چگونه به آینده خوش‌بین نبود؟
 
تاریخ انتشار:   ۱۴:۳۶    ۱۳۹۶/۶/۷ کد خبر: 137931 منبع: پرینت

شهر تالقان ولایت تخار، شهری‌که نماد کثرت‌گرایی قومی‌است. شهری‌که با زبان‌های گوناگون گپ می‌زند. ده سال پیش این شهر را دیده بودم. حالا جاده‌هایش قیر ریزی شده و مردم با خیابان‌های شهری عادت کرده‌اند اما این شهر خیلی آسیب‌پذیر است.

طالبان و داعش در دروازه‌های این شهر رفت‌وبرگشت دارند. با هر کسی صحبت می‌کنم از والی جوان داکتر ضیا که همین چندی پیش در نتیجه فشارهای سیاسی مجبور به استعفا شد، یاد می‌کنند. من آقای ضیا را نمی‌شناسم اما همین‌که آثار کارهایش را می‌بینم، کافی‌است تا مقبولیت‌اش را بپذیرم. نمی‌دانم چرا به چهره‌ها پرکار و جوان محدودیت ایجاد می‌کنیم.

در راه برگشت از کار به مهمان‌خانه، سری به بازار می‌زنم. راننده مرا تشویق می‌کند تا برای نوشیدن چای سبز توت تخاری بستانم چون توت این شهر بی‌نظیر است. پیشنهاد راننده مهربان را که خلیفه قدوس نام دارد با سپاس می‌پذیرم و مرا به سرای میوه خشک می‌برد. وقتی به سرای داخل می‌شوم، پنج جوان به دورم حلقه می‌زنند و به نوبت در آغوشم می‌گیرند. مرد کهن‌سالی که از دیرینه‌ترین دکان‌داران سرای میوه خشک تالقان است مرا به دکان‌اش می‌کشاند و بر کرسی بوریایی قدیمی ولی زیبایی می‌نشاند و با لهجه ظریف تخاری می‌گوید «چه ‌مخایی، بچم». چنان با صمیمیت و شفقت «بچم» می‌گوید گویی صدای پدرم که در دامنه‌های واصل‌آباد کابل خوابیده‌است، به‌ گوشم طنین می‌افگند.

همه او را با حرمت حاجی صاحب خطاب می‌کنند. چشم‌های کلان و مقبولی دارد. ریش سفید با ابروهای درشت‌اش سیمای قهرمان فیلم «رستم و سهراب» ساخت تاجیک‌فیلم را که در کودکی دیده بودم به نمایش می‌گذارد. نگاه‌هایم از دیدن اش سیر نمی‌شوند. می‌گویم کمی توت پدرجان. می‌گوید نه بچم، با توت چهارمغز هم می‌تمت. چهارمغز تخار را با توت نوش جان کن باز مزه‌شه می‌فامی. او در مورد من با محبت بی‌پایان سخن می‌گوید. او مرا از بحث‌های سرگردانی که در رسانه‌ها داشته‌ام می‌شناسد و به قول خودش بسیار دوست دارد. گفتم خوب‌اس پدر جان. توت را دکان‌دار دیگری که جوان‌تر است برایم تهیه می‌کند و چهارمغز را دکان‌دار سومی می‌آورد. من از رفتن به این بازار میوه‌های خشک به‌ شدت پشیمان شده‌ام. زیرا آن مرد بزرگ هیچ پولی از من نمی‌گیرد و به شدت خجالتم می‌دهد. من تاکید زیاد نمی‌کنم. شاید آن مرد می‌خواهد رابطه‌اش را با من از مرز دکان‌دار و مشتری برون کشد. من به این رمز ارزشمند و یک انسان با معنا ارج می‌گذارم.

آن‌ها باور نداشتند که مرا در سرای میوه خشک تالقان ببینند. حالا این من بودم که در برابر این همه محبت هر یک را در آغوش می‌گرفتم و با آنها پدرود می‌گفتم. می‌خواهم دست حاجی مهربان را ببوسم، نمی‌گذارد و از سر من بوسه برمی‌دارد. در هنگام خداحافظی اشکی بر چشمانم حلقه می‌زند و برای این همه احسان که ارزش بزرگی برایم دارد بر رخسارم جاری می‌شود. این شاید آخرین نگاه‌هایم به چنین مرد مهربانی باشد اما سخت آرزو می‌برم تا چنین دیداری بارها تکرار شود.

دوباره به موتر بر می‌گردم. بر سیمای خلیفه قدوس که شاهد این «خرید» من است، خنده معناداری شکوفه می‌گیرد. انگار از مهمان‌نوازی شهر تالقان به خود می‌بالد. او کاملا حق دارد. باشندگان این شهر، انسان‌های با افتخاری هستند.

