وطن هر انسان بهشت اوست
 
تاریخ انتشار:   ۱۴:۰۹    ۱۳۹۳/۶/۲۷ کد خبر: 79852 منبع: پرینت

وطن هر انسان بهشت اوست و آرامگاه کودکی اش، نوزادی و دوره بلوغ اش در دامن زیبا او سپری می شود.

دره، کوه، دشت، صحرا اش در دل او جای می گیرد. ای زمین شاداب تو بهشت جان من، عشق جاویدان من افغانستان من. هر روزه از تخریب و نابودی و ویرانی محیط زیست و طبیعت زیبا افغانستان خود باید پرهیز کنیم و آسیب به زمین وطن خود نرسانیم چونکه حب وطن ز ایمان ما است ما یقینا ز اهل ایمانیم.

یقیناً اگر ما همه شهروندان افغانستان در حفظ محیط زیست خود کوشا باشیم این نکات را رعایت کنیم زبیایی طبیعی کشورمان صد چند به چشم خواهد آمد و دیگر افسوس نمی خوریم که خوشا به حال فلان کشور آسیایی یا اروپایی که چقدر تمیز، پاک زیبا است و زبیا کشورهای اروپایی البته مرهون رعایت شهروندان آن کشورها به نکات فوق الذکر است.

اگر نیمی از مردم افغانسان اعمال عادات ناپسند آسیب رسانی آگاهانه یا ناآگاهانه به محیط زیست مانند کندن بی رویه در ختان و جنگل، بوته های کوهی، چرای بی رویه گله های عنعنوی، آلوده سازی آب جوی ها از کف صابون لباس شویی، انداختن یا ریختن کثافات خاک روبه در جوی ها و رودها، غصب فضای سبز شهرها و کو ه دامنه ها و از ایجاد قشلاق در کنار جهیل ها و از اعمار خودسر خانه های گلی در تپه ها و کوه دامنه های شهرهای بزرگ و از احداث سرک های غیر اصولی در کوهستان و از شکار حیوانات وحشی و پرندگان اجتناب کنیم به یقین منابع موجود آبی وافر ما و افغانستان آفتابی ظرفیت و پتانسیل آن را دارد تا در هر عرصه ها جوابگو باشد و در آینده نزدیک آنشا الله افغانستان شاداب سرسبز و آباد را خواهیم داشت و مسلماَ دیگر کسی حسرت آن کشور ها را نخواهم خورد.

حفظ ساحات سبز و پارک ملی و پارک های ها تفرحی و گردشگری در داخل شهر باعث افزایش کیفیت محیط زیست شهری می شود.


داکتر یارمحمد


این خبر را به اشتراک بگذارید
نظرات بینندگان:

>>>   وطن یعنی خراسان عزیز و پر افتخار قلب ایران زمین

>>>   سلام،با تشکر از داکتر یار محمد.اقدام خوبی بود.از رسانه های افغانستان میخوام که زیبایی هایی افغانستان و مردم افغانستان را در رسانه های خودشان تبلیغ کنند تا امید را در دل مردم این سر زمین زنده کند.
آخر تا کی کشتار و انتحار وحشی گری و ویرانی و فقر درماندگی!

>>>   باید داکتر صاحب افغانستان عشق جاویدان هر شهروند عزیز باشد. با آمدن کادر ها ی مسلکی ما از خارج در دولت وحدت ملی آنشا الله افغانستان شاداب سرسبز و آباد را خواهیم داشت.

>>>   من منحیث یک شهرون عادی که عشق به آبادی و طن غزیز خود افغانستان دارم از دولت آینده خواهش می کنم که از کادر های تحصیل گرده مانند همین داکتر یارمحمد متخصص محیط زیست ما که در خارج زندگی دارند برای کار به این وطن جنگ زده دعوت به عمل آید.
مجیب الله

>>>   واقعاً ذاکتر جان تو دلسوز بوطن استی وطن هر انسان راستی بهشت اوست و آرامگاه کودکی اش، نوزادی اش که مادر جان ا ش در گهواره کلمات لولو یا لالیی را به خوب رفتن اش گفته باشد و دوره بلوغ اش در دامن زیبا او سپری شده باشد بهشت او است.

>>>   داعش هم از خراسان میگوید.

