگفته شما که معلوم می شود شخص تحصیل کرده ی میباشد اگر کسی از زبان و فرهنگ خود دفاع کرد این چه ربطی به نفاق انداختن دارد از شرایط فعلی دولت نتوانسته است در مدت چهار سال مجوز تذکره برقی را بدهد این همه همه مشکلات مردم ماست که باید بدون تعصب با ان پرداخته شود .
محمود

>>>   تأسف داریم که این کشور پر از مفکوره های فاشیستی است خانم فرشته کوهستانی را که کشت؟ غدارهای پشتونیست او را کشتند به جرم این که گفت من تاجکم افغان نی ام.
خدا فاشیست ها را لعنت کند. میخواهند ما را خفه سازند اما جان میدهیم نمیگزارم هویت ما را دزدی کنند
فایزه کابلی

>>>   غیر پشتونهای ساده دِلی که از روی سادگی و خوبی خود را افغان مینامید، فردا روزش که رسید، باز هم پشتون افغان اصیل میباشد، و با کوچکترین اعتراض که اگر انجام دهید، شما افغان نا اصل میباشید، لهذا فریب بیجا بنام وحدت ملی نخورید۰
پشتونها تمامیت خواه هستند، به وحدت ملی واقعی باور ندارند، و بهترین کاری که میکنند به زور و به ریا همه را یکسان نام میگذارند، و این یکسان سازی جبری، آنهم بنام قوم خودشان را وحدت ملی تلقی میکنند۰
وحدت ملی این شکل بدست نمی آید۰ کار و مبارزه درازی در پیشرو داریم۰

>>>   مدرسه نظامی «کوروش کبیر» در شهر «دوشنبه» با حضور رئیس جمهور و «رستم امامعلی» شهردار پایتخت تاجیکستان به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد تاسیس نیروهای مرزبانی این کشور افتتاح شد.
این خبر را برای این گفتم تا به قاتلان شهید فرشته کوهستانی بگویم عشق فارسی و تاجیک و ایران زمین در رگ خون و دل ما تاجکان است هرگز نمیتوانید هویت جعلی افغان را بر ما بمانید.

>>>   وزارت خارجۀ اسرائیل تائید نموده است که دولت اسرائیل تحقیقات گستردۀ را جهت شناسائی قبایل پشتونهای افغانستان و پاکستان که اصلیت یهودی دارند آغاز نموده است.
سخنگوی وزارت خارجۀ اسرائیل به روزنامۀ لوفیگاروی فرانسه گفته است: دولت اسرائیل تحقیقات گستردۀ را جهت شناسائی قبایل پتان در افغانستان و پاکستان که یکی از ده قبیلۀ گمشدۀ یهودی اند از طریق تمویل مرکز تحقیقات ملی ممبی در هند رسماً آغاز نموده است.پشتونها در اصل از ریشۀ یهودیان واسرائیلی ها اند.
اما پژوهشگران افغان ستان این ادعاها را بی پایه می دانند و مطرح کردن ارتباط پشتونها با اسرائیلی ها را "مغرضانه" و "سیاسی" خوانده اند.
حبیب الله رفیع، نویسنده پشتونتبار می گوید پشتونها یکی از اقوام "اصیل" آریایی هستند.
عبدالحى حبيبى نوسينده تقلبى پته خزانه تبار پشتونان را آريايى و زبان پشتو را در "جمله خانواده زبانهاى ايرانى" ناميده بود.
شباهت هایی که میان پشتونها و اقوام اسرائیلی وجود دارد، وزارت خارجۀ اسرائیل اما نتايج DNA پژوهشهاى آزمايشى پشتونتبار را منتشر نکرده اند.
گشايش نخستین مرکز DNA افغانستان در کابل امکان ايرانى بودن و اسراٸيلى بودن پشتونان را تصديق ويا رد خواهد کرد.
افغان نام مترادف ويا هچم وهمچون اقوام و قبايل پشتون و اطلاق آن به همه ملتهاى ديگر خيانت است

