تاریخ انتشار: ۰۷:۱۳ ۱۴۰۰/۷/۲۶ | کد خبر: 168687 | منبع: | پرینت |
بسیاری از مهاجرین افغانستانی در ایران مخصوصا آنهایی که در استان های نزدیک به تهران زندگی می کنند تجربه برخورد با اردوگاه عسکرآباد ورامین داشتند.
اردوگاه عسکرآباد ورامین یکی از مراکز اخراج اجباری مهاجرین افغانستانی در ایران می باشد.
رضا عطایی در یادداشتی در روزنامه شرق تحت عنوان «عسگرآباد؛ جایی که افغانبگیر دارد» روایتی از درد و رنج مهاجرین افغانستانی در اردوگاه عسکرآباد را به شرح زیر می کند:
مکانها و محلها معمولا بر حسب یکی، دو ویژگی خاصی که ممکن است داشته باشند، در یادها میمانند و ماندگار میشوند. کسی که روستای ماسوله را دیده، خاطرهای از زیبایی زیست بشر در دل جنگل را به خاطر سپرده و کسی که سواحل زیبای بوشهر را دیده، عمق دریا را در ذهنش نگه داشته است. این بار، اما بشنویم از «عسکرآباد» و کسانی که گذرشان به اجبار به این روستا در شهرستان ورامین افتاده است. «عسکرآباد» محلی نامآشنا و خاطرهانگیز برای مردم ایران نیست؛ آنجا نه یک جاذبه گردشگری-توریستی است و نه جزء مکانهایی که نماد فرهنگی- تمدنی یا اقتصادی- سیاسی به شمار بیاید. برای بسیاری از مهاجران افغان، اما اینگونه نیست؛ «عسکرآباد» برای آنها یادآور شب و غربت است. یادآور دردها، تحقیرها و اضطرارهایی است که بر فراموشی آنان، نه بهعنوان یک مهاجر، بلکه بهعنوان یک انسان شهادت میدهد.
کشور افغانستان همزمان با پیروزی انقلاب در ایران، مورد حمله و اشغال اتحاد جماهیر شوروی قرار میگیرد و این امر باعث میشود میلیونها افغان به ایران مهاجرت کنند. در این سالها اگرچه در برهههایی شماری از مهاجران به کشورشان بازگشتند، اما شرایط نامناسب افغانستان (جنگهای داخلی، طالبان و ناامنی) سبب شده است بسیاری از آنها در ایران بهصورت طولانی بمانند؛ به نحوی که امروز شاهد حضور نسل سوم مهاجران افغان هستیم که در اینجا متولد میشوند، به مدرسه میروند و با فرهنگ جامعه ایرانی بزرگ میشوند و همینجا اشتغال دارند، ازدواج میکنند و… و شاید برای بسیاریشان ایران نه نقش «خانه دوم»، بلکه حکم خانه اول و آخرشان را پیدا کرده باشد؛ اما روی دیگر این داستان از این قرار است که «مهاجر افغان» در ایران و برای جامعه ایرانی همواره یک «دیگری» بوده و با وجود تمام پیوندهای مشترک، هیچگاه «خودی» نبوده و نشده است.
گاهی اخباری از این قبیل به گوش میرسد که حسابهای بانکی مهاجران افغان مسدود و بسته شد، شرکتهای اپراتورهای تلفن همراه دیگر سیمکارت به نام مهاجران افغان نمیزنند، استانهایی که برای مهاجران «استان ممنوعه» هستند یا محدودیتهایی مانند داشتن گواهینامه رانندگی و فهرست مشاغل مجاز مهاجران و… اینها همه فقط مشت نمونه خرواری است که حکایت از این واقعیت دارد که داستان بلند مهاجران افغان در ایران فقط حاوی صفحات سفید و نورانی همدلی و همزبانی نبوده و صفحات تیره و تاری هم در این میان وجود دارد که متأسفانه کمتر به آن پرداخته شده است.