>>>   افغانستان برای مردم افغانستانی بسیار غزیز است باید شهروندان در حفظ و حراست از ساحات سبز با ادارت دولتی همگار باشند که تا افغانستان شاداب سرسبز و آباد داشته باشیم .

>>>   در هستی دوچیز گرامی تراست
یکی وطن و دیگرش مادر است
سیدثمرالدین"سنگر"ازقیصارفاریاب

>>>   عشق به وطن ومحبت به آن از علامات ايماندارى مومنان است اميد مومنان وطن مااز خصلت انسانى خويش در مقابل وطن دوري نكند و وطن به مثابه كلهزار سازند كه در آن بلبلهان به طريقه نيكو بلبل سرايى كند، خداوند اين وطن را در امن خود قرار دهد ومردمان ان را از هر قوم وقبيله كه اند هدايت نصيب كندكه هيچ نوع تحصب در مقابل يكديكر نداشته باشند وفقط وفقط تقوا را معيار خويش قرار دهند؟
عبدالله ريحان

>>>   من که در سنگاپور هستم از یک سنگاپوری پرسیدم که آیا تودره و کوه و دشت و صحرا وطن خویش را دوست داری؟
گفت اینجا نه کوهی وجود دارد،نه دشتی،نه دره یی و نه صحرایی. من فقط آن چه در وطنم است دوست دارم. من نه افغانم که تمام دنیا را مانند وطن خود بدانم و نه مسلمانم که بهشت را جایی بدانم که مثل دشت های عربستان خشک و بی آب نیست و یا جایی بدانم که زنانش مثل عربستان زیر چادری و نقاب باشند،بلکه حور های جنتی عریان اند و همچنان انواع و اقسام خوردنی ها ومیوه جات دارند که در دشت های عربستان وجود ندارند و همچنان روز و شب شان در طول بیست و چهار ساعت مساوی است و مثل کشور ناروی در تابستان بیست و سه ساعت روز ندارد.

>>>   افغانستان خانه شخصی پدر کسی نیست

>>>   تاجیک و هزاره هرگز نام افغان را بالای خویش تحمل کرده نتوانند به دروغ و اجبار هیچ حقیقت را نمیتوان عوض کرد افغان نام دیگر پشتون است ولی همه اقوام خراسانی استند چون خراسان مربوط به هیچ قوم و قبیله ای نیست و معنی آن محل برتابیدن خورشید است و نام تاریخی است

>>>   تاجیک و هزاره هرگز نام افغان را بالای خویش تحمل کرده نتوانند به دروغ و اجبار هیچ حقیقت را نمیتوان عوض کرد افغان نام دیگر پشتون است ولی همه اقوام خراسانی استند چون خراسان مربوط به هیچ قوم و قبیله ای نیست و معنی آن محل برتابیدن خورشید است و نام تاریخی است

>>>   مام وطن همه ما ایران زمین است
یک شعر بلوچی درباره ایران زمین با ترجمه فارسی دری تقدیم میشود:
منی وطن ایران گل بهارانی
وطن ما ایران زمین همچون بهاران سرسبز است
تنگوئین بچ ء شیر مزارانی
بچه های او شیرمرد و دلاورند
علم ء اسلام ء تو دواجاه ء
تو مهد علم و اسلام هستی
تو مئی استار تو مئی ماه ء
تو ستاره و ماه پرنور ما هستی
تو امیت واهگ صدهزارانی
تو خانه امید صدها هزار انسان هستی
نام تئی دائم دنیا ها باتین
نام تو تا ابد باقی خواهد ماند
نی دگر جاه ء چون ترا سارتین
در هیچ جای دیگر همچون تو پیدا نمیشود
دارو ء تو مئی درد ء دورانی
تو داروی دردهای ما هستی
گون ترا مهرء دوستی ء داران
با تو پیمان دوستی بسته ایم
من تئی شیدا تئی امیت واران
من به تو عشق میورزم و امیدوارم
تو عزیز ء مئی روک ء چمانی
تو عزیز ما هستی و نور دیدگان مایی

