شعار دروغین "ما کشور خود را، خود می‌سازیم"
 
تاریخ انتشار:   ۱۳:۴۹    ۱۳۹۶/۶/۱۳ کد خبر: 138157 منبع: پرینت

«ما کشور خود را، خود می‌سازیم!» شعار دروغینی بیش نیست.

در دوران اعلی‌حضرت ظاهرشاه، پدر مرحومم امیرمحمد خان خوشی‌وال فرمانده امنیه ولایت بدخشان بود. مادرم حکایت می‌کرد، هر گاهی که پدرم به کابل می‌آمد فاصله میان فیض‌آباد، تالقان، قندوز، پل‌خمری و کابل را با دشواری‌های بی‌شمار سپری می‌کرد. حتی شب‌هایی را در راه می‌ایستاد تا به کابل برسد. موترها باید قامت قوی و ماشین استواری می‌داشتند تا این راه دشوار را گذر می‌کردند.

در برخی از جاها در راه، اسب ها جای موترها را می‌گرفتند. جنگ‌ها این فرصت را نیز از مردم ربود و جنگندگان تا توانستند بخش‌هایی از این راه پر خم‌ و پیچ را ویران کردند اما حالا فاصله راه از فیض‌آباد تا تالقان دو و نیم ساعت را در بر می‌گیرد یعنی 210 کیلومتر و اگر یک‌ساعت دیگر ادامه دهید به شهر قندوز می‌رسید. اگر امنیت برقرار باشد شما فاصله نزدیک به 700 کیلومتری فیض‌آباد_کابل را در ده‌ساعت می‌پیمایید.

جاده‌ها از میان کوه‌پایه‌ها و صخره‌هایی عظیم گذشته اند. شاهراه اسفالت‌شده، دل صخره‌های زیبا را پاره کرده است و از کنار رود‌خانه کوکچه که زیبایی بی‌مانندی به آن داده‌است عبور می‌کند. در راه بالای رود‌خانه کوکچه پل‌های مستحکمی اعمار شده‌اند. راننده ما به راحتی می‌تواند هشتاد تا صد کیلومتر در ساعت سرعت گیرد. به استثنای پل تشکان که در نزدیکی شهر تالقان قرار دارد و در اثر ریزش باران و جریان آب‌ریزی و سیل صدمه دیده، این شاهراه سالم و امنیت آن تامین است. این جاده به حمایت جامعه بین‌الملل که بانک جهانی آنرا فراهم کرده بود، اعمار شده است.

راننده می‌گوید مهندسین خارجی که اکثرا هندی‌ها و ترک‌ها بودند و از سوی برنامه ساختمانی استخدام شده بودند، ماه‌ها در مسیر کار کردند. آنها در میانه تالقان و فیض‌آباد خانه‌های موقت برپا کرده بودند تا بهتر و مناسب‌تر به کارها برسند. آنها شاهراه را با تمام امکانات بر بنیاد معیارهای قبول‌شده تسلیم دولت افغانستان کردند و «رهبران» دولت افغانستان آن‌را با مباهات زیاد «رسما» افتتاح کردند.

و اما، ما به این شاهراه چگونه برخورد می‌کنیم؟ وقتی به فرهنگ استفاده از این جاده زیبا نگاه می‌کنم، به شدت غمگین می‌شوم. کسی قوانین جاده را رعایت نمی‌کند. سیستم مراقبت پایه‌دار در طول مسیر میسر نیست. حتی پلی را که آب برده، کسی ترمیم نکرده است. مثل اینکه ما برای استفاده کردن و تخریب کردن خلق شده‌ایم و منتظریم تا نهاد دیگری از جامعه جهانی بیاید و پلی را که سیل برده، برای‌ما ترمیم کند.

این در حالی‌است که وزارت‌خانه‌های بخش توسعه و بازسازی منابع خود را مصرف نمی‌توانند و وزرای آنها با افتضاح، استیضاح می‌شوند. به‌ یاد سخنرانی‌های آتشین برخی از رهبران سیاسی می‌افتم که می‌گویند:«ما افغان‌ها، کشور خود را، خود می‌سازیم. ما حضور خارجی‌ها را نمی‌پذیریم. آنها باید از کشور ما خارج شوند. آنها کشور ما را اشغال کرده‌اند.» آنها با استفاده از واژه‌های غیرت و نوامیس ‌ملی خاک را بر چشمان مردمی می‌پاشند که روزانه از فقر هلاک می‌شوند. با خود می‌اندیشم. آیا این شعار به واقعیت زندگی ما همخوانی دارد.

این در حالی‌است که همین «رهبران» از پول‌های جامعه جهانی در افغانستان با میلیونرهای منطقه رقابت می‌کنند. آنها صاحب هوتل‌ها، خانه‌ها و تجارت فعال در کشورهای امارات، ترکیه، پاکستان، ایران و حتی اروپا و امریکا هستند. آنها این همه امتیازات را برای خود و کودکان خود (از برکت جامعه جهانی) با جان و دل می‌پذیرند اما برای مردم فقیر «خود ارادیت» و «عدم مداخله» را توصیه می‌کنند.