قصه «عسکرآباد» هم جزء خاطرات و صفحات تلخ این داستان بلند است. در اینجا بهتر است اندکی از تاریخچه اردوگاه بگوییم و بعد از اتفاقاتی که در این اردوگاه میافتد. همانطور که میدانید اردوگاه عسکرآباد در شهر ورامین جای دارد و برای نگهداری از مهاجران افغان در ایران مورد استفاده قرار میگیرد. این اردوگاه در سال ۱۳۸۳ ساخته شد و مهاجران افغان را که غیرقانونی از افغانستان به ایران آمدهاند یا کسانی را که کارت دارند، ولی همراهشان نباشد به آن اردوگاه میبرند و بازرسی میکنند. اگر مشخص شود که مهاجر غیرقانونی به کشور وارد شده است، پس از انتقال به مرز دوغارون، از ایران به افغانستان بازگردانده میشود.
مهاجران غیرمجاز از بدو ورود به ایران احتمال دستگیری و بازداشتشان وجود دارد و تمام مدت ماندشان در ایران از یک روز تا چند سال به بخت و اقبال خودشان بستگی دارد که چه هنگام دستگیر شوند. از همین روی معمولا در حاشیه شهرها و جاهایی اقامت میکنند که بتوانند چند صباحی بیشتر بمانند و کمتر در سطح شهر ظاهر میشوند. وقت دستگیری هم تا جایی که امکان تعقیب و گریز فراهم باشد، آن را اجرا میکنند و در بسیاری موارد هم هنگام دستگیری میتوانند از دست مأمور خلاص شوند. تجربه دستگیری مهاجران قانونی هم برای تعداد بسیار زیادی از مهاجران رخ میدهد؛ فقط از باب مشت نمونه خروار برایتان بگویم که از اعضای خانواده نگارنده که چند دهه است حضوری کاملا قانونی در ایران داشتهاند، پدر و سه نفر از برادرانم چنین تجربه تلخی را دارند و خاطره آن را همواره بر دوش میکشند و بر وجودشان سنگینی میکند.
از همین روی بین مهاجران افغان چه آنها که مهاجر قانونیاند و چه آنها که غیرمجاز هستند، اصطلاحی بسیار مرسوم است تحت عنوان «افغانیبگیر» که به گشتهای نیروی انتظامی میگویند. حتی «آقا عبدالله» شاطر نانوایی بربری یکی از محلات ورامین هم تجربه «افغانیبگیر» را دارد؛ آقا عبدالله موقعی که توسط پلیس دستگیر میشود، کارت ملی و شناسنامه همراهش نبوده و هرچه با لهجه شیرین ترکی میگوید: «والله من افغانی نیستم»، افاقه نمیکند و دستگیر میشود. بعد از این ماجرا هر وقت نانوایی میرفتم به شوخی میگفتم: آقا عبدالله از طعم «افغانیبودن» برایم بگو!
در مقاطع و برهههایی که گشتهای نیروی انتظامی «طرح جمعآوری اتباع خارجی غیرمجاز» یا به تعبیر مهاجران «طرح افغانیبگیر» را با شدت و حدت بیشتری اجرا میکنند، ترکیب و اصطلاح «افغانیبگیر» و «بگیربگیر» بیشتر میان مهاجران استفاده میشود. در چنین مواقعی هرکس به هر نحوی تلاش میکند بقیه مهاجران، بهویژه مهاجران فاقد مدرک شناسایی را از این موضوع آگاه کند. این امر در سالهای اخیر با توجه به گسترش شبکههای اجتماعی در امر اطلاعرسانی رواج بیشتری یافته است. پیش از عید نوروزی که گذشت در شبکههای اجتماعی و فضای مجازی، بسیاری از مهاجران بهوفور پیامهایی که نقش اطلاعرسانی درباره «افغانیبگیر» و «بگیربگیر» را داشت انعکاس میدادند: «قابل توجه وطنداران مهاجر! امروز در فلان نقاط شهر «افغانیبگیر» و «بگیربگیر» بوده، بدون مدرک از منزل خارج نشوید و به مهاجران بیمدرک اطلاع دهید که امروز در حوالی مذکور تردد نکنند!».