>>>   اگر یک بار شاهنامه را مطالعه کنید متوجه میشوید که بیش از هزار بار نام ایران و ایرانی
و ایران زمین در آن درج شده است و از بیشتر شهر های افغانستان و تاجیکستان و ایران و آذربایجان
و بلوچستان کنونی به عنوان ایران نام برده شده است.
هر آن شهر كز مرز ايران نهى- بگو تا كنيمش ز تركان تهى
از آباد و ويران و هر بوم و بر- كه فرمود كيخسرو دادگر
از ايران به كوه اندر آيم نخست-در غرچه گان تا در بوم بست
دگر تالقان شهر تا فارياب- هميدون ببخش اندرون اندراب
دگر پنج شهرست تا باميان- دگر مرز ايران و جای كيان
دگر گوزگانان فرخنده جای- نهادست نامش جهان پهلوان
دگر از در بلخ تا بدخشان- همين است ازين پادشاهى نشان
فروتر كه از دشت آموی و زم- هميدون به ختلان در آيد به هم
چو شنگان و چون ترمذ و ويسه گرد- بخارا و شهری كه هستش به گرد
هميدون برو تا در سغد نيز- نجويد كس آن پادشاهى به چيز
و ز آن سوكه شد رستم نيو سوز- سپارم برو كشور نيمروز
ز نزديک او باز خواهم سپاه- سوی باختر بر كشاييم راه
بپردازم اين تا در هندوان- نداريم تاريک ازين پس روان
ز كشمير و ز كابل و قندهار- روا رو سوی سند هم زين شمار
وزين مرز پيوسته تا كوه قاف- به خسرو سپارم ابى جنگ و لاف
فردوسی از تقسیم ایران زمین به چهار ولایت سخن میگوید:
چو نوشین روان این سخن برگرفت- جهانی ازو مانده اندر شگفت
شهنشاه دانندگان را بخواند-سخن های گیتی سراسر براند
جهان را ببخشید بر چار بهر- و زو نامزد کرد آباد شهر
نخستین خراسان ازو یاد کرد- دل نامداران بدو شاد کرد
دگر بهره زان بد قم و اصفهان- نهاد بزرگان و جای مهان
وزین بهره بود آذربادگان- که بخشش نهادند آزادگان
وز ارمینیه تا در اردبیل- بپیمود بینادل و بوم گیل
سیوم پارس و اهواز و مرز خزر- ز خاور ورا بود تا باختر
چهارم عراق آمد و بوم روم- چنین پادشاهی و آباد بوم

>>>   ص. 30 ترجمه کتاب تاریخی التنبیه مسعودی به زبان عربی در هزار سال پیش (345 ق / 956 م.) چنین آمده است:
و ما عقاید ایرانیان و نبطیان را در باره تقسیم معموره زمین... آورده ایم و گفته ایم که آن ها نقاط شرقی مملکت خود و مناطق مجاور آن را خراسان نامیده اند که خُر همان خورشید است و این نواحی را به طلوع خورشید منسوب داشته اند و جهت دیگر را که مغرب است، خربران نامیده اند که به معنی غروب خورشید است و جهت سوم را که شمال است باخترا و جهت چهارم را جنوب است نیمروز نامیده اند و این کلماتیست که ایرانیان و سریانیان که نبطیانند به آن اتفاق دارند.
در ص. 73 آن، چنین آمده است: پارسیان قومی بودند که قلمروشان دیار جبل«فلات ایران» بود از ماهات و غیره و آذربایجان تا مجاور ارمینیه و اران و بیلقان تا دربند که باب و ابواب است و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر که نیشاپور است و هرات و مرو و دیگر ولایت های خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان که در وقت حاضر باین ولایت پیوسته است، همه این ولایت ها یک مملکت بود، پادشاهش یکی بود و زبانش یکی بود، فقط در بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان می نویسند یکی باشد و ترکیب کلمات یکی باشد زبان یکی است و گرچه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبان های پارسی.

>>>   رودکی سمرقندی سخنور نامی قرن چهارم از نخستین سخن سرایانی است که خراسان و ایران را چونان نام یک کشور پرداز نموده است. او در ستایش ابو جعفر احمد بن محمد سامانی در قصیدۀ «مادر می» او را شاه خراسان و مفخر ایران توصیف می کند. ناگفته پیداست که پادشاهی سامانیان بیشتر در فرارودان در شمال خاوری فلات ایران متمرکز بود.
خسـرو بر تخت پیشگاه نشسته- شاه ملوک جهان امیر خراسان
شادی بوجعفر احمد ابن محمد- آن مه آزادگان و مفخر ایران