هويت سازى تحميلى و ساختگى سرچشه همه تشنج و جدال و جدايى و دشمنى مى آورد و تقلب و لقب سازى حذف درج و تغير آن مغاير قوانين اساسى بشريت و رسالت حقوق و وظايف صلاحيتها٬ توانى ها قانون اساسى يک کشور است. قوانين اساسى بشريت اجازه نمى دهد که در قانون اساسى کشور مواد با اکثريت مطلق و اکثريت حتى صددرصد تصمیم گیری درج شود
قوانين اساسى کشور ساختگى و هميشه نارام بدون استقلال وغيرقانونى فريادستان فرایند طبيعى است و انکار ناپذير حق هاى اساسى بشريت را نقض آشکار نموده است
کلیه متون قانون اساسی باید اصول کلی جهان و ارزش های جهانی بشری را مد نظر بگیرند. هیچ قانونی حق نقض دريافتها٬ ويژگى ها و خاصيت هاى دينى اخلاقی، مذهبی، فرهنگی و زبانی٬ قومى مليتى، تبارى و ذاتى و جنسيتى را ندارد .
قطعنامه ها، حذف و اضافه کردن به قانون اساسی، هیچ حقوق انسانی و حقوق فرهنگی آنها يک ملیت ملیت ها، مردم و قبایل چه يک فرد چه اقليت و چه اکثريت باشد را نقض کند.
رئیس جمهور یک کشور معمولا در انتخابات مستقیم، آزاد و مخفی انتخاب می شود که بر اساس شعار "یک نفر- یک صدا (آرا) " است. هر فردی، با توجه به سن قانونى انتخاب کند. حق راى و حق انتخاب شدن را دارد چه دستیابی به تکنیک های فرهنگی مانند خواندن و نوشتن
دارند يا ندارد. همچنین زبان مادری متعلق به بخش جدایی ناپذیر حقوق بشر است، با اکثريت پارلمان نمى توان حذف تغير و تعديل و تکميل کند. واژه هاى "فرهنگ اصيل" حلالى گفتن قوم سرقدرت و سؤ استفاده از قدرت چه و حرامى گفتن اقوام ديگر غير پشتون و دانشمنامه نويسان که با القاب مردم پشتون اصيل بودن وحلالى بودن خود را به رخ بکشند. نام افغانستان و تغير اش مطرح شده است و و دارد جنبش "من افغان نيستم" بزرگتر و بزرگتر شده مى رود .
مصطلحات علمي و اداري ملي که صددرصد پشتو است. من هيچگاه بکار نخواهم برد استفاده نمى کنم. فارسى زبان مادرى مادرکلان ومادرکلان مادرکلان پدرکلانهاى شان از دوهزار پنجصد سال پيش
فرهنگ و زبان من است . ظاهرخانها (عبدالظاهر رييس پارلمان ظاهرشاه پسر نادرغدار) در 1964 زبان مادرى من را پارسى را زبان اصيلى مرا در "نامه هواهى" (Airgram) محرمانه به اداره کشور ايالات امريکا "درى" ناميد. هيچ کس اين "زبان" را تعريف کرده نمى تواند بدون اينکه از زبان پارسى دستور زبان پارسى و لغتنامه هاى زبان پارسى نام نبرد.
پارسى زبانان هيچ نياز به فراگيرى زبان پشتو ندارند.
پشتو را "زبان رسمى" ساختند تا غير پشتونان پشتونيزه يا "افغاني" شوند. کسيکه مامور دولت است بايد پشتو ياد داشته باشد. اين ستم ملى و قومى افغانى است
اين چه نزاکت است اين چه انسانت است اين چه آدميت است!
نى اين افغانيت است
ستان پارسى ام بده
تشکر نه افغان از خودات
"افغان" نام نبيره شاوول از اقوام گمشده يهودى اسرائيل مى باشد
افغان واژه از خانواده زبان هاى سامى (عبرى و عربى ع ب ر ى) است که مفرد آن "فغ" ٬ دوگان آن فغان و زيادتر از دو "افغان" است.
جمع ساختن در زبانهاى سامى
سلاح مفرد> اسلحه
قلم مفرد> اقلام
جنس مفرد> اجناس
فرد مفرد> افراد وغيره

اسپند بلا بند
به حق شاه نقشبند،
چشم خویش
چشم میش
چشم همسایه بند اندیش،
چشم از خود و بیگانه
اسپند چشم حسود
و دشمن را بترکانه

آيا کدام سرشمارى سراسرى وعمومى در کشور نامنهاد "افغانستان" انجام شده يا تنها تعداد جمعيت از طريق
از طريق "احصايه گيرى تخمينى (Representative statistics)?