عبارت «بگیربگیر» برای مهاجران افغانستانی در ایران بسیار آشنا و درعینحال غریب است. وقتی یک مهاجر عبارت «بگیربگیر» به گوشش میخورد، معنایی به ذهنش متبادر میشود که از زمین تا آسمان با چیزی که یک شنونده ایرانی از این عبارت میفهمد و درک میکند تفاوت دارد. برای او، «بگیربگیر» یعنی یک زنگ خطر همیشگی. «بگیربگیر» یعنی توقف. «بگیربگیر» یعنی چند وقت بیگاری در پاسگاه و اردوگاه. «بگیربگیر». یعنی «تویی که سرزمینت اینجا نیست» یعنی عسکرآباد و عسکرگریز، سرخه و سفیدسنگ….
شاید روایت یکی از مهاجران افغان از تجربه شبی در عسکرآباد جزئیات آن را برای خوانندگان ملموستر کند:«صبح سردی بود. خیابان دراز بود و میدان کارگرها دور. باید زود بیدار میشدم و راه میافتادم. قدمهایم را تند کردم تا قبل از طلوع خورشید به میدان برسم. این کار هر روزمان بود. دور تا دور میدان روبهروی ماشینهای همه مدل میایستادیم و به دنبال روزیمان در کلام کسانی میگشتیم که فریاد میزدند: «کارگر زرنگ میخـــــوام. من حوصله حرف اضافه ندارم» و تو جلو بروی و بگویی که سنگ هم بر دوش میکشم فقط بگو چند پولمان میدهی؟ و او بگوید هرچه نرخ باشد و پایینترین قیمت را بدهد. مجبور شوی در میان آنهمه کارگر نیازمند قبول کنی تا بیکار و علاف آن روز نشوی. سوار بر ماشینش شوی و تا غروب یکنفس کار کنی و جانت درآید و شب مثل مردهای بیهوش در اتاقت بیفتی و فردا صبح همان مسیر را تکرار کنی.
به میدان رسیدم، حدود نیمساعتی میشد که کنار میدان نشسته بودم و انتظار میکشیدم که کسی بیاید و سر کار بروم. یکدفعه فریادی شنیدم که گفت: «افغانیبگیر» و همه پا به فرار گذاشتند. تا آمدم به خودم بجنبم، خودم را در محاصره چند سرباز دیدم. یکی از سربازها یقهام را گرفت و تا در مینیبوسی که در ۱۰ قدمیمان پارک شده بود کشاند و گفت: «یالا سوار شو!» گفتم: «برای چه؟» گفت: «خفه شو!» باتومش را بالا برد، قبل از آنکه پایین بیاورد سوار شدم. گفت: «چرا برنمیگردید به کشورتان. خیلی پررو شدهاید؛ همین را کم داشتیم». ترس به تمام وجودم رخنه کرده بود. مینیبوس چند تا گاز خورد و به راه افتاد. روی صندلی نشستم و از شیشه کدرش به بیرون نگاه کردم، دور میدان کسی نبود، انگار همه میدانستند که باید با آمدن این مینیبوس فرار کنند.
در مینیبوس چند کارگر افغانی دیگر مثل من بودند. از صندلی بلند شدیم و گفتیم که ما کارت تردد داریم. کسی توجه نکرد. فقط یکیشان بلند شد و داد زد برو سر جات بتمرگ، حالا معلوم میشه که کارت تردد داری یا نه. گفتم لااقل بگذارید به خانوادهمان زنگ بزنیم. گفتند کسی حق ندارد زنگ بزند و اجازه ندادند. مینیبوس در مسیر جاده پیش میرفت. ناگهان کارگری دیگر را دیدند که به سمت میدان میرفت. مینیبوس کنارش ایستاد و سرباز پیاده شد. کارگر که چشمش به مینیبوس افتاد، انگار که دشمن خونیاش را دیده باشد پا به فرار گذاشت. دو سرباز دنبالش کردند. هر چند قدمی که میدوید پشت سرش را نگاه میکرد. ناامیدانه در میان بوتههای خار آنطرف جاده کمربندی پیش میرفت. نفسش بند آمده بود. دیگر ما فقط تصویری از دو سرباز و یک کارگر میدیدیم. هیچ کلامی به گوشمان نمیرسید. چند قدمی او را کش دادند و بعد مجبور شد که سر پا بایستد. سرباز صدا زد: «سوار شو!» کارگر بغضآلود و گریان گفت: «من کارت تردد دارم، چرا کتکم میزنید؟!».
