عبدالکریم تمنا شاعر و نویسنده ای بی ادعا و فروتن و مظهر وارستگی و دانایی، فضل و فضیلت بود | ||||
تاریخ انتشار: ۱۲:۵۶ ۱۴۰۳/۱۲/۱۷ | کد خبر: 176883 | منبع: |
پرینت
![]() |
یادی از شاعران افغانستان به ویژه هرات؛
عبدالکریم تمنا شاعر و نویسنده ای بی ادعا و فروتن بود. به همین سبب هیچگاه تمایلی به انتشار سروده ها و آثار پژوهشی خود نداشته است
یادی ازشخصیت های علمی و فرهنگی افغانستان به ویژ هرات؛
یادی از عبدالکریم تمنا هروی؛
مظهر وارستگی و دانایی، فضل و فضیلت استاد عبدالکریم تمنا، جان به جهانآفرین سپردند.
جای روانشاد بهشت برین باد.
عبدالکریم تمنا هروی در سال 1319 هجری شمسی در روستای سروستان ولسوالی انجیل شهرهرات دیده به جهان گشود. پدرش مردی باسواد و کتاب خوان بود که اندکی پس از تولد وی درگذشت. هنوز چهار بهار از عمرش نگذشته بود که سایه پر مهر مادر نیز از سرش پرکشید و تحت سرپرستی مادر کلان و اقوام مادری قرار گرفت.
شوق به آموختن از آوان کودکی در وی آشکار بود از همین روی مقدمات علوم و خواندن کتاب های عربی را به رسم آن روزگاران در نزد علمای محل چون «حاج آخوند محمد افضل سروستانی» فراگرفت. از سال 1340 سروده ها و نوشته هایش در روزنامه "اتفاق اسلام" به چاپ میرسد.
در سال 1345 به عنوان مدیر کتابخانه عامه هرات برگزیده شد و فصل جدیدی در دنیای او که سرشار از شوق کتاب خواندن و پژوهش در ادبیات پارسی بود آغاز گشت
درسال 1347 بود که همکاری با جریده ملی ترجمان که به همت داکتر عبدالرحیم نوین و مرحوم استاد علی اصغر بشیر هروی به نشر می رسید را آغاز و به عنوان یکی از نویسندگان فعال آن به جامعه ادبی معرفی گردید.
درسال 1356 به حیث فرماندار و حاکم زنده جان تقرر یافت. چون این موقف با طبع لطیف، بی آلایشی و روحیات منحصر به فردش همخوانی نداشت بعد از مدت کوتاهی با باقی گذاشتن خاطراتی خوش به خواست خود از این مقام انصراف داد. در سال 1355 در لوی جرگه عضویت یافت و صدای مردم خود شد.
در سال 1357 با تغییر وضعیت کشور همانند بسیاری دیگر از کار برکنار و چند وقتی را به حیث عضو ریاست دایره المعارف و مدیر ارتباطات در ریاست هنر در کابل انجام وظیفه کرد تا اینکه در زمستان 1357 دوباره به جایگاه دلخواه خود مدیریت کتابخانه عامه هرات تعیین شد.
بعد از هجوم رسمی ارتش سرخ روسیه به افغانستان در زمستان 1358 ترک وطن کرد و رهسپار ایران شد. بعد از ورود به ایران شوق دیدار مشاهیر ادب و فرهنگ آن دیار وی را برآن داشت تا به تهران برود و با این فرزانگان و محافل ادبی آن دیار ارتباط نزدیک تری داشته باشد و چنان شد که میخواست.
نوشته ها و سروده های عبدالکریم تمنا در مجلات و روزنامه های نامی ایران چون "مجله فرهنگی و هی بخارا" با مدیریت علی دهباشی و "روزنامه اطلاعات" به سرپرستی "سید محمود دعایی" به طور پیوسته نشر می شد.
همکاری و حضور همیشگی او در "بنیاد فرهنگی نیشابور" به سرپرستی استاد فریدون جنیدی و آشنایی با دکتر چنگیز پهلوان باعث شد تا در سال 1371 کتاب «نمونه های شعر امروز افغانستان»" از سوی این بنیاد و با کوشش چنگیز پهلوان نشر شود که عبدالکریم تمنا در گردآوری مطالب این کتاب نقش بسزایی داشت. ویرایش و مقابله «کلیات دیوان غلام محمد طرزی» همراه با دکتور ننگیالی طرزی یکی دیگر از فعالیت های ادبی او است. این کتاب در سال 1381 در تهران به نشر رسیده است.
