عروسکم ایرانی است
 
تاریخ انتشار:   ۰۰:۴۱    ۱۴۰۴/۵/۱ کد خبر: 177665 منبع: پرینت

دیگران در جوانی مهاجر می‌شوند، در پیری غربت را می‌شناسند و اما مریم در خردی مهاجر شد و آن صبح که دیوارهای حویلی‌شان زایمان کرد، غربت را شناخت. سال‌های بعد، در آفتاب سوزان، خبرنگار عکس‌اش را کند تا سرگذشت یک نسل را ثبت کند.

سال‌های سال است که کنار عروسک خود می‌خوابد، بیدار که می‌شود، می‌خندد و غذا می‌خورد، به مکتب می‌رود تا درس‌هایش را ادامه بدهد. اتاقش را خانه‌ی ابدی‌اش می‌داند، در حویلی پدری‌اش گل می‌کارد و دیوارها را با رنگ‌های مختلف تزیین می‌کند. در دیوار حویلی، با رنگ سفید، نقشه‌ای را ترسیم کرده که روی آن اسمی را نوشته است. از دور که نگاه کنی، ایران‌شهر به‌چشم می‌خورد. وقتی نزدیک شوی، واژه‌ی ایران خودنمایی می‌کند که لای نقشه به‌خواب ناز رفته است.

از خردی انگشتانش به ایران وابسته شده، چشمانش به خاکش گره خرده و شب‌ها به همسایه‌ها دست تکان می‌دهد تا بگوید ایران وطن من هم است.
اولین روزی‌که قد کشید، قلم را به دست گرفت تا نوشتن را تمرین کند، یک گل رسم کرد، کنار گل چار حرف را گذاشت، ا ی ر ا ن را تا بدرخشد. مادرش معنا کرد ایران‌شهر، پدرش گفت: ایران بزرگ. اما لیلا گفت: آرزو نوشتی.
زرد شد، نالان شد، بغض کرد و با صدای کش‌داری گفت:
-چ.... طور؟
جواب داد:
- همسایه‌ها نمی‌خواهند این خاک تن مارا تغذیه کند یا گور ما شود. می‌گویند وطن‌ شما آن‌سوست-آن‌سوی مرز، ما مهاجریم.
تکان خورد، فکر کرد خواهرش شوخی دارد. تازه کلمه‌ی مهاجر را می‌شنید، پرسید:
-مهاجر کیست؟
خواهرش پاسخ داد:
-کسی که خانه ندارد، در ملک بیگانه‌ها ساکن است، شب‌اش سیاه است، روزها خود را گم می‌کند تا طعنه‌ی همسایه اش را نچشد و غرورش نشکند.

کلمه‌ی مهاجر را زیر دندان‌هایش جوید، چشمانش را لای پلک‌هایش پنهان کرد؛ زمین سوخته را دید که آدم های ساکن‌اش از بیکاری به‌خواب نمی‌روند. خردها پشت نان دق شده‌اند، مردها هنوز از سفر برنگشته‌اند تا یک لقمه نان بیاورند. زنان در کلبه‌های نشسته‌اند، از جا تکان نمی‌خورند تا ایمان مردها نلرزد، شهوت‌شان به چشم‌های شان نبرآید و شلاق شان صدا نکشد.

کلمه‌ی مهاجر را قی کرد، دندان‌هایش افتاد، تنش لرزید و درد تا عمق تنش سرایت کرد، چشمانش کوه گشت. با انگشت شهادت‌اش، کلمه‌ی مهاجر را دوباره برداشت، در کاغذی پیچاند و آویزان کرد به گردنش. انگار حقیقتی را کشف کرده بود یا برایش الهام شده بود مهاجر است، به انگشت شهادت‌اش نگریست، آن را بوسید و به چشمانش کشید.

سال‌ها به همسایه‌ها نگاه کرد تا بتواند نامش را روی چشمان آن‌ها بنویسد. اما دختران خرد همسایه حاضر نشدند نامش را بخوانند یا موهایش را شانه بزند.
حویلی بزرگی داشتند. سال‌ها با دیوارهایش روبرو شد، خود را عضو دیوارها می‌دانست. چاشت دوشنبه، وقتی دیوار کنار در درز کرد، پنجره حامله شد، دوقلو زایید، پی برد یک روز با این دیوارها وداع می‌کند. آن روز سرش را روی دیوار گذاشت، با دیوار گریست و اولین بار دلتنگی را اختراع کرد. وقتی بغض کرد، ترس را اختراع کرد. روز بعد، استادش پارچه‌اش را پاره کرد، غربت را کشف کرد.
از راه مکتب می‌گذشت، به ستاره‌ی که در روز روشن در آسمان پرسه می‌زد، نگاه کرد تا بخت خود را ببیند، آینده‌اش را بخواند. کودکی دستش را فشار داد:
-افغانی پدر سوخته...
دستش را از لای دستان او کشید. صوتی از پشت به گوش‌هایش شلیک شد:
-افغانی مهاجر...

واژه‌ی مهاجر را در ذهنش گذاشت، به خانه برد. روی دیوار نوشت: مهاجر. نگاهش به نقشه خرد که لیلا پسوند «شهر» را از کنار ایران برداشته است. فریاد کشید چرا؟
لیلا چادرش را به سرش کشید، بغضش را خورد و با قدوقامت بلند کنارش آمد. گفت:
- ایران ملک ما نیست، این‌جا به ما می‌گویند مهاجر. ایران‌شهر افسانه‌ی گذشته است، کردستان و بلوچستان دارد تجزیه میشه و از چار کنج ایران ندای استقلال بلند میشه، در این بین ایران شهرخواهی، خیال باطل است. از این میراث بگذر، خواب‌های خوش پدرهای مان است. در نقشه‌ات بنویس مهاجر!
قلمش را برداشت، روی نقشه نوشت: زنده باد وطن-ایران. خواهرش خندید. بغض در خط‌ چشمانش راه می‌رفت.