حالا برگشته‌ام و در طبقه سوم مهمان‌خانه‌ای که در جاده ریاست برق قرار دارد، روی برنامه‌های فردا کار می‌کنم. من برای حمایت‌های حقوقی کمیته سویدن در افغانستان به این شهر آمده‌ام. کمیته سویدن برای بیماران شفاخانه، برای معلولین حمایت‌های اساسی، برای کودکان مکتب و مواد آموزشی عرضه می‌کند. این کمیته بزرگ‌ترین نهاد خدماتی در تخار و قندوز می‌باشد.

وظیفه من این است تا کمیته سویدن را برای این کارهای ارزشمند‌ حمایت حقوقی کنم. در برگشت به اطاقم باید پرونده‌ها را مرور کنم. پرونده‌هایی که برای برنامه‌های آموزشی فردا استفاده خواهم کرد. حالا، چارچ کمپیوترم پس از یک‌ساعت کار تمام شده است. اطاقم که پنجره‌های کلانی دارد، گرم شده‌است. برق رفته و پکه سردکن خاموش است. بر پنجره نگاهی می‌اندازم. هوا به تاریکی می‌رود و از منبرهای مساجد نوای الله اکبر بالا می‌گیرد. پنجره را باز می‌کنم. ساعت 6:38 شام است. پایین نگاه می‌کنم. نگاهم به آینده گره می‌خورد. چهار جوانی را می‌بینم که بر چوکی‌های پلاستیکی روی حویلی خانه هم‌جوار که به خوابگاه جوانان شباهت دارد نشسته اند و مشغول کتاب‌خواندن هستند. چهار جوانی که تلاش دارند تا قبل از گسترش تاریکی بر شهر، برای روشنی فردا تلاش کنند. با خود می‌گویم «چگونه به آینده خوش‌بین نبود»!


تخار تالقان کمیته سویدن



ملک ستیز

این خبر را به اشتراک بگذارید
تگ ها:
تخار
تالقان
کمیته سویدن
نظرات بینندگان:

>>>   چشمت را ببند و بی عدالتی را مبین ، گلویت را خفه کن و عدالت را صدا نزن ، به نقد تاریخ ، شاهان و شهزاده های مستبد ، عیاش و بیکاره قلم مزن ، از خودت از تبارت از ساختار ژینیتک بگذر و از خود تعریف اشتباه برون ده ، بپذیر که دیگران آسمان اند و تو ریسمان ، زبانی مادرت را از دهن دایه های حکومتی فرا گیر و واژه ها را بگذار دیگران برایت انتخاب کنند ، قبول کن و شک هم به دل ره مده که در مذهب سیاست «زی» ریس نامدارد و «پور » معاون و یا دستیار معاون، از هومنیزم تعریف فاشیستی اراعه بده و از از فاشیزم تعریف انسان گرا ، لابد بپذیر که خدا ترا درجه دوم و با اناتومی ناقص آفریده ، آخر بپذیر که پدر او« بابا» ا است و مادرش« انا » و از تو غلام و کنیز ووووو ، بپذیر ، اگر میخواهی ؛
وحدت ملی ، مصلحت ملی، اسلامیت و افغانیت را خدشه دار نکنی و ترا نماد وحدت ملی بدانند و متعصبت نخوانند تا باشد عرش خدا هم به لرزه نیاید.
wah

