وقتی زبان و ادب فارسی میتواند عامل تقویت پیوندهای کهن ملتهای نزدیک شود، چرا ما به افقهای عقیمی چشم دوختهایم که به گواهی شواهد و قرائن، نتیجهاش چندان چیز دندانگیری نبوده و نخواهد بود؟ | ||||
تاریخ انتشار: ۱۰:۳۳ ۱۳۹۹/۱۲/۵ | کد خبر: 166399 | منبع: | پرینت |
نویسنده: دکتر سیدمهدی زرقانی استاد گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد؛
چند روز پیش و بر حسب اتفاق، کلیپ شعرخوانی غفران بدخشانی نزد هوشنگ ابتهاج به دستم رسید. من پیش از این هیچ شناختی از شاعر بدخشان نداشتم اما شیوهی انشاد وی و حس عمیقی که در تکتک کلماتش جاری بود، با آن تهلهجهی شیرین فارسی دری که آدم را به اعماق هزارهی اول آهوی کوهی میبرد، برای لحظاتی روزگاری را پیش چشمم آورد که هنوز مرزهای کاذب سیاسی و بازیهای روزگار و اهل روزگار، ملتهای فارسیزبان را از یکدیگر جدا نکرده بود و ما امت واحدهای بودیم که گلهای سرسبد فرهنگمان رودکیها بودند و فردوسیها و سناییها و دیگران و دیگران. گویا او همان «پاره لعلی» بود که اقبال لاهوری از آن سوی عالم در بدخشان دیده بود: «پاره لعلی که دارم از بدخشان شما». خوب که دقت کردم، متوجه شدم حس من، به شکل قویتر و عمیقتر و شاعرانهتری در نگاههای مبهوت و تحسینبرانگیز سایه هم موج میزد، آنجا که غفران با معصومیتی شرقی میسرود:
«درود ای همزبان!
من از بدخشانم».
غفران میخواند و سایه گُر میگرفت. من تاکنون این مایه مبهوتشدن و متأثر شدن ابتهاج را در برابر شعرخوانی کسی ندیده بودم. شعر شاعر بدخشان شاید از جهت هنری چندان درخشان نباشد؛ اما روح فرهنگی و انسانی عمیقی که در سرتاسر شعر جریان دارد، چنان بر دل و جان مخاطب چنگ میاندازد که بیاختیار زبان به تحسین شاعر میگشاید و چونان قند مکرری است که از شنیدنهای پی در پی آن خسته نمیشود. اگر همچنان در «صمیمیت سیالِ» نجوای دلانگیز غفران حرکت کنی، شاعر به اینجا که میرسد:
«مرا بشناس!
من آنم که دماغم بوی جوی مولیان دارد
و در چین جبین مادرم روح فرانک میتپد.
از روی و از مویش
فروهر میتراود، مهر میبارد»
ناگاه رودکی و فردوسی و خیام و مولوی در برابرت پدیدار میشوند و به قلمرو فرهنگ ایرانی و زبان فارسی فکر میکنی که روزگاری از آن سوی کوههای هندوکش تا سواحل دریای مدیترانه را زیر پرچم خود داشت و در هر کوی و برزنی نوای دلانگیز شعر فارسی طنینانداز محملها و محفلها بود و روشنیبخش دلها و جانها. اکنون چه بر سر زبان فارسی آمده که غفران بدخشانی، این آوای برآمده از عمق جان ملتی بزرگ، خطاب به سایه اینگونه میسراید؟
«تو از تهران من از کابل
من از زابل، من از سیستان
تو از مشهد، ز غزنی و هریوایم
نگاهم کن نگاهت گر پذیرد
برگ سیمایم ز بومسلم و سیس و بومقنّع صورتی دارد...
من ایرانم!
خراسان در تن من میتپد
پیوسته در رگهای من جاری است»
زبان فارسی، زبان ملتهای همجوار ماست که در همسایگی ما نشستهاند و شاهد تحلیل تدریجی این میراث بزرگ ملتهای فارسیزبان شرق هستند و بر نعش این شهید عزیز نوحهها سر میدهند. اینکه ما در سرتاسر جهان کرسیهای فارسیآموزی بر پاکردهایم و دلمان خوش است به اینکه هر سال تعدادی از استادان فارسی به اقصای عالم سفر میکنند و الفبای فارسی را به چند نفری آموزش دهند، خالی از لطفی نیست اما چون نیک بنگریم ما خادمان شریفی برای زبان فارسی نبودهایم. نه غفران بدخشانی در این ماجرا یک فرد است و نه شعر او سرودی ساده که از سر احساسی زودگذر برآمده باشد، او فریاد استغاثهی یک ملت است؛ ملتی که «خراسان در تنش میتپد و پیوسته در رگهایش جاری است».