عبدالکریم تمنا شاعر و نویسنده ای بی ادعا و فروتن بود. به همین سبب هیچگاه تمایلی به انتشار سروده ها و آثار پژوهشی خود نداشته است. تنها در سال 1395 به اصرار دوستان و فرزندان مجموعه سروده هایش به نام «پیوند عمر» در شهر هرات چاپ شد و در دسترس دوستداران شعرش قرار گرفت. او که هشتاد سال از زندگی پربارش میگذشت در شهر تهران زندگی میکرد و همچنان می نوشت و می سرایید.
فرزندان استاد تمنا همه شان تحصیلات دانشگاهی دارند که از آن جمله دکتر عبدالحکیم تمنا رییس صحت عامه هرات، دکتر فرامرز تمنا استاد دانشگاه و پژوهشگر علوم سیاسی، دکتر تهمینه تمنا پزشک متخصص زنان، سیندخت تمنا مترجم و پژوهشگر و متین تمنا انجنیر در علوم کامپیوتر در جامعه ما شناخته شده هستند.
نمونه چند شعر اقای تنما:
ز شعر شهر نگاهــــت شـــراب میخیزد
ز آفتــــــــاب رخت، آفتـــاب میخیــــــزد
هزار فتنهی بیــــــــدار میرود در خـــواب
دمی که فتنهی چشمت زخواب میخیزد
به یاد دلهرهی روز کوچ چــــــلچلـــههــــا
ز باغ خاطـــرهام اضطــــراب میخیـــــــزد
تنت به برکهی چشمم به جست و خیز خیال
چو ماهی است که بر موج آب میخیـزد
چو شبنمی که تراود به بـرگ نسترنـــی
ز بوسه گاه لطیفت گــــــلاب میخیـــزد
مجو ز طبع تمنا ســـرود سبز و لطیـــف
ز طبع خسته کجا شعـــر نـــاب میخیزد
مناعت
ما اعتنا به آدم و عالم نمی کنیم
سر پیش پای ناکس و کس خم نمی کنیم
ما را متاع صبر و مناعت فراهم است
اسباب حرص و آز فراهم نمی کنیم
در تیره چاه خشم چو بیژن فتاده ایم
یاری طلب ز نیروی رستم نمی کنیم
دست طمع به دست مسیحا نمی دهیم
دل را رفو به رشته ی مریم نمی کنیم
لب تشنگان وادی حرمان و عسرتیم
آبی هوس ز چشمه ی زمزم نمی کنیم
ما را جنون و داغ دل و موج غم بس است
چون لاله التفات به شبنم نمی کنیم
عنقای پرصلابت معراج همتیم
خود را رهین همت حاتم نمی کنیم
جزغم که هست محرم جان در حریم دل
کس را در این حرمکده محرم نمی کنیم
فرمان پذیر خالق شیطان و گندمیم
انکار سجده بر گل آدم نمی کنیم
ما را شکفته خاطر و خرم دلی مباد
گر خاطری شکفته و خرم نمی کنیم
گیرم که نیست معنی رنگین به شعر ما
الفاظ یاوه درج در آن هم نمی کنیم
شامگاه هرات
گذشت باز شبـــــم در بهـــــــار باغ تنت
شکوفه زار شدم از شکوفه بدنت
بهار بود و تو و بــاده و شب و مهتاب
تو مست باده و مـن بوســــهء دهنـــــــت
چمن بپای تو شعر زمردین می ریخت
نسیم داشت سخن با حریر پیرهنـــــت
فروغ صبح نشابور و شامگاه هرات
خجل ز پرتو انــــوار بامـــــــداد تنت
اگر به شهر بتان شاه دلبران شــده ای
شهیر ساخت در آن شهر شعرهای منت
بلوغ رشک کشد در کویر وسوســــه ام
خدا نکرده اگر با خدا بــــود سخنـــــت
به باغ خاطر من صد بهار سبز شکفـت
از آن سپیده که رفتی بشوق آمدنــت
محمود منجم زاده
>>> رحمت الهی شامل حالش باد.