>>>   حکیم ابو القاسم فردوسی:
در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود
چو مهر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان
همه بنده ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک
بزرگی به مردی و فرهنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما
که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان
چه کردیم کین گونه گشتیم خار؟
خرد را فکندیم این سان زکار
نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آیین دیرین ما؟
به یزدان که این کشور آباد بود
همه جای مردان آزاد بود
در این کشور آزادگی ارز داشت
کشاورز خود خانه و مرز داشت
گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
گرامی بد آنکس که بودی دلیر
نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت
از آنروز دشمن بما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت
از آنروز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد
چو ناکس به ده کدخدایی کند
کشاورز باید گدایی کند
به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سر انجام بد داشتیم
بسوزد در آتش گرت جان و تن
به از زندگی کردن و زیستن
اگر مایه زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم

>>>   از قیود هراس، آزادم؛ بنده‌ام عشق را و دل‌شادم
تیشه بر فرق خویش می‌کوبم، جان شیرین‌به‌دست؛ فرهادم
قصد دارم مخاطبم باشم، درد خود را به خویش واگویم
با مزاج تو گر نمی‌آید، پنبه و گوش؛ گفتِ استادم
ای من‌ام! ای مخاطب دردم! ای‌که گم کرده‌ای نشانت را
ای من! ای بی‌شناسنامه‌ترین؛ ای تو هم‌سرنوشت و هم‌زادم!
آریایی‌تبار، یعنی تو! رفته تاریخ، از فراموشت
آریایی‌تبار، یعنی من؛ برده تاریخ، اینک از یادم
چون گلوی پرنده خونین‌است، پنجه‌های برادرش طوفان
سرخْ‌مست از غرور نادانی، گشته‌ام طعمه، اوست صیادم
پای لُچ کرده بهر آزارم، دیو جهل و تعصب و ظلمت
مادرم را به فحش می‌بندند؛ میهنم را، زبان و اجدادم
تیغ، مانده‌ست گزمه بر جانم؛ تا بگویم که بنده افغانم
من مگر ننگ دارم از نامم، من مگر بی‌اساس و بنیادم
شهرت مادرم قمرگل نیست، هرکه نامی براش بگزیند
شهرت مادر من ایران است، آریاناست خاک آزادم
گفته‌ای: داغ می‌روی شاعر! هرچه باشد برادر ماهست
خوانده‌ام من برادرش عمری، خواهرم هم نخواند این آدم
جگرم سوخته‌ست از تبعیض، زین سبب قوغ واژه دَر دادم
زین سبب گُر گرفته‌ام چون‌که؛ می‌دهد تکّه‌تکّه بر بادم
باید از پای خویش برخیزم، کشورم نام کشورم باشد
ورنه پامال هر سگی هستم، ورنه بی‌پاسخ است فریادم
شاعر : طهماسبی خراسانی

>>>   سایت خراسان زمین، مقاله ای با عنوان «نیاز تاریخی پشتون ها به بازگشت به هویت خراسانی – ایرانی شان»منتشر کرده است و در آن به مستنداتی اشاره کرده است که تا قبل از صد سال پیش شاعران و بزرگان پشتون= افغان نیز در آثار خود به هویت خراسانی ، ایرانی خویش اشاره کرده اند.
ایران فقط میراث تاجیک ها و هزاره ها نیست بلکه میراث افغان ها هم هست.
از جمله خوشحال خان ختک به زبان پشتو می گوید:
کابل و قندهار چی آشیانی دی- دا همه واله په نام خراسان دی
چه شاهین خراسانی وی حینی حینی- د بار غوندی توی روغ اوژی پلنیا
در این مقاله اشاره شده احمد شاه ابدالی نیز خراسان را ایالتی از ایالات ایران می دانست. وی در نامه خود به سلطان عثمانی چنین می نویسد: «بنا به تقدیر قیوم قدیر، نادرشاه از ابیورد و درة جز خروج کرد و به مرور، خراسان و عراق و فارس و آذربایجان، بل جمیع مملکت فسیح الفسحت ایران و هندوستان و ترکستان را مسخر ساخته و شجرة استقلال تمامی سران و سرکردگان ایلات و احشامات مملکت ایران را از پا در انداخته، دست تعدی و جور بر ایل جلیل افغان نیز دراز نمود، آثار تسلط به ظهور آورد.»