به پاسخ مبنى بر 100 و 95 ٪ فى صدى بودن پشتون از سوى پشتوتولنه يا اکادمى افغانى چهل درصد بودن کنونى از سوى سى آى اى
پدر نام افغانستان ، "سر مونت استوارت الفینستون" (الفنستونMountstuart Elphinstone) نخستین "سرشماری عمومى" بخوان تخمين تعدادى در "خراسان" خاورى (سرزمين خورشید) کشورهای ایران نمود. به عنوان مثال امان الله خان (1919-1919) سکه ها و اسکناس های سینار و دینار و همچنین شاهی (رویال> ریال ، قران ، کرون ، همچنین تاج) ممالک ایران را بلاخره در سال 1925 به روپيه کابلى تغير داد.

کتاب "سر مونت استوارت الفنستون" را تحت "اکونت کينگدوم اف کابل"مى کنم
«سر مونت استوارت الفنستون» ژنرال و نايب شاه برتانينه درهند، يکى از دو ژنرالان (سر جان مکلم) که مامورت تجزيه و تقسيم ايران و اساسگزار سنگ تهداب افغانستان استاندار و فرمانده درهند برتانيه - سفیر انگلستان در کابل - نامگذار افغانستان و نويسنده کتاب "گزارش سلطنت کابل" (ترجمه محمد آصف فکرت ) دلیل نامگذاری افغانستان را از جانب خود چنین افاده می کند: "افغانان نام عمومی برای کشور خویش ندارند"( 1 ) ولی گاهی نام فارسی افغانستان را بکار می گیرند... نامی که توسط ساکنان این سرزمین بر تمام کشور اطلاق می شود، خراسان است نوشته شده است.
او در صفحه 125 کتاب چاپ سال 1842 می نویسد که "افغان ها" نام عمومى برای کشور خود ندارند. در این کتاب، که به طور کلی کتاب نامگذاری افغانستان مشهور است. مونت استوارت الفینستون خراسان راافغانستان تبديل کرد همه مردم غیر پشتون را در کتاب اش فهرست شده اند. مانند تاجیک ، اوزبيک ، هزاره، ترکمن، قرقيز، بلوچ ، چهار ایماق..و حتى افغانها. سرشماری و آمار و نظرسنجی آماری به شیوه شرکت هند بریتانیا. مونت استوارت الفینستون پشتونان را بکلى فراموش نموده واين نفر پدر افغانستان است
(1) : ملت های مختلفی که در سلطنت کابل زندگی می کنند، که مقدار جمعیت در مقیاس کمک حاکى اند:
افغانها: 4،300،000
بلوچها: 1،000،000
تاتارها ( تورکتباران) : 1،200،000 پارسيان :(از جمله تاجیک ها): 1،500،000
هنديان (کشميريان جتها و غیره): 5،700،000
قبایل مختلف: 300،000

اين است سرشمارى نامگذارافغانستان
"پشتونان کجا شدند ????"

البته که لقب پشثون افغان است
منبع کتاب: مونت استوارت الفنستون: "گزارش سلطنت کابل" . بند يک 1842 لندن برگ 125 و 114
https://books.google.de/books?id=3aOE1vYsd14C&pg=PA84&dq=afghauns+4,300,000&hl=de&sa=X&ved=2ahUKEwjfwt3j4__tAhXYwAIHHVHVDU0Q6AEwAnoECAMQAg#v=onepage&q=afghauns%204%2C300%2C000&f=false