برای سرزمینی که بر بنیاد آمار UNDP بیش‌تر از 45 درصد باشندگان آن در زیر خط فقر زندگی می‌کند، خود ارادیت، خیلی مبتذل به‌ نظر می‌رسد. خواستم این دید را با مردم عادی محل مطرح کنم و با احتیاط این پرسش را با راننده ما که مرد خوش‌صحبت و با تجربه‌ای است مطرح می‌کنم. می‌گوید:« من به چشمم جنگ‌ها را دراین مناطق دیده‌ام. به‌خدا اگر اینها(خارجی‌ها) یک‌هفته نباشند، ما همدیگر خود را می‌خوریم». چنین پاسخی را از وی انتظار نداشتم اما در گفته‌های وی واقعیت تلخی نهفته است. شعور مردم بالا رفته است.

به یاد سخنرانی‌های جنگ‌افروزانه‌ای می‌افتم که از شمال و جنوب و از شرق و غرب همدیگر را اخطار می‌دهند. سپس کمی واقعیت‌ها ذهنم را می‌پیچاند. خواب عمیقی افکارم را از این دغدغه‌ها می‌رهاند. راننده می‌گوید رسیدیم. ما 5 صبح از تالقان حرکت کرده بودیم. حالا ساعت 7:30 صبح است. راننده که مرد مهربانی است مرا به شهر فیض‌آباد می‌برد و چای صحرایی که برای فشار بالا و گیاهی که برای دوران خون مفید است توصیه می‌کند تا بستانم و استفاده کنم. پیشنهاد صمیمانه‌اش را می‌پذیرم و صبح زود در کنار رود کوک‌چه هوای بی‌نظیر این شهر بی‌مانند را نفس می‌کشم. راننده مرا به ساختمان قدیمی فرماندهی امنیه می‌برد. جایی‌که پدر مرحومم، 45 سال پیش شب‌ها و روزهای خوب زندگانی خود را در آن سپری کرده بود.

برفراز کوهی که از کنار کوکچه با قامت استواری ایستاده است، نگاه می‌کنم و به زیبایی این شهر خیره می‌شوم. خیابان‌های مرکزی این شهر قیرریزی شده‌اند و فیض‌آبادی که من از زبان پدر شنیده بودم به یک شهر، تبدیل شده است. شهری‌ که انسان‌های با فرهنگ، قدامت تاریخی، کوه‌ها و رودخانه‌ خروشان دارد. شهری‌که شهر نو و شهرکهنه و باستانی دارد.

شهر نو بدخشان، شباهت به شهرهای مرزی تاجیکستان دارد. این شهر، شهر شعر و ترانه است. شهری‌که مردمان اش رودکی، فردوسی، مولانا، بیدل، سعدی، حافظ و ناصر خسرو را نسبت تمام شهرهای جهان بهتر می‌شناسند و سرودهای این قهرمانان زبان فارسی را از بر دارند. شهری‌که موسیقی‌اش، به قول استاد وحید قاسمی عزیز، ناب‌ترین است. شهری‌که با نگاهی بر قله‌های پامیر قامت‌ات را برمی‌افراشد. شهری‌که می‌خواهی در دامان‌اش بخوابی و احساس وابستگی‌ایت را به «میهن» نفس بکشی، نفس بکشی و عمیق نفس بکشی…

انسان‌های این شهر، زیبایی ویژه‌ای دارند. ابروان درشت، جلد شفاف و چهره سفید‌گونه‌. باشندگان آن از طبیعت گوارای این شهر حکایت می‌کند اما بدامنی‌های اخیر در برخی شهرستان‌های بدخشان، سیمای خندان باشندگان این شهر را اندکی به پریشانی واداشته است. ولی، امید بر جبین این شهر گشادگی می‌کند. من خودم را واقعا خودم را در این شهر یافته‌ام و برگشت برایم دشوار است اما چاره‌ای نیست. باید برگردم. چنین است رسم مسافرت. هر سفر، روزی به پایان می‌رسد.

با خود عهد می‌بندم که این شهر را باخودم ببرم. با خاطره‌هایم و با بقیه روزهای زندگی‌ام. زمانی به فرودگاه فیض‌آباد می‌رسم، راننده با گفتنِ یک جمله، پیامی برایم می‌دهد که تا رسیدن به کابل رویش فکر می‌کنم. او با لهجه زیبای تالقانی می‌گوید. «همی میدان هوایی فیض‌آبادام که یک دست می‌زدند.» می‌پرسم کی باید دست می‌زد. می‌گوید «همینا دیگه، خی کی؟ به خیالت که دولت جورش می‌کنه!» آنگاه حقیقت دیگری ذهنم را درگیر می‌سازد. مردم چقدر به این دولت بی‌باور شده‌اند. شاید حق دارند. پس از لحظه‌ای هواپیمای کوچک سازمان ملل بر فراز این شهر زیبا به پرواز می‌آید و من آخرین نگاره‌های کوک‌چه و پامیر را می‌دزدم…

ملک ستیز


این خبر را به اشتراک بگذارید
تگ ها:
کوکچه
تالقان
قندوز
نظرات بینندگان:

>>>   یک مملکت با کار ساخته میشود.
این که ما با قدیفه در سرشانه مان،جیلک در سرشانه مان چپن در جان مان،چطور کار میکنیم،هنوز من نمیدانم که با این لباس ها چطور کار صورت میگیرد؟


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است