>>>   خطاب به مردمان ایران غربی:
بادی وزید و دشت سترون درست شد
طاقی شکست و سنگ فلاخن درست شد
شمشیر روی نقشه‌ی جغرافیا دوید
این‌سان برای ما و تو میهن درست شد!
یعنی که از مصالح دیوار دیگران‌
یک خاکریز بین تو و من درست شد
بین تمام مردم دنیا گل و چمن‌
بین من و تو آتش و آهن درست شد!
یک سو من ایستادم و گویی خدا شدم‌
یک سو تو ایستادی و دشمن درست شد
یک سو تو ایستادی و گویی خدا شدی‌
یک سو من ایستادم و دشمن درست شد
یک سو همه سپهبد و ارتشبد آمدند
یک سو همه دگرمن و تورَن‌ درست شد
آن طاقهای گنبدی لاجوردگون‌
این گونه شد که سنگ فلاخن درست شد
آن حوضهای کاشی گلدار باستان‌
چاهی به پیشگاه تهمتن درست شد
آن حله‌های بافته از تار و پود جان‌
بندی که می‌نشست به گردن درست شد
آن لوح‌های گچ‌بری رو به آفتاب‌
سنگی به قبر مردم غزنین و فاریاب‌
سنگی به قبر مردم کدکن درست شد
سازی بزن که دیر زمانی است نغمه‌ها
در دستگاه ما و تو شیون درست شد
دستی بده که ـ گرچه به دنیا امید نیست ـ
شاید پلی برای رسیدن‌، درست شد
شاید که باز هم کسی از بلخ و بامیان‌
با کاروان حلّه بیاید به سیستان‌
وقت وصال یار دبستانی آمده است
بویی عجیب می‌رسد از جوی مولیان‌
سیمرغ سالخورده گشوده است بال و پر
«بر گِردِ او به هر سر شاخی پرندگان‌»
ما شاخه‌های توأم سیبیم و دور نیست
باری دگر شکوفه بیاریم توأمان‌
با هم رها کنیم دو تا سیب سرخ را
در حوضهای کاشی گلدار باستان‌
بر نقشه‌های کهنه خطی تازه می‌کشیم
از کوچه‌های قونیه تا دشت خاوران
تیر و کمان به دست من و توست، هموطن
لفظ دری بیاور و بگذار در کمان‌
شاعر محبوب جناب محمد کاظم کاظمی

>>>   ایران زمین موطن اصلی تمام اقوام ایرانی فلات ایران است تاجیک و هزاره و کرد و لر و بلوچ و پشتون و فارس و آذری و مازنی و گیلکی و طالشی و پامیری و...
برادران ایران وطن همه ماست خداوند انگلیس لعین را رسوا کند که وطن ما را تکه پاره کرد و میان ما اختلاف و تفرقه انداخت
به قول فردوسی که آتش در این بوستان انداخت که چنین خوار شدیم
ایران زمین بدون هریک از اقوام آن شیر بی یال و دم و دست و پاست که روباه پیری چون انگلیس آرزوی آن را داشت ایران فقط مخصوص تاجیک ها یا هزاره یا فارس ها نیست ایران وطن کرد ها هم هست وطن بلوچ و افغان هم هست و ... افتخار همه ما این است که مسلمانیم و همه بیگانه ستیزیم و زیر بار کفار رفتن بر ما ننگ است

>>>   خطاب به انگلیس خائن باید بگویم اگر تجزیه برای ایران زمین و سرزمین های عربی و بالکل سرزمین های اسلامی خوب بود برای خودتان بد است با فریب هاتان اسکاتلند و ولز و ایرلند شمالی که سلتی هستند را آزاد نکردید و دم از حق آزادی میزنید ای مکار حیله گر

>>>   سنایی غزنوی (سخنور سده پنجم خورشیدی) سروده است:
تا در ايران خواجه بايد، خواجه «ايران شاه» باد
حكم او چون آسمان بر اهل ايران، شاه باد!
ناصر خسرو قباديانی (سخنور سده‌پنجم هجری خورشیدی) سروده است:
برون كرده است از ايران ديو، دين را - ز بی‌دينی چنين ويران شد ايران
خاقانی شروانی (سخنسرای سده ششم خورشیدی) گفته است :
چون غلام تو است خاقانی، تو نيز- جز غلام خسرو ايران مشو