به اردوگاه رسیدیم. دم در اردوگاه دهها نفر از زن و بچه گرفته تا پیرزن و پیرمرد، افغانستانی و ایرانی تجمع کرده بودند و هرکدامشان چیزی میگفت. یکی گریه میکرد، یکی به جایی زنگ میزد، یکی قصد داشت به داخل برود، از صورت هرکدامشان اضطراب، نگرانی و غصه میبارید. ما را بردند داخل و پشت یک در نشاندند. چند ساعتی همانجا نشسته/ایستاده بودیم که چند سرباز آمدند و شروع کردند به بازرسی ما که بعد به داخل ببرندمان. نزدیک غروب بود که به داخل کمپ رفتیم. از همهجا بوی خیلی بدی میآمد. وضعیت بهداشتی بسیار نامناسب بود. همهجا کثیف و بینظم بود. ما را به اتاقی بردند که بسیار دراز بود و عرض کمی داشت. ۲۰، ۳۰ نفری از قبل توی این اتاق بودند که ما را هم روی سر آنها چپاندند که جمعا حدود ۴۰ یا ۵۰ نفری میشدیم. سرم درد میکرد و گیج میرفت. حالت تهوع داشتم. جا هم نبود که درستوحسابی دراز بکشم.
گوشهای نشستم و زانویم را به بغلم گرفتم و شروع کردم به گریهکردن. از این سرنوشتی که دچار آن شده بودیم، از وطنی که پر از جنگ بود و از تحقیری که کمرم را له میکرد، خسته بودم و خوابم برد. بیدار که شدم، هوا تاریک شده بود. دو، سه ساعتی خوابیده بودم. پاهایم خشک شده بود. گیج و منگ بودم. به هموطنان دیگرم و به دیوارها نگاه میکردم. جا به جای آنها یادگاریهایی نوشته شده بود: یادگاری از بسمالله سال ۹۴؛ به یاد دلخوشیهایی که مردهاند؛ اینجا پایان دنیاست؛ سوخته است دل و جانم؛ و جایی دیگر که رضانامی نوشته بود:
بیا که برویم از این ولایت من و تو
تو دست منو بگیر و من دامن تو…
هر کسی چیزی میگفت. یکی که گویا کارت تردد نداشت از برادر کوچکترش میگفت که حالا در این شهر غریب تنها میشود.
یکی از پولهایی که هنوز از دست صاحبکارهایش نگرفته است و اگر رد مرز شود احتمال دارد تمام زحمتهایش در این چندسالی که اینجا است تباه شود و یکی که با دل تنگ و چشم گریان احمد ظاهر میخواند: «زیبانگارم به من نگاه کن، طاقت ندارم به هجر تو…» شب سردی بود. پتویی برایمان نیاورده بودند. تنها چیزی که گرممان میکرد شلوغی اتاق و زانوهایی بود که به بغل گرفته بودیم. من تبآلود و خسته به جنگ فکر میکردم. به بخت مظلوم افغانستان. به خانواده فکر میکردم و انتظار چیزی که نمیدانستم چیست. آن شب دیگر نتوانستم بخوابم. صبح شد. دستها و پاهایم خشک شده بود. خودم را به سمت دریچه اتاق کشاندم و بلند شدم. محکم به در کوبیدم و گفتم در را باز کنید! بعد از چند لحظه سربازی آمد و داد کشید چه خبرته؟ گفتم: من کارت تردد دارم بگذارید زنگ بزنم تا کارت را بیاورند. بالاخره حدود ساعت ۱۰ اجازه دادند که تماس بگیرم. تا نزدیک عصر طول کشید برادرم خودش را به آنجا برساند. آن روز از عسکرآباد آزاد شدم، اما خاطره آن مکان تا ابد رهایم نخواهد کرد».