>>>   بحران هویت
من از کدامین سر زمینم ؟ نمیدانم اما اینقدر دانم که نام سر زمین من مهد طلوع خورشید بود . نمیدانم کدامین دیوی پلیدی از کدامین سمت ناپاکی شبی بر خواست ، شبی بر خواست با تعبیر کابوس نامیدی اش با تغیر سرنوشت نابودش ، با تقدیر پلید نا معلومش نام زاد گاهم را دزدید. من از کدامین سر زمینم من به چی شهره افاقم ؟ نمیدانم اما میدانم که سرزمینم به مهد تمدن آریایی شهره بود . نمیدانم کدامین اهریمن از کدامین لانه شیطان بر خواست کشورم را به لانه دحشت افگنی و زن ستیزی شهره ساخت .
نمیدانم نمیدانم نمیدانم که دانستنم جرم است، جرم در شهر که بی ندانستن نمیشد یک روز را شب کرد .حالا همه نمیدانند گر بدانند دشمن" وحدت" اند دشمن وحشت اند .
یکی بیاید بمن بگوید من کی ام؟ نام کشورم چیست؟ در کجایم؟ حریم وطنم کجاست؟ دیوار خانه من چرا نا هویداست؟ من کیم نمیدانم اما اینقدر دانم که از سلاله رندانم که سده هاست در قید زندانم بجرم رندی و خرد ورزی گذاشتندم گوشه ای میدانم .
من نمیدانم کسی ناکسی نام حیوان درنده ای را روی کشورم گذاشت . تخم نفرت در دل محبت پرور همه کاشت . این چی نام نا منحوثیست ، این چی لقب شرم اوریست که با بردنش در دنیا رسوا میشوم ، تنها میشوم ، مایه خجالت و در د سر ها میشوم . مرد م از من در گریز مثل اهوی تیر از بهر این نام بی تمیز .وای خدایا این چی ظلمی بود که برما روا داشتی چرا اینکار را در حق مار ها نگذاشتی .ما مگر از مار هم زهریتریم که مایه هراس هر با هنریم ؟
نمیدانم که چیم در بند کیم بکجا میکشاندم اما اینقدر دانم که گروی دجال یک چشمم که جز تاریکی از هر نوری میترسد .من را و فرهنگم را بگروگان در عجله شیطان برده است . نمیدانم که کدامین مرد با ایمان از پس این شیطان بر خواهد امد . مغز فرهنگ من شده غذای مار های این ضحاک .کجایی ای کاوه برهانم از دست این یاوه .ای درفش کیانی تا کی تو پنهانی تا کی . نبودت کشنده است برای بودن من ، رنگ درفش ساختکی رنگ لباس دختر کوچیست. تو کجایی ای باورمند سپیدی .من بی تو میمبیرم ، استخوانم فریاد کمبود ترا تا به کهکشان با خاکسترش فریاد خواهد کرد.
نمیدانم با کی هم دستر خوانم اما میدانم که بعد خوردن نان لگد زند به نمکدانم .ای همشهری بیا دمی تامل کن ، سر در گریبان بنه و قبول کن که من انم که بتو سخن گفتم ،به لفظ دردری هموطن گفتم .اما تو جوابم دادی به چوب و نیزه، به خاک و سنگریزه .بیا دمی تامل کن بدان که من بتو اموختن طرز سخن گفتن شیوه نوشتن را اما تو در مکتب به روی من بستی تا کجا چقدر پستی . برای دخت تو برای بخت تو برای دشت سخت تو من سینه سپر کردم من شبها را در کوه بسر کردم ، از جان گذر کردم اما تو فروختی دخت من اما تو سوختی درخت من بیا دمی تامل کن ببین که من کیم در کجایم تو چی هستی ، چرا هستی.
ای برادر با یک چشم و یک گوش کر تا کجا میخواهی که نشناسیم تا کجا میخوهی که نه بینی ام .من کیم .پدر من اولین ینیانگذار قانون برابری حق آدمی . پدرم فرشته تمام، دشمن نیروی اهریمنی . من ا ر سلاله کوروشم گر نمیدانیم بدان من سراسر هوش همیشه در خروشم .
من تاجیکم از سلاله ال سامانم نه افغانم که داغانم نه از تبار زاغانم .من از تبار سپید پوشانم چرا اسرار داری ؟ چرا تهمت ناحق بمن گفتار داری . بیا دمی تامل کن من هم ترا دوست دارم برابر مثل برادر اما نه افغانم ، نه افغانم ، مکش ازین بیشتر داد و فغانم .
kawa

>>>   پشتونها در ادامه سلسله ی جفا ها و خیانت های شان در حق این خاک طی دو صد سال گذشته امروز مرتکب خیانت بزرگ ملی دیگری شده اند و آن عبارت از ممانعت از آغاز روند توزیع شناسنامه های الکترونیکی است. اینها از خراسان اوغانستان ساختند و از اوغانستان سرزمین جهل، فقر، عقب مانده گی، ترور و وحشت ساختند اما هنوز هم قانع نیستند.
کدام مملکتی را در جهان دیده اید که شمار جمعیت ساکن آن معلوم نباشد، اتباع آن شناسنامه نداشته باشند و سرحدات آن نامعلوم باشد؟

>>>   آنهایی که به سیزده دلیل اوغانیت را به عنوان هویت شهروندی، که همان هویت سیاسی است می‌پذیرند و در این راه سینه سپر می‌کنند، نباید فراموش کنند که این اقتدار سیاسی و هویت سیاسی است که هویت فرهنگی را رقم می‌زند و آن‌را سمت و سو می‌بخشد. حال این سنگین‌کله‌ها بیایند و بگویند که در کجای این هویت افغانی (اوغانی) جایگاه رودکی، مولانای بلخ، حافظ، بیدل، سعدی، جامی، سنایی... یا باختری، عاصی، شبگیر پولادیان و صدها دانشمند و عالم در این حوزهء تمدنی و این سرزمین، تعریف می‌شود!!! هویتی را که این آقایان به ما ارزانی می‌دارند، بستر فرهنگی دیگری را برای خود اصل می‌داند و هیچ ربطی به ما ندارد. اینها مگر سرحد این خط‌کشی های سبکسرانهء خود را می‌دانند و یا این‌که فقط صفحه سیاه می‌کنند!

