عشق پدر بزرگ با پنجاه سال انتظار...
 
تاریخ انتشار:   ۲۰:۲۶    ۱۳۹۹/۱/۱۵ کد خبر: 162888 منبع: پرینت

پدر بزرگم در آغاز هفتاد سالگی از ما خواهش کرد که برایش زن هفتادساله‌ای بگیریم. مادر بزرگ سال پار مرده بود. اول خواستیم دسته جمعی اورا نفرین کنیم، اگر هم که نشد بابت این تقاضای نامطلوب عمیقاً مسخره‌اش کنیم.

ولی او پای حرفش استوار ماند. بعد از توضیح مختصر، نوک انگشت شهادتش را به سمتی کج کرد که خانه کربلایی نواب قرار داشت. همه‌ی ما فهمیدیم که او چگونه و کدام زن هفتاد ساله را می‌طلبد. همان بود.کربلایی نواب ماه پیش مرده بود و زن هفتاد ساله‌اش هر روز جلو پنجره می‌نشست تا پدر بزرگ با عصایش از آنجا بگذرد. پدر بزرگ هم هر روز بدون هیچ عذر و بهانه‌ای مرتب از آنجا می‌گذشت و با گوش چشم زن کربلایی نواب را می‌پایید. بعد، هردو به توافق هم موس موس میکردند و اینطور روزها به پایان می‌رسید.

این عشق ابتدأ چنان خنده‌دار، به قدری نامتعارف و سبک به‌نظر می‌رسید که می‌ترسیدیم به کسی بگوییم و محور جوک جهان قرار بگیریم. پنهانش کردیم، تااینکه آدمهای قدیم، آنهایی که هم‌دوره پدر بزرگ بودند، فاش کردند که عشق این دو هفتاد ساله به پنجاه سال قبل بر می‌گردد. یکدیگر را پنجاه سال قبل، آن زمان که آدم‌های بدون چین و چروک و خمیدگی و خستگی بودند دوست می‌داشته. ولی همان زمان پری خانم را پدرش بی‌خبر به عقد کربلایی نواب درآورده بوده و تا امروز چنین فاصله‌ای ضخیم و عمیق میان این‌ها ایجاد شده.

حالا پدر بزرگ از کاکای بزرگم تقاضا داشت که برود زن کربلایی نواب را از پسرش خواستگاری کند. کاکابزرگ می‌خندید، دست به زانوانش می‌زد و فکر می‌کرد در جریان یک مضحکه‌ی عجیب نقش بازی می‌کند. یک بارهم که ماجرا را به پسر کربلایی نواب نقل کرده بود، او هم خندیده بود و گفته بود مادرش فروشی نیست.
از بس که به پدر بزرگ خندیدیم و خندیدند، بلاخره دچار افسردگی شد و دیگر با هیچ کس حرف نزد. دو سه هفته‌ سکوت کرد. همان‌طور که سکوت جریان داشت.

سرانجام پدربزرگ در یک نیمه شب مرموز گم شد. فردا که همه بیدار شدیم، آوازه شد که زن کربلایی نواب هم گم شده است. دو هفتاد ساله از قریه ما تا به امروز گم شدند. هیچ کس آنها را ندیده بود، جز آسیابان قریه که آن شب وسط تاریکی فقط صدای آن دو را شنیده بود که به هم می‌گفته: پنجاه سال انتظار کشیدم تا شوهرت بمیرد...
پنجاه سال منتظر ماندم تا زنت بمیرد...

خشنود خرمی


این خبر را به اشتراک بگذارید
تگ ها:
عشق
پدر بزرگ
نظرات بینندگان:

>>>   عشق پیری سر زند.
سر به رسوایی کشد.
بی بی هایتان قرنطین کنید.
مزه عشق میچشد.

خدا داند کربلایی نواب و زن پدر کلانت در آن دنیا در دوزخ ویا جنت چه رسوایی را انداختند؟
زیرا حق الله امکانات بخشش اش است،اما حق العبد.نی.
اگر برای کربلایی نواب خداوند صد حور جنتی را پیشنهاد کند،قبول نخواهد کرد و خواهد گفت که به خودت قسم که ماندن والای پدر کلان فلانی نیستم تا وقتی که من هم با زن مردهگی او از ناف به پایین معامله نکنم.
اینجا موضوع آبرو و حیثیت است.اینطور نمیشود که هر که مرد.زنش را یک کس دیگر بگیرد.
از خدا بترسید!از بنده شرم کنید.
همو قانون سابقه هندو ها خوب بود که اگر شوهر زنی میمرد،زن او را نیز با شوهرش یکجا میسوختاندند تا در آن جهان تنها نماند و در حق پری های جنت کدام بی عزتی نکند.
حیف که حالا آن قانون تطبیق نمیشود.
یک خواندن نیز در رادیو در زمان های سابق بود که ناشناس خوانده بود و مطلع اش چنین بود:
او دختر دیوان.
لیبی راز و جان.
لاله ره قسم دادم.
که رادا را نسوزان.
کدام زن هندو در افغانستان بنام رادا بوده است.
کدام مسلمان عاشق زن این هندو شده بود.
شوهر این زن بیچاره میمیرد.
هندو ها بخاطری که این مرد مسلمان او را مسلمان نسازد ودبا او عروسی نکند،او را زنده همراه با جسد شوهرش سوختانده بودند.
این مرد مسلمان هرچه که پدر اًن زن را قسم داده بود که رادا را نسوزان،هیچ جایی را نگرفت.
بنأ از عشق های بی معنی خود داری کنید و بالای زن مردم عاشق نشوید که خداوند در روز قیامت،این نتیجه این عشق های حرام را برایتان خواهد نشان داد.
خانم هایتان ث خواهران و مادرهایتان را به عقد دیگر مردان جنتی و دوزخی خواهد آورد و یا هم بدون عقد،مثل حور های جنتی در اختیار دیگر مردان قرار خواهد داد.
زیرا هر عمل عکس العملی دارد و خدا حق العبد را نمی بخشد.
ها.اگر بخاطر بی سرپرستی زن بیوه یی،او را به عقد خود می آورید.کدام عیبی ندارد.
اما زن های بیوه باید شجاع باشند و مسؤلیت پذیر باشند و کوشش کنند تا که امکان دارد،خودشان مشکلات خود را بدوش بگیرند و مردم و دولت مسؤلیت دارند تا آنها را درین راه کمک کنند.