کد (6)
>>> 20 سال یک جمهوری دمکراتیک بر کشور افغانستان حکومت می کرد که یکی از آزادترین کشورهای جهان بود، کمک های بین المللی به آنجا سرازیر شد، مشکلاتی اقتصادی بود همچون بقیه کشورها...ولی مردم افغانستان نه تنها به کشور خودشان برنگشتند بلکه مهاجرت هم می کردند، مثلا کسی که در روستایی نزدیک کابل بود راهی اروپا می شد به بهانه اینکه در کابل امنیت نیست و انفجاری شد و طالبان امنیت را گرفتند و از این بهانه ها.... همه جا مهاجرت هست حتی اروپایی ها به آمریکا می روند و آمریکایی به ژاپن و...ایرانی ها هم مهاجرت می کنند،، ولی افغانستانی ها دیگر این مهاجرت را به شکلی افسار گسیخته و بی حساب و میلیونی انجام می دهند،،، اگر در کشور خود می ماندید و دل بستگی نشان می دادید با 20 سال حضور آمریکا کشور خود را یکی از بهترین کشورهای آسیا می کردید
>>> تعبیض ظلم و جنایت همیشه علیه مهاجرینی که در ایران ساکن هستند وجود دارد، واژه ای بنام وجدان در بین انان نیست ، انشاء الله در اینده نه چندان دور تمام اواره گان افغانی که ساکن کشور های ظالم هستند ساماندهی خواهیم کرد و با حمایت امارت اسلامی و سازمان ملل دوباره اواره گان در افغانستان ساکن خواهند شد ،
حبیب الله یوسف زی
>>> افغانها اگر با ما پیوند مشترک زبان دارند با همدیگر در داخل کشورشان با وجود تمام پیوندهای دینی زبانی و بالاتر از همه اینها هموطن هستند ولی همدیگر را تحمل نمی کنند و قومپرست هستند
پس وقتی یک نگاه می اندازی که اینها وقتی همدیگر را نمی پذیرند انتظار دارند بعد از تجزیه از ایران هر روز از مرزها قاچاقی بیایند و مردم ایران هم از اینها استقبال کنند؟سءوالی که بسیار مهم است اگر این قضیه بر عکس بود و ما هیرانیها چند میلیون به افغانستان میرفتیم آنها ما را می پذیرفتند؟
جواب ساده است حتی اجازه بود نیم میلیون ایرانی را برای یک سال در کشورشان نمی دادند
>>> اردوگاه پناهندگان تاجیکستانی که به همزبان همفرهنگ همدین مسلمان خود پناه آوردند را اسمش را کسی می داند؟؟؟
یا فقط چادرهای معمولی بود و اردوگاه نبود
راستی چه بر مسلمانان پناهنده تاجیکستانی در افغانستان آمد؟؟؟
>>> نویسنده وطن فروش ایرانی را ببینید
تو اگر رنج و درد و آورگی مردم سیستان یادت رفته اگر خنده های افغانها از بستن آب و ندادن حقابه ایران که هیرمند را خشک کرده اگر تظاهرات افغانها برای بستن آب یادت رفته اگر پناه بردن چند ماه پیش سرباز ابرانی به نیروهای افغانستان و برخوردشان با آن که فیلمش موجود است که دست خدا بر پس گردن آنها خورد چند ماه بعد حقیرانه به نیروهای ایرانی پناه آوردند یادت رفته ملت ایران یادشان نرفته
افغانها هر بلایی سرشان آمد خودشان کردند
ما هم باید به فکر مردم مظلوم سیستان باشیم
>>> استانهای ممنوعه برای افغانها
مگر در افغانستان استانهای ممنوعه وجود ندارد