>>>   جاويد_كوهستاني به جواب تلویزیون ژوندون، بلندگوی تفوق جویان قبیله پرست :
" امید در لست نژاد های تمدن سوز همیش به حساب نیایید، متأسفم هرگز تمدن ساز نبوده اید"

افغانستان سرزمين أقليت هاست و هـيچ قوم بزرگ و اكثريت در ان وجود ندارد ، اكثريت پشتون ها در پاكستان ، اكثريت تاجك ها در اسيايى ميانه ، اكثريت ازبك ها در ازبكستان ، اكثريت تركمن ها در تركمنستان ، اكثريت بلوچ ها در ايران و پاكستان و به همين گونه ديگران بيايد از اين ادعايى كاذب صرف نظر كنيد ، أقليت باشيد اما مؤثر سازنده و حيات بخش به همه ، در تاريخ تمدن بشرى همه انسان ها ، اقوام و نژاد ها تمدن ساز نيستند ، چه بسى مخرب و تمدن سوز بوده اند ، به گواهى تاريخ در جغرافياى امروزى ما كدام نشانه تمدنى از ادرس پشتون به ثبت نرسيده چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام ، قبل از اسلام تاريخ اريايى اوستايى ، يونان باخترى ، كوشانى داريم و تمدن هاى كوچك ديگر و بعد از اسلام تاريخ تمدن اسلامى داريم بنام خراسانى ها كه بشتر بر مى گردد به نياكان تاجك ها و ازبك ها و شاخه هاى انها از خيوه و بخارا تا سمرقند از بلخ و قونيه تا بغداد از دهلى تا كاشغر كه اثار باستانى و تاريخى اش اشكار است من در تمام شهر هاى پاكستان از پشاور تا لاهور بشتر اثار و نوشته ها را به پارسى خوانده ام لطفاً به قصه خوانى و شهر كهن پشاور و لوحه مساجدش نگاه كنيد و در لاهور به ارامگاه شاعر بزرگ اقبال برويد و اثار كهن لاهور را بخوانيد و پس فخر فروشى و زور گويى منطقى كنيد در كتاب خانه هاى كشور تان سر بزنيد كه به زبان پشتو كدام اثار علمى و تاريخى وجود دارد فقط درين چند سال پسين و ترجمه هاى گلاجى پلازه مركز ثقافتى ساپى ، اميد در لست نژاد هاى تمدن سوز و افريقا يى بحساب نيايد دوستان حقيقت تلخ است و من هم برايتان متاسفم و اما هرگز تمدن ساز نبوده ايدو تمدنى بنام شما درين حوزه به ثبت نرسيده است.
جنرال جاوید کوهستانی

>>>   Maihandost
دوستان عزیز وگرامی
نمی دانم که موضوع تجزیه اوغانستان که به نفع هیچ گروه قوم و جناهی نمی باشد از کجا سرزده که هم غنی احمدزی چندی پیش در سخنرانی و هم وزیر گوش بفرمان شان برمک اخطاریه را درین رابطه برای مردم گوشزد نمودند .
تا نباشد چیزکی هرگز نگویند چیز ها

>>>   ‎بهروز جلال آبادی‎ aan جنبش عدالت خواهی تاجیکان
از گلبدین راکت یار بپرسید:
در ولایت کنر ۶۵ در صد گجر ها اند لیکن حق ایشان توسط پشتون نوش جان میشه!
در ننگرهار ۴۰ % تاجیک ، ۱۵% گجر، ۲۰% پشه ای ، ۵% عرب، لیکن حق تمام این اقوام توسط دزدهای پختون دزدی میشه!
حق قوم مظلوم بلوچ در جنوب توسط فاشیستهای اوغان دزدی میشه !
حق تاجیک های لوگر ، وردگ، و گردیز را یک چند کوچی بی نسب میخورد!!
چرا در این مسائل خاموش هستی؟؟؟ لیکن هر وقت فریاد میزنی که در شمال با پشتون اینطور شد و آنطور شد ؟؟!


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است