ما فقط درک خودمان را از تاریخ و از سیاست مینویسیم. ما چیزهایی را مینویسیم که خیال میکنیم به صلح و برادری و رفاه در کشور، میتواند مفید باشد | ||||
تاریخ انتشار: ۱۴:۳۲ ۱۴۰۳/۱۱/۵ | کد خبر: 176667 | منبع: | پرینت |
۱- مناسبات افغانستان کاملا قومیست. آدم وقتی بخواهد نگاهی به سیاست بیندازد بیشترِ اوقات ناچار است قضایا را قومی تحلیل کند. وقتی دولتهای ملی در منطقه شکل گرفت، افغانستان نیز میتوانست بر محور یک «ملت واحدِ» تخیلی، شکل بگیرد، اما نخبگان حاکم، محور دولت را بر مبنای «قومیت/افغانیت» استوار کردند و به پراکندگی و تقابل و نارضایتی دامن زدند.
۲- مناسبات سیاسی و فرهنگ سیاسی که در افغانستان شکل داده شد، در چوکات «ذهنیت افغانی» سامان داده شد و به کمک تاریخسازی و آموزش و تبلیغات و رسانه، تمام ما به مسیری سوق خوردیم که همهٔ ما واجد «ذهنیت افغانی» شدیم و ذهن ما طوری پروگرام شد که فقط در چوکات «افغانیت» توانستیم به قضایا نگاه کنیم.
۳- غیر پشتونها در دورن دستگاه حاکم به عنوان کلک ششم، بیگانه وغیرخودی نگاه میشدند و در صورتی عنصر مفید و آدم خوب دانسته میشدند که به «افغانیت/افغانتوپ» باور داشته باشند. لذا هرکس به امید جایگاه و مقام و موقفی بود، ناگزیر بود در میدان افغانیت بازی کند، حتا اگر نسبت به افغانیت باور و اعتقادی هم نداشته باشد.
۴- مناسبات تاجیک و هزاره هم متاثر از همین ذهنیت شکل گرفت. تاجیکها به دلیل مذهب مشترک با پشتونها و به خاطر مفهوم تخیلی آریایی و به دلیل سابقهٔ بروکراتیک وشهرنشینی از طرف پشتونها یا از طرف ذهنیت افغانی، جایگاه نزدیکتر از هزارهها کسب کرده بودند و نسبت به هزارهها، خودیتر دانسته میشدند. این ذهنیت توسط آموزش و فرهنگ حاکم به تاجیکها هم سرایت کرد و لذا نگاه یک تاجیک به یک هزاره، همان نگاهی بود که توسط ذهنیت افغانی، شکل گرفته بود.
۵- ما تصویر روشنی از ذهنیت حبیبالله کلکانی و حکومت نه ماهه او نداریم، اما وقتی استاد ربانی و فرمانده مسعود به قدرت رسیدند، هردو در چوکات ذهنیت افغانی فکر میکردند و در همین ذهنیت بار آمده بودند. فرمانده مسعود گفته بود اگر ایران به افغانستان حمله کند، او در کنار طالبان با ایران خواهد جنگید.
۶- جنگهای کابل مناسبات تاجیک و هزاره را در آن زمان تیره ساخت. حادثهٔ افشار ترجیعبندی است که همیشه به آن ارجاع داده میشود. اما جنگهای کابل و افشار در واقع، بخشی از ذهنیت افغانی بود. فرمانده مسعود و استاد ربانی که حالا در جایگاه اول سیاست قرار گرفته بودند، در ذهن خودشان جایگاه دوم را حق و سهم پشتونها میدانستند. هزارهها اما جایگاه دوم را حق خود میدانستند. لذا این موضوع منجر به نزاع شد. استاد سیاف در کنار دولت بود و دولت خیال میکرد حفظ سهم پشتونها از طریق استاد سیاف، مهمتر از رضایت هزارهها است و برای تداوم دولت و حفظ افغانستان ضروری است. جنگ افشار در واقع جنگ استاد سیاف با هزارهها بود. حملهٔ دولت به افشار، در واقع کمک به استاد سیاف بود نه تصفیه حساب با هزارهها. با این حال، دولت تاجیکی با تمام توان نتوانست هزارهها را حتا از کابل بیرون کند چه برسد به عمق هزاره جات.