مثلا در بامیان ایا هزاره ها اجازه ورود تاجیکهای هموطن خود را می دهند
واقعا باید از افغانها پرسید شما که همدیگر در شهرها راهنمای دهید از چه چیزی در ایران شکایت داری
اگر این کار را بد میدانی پس چرا خودتان در افغانستان این کار در قبال هموطن خود میکنی
>>> این قضیه دقیقا مثل هندوستان میمونه
که بعد با اصرار کساینکه که الان کشورشان پاکستان نامیده میشود هندوستان تجزیه شد
حالا تصور کنید پاکستانی دوباره بروند هند و بگویند ما با شما هفرهنگ و تاریخ مشترک داریم فقط ما بعد از این جدایی به شدت فقیر و ... شدیم حالا به ما تابعیت بدهید ما هندی شویم؟؟؟
یعد به مردم هند می گویند:
البته مردم هند بدانند که ما امکان دارد دوباره در آینده هند را هم تجزیه کنیم
>>> اردوگاه عسگر آباد جایش خیلی بد است
باید در دریاچه خشک شده هامون اردوگاه بزنند تا قشنگ در آنجا لذت ببرید
>>> سلام
من یکبار به دوست مهاجرم که در ایران متولد شده گفتم دلیل اینکه به افغانستان بر نمی گردید چیست
گفت ما که در ایران به دنیا آمدیم و سالهاست در ایران هستیم نمی خواهیم به جامعه سنتی قبیله ای و عقب مانده افغانستان برگردیم
گفتم پس اگر این طور است چطور توقع دارید این همه افغانها که از همان جامعه به صورت غیر قانونی به ایران می آیند را بپذیریم
بعدش هیچی نگفت و سکوت کرد
>>> استانهای ممنوعه برای افغانها
مگر در افغانستان استانهای ممنوعه وجود ندارد
من ایرانیم نه افغان ، فارس هم نیستم شما ترکها واقعا نژادپرستید خودتون کردستان زندگی میکنید اما چشم دیدن کردها و کلا غیرترکها رو تو آذربایبجان ندارید پشت ایران قایم نشید همه تون آرزو دارید غیرترکها به روز افغانها بیفتن منتها با فارسها بیشتر از ما و افغانها و بقیه دشمنید شما حتی از کشته شدن کولبرها هم حمایت میکنید با این قساوت قلب مطمئن باشید دیر یا زود چوب ظلمهاتون و میخورید ضمنا من کرد هم نیستم
>>> خدایا به تو پناه میبریم
عضو طالبان تروریست جنایتکار به ما ایرانیها می گوید چیزی به نام وجدان در اینها نیست
خوب بیچاره اینها از دست تو و گروه تروریستی طالبان دارند به ایران می آیند
>>> Mostafa Kabuli
با خبر ممنوعیت فروش نان به مهاجران در ایران ناخودآگاه خاطرات تلخ در ایران برایم یادآوری شد بی شک مهربانی و گذشت فراوانی ملت بزرگ ایران در میزبانی هزاران مهاجر در مدت سه دهه جنگ در افغانستان انجام داده است و جای تقدیر و سپاسگزاری دارد اما برخی اقدامات تبعیض آمیز در سایه سکوت قانون و حقوقدانان همیشه برایم جای سوال بوده است.
اقدامات تبعیض آمیز و خلاف انسانی در ایران هر از گاهی سر تیتر خبرگزاری های برون مرزی می شود و اکنون هم به برکت شبکه های اجتماعی و بین المللی هیچ اقدامی پوشیده نمی ماند. این خبر تلخ هم برخی ممنوعیت های ناعادلانه همچون ممنوعیت ثبت نام در کنکور یا ممنوعیت ثبت نام در مدارس در سالهای گذشته را تداعی کرد.
