افغانستان در تیاتر خاموش امریکا
نبردهای کلاسیک امریکا و روسیه در افغانستان امروز به کشمکش‌های استخباراتی و بازی‌های نفوذی بدل شده و چین به‌عنوان رقیبی بلندپروازانه و خطرناک‌تر از روسیه تلقی می‌شود 
تاریخ انتشار:   ۲۲:۱۱    ۱۴۰۴/۷/۷ کد خبر: 178060 منبع: پرینت

افغانستان در تیاتر خاموش امریکا؛ رمز گشایی از نقشهٔ تازهٔ واشنگتن؛
ایالات متحده امریکا پس از دو دهه حضور مستقیم در افغانستان، اکنون سیاستی را در پیش گرفته که از «دولت‌سازی پرهزینه» به «مدیریت ریسک از دور» تغییر جهت می‌دهد. این تغییر نه تنها پایان یک پروژه‌ی شکست‌خورده است، بلکه بازتاب درک جدید واشنگتن از موقعیت افغانستان در نقشهٔ رقابت‌های جهانی است. به‌جای سرمایه‌گذاری بر نهادسازی داخلی، امروز فشارهای مالی، حقوق بشری و ابزارهای غیرنظامی به‌عنوان اهرم‌های اصلی سیاست امریکا عمل می‌کنند؛ ابزاری که می‌تواند تهدیدها را بدون حضور گسترده‌ی نیروهای امریکایی کنترل و هدایت کند.

در این چارچوب تازه، طالبان صرفاً یک دشمن یا یک گروه تروریستی تلقی نمی‌شوند؛ بلکه در بعضی موارد به‌مثابه اهرم فشار یا ابزار نفوذ منطقه‌ای در برابر محور شرق دیده می‌شوند. واشنگتن با حضور نرم و بی‌سروصدا—از جمله سفرهای نمایندگان اطلاعاتی و دیپلماتیک و مدیریت پرونده‌های حساس مثل گروگان‌ها—برنامه‌های امنیتی خود را در افغانستان به‌گونه‌ای تطبیق می‌کند که حضور مستقیم نظامی‌اش را جبران نماید. این تغییر مسیر همراه شده با انتقال مجاری تعامل از اسلام‌آباد (که به دلیل نزدیکی به چین بی‌اعتماد شده) به کشورهای عربی و حوزهٔ خلیج؛ جایی که امریکا اطمینان بیشتری برای کانال‌سازی دارد.

از سوی دیگر، امریکا با «کارت تروریسم» به‌عنوان تهدیدی کنترل‌شده کار می‌کند؛ تهدیدی که بتوان از آن برای مدیریت و هدایت بحران‌ها بهره برد. سیاست جدید، مدیریت همزمان و متناقض روابط با هند، پاکستان، روسیه، چین، ترکیه و کشورهای آسیای مرکزی را به نمایش می‌گذارد؛ این یعنی واشنگتن عملاً به هیچ شریک واحدی اعتماد کامل ندارد و از هرکدام برای توازن‌بخشی استفاده می‌کند. هم‌زمان از مجریان دورهٔ جمهوریت به‌عنوان گزینه‌های ذخیره و ابزار تبلیغاتی بهره می‌گیرد تا اهرم فشار داخلی خود را حفظ کند.

نقش سازمان ملل در این میان نیز به‌شدت ابزاری شده است. نهادهایی چون یوناما که ظاهراً مأموریت بشردوستانه دارند، در عمل به بخشی از شبکهٔ نظارت و اطلاعات بدل می‌شوند. نگاه امروز امریکا به افغانستان دیگر راهبردی-استقراری نیست؛ افغانستان بیشتر یک مرکز شنود و پایگاه نفوذ اطلاعاتی در آسیای مرکزی و ابزاری برای فشار بر محور متخاصم شرق است تا بستری برای استقرار دائم نیروهای امریکایی.

این تغییر نگاه با بازتعریف رابطهٔ امریکا و روسیه هم‌زمان شده است. واشنگتن در افغانستان با مسکو نه لزوماً به‌عنوان دشمن، بلکه به‌مثابه شریکی تاکتیکی برای مهار چین تعامل می‌کند. نبردهای کلاسیک امریکا و روسیه در افغانستان امروز به کشمکش‌های استخباراتی و بازی‌های نفوذی بدل شده و چین به‌عنوان رقیبی بلندپروازانه و خطرناک‌تر از روسیه تلقی می‌شود. این برداشت باعث شده تا اروپا هرچه بیشتر به امریکا از نظر امنیتی، انرژی و اقتصاد وابسته شود و در قالب «چتر هسته‌ای» واشنگتن باقی بماند.