>>>   این همه زحمت فراوان و جستجو تا ثابت گردد که زمانی فلان قسمتها خراسان بود و فلان قسمتها بسمدان بود و یا ثابت گردد که پشتون در کدام قرن وارد این سرزمین شده است بهتر میبود اگر به کشف و اختراعات و تدوین یک اقتصاد رهبری شده کار میکردید.سی سال است که افغانستان خیرات خور چهل و سه کشور جهان است از رییس جمهور تا وکیل شورا و سناتور از مامور تا افسر و سرباز حقوق ماهانه همه ای شان از خیرات سر پرداخت مالیات شهروندان همین کشور ها تادیه میگردد و انعده هم که در خارج از کشور به سر میبرند و گردانندگان اصلی چنین برنامه ها اند اکثرا هم معاشات سوسیال میگیرند و هم کار سیاه یعنی غیر رسمی بدون پرداخت مالیات میکنند...
برادران در وطن ما خون میبارد. دختران نوزاد خرید و فروش میشوند پسران خرد سال طور گسترده در چهار سمت افغانستان مورد استمالت جنسی قرار دارند.بیشتر از دونیم ملیون طفل دختر و پسر بدون تحصیل و در روی جاده ها گشت و گذار دارند و از همین جا شکار درنده خویان میگردند.
هر گاه شرافت شما تاجیکهای تعصب هزاره و پشتونهای متعصب بیدار شد و گام در راه وحدت و تامین صلح و ارامش اجتماعی و اقتصادی برداشتید انگاه زمان انهم فرا خواهد رسید که به سوالات و معضلات خراسان و افغانستان رسیدگی شود.
خانجان

>>>   جالب توجه افغان پرستیی که فارسی را با دری جدا میپندارند!
مهدی باقرخان، شاعر هندی و استاد دانشگاه زبان فارسی اعلام کرد طبق مصوبه اخیر وزارت آموزش دولت هند زبان فارسی به‌عنوان زبان کلاسیک کشور مطرح کرده و زبان خارجی حساب نمیشود لازم به ذکر است فارسی ۷۰۰ سال یعنی قبل از اشغال هند توسط بریتانیا زبان رسمی ادبی و درباری هند بود و هنوز هم در آثار تاریخی این کشور ابیات فارسی بر نقش در و دیوار ها فراوان است. همچنان که در آثار تاریخی ترکیه و ازبکستان نیز نقش در و دیوارها به زبان فارسی است.
در حالیکه افغان پرستان در کشور ما با زبان فارسی دشمنی میکنند که بیش از نصف وطنداران ما زبان مادریشان فارسی است و حداقل ۹۰ درصد مردم کشور با زبان فارسی آشناییت دارند.
سید یوسف موسوی

>>>   او کی از فرشته کوهستانی گپ میزدی فرشته کوهستانی همو کسی است که گفت من افغان نیستم! چرا از او گپ زدی او خود گفت که افغان نیستم پس معلوم است افغان های غیور او را به سزای جرمش رسانید. او که افغان نبود چرا در افغانستان بود ؟! باید در تاجکستان یا ایران می‌رفت.
ملاشرف الدین

>>>   فرشته کوهستانی همان کسی است که گفت نام افغان نام انتحاری و طالب است؟!
ههههههه

>>>   افغان معرب اوغان است
اول اوغان بود ، بعد لشکر کشی عرب ، تازی ها اوغان را افغان ساختند . مانندی که پارسی را فارسی ساختند ، پیروز را فیروز ساختند ، پیل را فیل ساختند و صد های دیگر . حالا اواغنه از واژه اوغان ننگ می کنند . زهی دانش و عقلی که این اواغنه دارند . هاهاهاها

>>>   او تاجیک های مغرور شما اگر افغان نباشید هیچ ملامت نیست نام افغان نام مقدس است هر کدام بی سر و پا لیاقت نام افغان را ندارد شما این همه خود را رنجور ساختید و وقت خود را ضیاع ساختید اما آخر هرکجا بروی خارج افغانستان بر تو میگویند افغان هستی
شما مصروف شاعری و رقاصی خودتان باشید و در امور حکومت و سیاست داخل نشوید به همان اشعار زبان دری خود مشغول باشید کدام کار مقبول برای تکنالوجی و ساینس ندارید همهش به رقص و شعر و ادبیات مشغول استید اگر سامانی و ساسانی نبود شما کدام چیز داشتی؟.!