>>>   دوستان این عزیزان رو مسخره نکنید،هر شخص در زمان پیری به به همدم ضرورت دارد تا لقمه نانی،یه لیوان آب به دست هم دیگه بدهند،این دوره زمونه نه عروس به عروس می مونه نه پسر، به فکر پدر و مادر پیر خویش نبستن و خیلی از مادر ها و پدر های عزیر کهن سال تو خانه های سالمندان حیاب به سر می برند و روز و شب چشم براه بچه های شان هستن اما روز و شب می گذرد اما از فرزندان شان خبری نیست مادر و پدر که از بچه های شان جز یه لحظه دیدار چیزی که نمی خاد و هیچ گاهی به مادران مجرد و پدران مجرد کهن سال توهین نکنید و احترام شون واجب است و بگذارید به خواسته های شون برسن ، درود به این بزرگان ، که روزی خیلی ها جوان مانن فرزندان شان بودند .

>>>   اولا : خوب كارى كردند. خيانت و جنايت كه نكردند. خيلى ها در قيد حيات همسر به او خيانت يه به فرموده ى دين ما (زناى محصنه ) ميكنند.
ثانيا : زهره آدم را آدم بالا ميكند.
ثالثا : آفرين به غيرت و همت پدر بزرگت كه به جاى ضعف نشان دادن ، اقتدار و مردانگى خود را به نمايش گذاشته است.
رابعا : صد رحمت به عشق هاى قديمى !!!
خامسا : اى دوصد لعنت به عشق هاى مدرن امروزى girl friend بازى و boy friend بازى !!!
سادسا: من به خدا مخالف مدرنيزه و مدرنيته نيستم چون دين ما به ما دستور داده است كه : الحكمة ضالة الؤمن فاطلبواها و لَو عند المشرك.
اما آنها ملت هاى از ما بهتران ، قداست و طهارت عشق و عاشقى را در حد همجنس بازى و همسر و همخانه شدن با سگ و خوك پايين آورده اند.
سابعا : خنده نكن به خويش كه مى آيد به پيش.
ثامنا : بهتر نبود به جاى كلمه (جوك ) از (فكاهى) استفاده مى كردى؟ غنا و زيبايى هر زبانى به خالص بودن كلمات آن است.
نهم : نو يادم آمد كه خودم بايد به جاى اولا و ثانيا و ... بايد مى نوشتم : نخست ، دوم و سوم و ... شرمنده هستم ببخشيد.
راستى اگر به جاى پدر بررگت ، مادر بزرگت اين كار را كرده بود باز هم اين خبر را با اين آب و تاب پخش و نشر ميكردى ؟
من يك زن هستم. در فرهنگ عاميانه ى ما مشروع ترين و حلال ترين كار ها هم براى ما زنان حرام و ناپسند شمرده ميشود.
زن نجيب و متدينى را مى شناسم كه هنگام شوخى و مزاح دست بر آنجاى شوهر شرعى و قانونى خود مى زند اما شوهر زن بدبخت را زير مشت و لگد مى گيرد و ميگويد : تو حالى ايقه چشم و سفيد و بى حيا شده اى كه ...
و سر انجام خيال نكنيد كه من همان زن بدبخت هستم. خدا را شكر شوهرى دارم كه ملا است البته باز هم خدا را شكر كه از نوع با عمل است. شوهر ملاى من هميشه ميگويد:
امام صادق مى فرمايد: هيچ لذتى در دنيا بالاتر از لذت و شوخى و مزاح زن و شوهر با يكديگر نيست.

>>>   به نظر دهنده دوم!
تو به اشتباه رفتی.
مقصد ما عدم عشق و محبت و دوستی بین افراد نیست.
بلکه عشق و محبت با یک خانم شوهر دار هم از نظر عقلی و هم از نظر فلسفی و هم از نظر دینی غلط است.
زیرا حوادث روزگار قسمی است که بعضی اوقات کسانی که یکدیگر را دوست دارند،به هم نمیرسند.
بنأ بعد از ازدواج باید عشق های گذشته را فراموش کنند و در مقابل شوهر و یا خانم و اعضای فامیل خود مسؤلیت پذیر باشند.
این آقا زاده که در طول همه این سالها عشق خویش را به یک زن شوهر دار فراموش نکرده است،ناشی از عدم مسؤلیت پذیری وی است.
زیرا انسان باید در جایی که عقل و منطق و وجدان حکمروایی میکند،از احساسات و لو که عشق و محبت باشد،پرهیز کند.
در غیر آنصورت مثال حیوانی است که در ملا عام میخواهد بالای حیوان دیگری بالا شود و رفع اغراض شهوانی کند.


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است