>>>   شرف‌الدین عبداللّه شیرازی در تاریخ وصاف (تجزیة الامصار و تزجیة الاعصار) که از قدیمترین منابع در باره دوره ایلخانان ، به زبان فارسی است حدود هشتصد سال پیش در حق شمس الدین کرت از سلاله های غوری آورده است که «مصداق این دعوی آن است که سال ها است که تا گوش جان و جان گوش به آوازه جود مخدوم ملک اسلام شهریار ایران، خسرو بر و بحر شمس الحق و الدین که روزگار امر و نهی او را رام باد و جریان افلاک مرام شف و مروج گشته....»
در سال 818 هجری قمری چون بنای قلعه دارالسلطنه هرات (حصار اختیار الدین) را گذاشتند، بر کتیبه کاشی آن قصیده یی نوشتند در مدح شاهرخ که این سه بیت از آن است:
ایا پادشاهی که بر روی دفتر- کلامی نیامد ز مدح تو خوشتر
شهنشه الغ بیگ و سلطان براهیم-که هستند شایسته تخت و افسر
یکی را نشانده است بر تخت توران- دگر کرده از بهرش ایران مسخر

>>>   عده ای از کرد ها هم در استان خراسان شمالی بخشی از خراسان زمین
ساکن هستند و عده دیگری در کردستان و همه خود را ایرانی میدانند.
یه شعری کوردی در وصف ایران زمین با ترجمه به زبان فارسی:
ئیران، ئیران، ئیران بُو بَه مَه سکنی شیران
ایران، ایران، ایران مسکن شیران شده است
چاویت گِه لاویژه، دلو کیشی ئه ستیران
چشمت ستاره سهیل است، قلبت کهکشان ستاره هاست
ئه گه ر بارگا که ی لینا عاله می کرده بریان
اگر بارگاهش را بنا نهد، عالم برایش دلسوخته می شوند
ئه گه ر بارگا که ی لینا، دنیا بوی که و ته گریان
اگر بارگاهش را بنا نهد، دنیا برایش گریان می شود

>>>   شعری از شهریار تبریزی را برایتان مینویسم که در زمان خویش از کسانی که به دنبال تجزیه آذربایجان از ایران هستند گله می کند
چو خواهد دشمني بنياد قومي را براندازد
نخست آن جمع را از هم پريشان و جدا سازد
چو تنها كرد هريك را به تنهايي بدو تازد
چنان اندازدش از پا كه ديگر سر نيفرازد
تو بودي آنكه دشمن را ندانستي فريب و فن
چرا ما را ندانستی ز خود هم کیش و هم میهن
چرا با دوستدارانت عناد و كين و لج باشد
چرا بيچاره آذربايجان عضو فلج باشد
مگر پنداشتي ايران ز تهران تا كرج باشد
هنوز از ماست ایران را اگر روزی فرج باشد

>>>   این فتنه انگلیس است که بین اقوام ایرانی تفرقه انداخت که فارس جوک آذری بگوید ،آذری کرد و لر را بد گوید تاجیک هزاره را بد گوید و پشتون تاجیک را دشمن دارد و بلوچ فارس و پشتون را بد گوید این ها دروغ های انگلیسی است که افغان ها قبیله ای یهودی و اسراییلی بوده اند و کردها ریشه و تبار یهودی داشته اند و هزاره عزیز را مغول دانند و بلوچ را هندی خوانند چرا بیدار نمیشویم! اگر به آنها باشد برای همه ما هویت یهودی جعل میکنند در حالی که خود یهود اعتقاد دارند دین یهود فقط مخصوص ریشه قوم یهود است و قوم برتر دنیا هستند

>>>   در اشعار فوق که به زبان های فارسی و پشتو و بلوچی و کردی است بسیاری لغات را مشترک میبینم شما توجه کردید.