در آن زمان نبود یا عدم دسترسی به شبکه های اجتماعی قدرتمند موجب شد صدای هزاران مهاجر به گوش هیچکسی نرسد بسیاری از مهاجران نخبه و با استعداد را میشناسم ضربه روحی خوردند و در اوج نبوغ مجبور به ترک تحصیل شدند و روانه مرغداری ها و کار ساختمانی شدند گروهی افسرده و معتاد شدند برخی راهی ترکیه و کشورهای غربی شدند و در مسیر جانشان را از دست دادند بسیاری هم بعدها از ناچاری و سرگردانی راهی جنگ سوریه شدند و دیگر برنگشتند. در اینجا هم میبینیم مسئول با زبان خودش دو سه بار می گوید که قضیه جمع شد البته به نظر می رسد به او گفتند قضیه راجمع کن تا دیر نشده...
>>> حبیب الله یوسف زی عامل مهاجرت مردم افغانستان خود شما هستید لازم نیست برای کسی دل بسوزانید
>>> چرا دوستان ایرانی سفسطه میکنید
من نه در متن نه در نظر هموطنانم ندیدم کسی تابعیت بخواهد
بعدم کشور ما نزدیک به ۵۰سال جنگ بوده در بامیان غیر بومیان را راه نمیدهند نه بخاطر نژاد پرستی و خودبرتر بینی صرفا بخاطر اینکه شیعیان هراس دارند انتحار و انفجار در مناطق ایشان راه پیدا کند شهرهای با جمعیت اکثرا شیعه از همه جا امن تر است علتش ترس از امدن خاعن است
کشوری که الحمدوالله ۵۰ساله در ارامش زندگی میکنه باید سطح فرهنگش چندین درجه بیشتر باشه این یک سیر طبیعی هست
چرا شما از انتقاد بیزارید ؟ چرا عیب خود رو نمیبینید نظامیان ایرانی بسیار زیاد در حق مهاجرین افغانستانی ستم کردند هم ثبت تاریخ است هم دنیا دیده هم ما با تمام وجودمون حس کردیم و لمس کردیم چیز قابل انکاری وجود نداره پذیرش و جبران هزار بار شرافت مندانه تره تا انکار کور کورانه
اگر ملتی گروهی جمعی از جنگ توحش و کشتار به شما پناه اورده مرام دین و فرهنگ که بگذریم انسانیت حکم میکنه خوبی که نمیکنید لااقل تحقیر و توهین نکنید افغانستان همیشه جنگ نبوده زادگاه بسیاری از بزرگان بوده و هنوز هم امثال این بزرگان بین مردم ما هستند که بخاطر جنگ و فقر فرصت شکوفا شدن نداشتن ما از اسب افتادیم لیکن از اصل نه
دولت شما نه طبق اسلام طبق قوانین بین المللی هم رفتار نمیکنه خواهش میکنم ژست کشور مظلوم پناه به خود نگیرید اگر این مهاجران نفعی برای دولت شما نداشت حتی یک روز انها رو در کشور نگه نمیداشت اینو هم ما خوب میدونیم هم شما پس بهتره چهره واقعی خودمون رو نشون بدیم برای ماهم قابل پذیرش تره تا اینکه طوری رفتار میکنید انگار مثل اروپا تمام مخارج مهاجرین رو از جیب میدید بیچاره ها از روز اول ورود تا اخر خروج فقط حمالی میکنند بدهکاری الحمدوالله به شما نداریم
انقدر هم از چیزهایی که اطلاع ندارید الکی اظهار نظر نکنید
هرات شهر اجدادی من شیعه و سنی صدها ساله کنار هم زندگی میکنند و هرگز با هم درگیر نشدن در دنیای اسلام این یک نمونه است
جز در سالهای حکومت کرزی خاعن بی شرف و با ورود امریکا اولین و اخرین درگیری بین شیعه و سنی پیش امد اهل سنت هرات در عاشورا کنار ما سینه میزنند و عزاداری میکنند ما هرگز نژاد پرست نیستیم در کشور ما فقط پشتون ها عده ای نه همه شان نژاد پرست هستند دیگر اقوام باهم به راحتی کنار می ایند و این نژاد پرستی پشتون ها هم ریشه در ۶۰سال تلاش پاکستان دارد میلیارد ها دلار خرج کردن