۷- بعد از تجربهٔ دوران جهاد و جنگهای کابل، به ویژهٔ تجربهٔ ۲٠ سال جمهوریت، ذهنیت افغانی در افغانستان فروپاشید. حالا نه تاجیک در میدان افغانیت بازی میکند، نه هزاره، نه ازبیک و نه سایر اقوام. حالا مردم توانایی اندیشیدن خارج از چوکات یافته اند. در دوران فرمانده مسعود، هنوز این آگاهی و شعور جمعی شکل نگرفته بود و تمامیت ارضی و وحدت ملی، خط قرمز بود.
۸- هزارهها و تاجیکها و ازبیکها فعلا همه خواستهٔ واحد دارند. سهیم شدن در قدرت و تامین زندگی مسالمت آمیز و آبرومند و برابر. لذا مسالهٔ فعلی غیرپشتونها گذشته نیست، حال و آینده است. این اقوام به خاطر رسیدن به خواستههای مشروع و معقول خود، چارهای جز همکاری و هماهنگی ندارند. افسوس گذشته و ملامت کردن به خاطر حوادث گذشته، نمیتواند مشکل کنونی شان را حل کند.
۹- من در میان چهرههای شاخص نسل جوان و تحصیل کردهای تاجیک واقعا ندیدهام که علیه رهبران هزاره یا مردم هزاره بنویسند، اما در نخبگان هزاره، تاجیکستیزی را فراوان دیدهام. درست است که در سالهای پسین از طرف مردم تاجیک (نه نخبگان تاجیک) هم به هزارهها صدمه رسیده است، اما تاجیکهایی که به هزارهها صدمه رسانده اند به نظر من کسانی بودند که هنوز برای افغانیت و در خدمت افغانیت کار میکردند یا لااقل هنوز ذهنیت افغانی داشته اند.
۱٠- برای سرنوشت هزارهها چیزی که مهم است توانایی تاجیکها هست نه نیت تاجیکها. تاجیکها اگر حتا بد هزارهها را هم بخواهند قدرت ضربه زدن به هزارهها را ندارند، لذا تاجیکها به هزارهها هیچ وقت، خطر نیستند و متحد بالقوه هستند. تاجیکان هیچ وقت نتوانستهاند هزاره را از ارزگان و بهسود و غزنی و اینجا و آنجا کوچ بدهند و زمین و خانهٔ شان را صاحب شوند. تاجیکها این قدرت و توانایی را ندارند، لذا برای هزارهها خطر نیستند حتا اگر نیت بد داشته باشند.
۱۱- من نه کسی را تشویق به مبارزه میکنم و نه ترغیب به همراهی. کسی که خودش هزاران کیلومتر دورتر فرار کرده، منطقی و اخلاقی نیست که کس دیگر را به شجاعت و سیاست تشویق کند.
نه هزارهها آن قدر ساده هستند که به حرف من گوش کنند و منافع خودشان را زیر پا کنند، نه من آن قدر لوده هستم که توقع داشته باشم کسی به تبلیغ و تشویق و حیلهٔ من، عملکرد سیاسی خود را تنظیم میکند.
هزارهها اگر بیشتر از دیگران هوش و شعور و فهم سیاسی نداشته باشند، کمتر هم ندارند.
ما فقط درک خودمان را از تاریخ و از سیاست مینویسیم. قومیت افسانه و توهم و تخیل است. چیزی که برای ما مهم است آزادی و عدالت و برابری و دموکراسی و صلح و توسعه است.
ما چیزهایی را مینویسیم که خیال میکنیم به صلح و برادری و رفاه در کشور، میتواند مفید باشد.
نبی ساقی