نفوذ روزافزون و منفعت‌طلبانهٔ چین در افغانستان نیز نگرانی مشترک واشنگتن و مسکو را برانگیخته است. تغییر سیاست امریکا در افغانستان بخشی از تلاشی است برای رفع دغدغهٔ روسیه نسبت به منافع امریکا تا واشنگتن بتواند بدون مزاحمت با چین در میدان افغانستان بازی کند. بدین ترتیب، افغانستان دیگر میدان رقابت مستقیم امریکا با مسکو نیست؛ بلکه به آزمایشگاهی برای مهار چین و حفظ برتری امریکا در «بازی بزرگ جدید» تبدیل شده است.

چرخش سیاست امریکا در افغانستان بازتاب یک استراتژی چندلایه است که از منطق «حضور مستقیم و دولت‌سازی» فاصله گرفته و به منطق «ابزارسازی و مدیریت بحران کنترل‌شده» نزدیک شده است. طالبان، سازمان ملل، کشورهای عربی، مجریان جمهوریت و حتی روسیه در این راهبرد نقش «ابزار» یافته‌اند. اگرچه این رویکرد هزینهٔ حضور مستقیم را برای امریکا کاهش می‌دهد، اما افغانستان را به میدان رقابت‌های پنهان و مهار چین بدل می‌کند؛ میدانی که ثبات پایدار برای مردم افغانستان تضمین نمی‌کند بلکه «بازی بزرگ» را در سطحی نرم‌تر و پیچیده‌تر بازتولید می‌کند.

عبدالناصر نورزاد


این خبر را به اشتراک بگذارید
تگ ها:
افغانستان
آمریکا
روسیه چین
نظرات بینندگان:

>>>   «سازمان ملل» نام صحیح یا رسمی برای این نهاد نیست. باوجودیکه ملل متحد یک سازمان جهانی است، اما اصطلاحی که باید استفاده شود، ملل متحد (UN) است.

>>>   گفت‌وگوی بانو فرحناز فروتن با یک روایت‌پرداز ایرانی را دیدم. خوب بود، اما چیزی که هیچ‌وقت ما افغان‌ها به ایرانی‌ها نگفتیم و خودشان هم کمتر به آن پرداخته‌اند، «استثناگرایی» است؛ ذهنیتی که بخش بزرگی از جامعه‌ ایران گرفتار آن است و همین موضوع گاهی شأن و منزلت اجتماعی خودشان را خدشه‌دار کرده.
این بحثی است که جامعه‌ مدنی ایران، نخبه‌گانش و نسل نو آن کشور باید بالاخره با آن روبه‌رو شوند، بحث کنند و به این واقعیت پی‌ ببرند.
من هم مثل بانو فروتن بخش بزرگی از زندگی‌ام را در ایران گذرانده‌ام و جامعه‌ ایران را از نزدیک می‌شناسم. تا وقتی افغانستان برنگشته بودم، جهان‌بینی‌ام محدود و کوچک بود. بعدها فهمیدم ایرانی‌ها عمیقاً باور دارند که کشورشان در مرکز عالم نشسته است. تاریخ‌شان یگانه است، مشاهیرشان بی‌نظیرند، و دنیا انگار چشم به ایران دوخته. بسیاری از «ترین»های جهان مال ایران است.
در آن‌جا، موفقیت یک ایرانی در هر عرصه‌ای معادل «فتح جهان» است. آرژانتین را فقط با مسی و پله می‌شناسند.
کمتر ایرانی‌ای حاضر است فکر کند چرا به ابوعلی‌سینا یا مولانا لقب «بلخی» داده‌اند.
این باور جاافتاده است که «اگر ایران نباشد، دنیا از هم می‌پاشد». در گفتمان روزمره، بارها شنیده می‌شود که «بهترین غذای دنیا در ایران است»، «بهترین موسیقی»، «بهترین شعر». بی‌آن‌که تصوری داشته باشند از گنجینه‌هایی که در بیرون از مرزهایشان هست.
این مطلق‌گرایی و استثناگرایی امروزین، با تاریخ و فرهنگ متکثر ایران همخوانی ندارد. ایران گذشته در بستر تمدن منطقه‌ای و جهانی زاده شده و بالیده‌است. ایران هرگاه خود را بخشی از شبکه‌ گسترده‌تر فرهنگ‌ها دانسته، بالنده و خلاق بوده است و هر زمان خود را «مطلق» و «استثنا» شمرده، گرفتار تنگنا شده است.
قصد مقایسه‌ هم‌زبانان ایرانی‌مان را با ملتی که نیم قرن در آتش جنگ زیسته ندارم؛ هرچند گاهی همین ملت جنگ‌زده، افقی بازتر و جهان‌بینی بزرگ‌تری از خود نشان می‌دهد. نیمی از جوانان ایران هنوز از افغان‌ها می‌پرسند: «فارسی را کجا یاد گرفتی؟» با همه‌ی این‌ها، ایران ملتی بزرگ است و شایسته است که میراث‌داری شکوه و عظمت تاریخی‌اش را همچون یک مسوولیت جدی بر دوش بگیرد.
نویسنده؛ وحید پیمان


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است