کسی چه میداند وضعیت زبان فارسی در بخارا و سمرقند و تاشکند و کابل و هرات چگونه است؟! چرا کسی نمیپرسد مگر ما در کشورهای همزبان و همسایه چه کردیم که به جای آنکه «همزبانی با همدلی» جمع آید، آنها مانع فعالیت فرهنگی ما در سالهای اخیر شدهاند و رایزنی فرهنگی ما را در برخی کشورها تعطیل کردهاند؟ از دیگر سو، چرا باید آموزش الفبای فارسی به اروپاییان و آمریکاییان، که ممکن است حداکثر تا چند سال با این زبان ارتباطشان را حفظ کنند، آنقدر مهم باشد که هر سال میلیونها دلار هزینه کنیم و چشممان را به روی وضعیت زبان فارسی در میان مردمی که بیخ گوشمان زندگی میکنند ببندیم؟
آیا این دلیل که همسایگان ما به زبان فارسی سخن میگویند، مسئولیت ما را در قبال حمایت، ترویج و گسترش زبان فارسی در کشورهای مذکور کم میکند؟
وقتی زبان و ادب فارسی میتواند عامل تقویت پیوندهای کهن ملتهای نزدیک شود، چرا ما به افقهای عقیمی چشم دوختهایم که به گواهی شواهد و قرائن، نتیجهاش چندان چیز دندانگیری نبوده و نخواهد بود؟ بماند که آنچه در این میان دل هر انسان فرهنگدوستی را به درد میآورد، وجهالمصاحه شدن زبان فارسی در دعواهای سیاسی میان بنیاد سعدی با وزارت علوم است.
هر کدام از این دو نهاد، مدعی گسترش زبان فارسی در گوشه و کنار عالم هستند؛ اما روابطشان با یکدیگر رقابتی است نه رفاقتی. معلوم نیست کسانی که چنین بنیاد پرهزینه و فخیمهای را بر پای کردند چه کاستیای در عملکرد دفتر گسترش زبان فارسی در وزارت علوم دیدند که به جای رفع مشکلات همین دفتر و برطرف کردن کاستیها و تقویت جنبههای مثبت آن تصمیم گرفتند خودشان بنیاد مستقلی را تأسیس کنند؟ آنها چه هدفی را از این استقلال دنبال میکنند؟
اگر کسی از سر حوصله مصاحبهها و آماردادنهای اهالی بنیاد سعدی را دنبال کند متوجه میشود که چرا من میگویم زبان فارسی در این جدلها و جدالهای میان دو نهاد، تبدیل به گوشت قربانی شده است. در چنین شرایطی، چارهای برایت نمیماند جز اینکه همنوا با خواجه شیراز «مویههای غریبانه» سر دهی و با خود زمزمه کنی: «کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست!».
وضعیت زبان فارسی در دست مدعیان و وکیل مدافعانش بیاختیار داستان «عدل» صادق چوبک را به ذهن متبادر میکند. این قصه، با آن عنوان متناقضنمایش که وجه آیرونیک به آن میدهد، ماجرای اسبی را روایت میکند که در یک روز برفی پایش شکسته و خون سرخش بر روی پهنه سفید برفها جاری است. اسب در حال جان کندن است و جماعتی بر گرد حیوان گرد آمدهاند و هر یک راهحلی برای رهایی اسب پیشنهاد میکنند؛ در حالیکه یا کیف چرمیشان از پوست همان اسب ساخته شده یا منفعتشان در مرگ اسب است و یا پز روشنفکریشان چشم فلک را کور کرده اما کاملاً معلوم است آنچه برایشان هیچ اهمیتی ندارد، اسبِ رو به موت است.
شکوههای غریبانه غفران بدخشانی، صدای اعتراض غیرمستقیم ملتی بزرگ است به متولیان فرهنگی کشور عزیزمان ایران که چرا مدعیان گسترش و تقویت و ترویج زبان فارسی، چراغِ رو به خاموشی خانه را رها کردهاند و سیر در اقصای عالم میکنند.
