تاریخ انتشار: ۱۵:۳۰ ۱۳۹۹/۴/۹ | کد خبر: 164001 | منبع: | پرینت |
وقتی یک افغان بهتر از یک قدرت اشغالگر در مورد افغانستان کار می تواند.
ظهور نحس عبدالرحمن در صحنه سیاسی و نظامی افغانستان بزرگترین لکه ننگ تاریخ قوم و قبیله بارکزایی ها و عار و شرم بشریت است. همین مضمون را با تغییر نام گریفن به زلمی خلیلزاد، کلمه طالبان را بجای نام عبدالرحمن و کلمه امریکا را بجای کلمه انگستان قرار داده بخوانید، تا وضعیت امروزی افغانستان را فهمیده بتوانید. افغان ها مثل مورچه و زنبور عسل در شیوه زندگی خویش در بخش های مختلف تغییر کردنی نیست. رحمن با با بجا گفته بود:
لکه ونه مستقیم پخپل مکان یم
که خزان را باندی راشی یا بهار
بغاوت و شورش افغان ها در برابر حاکمیت انگلیس تاثیرات خویش را بالای لندن بجا گذاشت و در اوایل ۱۸۸۰م انتخابات زود هنگام توسط دیزراییلی صدراعظم انگلستان برگزار شد. لپل گریفن، سرکار پنجاب توظیف می گردد که راه بیرون رفت از قضیه افغانستان را سراغ و زمینه ختم مداخلات مستقیم انگلستان در امور افغان ها را فراهم سازد.
بزرگترین رسالت گریفن یافتن یک شخصیت شرفباخته خود فروخته افغان بود که نقش انگلیس ها را بهتر از هر انگلیس در دفاع از منافع انگلیس در افغانستان ایفا بتواند. همزمان این شخصیت در چهره و ظاهر افغان علیه افغان ها کار بتواند. گریفن مقدمتر از همه این مساله را با سران قبیله و قوم محمدزایی ها مطرح می سازد. سران محمدزایی نیز تن به ایفای این رسالت ننگین داده و از نماینده انگلیس تعهد می گیرد که سپردن این نقش بجز قبیله محمدزایی برای هیچ قبیله دیگر جواز نداشته باشد. گریفن نیز این پیشنهاد را بدون اگر و مگر و لات و منات گویی قبول می کند. اما مشکل انگلیس ها انتخاب از بین خودفروخته های محمدزایی بود. نام خدای محمدزایی ها. شمار کسانی که حاضر بودند چنین رسالت شرم آور را بدوش گیرد، در داخل قوم و قبیله کم نبود. هر یک از سران محمدزایی در نفی دیگر خواستار ایفای نقش بهتر در خدمت انگلیس بودند. ایوب خان از هرات، شیر علی خان پسر مهردل خان از قندهار و محمدزایی های کابل در این مسابقه تلاش می کردند یکی از دیگری در نوکری و چاکری انگلیس ها گوی سبقت را برباید. در این وقت یک تحولی در شمال افغانستان اتفاق افتاد که همه چیز را تغییر داد. این تحول ظهور یک شخصیت بی وجدان بنام عبدالرحمن بود که کسی از بین قبیله بارکزایی با وی در بخش خودفروشی و چاکری رقابت نمی توانست. عبدالرحمن تا این دم در خدمت روس ها در سمرقند بسر می برد.
وقتی عبدالرحمن از فوت شیر علی، امیر کابل، خبر شد فورا عریضه ای عنوانی باداران روسی خویش نوشته و اجازه خواست که برای بدست آوردن امارت کابل دست بکار شود اما روس ها این تقضای وی را رد کرد. بعد از خلع صلاحیت ایوب خان و اشغال کابل توسط انگلیس ها، روس ها برای عبدالرحمن اجازه رفتن بصوب کابل را می دهند. عبدالرحمن قصد رفتن پیش میر بدخشان را می کند زیرا هر دو با هم خویشی داشتند باین معنی که دختر بین طرفین رد و بدل می گشت. در شهر سمرقند عبدالرحمن به زیارت پیر خواجه احرار می رود. عبدالرحمن به توصیه پیر، توغ (بیرق) وی را با خود باید ببرد زیرا به برکت آن توغ وی خواهد توانست امارت کابل را تصاحب گردد.