پنج‌سال بعد، وقتی هشت سالش بود در آفتاب سوزان با عروسکش تنها مانده بود حتا آب برای نوشیدن و غذای برای خردن نداشت، دوباره کلمه‌ی مهاجر یادش آمد؛ به حویلی سفر کرد، نقشه را پایین کشید، خط‌هارا شست، به جای وطن نوشت: غربت. عروسک‌اش را به آغوشش کشید، سروصورتش را بوسید، کنارش دراز کشید. خبرنگاری از کنارش رد شد، دلش به حال مریم گرفت، چشمانش بغض کرد و اشک در گونه‌اش رقصید. پرسید:
-عروسکت کجایی است، مریم؟
جواب داد:
-عروسکم ایرانی‌ است، حالا که مهاجر شده‌ام، اون هم باید با من مهاجر بشه.»
خبرنگار مایکش را به‌زمین گذاشت، کمره‌اش را روشن کرد، دو سه قطعه عکس از گونه و چشمان مریم کند تا سرگذشت یک نسل را ثبت کند، انقراض یک نسل را تاریخ بسازد و تا پایان یک رویا را بنویسد.

مریم، آب معدنی را نوشید. نگاهش به کودکان خرد افتاد که روی باد نشسته‌ بودند، آفتاب چشمان شان را می‌سوزاند، موهای شان آشفته بود. اشک‌های در گونه‌ی زنان پرسه می‌زند، برای ده‌مین بار واژه‌ی مهاجر را زمزمه کرد. گفت:
-آفتاب وطن چقدر داغ است؟
صدای به گوشش رسید:
- نقشه‌ات چه شد مریم... زنده باد ایران هاهاها!
لیلا بود طعنه‌اش زد. جوابی نداد. یادش آمد در وطن دختران مکتب نمی‌روند. اشکش جاری شد، سرش را روی شانه‌های مادرش گذاشت، به ستاره خیره شد. دوباره زیر لب تکرار کرد:
-عروسکم ایرانی‌ است، اون هم باید با من مهاجر بشه.»

نویسنده: شیون شرق


این خبر را به اشتراک بگذارید
تگ ها:
عروسکم ایرانیست
اخراج ازایران
نظرات بینندگان:

>>>   نوشدارو، پس از مرگ سهراب‌ها!
اتباع غیرمجاز
بیچاره واژگان و کلمات هم در ایران مانند مهاجران حق دفاع از حیثیت خود ندارند!
این روزها هر مهاجری که به افغانستان به اجبار بازگردانده می‌شود، صدا و سیما و رسانه‌ها آنان را اتباع غیرمجاز! می‌نامند.
یکی نیست بگوید، این حدود یک میلیون نفری که به گفته وزیر کشور، تاکنون بازگشته‌اند، همه دارای برگه سرشماری بوده‌اند و بیش از ده‌سال است که این گروه در ایران بودند و کودکان شان به مکتب و مدرسه می‌رفتند و برای همین انواع و اقسام مالیه، عوارض و باج را به دولت، وزارت کشور، اداره اتباع، شهرداری‌ها و دفاتر کفالت و... بابت حضور خود در جمهوری اسلامی ایران، پرداخته‌اند و از زمانی که سربرگ‌ها باطل شد، دفاتر کفالت برای آنان نامه خروج از مرز صادر کرده‌اند و می‌کنند! بنابراین مهاجران غیرمجاز، که و کجاست؟ اگر باشند هم شاید به یک‌دهم مهاجران بازگشت کننده نرسند.
آصف جوادی

>>>   مرد چینی در دام مهاجر ستیزان
یک شهروند چینی بی‌خبر از آن‌چه در پیش است، گرفتار حلقه‌های تیمی مهاجر ستیزان مربوط به کسایی‌زاده، غدیر و ندا شمس شده و پس از ضرب و شتم شدید و چپاول تمام دار و ندارش در خیابان رها شده است.
تحقیقات اولیه نشان می‌دهد کسایی‌زاده تبار عربی دارد و خود یک مهاجر است؛ اما درباره غدیر و ندا شمس هنوز هیچ شفاف‌سازی صورت نگرفته است .
🔍 این سه نفر دقیقاً به کجا وصل‌اند؟
🔗 پشت این شبکه چه کسانی ایستاده‌اند؟
سکوت نهادهای مسئول، پرسش‌های بیشتری را به میان آورده است.
افکار عمومی حق دارد بداند، این پرونده تنها یک اشتباه فردی است یا بخشی از یک سناریوی بزرگ‌تر مهاجر ستیزی؟

>>>   یعنی برگشتن به خاک خود که زیباست و بدون منت اینقدر درد داره ؟ اخه چرا ؟؟؟

ایمیل:
لطفا فارسی تایپ کنید. نوشتن آدرس ایمیل الزامی نیست
میتوانید نام و محل سکونت را همراه نظرتان برای چاپ ارسال نمایید
از نشر نظرات نفاق افکنی و توهین آمیز معذوریم
مطالب خود را برای نشر به ایمیل afghanpaper@gmail.com ارسال فرمایید.
پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است