برای قضاوت ما تاریخمان را بخوانید و انقدر از بالا به پایین نگاه نکنید هیچ کس نمیداند ۵۰سال بعد شما کجا باشید ما کجا طوری با دیگران رفتار کنیم که دوست داریم باما رفتار شود
البته مثل همیشه عرض میکنم عده ای در ایران نژاد پرست هستند نه همشان پیشتر هم گفتم بعضی از مردم ایران الگوی تمام عیارانسانیت هستند ما کم ندیدیم از این جماعت اندک انسان های فرومایه ای هم مثل همین کامنت گذارهای اینجا هستند که عقدهدهمه نداشته های خودرا سر مردم مظلوم افغانستان خالی میکنند
>>> مناگر تصمیمگیر بودم به همه افغانهای فارسی زبان که در ایران هستند تابعیت ایرانی میدادم
>>> گزارش نماینده مجلس افغانستان که برای تحقیق آزار و اذیت تاجیکهای ساکن بامیان رفته بود به شدت تکان دهنده هست
تاجیکها مورد اذیت هزاره بوده اند در بامیان که به آنها می گفتند اینجا هزاره جات هست از اینجا بروید و مقامات شهری بامیان به همه گفته بودند نباید به تاجیکها خانه و مغازه ای حتی اجاره داده شود
فیلم اظهارات نماینده که مسءول تحقیق از اعتراضات تاجیکها بود در اینترنت موجود است
برید ببینید تا نژادپرستهای واقعی و نءوناریها را ببینید
>>> پس اگر هراتی هستی حتما یادت می آید که چند سال پیش مردم آواره سایر ولایات افغانستان مجبور شدند که در هرات بیایند و چادر بزنند
میخواهی بگم چه اتفاقی افتاد یا خودت میگی؟
مردم هرات و حتی فعالان مثلا مدنی اعتراض گسترده که این آوارگان را به شهرهای خودشان برگردانید که آنجا چادر بزنند چرا چون چهره هرات را اینها زشت کرده اند یعنی آوارگان هموطن خود را تحمل نکردند
مردم هرات می گفتند اینها آمده اند دزدی می کنند
یادت هست؟میخواهی بقیه رو هم بگم؟میخواهی لینک خبرش را برایت بگذارم؟ولی به گمانم خودت میدانی.پس لطف کن روضه برای ما نخوان
>>> پشتونها نژادپرست هستند و. تاجیکها نا امنی می آورند و ایرانیها هم نژاد پرست و....
نفرت پراکنی به عراقیها را هم دیده ایم از شما
پس چرا سر قتل شکیلا سادات را تحقیر کردید
سادات را دشمن خواندید که در فاجعه افشار هم دست بود و در یک خبرگزاری به اسم تبیان تهمت زدید که هزاره را دعوت کرده و بعد از آن عاملان انتحاری را آوردند تا شما را قتل عام کنند
فکر کرده مردم کورند میگه ما نژادپرست نیستیم
به سادات می گفتند شما خیرات خور ما هستید شما سادات نگاه از بالا داربد تا ما دست شما رو ببوسیم
>>> این کامنت این آدم باید ثبت تاریخ شود
چون گفته ما هزاره ها نژاد پرست نیستیم
جالبه این آقا کسانیکه یعنی در اصل تاجیکها رو که به بهانه غیر بومی بودن و نا امنی در شهرهای به قول خود ایشان شیعه نشین راه نمی دهند مردم ایران همون تاجیکها را در شهرهای شیعه نشین خود راه داده اند
حالا خود قضاوت کنید چه کسی نژاد پرست هست؟
کسیکه تاجیکهای هموطن خود را به بهانه ناامنی راه نمی دهند نژادپرست هستند یا ایرانیهایی که همون تاجیکها و حتی غیرقانونی های آنها و باز حتی پشتون و ازبک و.... راه دادند
>>> خبر ممنوعیت نان را گفتی
سهمیه آرد کم بوده افغانها هر کدوم ده تا بچه تولید میکنند اگر ده بیست تا خانواده تو یک محله باشند دیگه نون به کسی نمیرسه
خب یک نگاه به خودتون بنداز که کمتر بچه تولید کنید
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است