تاریخ انتشار: ۱۲:۲۴ ۱۴۰۴/۱/۱۰ | کد خبر: 177012 | منبع: |
پرینت
![]() |
نویسنده کتاب جنگ پابرهنه از «عبدالرحیم جمشیدی» به عنوان شهیدی از افغانستان در دوران دفاع مقدس یاد کرد که تصادف آمبولانس حامل پیکرش منجر به شناسایی او شد.
به گزارش ایرنا، رحیم مخدومی به مناسبت سالروز شهادت عبدالرحیم جمشیدی رزمنده افغانستانی که در سال پایانی دفاع مقدس آسمانی شد، در گفت و گو با خبرنگار فرهنگی ایرنا اظهار داشت: با توجه به اوضاع اقتصادی افغانستان این نوجوان با گروهی وارد ایران شد و چون ورامین یک شهرستان مستعد کشاورزی است، اکثرا به روستاهای این شهرستان می آمدند و با کار کردن در زمین های کشاورزی یا کار ساختمانی مبالغی را برای خانواده های خود به افغانستان می فرستادند.
وی افزود: برخی از این افراد به دلیل رفتار و عملکرد خوب به عنوان کارگر دائمی، ساکن آن شهرستان می شدند و جمشیدی نیز در روستای داودآباد از توابع باقرآباد قرچک مشغول سبزیکاری شد و من که در آن زمان دانش آموز دبیرستانی بودم, به واسطه یکی از دوستانم به نام حسن کبیری با جمشیدی آشنا شدم.
نویسنده کتاب یک آسمان هیاهو افزود: جمشیدی عضوی از پایگاه بسیج مسجد بود و خاطرات کبیری از این بسیجی مثل نگهبانی و پست دادن در روستا و مراقبت از خانه های مردم باعث دوست داشتنی شدن عبدالرحیم شد.
وی ادامه داد: یکی از خاطرات دردآور این شهید مربوط به زمانی بود که اراذل و اوباش منطقه به دنبال آزار او بودند و یک شب که پس از نگهبانی در بسیج راهی منزل می شود، در تاریکی شب او را به گونهای کتک می زنند که سر و صورتش زخمی می شود.
مخدومی اضافه کرد: رفاقت من در سال ۶۶ با عبدالرحیم آغاز شد و یکی از خاطرات آن دوران مربوط به زمانی است که در منطقه مشغول نگهبانی بوده و بر اثر اصابت خمپاره ۶۰ زخمی می شود ولی سنگر را ترک نمی کند و زخم هایی را که به دلیل ترکش های ریز خمپاره، صورتش را خونی کرده بود با کاغذهای کوچک بسته بود و رزمنده ای که برای تحویل گرفتن نگهبانی با چنین صحنه ای روبرو شده بود از عبدالرحیم پرسید چرا هنگامی که زخمی شده به عقب نیامده و عبدالرحیم گفته بود هنوز نوبت نگهبانی اش به پایان نرسیده بود.
وی افزود: با وجود این که جمشیدی برای خانواده اش پول می فرستاد ولی به قدری بذل و بخشش داشت که یک بار به اهواز رفت و فیلم دوربین خرید و با گرفتن عکس های جبهه برای هر یک از همسنگرانش عکس یادگاری چاپ کرد و به آنان هدیه داد.
نویسنده کتاب فرمانده من ادامه داد: یک بار درباره علت حضورش در جبهه پرسیدم که گفت «اگر خونم در افغانستان ریخته شود، مشخص نیست زیر کدام پرچم خواهد بود» درحالی که باید دفاع از افغانستان را اولویت خود قرار می داد. در واقع او این نگاه اعتقادی را داشت که در ایران با فرمان نایب امام زمان(عج) به دفاع برخاسته ولی وضعیت در افغانستان مثل جنگ ۷۲ ملت بود.
وی اضافه کرد: عبدالرحیم می گفت حدود ۱۲ سال پدر و مادرش را ندیده بود و در سال ۶۷ به شکلی مظلومانه به شهادت رسید ولی ما به دلیل جابجایی گردان از او خبری نداشتیم و ظاهراً هنگام عملیات، پلاک شناسایی نداشت و به دنبال حمله شیمیایی صدام به شدت شیمیایی شده و به بیمارستان منتقل شده بود ولی توان صحبت کردن هم نداشت و پس از یک ماه به شهادت رسید.
این رزمنده دوران دفاع مقدس اضافه کرد: چون هیچ مدرکی از شهید جمشیدی وجود نداشت، تصمیم گرفته می شود تا پیکرش را به عنوان شهید گمنام به تهران انتقال دهند و هنگامی که پیکرش به تهران منتقل می شود، از چهره او تشخیص می دهند که از اتباع افغانستان است و چون در آن زمان بیشترین اتباع افغانستانی در ورامین بودند، پیکر این شهید را برای دفن به ورامین انتقال می دهند.
وی افزود: جاده ورامین در آن زمان به قدری باریک و خطرناک بود که هر روز شاهد تصادف های وحشتناکی بودیم. آمبولانس حامل شهید جمشیدی نیز در این جاده تصادف شدیدی می کند، به گونهای که تابوت به بیرون پرتاب می شود و پیکر شهید از تابوت به بیرون می افتد. یکی از اهالی روستای داودآباد که در بین مردم برای کمک آمده بود، این شهید را شناخت و گفت که متعلق به خانواده کبیری است. البته این دومین شهید این خانواده بود. چون مجید امیدزمانی قبل از عبدالرحیم به شهادت رسیده بود.
کد (8)