>>>   نام جاوید وطن .................... صبح امید وطن

جلوه کن در آسمان .................... همچو مهر جاودان

وطن ای هستی من .................... شور و سرمستی من

جلوه کن در آسمان .................... همچو مهر جاودان

بشنو سوز سخنم .................... که هم آواز تو منم

همه جان و تنم .................... وطنم وطنم وطنم

بشنو سوز سخنم .................... که نواگر این چمنم

همه جان و تنم .................... وطنم وطنم وطنم وطنم

همه با یک نام و نشان .................... به تفاوت هر رنگ و زبان
همه شاد و خوش و نغمه زنان
ز صلابت ایران کهن ز صلابت ایران جوان

>>>   وطن یعنی همه آب و همه خاک وطن یعنی همه عشق و همه پاک
به گاه شیرخواری گاهواره به روز و درد پیری ، عین چاره
وطن یعنی پدر ، مادر ، نیاکان به خون و خاک بستن عهد و پیمان
وطن یعنی هویت ، اصل ، ریشه سرآغاز و سرانجام همیشه
وطن یعنی محبت ، مهربانی نثار هر که دانی و ندانی
وطن یعنی نگاه هموطن دوست هر آنجایی که دانی هموطن اوست
وطن یعنی قرار بیقراری پرستاری ، کمک ، بیمارداری
وطن یعنی هوای کوچه ی یار در آن کو دل شکستن های بسیار
نگاهی زیرچشمی ، عاشقانه به کوچه آمدن با هر بهانه
وطن یعنی غم همسایه خوردن وطن یعنی دل همسایه بردن
وطن یعنی زلال چشمه ی پاک وطن یعنی درخت ریشه در خاک
ستیغ و صخره و دریا و هامون ارس ، زاینده رود ، اروند ، کارون
دنا ، الوند ، کرکس ، تاق بستان هزار و قافلانکوه و پلنگان
وطن یعنی بلندای دماوند شکیبا ، دل در آتش ، پای در بند
وطن یعنی شکوه اشترانکوه به دریای گهر استاده نستوه
وطن یعنی سهند صخره پیکر ستیغ سینه در سنگ تمندر
وطن یعنی وطن استان به استان خراسان ، سیستان ، سمنان ، لرستان
کویر لوت ، کرمان ، یزد ، ساری سپاهان ، هگمتانه ، بختیاری
طبس ، بوشهر ، کردستان ، مریوان دو آذربایجان ، ایلام گیلان
اراک ، فارس ، خوزستان و تهران بلوچستان و هرمزگان و زنجان
وطن یعنی سرای ترک با پارس وطن یعنی خلیج تا ابد فارس
بهشتی چشم را گسترده در پیش ابوموسی و مینو ، هرمز و کیش
وطن یعنی همه سازندگی ها رهایی از تمام بندگی ها
بریدن دست غیر از گردن نفت صلای صبح ملی نفت
وطن یعنی ز هر ایل و تباری وطن را پاسبانی ، پاسداری
وطن یعنی دلیر و گرد با هم وطن یعنی بلوچ و کرد با هم
وطن یعنی سواران و سواری لر و کرد و یموت و بختیاری
همه یک جان و یک دل بودن ما به دامان وطن آسودن ما
وطن یعنی دلی از عشق لبریز گره باف ظریف فرش تبریز
وطن یعنی هنر یعنی سپاهان حریر دستباف فرش کاشان
وطن یعنی کتیبه در دل سنگ تمدن ، دین ، هنر ، تاریخ ، فرهنگ
وطن یعنی همه نیک و بهنجار چه پندار و چه گفتار و چه کردار
وطن یعنی شب رحمت ، شب قدر شب جوشن ، شب روشن ، شب بدر
وطن یعنی هم از دور و هم از دیر سده ، نوروز ، یلدا ، مهرگان ، تیر
وطن یعنی جلال مانده جاوید ستون و سر ستون تخت جمشید
هزاران نقش و خط مانده در یاد صبا ، کلهر ، کمال الملک ، بهزاد
نکیسا ، باربد ، افسانه و چنگ سرود تیشه ی فرهاد در سنگ
سر و سرمایه های سرفرازی ابوریحان و خوارزمی و رازی
به اوج علم و دانش رهنوردی ابونصر ، ابن سینا ، سهروردی
به بحر عشق و عرفان ناخدایی عراقی ، رودکی ، جامی ، سنایی
وطن یعنی به فرهنگ آشنایی در لفظ دری را دهخدایی
وطن یعنی جهانی در دل جام وطن یعنی رباعیات خیام
وطن یعنی همه شیرین کلامی عفاف عشق در شعر نظامی
وطن یعنی نگاه مولوی سوز حضور نور در شمس شب و روز
وطن یعنی پیام پند سعدی زبان پیوسته در پیوند سعدی
وطن یعنی هوا و حال حافظ شکوه باور اندر فال حافظ
وطن یعنی شب شهنامه خواندن سخن چون رستم از سهراب راندن
وطن یعنی رهایی زآتش و خون خورش کاوه و خشم فریدون
وطن یعنی زبان حال سیمرغ حدیث یال زال و بال سیمرغ
وطن یعنی امید نا امیدان خروش و ویله گرد آفرینان
وطن یعنی لگام و زین و مهمیز سواران قران و رخش و شبدیز
وطن یعنی گرامی مرز تا مرز وطن یعنی حریم گیو و گودرز
وطن یعنی دل و دستی در آتش روان و تن ، کمان و تیر آرش
وطن یعنی شبح یعنی شبیخون وطن یعنی جلال الدین و جیحون
وطن یعنی به دشمن راه بستن به اوج آریو برزن نشستن
وطن یعنی دو دست از جان کشیدن به تنگستان و دشتستان رسیدن
زمین شستن ز استبداد و از کین به خون گرم در گرمابه ی فین
وطن یعنی گذشته ، حال ، فردا تمام سهم یک ملت ز دنیا
وطن یعنی چه آباد و چه ویران وطن یعنی همین جا ، یعنی ایران