بعد از تسخیر بدخشان و شکست مخالفین و حریفان که همه از خانواده و قبیله شخص عبدالرحمن و محمدزایی بودند، در بهار ۱۸۸۰م تمام جغرافیای ترکستان با تایید ضمنی روس ها تحت کنترول عبدالرحمن در آمد. لپل گریفن، نماینده انگلیس تمام حرکات و سکنات عبدالرحمن را از نزدیک زیر نظر داشت. در اوایل اپریل ۱۸۸۰م گریفن هیاتی را پیش عبدالرحمن در خان آباد فرستاد تا وی را از نظر خریداری تا و بالا کند. گریفن برای عبدالرحمن می گوید در صورتی که وی تعهدات پدر محمد افضل و اجداد خویش امیر دوست محمد خان را نسبت به انگلیس ها رعایت بتواند، منظوری تقرر وی را بحیث امیر کابل بجای محمد یعقوب پسر کاکایش امضاء می نماید. پاسخ عبدالرحمن باین پیام دو پهلو بود. عبدالرحمن در باطن خواست را قبول کرد ولی در ظاهر برای اغوای مردم زیر فرمانش جهاد علیه انگلیس ها را بحیث یک کشور متجاوز کفری روا می داشت. عبدالرحمن این سوال را از انگلیس ها می پرسیدند اگر وی خود را در بست تسلیم خواست های انگلستان سازد آیا انگلیس ها وی را در فتح قندهار و هرات از دست عبدرزادهایش کمک خواهد شد؟
گریفن جلسه ای را از سرداران گوناگون بارکزایی ها و اربابان غلزایی بشمول ملاها و روحانیون سنی در قسمت شیرپور کابل دایر ساخت. اکثریت شرکت کنندگان جلسه از نماینده انگلیس تقلا داشتند که تقرری یعقوب خان یا موسی پسر وی را بامارت کابل منظور دارد. بعد از آنکه گریفن باین خواست بزرگان افغان جواب رد داد، یاس و سردرگمی بین افغان ها مستولی گشت. گریفن اعلام کرد که انگلیس ها در نظر دارد جغرافیای افغانستان به سه بخش قسمت گردد. اما این طرح مورد قبول افغان ها نبود.
در این وقت است که غلام حیدرخان لوگری بالای قوای انگلیسی مستقر در چاراسیاب حمله می کند. لشکر غلزی بین ۱۲ الی ۱۵ هزار بقیادت ملا مشک عالم بالای سربازان انگلیسی تحت قیادت جنرال استیوارت در قسمت احمد خیل حومه غزنی حمله می کنند. جنگ خونین بین قوای انگلیسی و لشکر غلزی در می گیرد. در این جنگ بیش از یک هزار غلزی کشته می شوند. این جنگ بدستور یعقوب خان پسر امیر شیر علی خان صورت گرفت. بعد از این حادثه انگلیس ها بکلی از یعقوب خان دست شسته و روی طرف عبدالرحمن می کند.
در ماه می ۱۸۸۰م انگلیس ها در موقعیت و موضع امروزی امریکا و موقف ۱۹۸۸م شوروی ها بود. انگلیس ها تلاش داشتند به هر قیمتی شود مداخله مستقیم خویش در افغانستان را خاتمه بخشیده و یک مزدور افغان را بحیث نایب خویش در کابل مقرر نماید که با مصرف ناچیز و بدون شرکت سربازان انگلیسی از منافع انگلیس و اهداف انگلیس در منطقه دفاع بتواند. قبلا انگلیس ها بالای استقرار دفتر نمایندگی انگلیس در کابل با دوست محمد خان و شیر علی خان پا فشاری داشتند ولی حالا انگلیس ها از همان خواست خویش نیز منصرف گشتند. این کار افتخار بزرگی را نصیب عبدالرحمن ساخت تا برای پیروان خویش وانمود سازد که وی انگلیس ها را بزانو در آورد و دست انگلیس ها را از مداخله در امور افغانستان بکلی قطع کرد ولی در خفا عبدالرحمن در بست خود را در اختیار انگلیس ها قرار داده و برای انگلیس ها تعهد سپرد که در حضور وی هیچ نیازی به استقرار نمایندگی انگلیس ها در کابل نیست. انگلیس ها هر چه خواسته باشند از طریق وی می تواند آن را اجراءبدارند. یگانه چیزی که انگلیس ها با عبدالرحمن موافق نبود اداره قندهار بود. انگلیس ها قرار قول و قرار قبلی، در نظر داشتند قندهار را در کنترول شیر علی خان نگهدارد ولی عبدالرحمن تلاش داشت قندهار جزو قلمرو وی قبول گردد.