سید مسعود حسینی
>>> ٬دانشگاه ٬ چرا گاه ٬ پايگاه٬
پرورشگاه گذرگاه چراگاه ، رامگاه، لشکرگاه، زیارتگاه هرات، زایشگاه، پرورشگاه قدمگاه زیستگاه بندرگاه قتلگاه، شرمگاه، کمرگاه، نظرگاه ، باجگاه، خرگا ه ، عبادتگاه ، قبله گاه ، شيرخوارگاه پرورشگاه ٬ عیدگاه ، کارگاه، آرگاه و بارگاه ، تهیگاه و خالیگاه ، داغگاه ٬ دستگاه ، عشرتگاه، کاروانگا ه، آسايشگاه، بنگاه ، پایگاه، خوابگاه، درمانگاه، دیدگاه، ، قرارگاه، نيايشگاها، پناه گاه، با پساوند گاه شمارى زيادى اسام جايگاه اى و يامکانى ميتوان ساخت. جاه = در اول گاه بود گاه هم پسوند زمانى است! پگاه و بيگاه دوستان عزيز! به منظور پدافند زبان مادرى، به منظور هويت فرهنگى و زبانى و به منظور سپاس سه صفتى پارسى ( درى تاجيکى و فارسى دربارى) و پشتيبانى از زبان قند پارسى و مبارزه عليه حالت تعرضي حاکمان افغانپشتون و حملات ناجوانمردانه آنها خواهشمندم از اين شکلهاى پارسى قديم و ميانه ) و ساختارهاى زبانى رودکى تا جامى (سبک فارسى و از حسن هيروى تا اقبال سبک هندى در جملات تان بکار ببريد!!
>>> خدمت استاد عزیز و دلسوز باید بگویم
شما هیچ خبر از افغانستان نداری که تا به حال صدها بار بر علیه تهاجم فرهنگی و تهاجم به قول خودشان فارسی ایرانی حتی جلوی سفارت برپا کرده اند
خب این ملت نمیخواهند کمک ایران را
از طرفی اگر ایران در افغانستان شروع به ترویج و تقویت فارسی کند پس فردا می گویند ایران با ترویج زبان فارسی باعث شکاف بین قومیتها در افغانستان شده و ایران را به مداخله متهم می کنند
استاد عزیز زبان فارسی در افغانستان سیاسی است
ما و شما باید تشکر کنیم کشور عزیزمان ایران سالانه میلیونها دلار در جهان برای ترویج زبان فارسی خرج کرده و ثمره آنرا در سالهای نزدیک خواهیم X
>>> دکتر جان ایران باید چیکار کنه مثلا؟
همین افغانستان اسمهایی مثل خیابان و دانشگاه و ... رو عوض میکنند که شبیه فارسی ما نباشد مثلا
خیلی از فرهنگیان افغانستان هم غرور دارند که مثلا که کشورشان خواستگاه زبان فارسی است و از ایران کمک نمیخواهند.خدا رو شکر ایران در تاربخ معاصر خود هزاران شاعر و نویسنده از همین ابتهاج تا علی شریعتی جلال آل احمد پروین اعتصامی صادق هدایت صادق چوبک سهراب سپهری نیما یوشیج قیصر امین پور استاد جمالزاده استاد شهریار ملک الشعرای بهار و صدها نفر دیگر دارد خب بیایند کتابهای همین ها رو از ایران ببرند در افغانستان که باعث ترویج و تقویت فارسی میشود
>>> یه دونه شعر خوندن یک نفر رو صدای اعتراض یک ملت فرض کردید ولی صدها تظاهرات و حرفهای افغانها بر علیه به قول خودشان تهاجم فرهنگی فارسی ایرانی رو ندیدید؟
در ضمن باعث افتخار ما ایرانیها است که متولیان ما در جهان شروع به ترویج زبان فارسی کرده اند
حتی در آمریکا و اروپا
بهتر است ایران در زمینه زبان فارسی در افغانستان فعالیت نکند که شروع میکنند به تظاهرات علیه ایران
به جاش پولش رو در هند و پاکستان و تاجیکستان هزینه کند
>>> انسان یک قوم است وزبان وسیله افهام وتفهیم فکرمیکنم زیاد قابل تشویش نیست
>>> من اوغان نیستم.
هراتی و ایرانی ام
>>> عدالت ??
در کجای این جهان پول یک کشور به نام یک قوم بدوه است ؟؟ حتی نازی های آلمان هم چنین کاری نکردهند چرا پول کشور ما به نام قوم افغان است؟؟ قوم پرستی هم اندازه دارد
>>> چرا در کشور که دو زبان رسمی است نام یک نهاد دولتی به زبان پارسی دری نیست ؟؟ به انگلیسی هندی فرانسه ای عربی است اما به زبان مردم بومی این سرزمین نیست ؟؟ چرا ؟؟ اسناد ناملی تان به همه زبان های یاد شده است اما به زبان پارسی دری که زبان مردم بومی است نیست چرا؟؟
>>> تاجیکی، یا فارسی، یا خویش پنداری دری
این زبان پارسی را هرچه میخوانی، یکیست
>>> خواهی دری بخوانش یا خواهی تاجیکی
در سه نماد جلوه ی یکتاست فارسی
این زبان اوغانی نیست
>>> انسان یک قوم خاص نیست و زبان های انسان ها هم تنها یک زبان خاص یا وسیله خاص تنها برای حرف گفتن نیست، بلکه هر زبان نمایانگر فرهنگ تاریخ و ادبیات یک گروه خاص میتواند باشد.