>>>   ای برادر تاجیکستان هم خراسان تو است
گر خراسان تن بود این پاره جان تو است
در بخارا و سمرقند و خجند و وخش و چاچ
ریشه فرهنگ اجداد درخشان تو است
کابل و بلخ و هرات و گنجه و مرو و حصار
همچو شیراز و سپاهان است، ایران تو است
مرز و بوم آریانا مرز و بوم حکمت است
گر فرو پاشیده است خاک پریشان تو است
ذره-ذره خاک اورا جمع می باید نمود
قطره قطره آب پاکش اشک چشمان تو است
رستمی باید که باشد حافظِ ناموس و ننگ
ورنه داغ بی وفایی نقش دامان تو است
شاعر: بهروز ذبیح الله از تاجیکستان

>>>   حکیم ابوالقاسم فردوسی :
ندانی که ایران نشست منست
جهان سر به سر زیر دست منست
هنر نزد ایرانیان است و بـــس
ندادند شـیر ژیان را بکــس
همه یکدلانند یـزدان شناس
بـه نیکـی ندارنـد از بـد هـراس
دریغ است ایـران که ویـران شــود
کنام پلنگان و شیران شــود
چـو ایـران نباشد تن من مـبـاد
در این بوم و بر زنده یک تن مباد
همـه روی یکسر بجـنگ آوریــم
جــهان بر بـداندیـش تنـگ آوریم
همه سربسر تن به کشتن دهیم
بـه از آنکه کشـور به دشمن دهـیم
چنین گفت موبد که مرد بنام
بـه از زنـده دشمـن بر او شاد کام
اگر کُشــت خواهــد تو را روزگــار
چــه نیکــو تر از مـرگ در کـــار زار

>>>   جناب آقایی که گفتی داعش هم گپ از خراسان زند، داعش گپ از اسلام هم میزند ولی آیا اسلام ازو بد نام شود؟ هرگز

>>>   خیام ، مولانا وحافظ بلخ ونیشابور
مرو بخارا وسمرقند وکمی انگور
حافظ بخارا را به ترکی ، داده اما نصر
ازبوی جوی مولیان رودکی مغرور
خیام در ده قرن با بهرام درگیر است
من با خودم ، با عشق ، با اندوه حتی گور ...
تنها سنایی درمیان باغ خوشحال است
شهنامه ی منثور دردست ابو منصور
آینه ها تصویر دنیای ریا هستند
پیچیده بیدل را درون حاله ی از نور
بیدل میان واژه ها آرام می گرید
صائب که رقصیده است بین واژه ها مسرور
شرح پریشانی شکایات دل وحشی است
وقتی که غم را آشکارا می کند مجبور
با فرخی تنها پری رویان خوشحال اند
چون کاروان حله وقتی می رسد از دور
پیر هرات ونقش های از کمال الدین
شبها که می آید کلیم از سرزمین طور
حرف خدا را ذره ذره شعر می گوید
سرمست از حرف خدا با بربط وتنبور
چون مولوی صد قونیه با شوق می رقصد
صدقرن دیگر می زند شعرش به جانم شور


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است