بعد از این مذاکرات سری، عبدالرحمن روز بروز خود را بطرف کابل نزدیک و نزدیکتر می ساخت. کابل هنوز هم در تصرف انگلیس ها بود. در ماه جولای ۱۸۸۰م وی وارد چاریکار شد. ملاها و ریش سفیدان پنجشیر، کوهستان و تگاب با عجله خود را پیش عبدالرحمن رسانده و شروع به پا بوسی عبدالرحمن سوار بر اسب نمودند. بتاریخ ۱۹ جولای عبدالرحمن نامه ای از گریفن گرفت که در آن برای عبدالرحمن این پیام خوش داده می شد که انگلیس ها قرار است کابل را ترک کنند. پیش از ترک کابل انگلیس ها حاضرند منظوری عبدالرحمن را بحیث امیر کابل امضاء و وی را بشکل رسمی طی مراسم خاص بکرسی امارت کابل بنشاند. این کار بحدی غیر مترقبه بود که باعث حیرت و تعجب خود عبدالرحمن گشت. عبدالرحمن با عجله جلسه ای را از ملاها و ریش سفیدان محل ترتیب و بیعت شان را از خود بحیث امیر کسب کرد. دو روز بعد گریفن رسما مقرری عبدالرحمن بحیث امیر کابل را اعلام کرد. این در حالی بود که عبدالرحمن هنوز هم در چاریکار بسر می برد و هرگز پیش بین تحولات با این سرعت نبود.
این هم نمونه ای از وضعیت یک امیر افغان (امیر شیر علی خان کاکای عبدالرحمن) در بین رقابت های منطقوی دیروز و وضعیت امروز مغز متفکر افغان در رقابت های مشابه!
عبدالحمید
>>> در اوایل قرن نوزدهم انگلیس ها و روس ها و آلمانی ها در مقابل ناپیلیون متفقانه جنگیدند و او را شکست دادند و او را در یک جزیره در اوقیانوس اطلس تبعید کردند و در همانجا مرد.
این اتحاد سه کشور در جنگ بعداً سبب پیوند خویشی بین شان شد و ملکه ویکتوریا دو دختر خود را به پسر تزار روس و پسر قیصر آلمان داد.
در سال های ۱۸۸۰دو نواسه ملکه ویکتوریا یعنی قیصر ویلهم در آلمان و نیکولای دوم در روسیه بر سر قدرت بودند.
در افغانستان چون هم روس ها و هم انگلیس ها خواستار نفوذ بیشتر بودند،بنأ بخاطرب که ملکه ویکتوریا جلو جنگ بین اعضای فامیل خود را بگیرد،به پادشاهی امیر عبدالرحمن خان که از سمرقند به افغانستان آمد و تعادل میان هردو ابرقدرت یعنی روسیه و انگلیس را در سیاست خارجی اش در افغانستان در نظر گرفت و خط دیورند را نیز به رسمیت شناخت.
عبد الرحمن خان بخاطر جلوگیری از سیاست ضد انگلیسی بعد از دو جنگ افغان و انگلیس،در داخل افغانستان جنگی را بر ضد کافرستان(نورستان)امروزی و منطقه هزاره جان براه انداخت و بدینصورت نظر مردم را از جهاد در مقابل کافران خارجی،بسوی جهاد در مقابل کافران داخلی متوجه ساخت.