به تنوع قومی و تنوع زبانی یکدیگر منحیث انسانها باید احترام کنید.
آن غول های بیفرهنگ که زبان دیگران را محدود سازی میکنند یا هویت دیگران را انکار و محو میخواهند کنند و کوشش دارند همه چیز را به بهانه های مختلف مطابق مرام های خود بر مردم تحمیل کنند باید بلاخره نخست خود انسان شوند و قبول کنند انسان های واقعی با تنوع های قومی و زبانی آفریده شده اند و باید آن تنوع ها قبول و احترام شود.
>>> خداوند من را هم افغان یا اوغان نسازد، من چیزی که هستم هستم و میدانم که نه اوغان هستم و نه هم میشوم.
تو که افغان یا افغان هستی خدا برای خودت خوب کند. پشتون حق دارد خودش را افغان بگوید لیکن حق آنرا ندارد نام قومی خودش را با صد نیرنگ بر دیگران بزور بقبولاند.
>>> بار هاگفتیم که ما افغان نیستیم شرم جهان نیستیم ما در ایران مرکزی هستیم تحت اشغال انگلیسی هستیم ما همکار استعمار نیستیم قاتل مردم بی گناه ایران مرکزی نیستیم ما گدای گندم های هندو ها نیستیم ما هرگز افغان نیستیم ما شرم جهان نیستیم
>>> ما ایرانی مرکزی ام
ما در دل ایرانییم
نه خراسان نه افغانستان
ما در ایران مرکزی ایم
>>> از قوم تحجر وحشت نفرت و جهالت توقع آنرا نداشته باشید که به اصالت زبانی اصالت فرهنگی اصالت هویتی تاریخی و اصالت قومی دیگران احترام داشته باشند. این جاهل ها فقط زورگویی تمامیتخواهی و تقلب بلد هستند و در پی محو تمام ارزش های دیگران زیر عنوان ارزش های تحمیلی خود هستند.
زمان آن رسیده که علیه این خیانت ها و جنایت ها آزادانه و با جرئت صدا بلند کنید.
>>> پیام داکتر ناشناس
در افغانستان ۳۲ قوم زندگی میکنند.
۳۱ قوم این کشور به زبان پشتو بلدیت ندارند .
حتی نصف زیاد پشتون ها هم زبان پشتو را نمیدانند.
زبانی را که ده درصد مردم درست ندانند او زبان رسمی نه بلکه محلی میباشد!
زبان فارسی هم زبان ملی است و هم زبان رسمی..
زبان اداری
زبان محیط وسیله افهام و تفهیم میان تمام اقوام افغانستان..
زبان مادری ده قوم بزرگ کشور مانند تاجیک، هزاره
ایماق، اسماعلیه، سادات
تاتار پامیری، قزلباش
براهوی، گوجر پشه یی
حتی ازبیک و ترکمن .
یک حدیث قوی از شیخ فرید الدین عطار است .
روایت از پیامبر گرامی اسلام که گفته است !
خداوند نبوت را در عرب به قریش داد
ولایت را در فارسی به خراسان..
داکتر ناشناس یکی از دانشمندان که دوکتورای خود را در زبان شناسی از روسیه بدست آورده که خود یک پشتون تبار کندهاری است.
میگوید:
من به ساختار زبان پشتو
متوجه و دقت بکار بردم
اینطور استنباط نمودم
که در خصوص این زبان به هر اندازی که کار صورت بگیرد کاملا بی فایده است.
او از دولتمندان پشتون تبار تقاضا نموده است که مصارفکه در مورد زبان پشتو صورت میگیرد او مصارف گزاف را جهت غنا مندی فرهنگ اصیل خراسان بزرگ انجام بدهند
تا ملت ها بدانند صاحب اصلی خراسان کهن و باستانی کی ها هستند.
افتخاراتش به پشتون تاجیک ازبیک و بقیه اقوام افغانستان تعلق میگیرد
پیام داکتر ناشناس از پشتون های متعصب که سر اسپ سوار هستند این است که هر قدر به این مورد بی فایده بتازید خود تان را با این کار مسخره و بدنام تاریخ خواهید کرد.
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است