>>>   خراسان بیدار مردان پاک
شکوهنده نام و شکوهنده خاک

>>>   افغان، نام مقدس ات را برای خودت نگهدار و بر ما تحمیل نکن۰ ما از این نام ننگ و عار داریم۰ ما اوغان یا افغان نه هستیم و نه میشویم۰ نام اوغان یا افغان با انتحار وحشت تقلب خیانت زن ستیزی جهالت قبیلوی هروهین قاچاق نوکری بیگانه و وطنفروشی گره خورده و برای خودت مبارک و مقدس باشد، برای ما ننگ و عار است۰
این کشور هم یک کشور چندین قومی است و تنها از هیچ قومی نیست بشمول اوغان ها؛ در واقعیت اوغان ها آخرین گروه قومی هستند که در جمع بقیه اقوام این دیار مرحله به مرحله ضمیمه شده اند۰
اوغان ها درین دوصد سال آخر مرحله به مرحله بر مناطق بیشتری هجوم آورده اند و توسط استعمار انگلیس در قدرت نگهداشه شده اند۰ نام افغانستان به این کشور برای اولین بار توسط لارد برنس انگلیس و شاه شجاع در یک معاهده (معاهده لاهور شاه شجاع ۱۸۳۸) یاد شده و بعد در زمان امان الله به موافقه انگلیس رسمیت داده شده، در حالیکه نام اصلی این دیار خراسان است۰
شعری که در تاجگذاری نوکر انگلیس امیر محمد افضل خان پدر امیر اعبدرالرحمن خاین سروده شده را در پاهین بطور نمونه یادآوری میکنم که در سکه ها هم ضرب زده شده و در موزیم ها موجود هستند:
دو فوج مشرق و مغرب ز هم مفصل شد
امير ملک خراســان محمـدافضـل شد
مرگ بر پته خزانه نویسان دربار داوود فاشیست دیوانه که تاریخ این کشور را از امروز به عقب بصورت فرمایشی و تقلبی با تحریف و جعلیات می نوشتند و شما غول های نیمچه سواد را هم تا امروز گمراه کرده اند۰

>>>   در آخبر بنده با زبان فارسی و پشتو احترام دارم و امیدوارم هر دو زبان تقویت شود فقط از برادان پشتون خواهشمندم فارسی زبان را بگذارند زبان خود را گسترش داده و هر طور که زبان مادری شان بنویسند و بخوانند . همچنین از زبان شناسان زبان پشتو خواهشمندم به تقویت زبان پشتو بکوشند .

>>>   خیلی خوشحالیم
دوستانی از افغانستان نوشتند که ایران ما هستیم و فارسی یا دری زبان ماست و به نقل از رییس جمهور افغانستان گفته شد که (ما دری را انکشاف !دادیم !!)
خب به عنوان یک ابرانی باید بگویم که خوشحالیم که توانستیم نام ایران را چنان بزرگ کنیم و زبان فارسی را با نوشتن و ترجمه میلیون ها کتاب و شاعران نوآور و بزرگ چنان فاخر کنیم که شما هم به آنها طمع و تفاخر کنید و ادعای مالکیت نام ایران عزیز و زبان فارسی را کنید
حال اگر شما صاحب نام و آواز ایران و فارسی هستید ببینیم با نام افغانستان و زبان پشو و دری می توانید عظمت و احترام برای انها بسازید ؟! بعید میدانم ،،،

>>>   نام کشور مهم نیست
زبان مهم نیست
دین و مذهب مهم نیست
رنگ پوست و رنگ چشم و رنگ مو و قوم و نژاد مهم نیست
نوع پوشش و ... مهم نیست
فرهنگ یعنی اینکه به_کرامت انسانی_احترام بگذاری
همه انسان ها را دوست داشته باشی
چه فرقی داره اسم کشور من و قوم و دین و زبان و گذشته من چیست
حفظ و احترام به کرامت انسان است که انسانیت را را می سازد و فرهنگ هر کدام از ما را شکل می دهد


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است