به جز از جنگ و ظلم و مظالم در مقابل مردم نورستان و هزاره جات،دوران عبدالرحمن خان دوران رونق علم و دانش و تشکیل ادارات دولتی و مکاتب و فابریکه های سلاح سازی و دیگر فابریکه های تولیدی و شفاخانه ها و غیره تاسیسات عام المنفعه بود و ازدوی منظم تشکیل شد.
در حقیقت مدرنیته در افغانستان در زمان امیر عبدالرحمن خان بنا نهاده شد.
مثلی که تیمور شاه پسر احمد شاه از پدرش یک امپراطوری را به میراث برد،حبیب الله خان نیز بعد از پدرش میراث خور یک دولت ساخته شده توسط پدرشً بود.
بعد از مرگ ملکه ویکتوریا دیگر روابط نیک میان انگلیس و آلمان و روس ها باقی نماند و منجر به جنگ جهانی اول و تشکیل دولت شوروی و شکست آلمان شد و در افغانستان نیز حبیب الله خان به قتل رسید و امان الله خان پسرش پادشاه شد که در اثر بحران های اقتصادی سالهای بیست قرن بیستم در دنیا،امام الله خان نیز موفق به پیشبرد برنامه های توسعوی خوبش در افغانستان نشد و افغانستان را ترک کرد.زیرا برای پیشبرد برنامه های توسعوی به پول خارج نیاز بود و خارج خودش در بحران اقتصادی قرار داشت.
>>> جمعه, ۱۳ سرطان, ۱۳۹۹
- هر ساله با گرم شدن هوا حمله گروه تروریستی طالبان تحت عنوان کوچی ها بر مناطق هزاره نشین آغاز می شود؛ این حملات هر ساله خسارات مالی و جانی زیادی در پی دارد ، متاسفانه دولت حامی طالبان بر روی این جنایات چشم پوشی و سکوت می کند، عباس دلجو در یاداشت که تحت عنوان لحظاتی با تاریخ، تصرف زمین های هزاره ها را از عبدالرحمن تا امروز بررسی کرده است، که در اختیار شما قرار می دهیم.
لحظاتی با تاریخ
نقل از کتاب «هزارهها و حاکمیتهای استبدادی صدسال اخیر»، جلد اول
…..
«تصرف عدوانی» زمینهای مزروعی هزارهها توسط پشتونهای کوچی
اسناد و مدارک معتبر تاریخی گواهی میدهند که در زمان امیر عبدالرحمان جابر ملعون زمینهای مزروعی هزارهها توسط پشتونهای کوچی آنهم با زور و جبر که خود مصداق عینی «تصرف عدوانی» میباشد، اشغال شده است. در مورد تصرف عدوانی زمینهای هزارهها توسط پشتونها، در بخشی از کتاب «DISAPPEARING PEOPLES» چنین نوشته شده است: ” … از سال ۱۸۸۰ میلادی به این سو بخشهای وسیعی از هزارهجات به زور از هزارهها گرفته و به پشتونهای کوچی واگذار شده است. این پروسه {غصب زمینهای هزارهها}به صورت تدریجی و دوامدار اعمال شده و در نتیجه هزارهها زمینهای وسیعی از هزارهجات را از دست دادند. …”
Barbara Brower, Barbara Rose Johnston، DISAPPEARING PEOPLES- The Hazara of central Afghanistan Pg 162
امیر عبدالرحمان خان گذشته از کشتار بیرحمانهینصف از جمعیت هزارهها و کوچ اجباری آنان، فرمان داد تا زمینها و املاک آنان را به قبایل مسلح پشتون به عنوان پاداش جنگ داده شود. در این رابطه آقای «کلاوس فردیناند Klaus Ferdinand»در بخشی از کتاب « Nomad Expansion and Commerce in Central Afghanistan » چنین نوشته است: “….. از سوی امیر عبدالرحمان، قاضی یعقوب علی مسئول توزیع {زمینها} و چراگاههای هزارهها در بین کوچیها، مقررشد. او {قاضی یعقوب علی} تمام مَلکها و خانان کوچیها را خواسته و اکثریت املاک و چراگاههای خوب و مهم هزارهها را به مومندها و احمدزاییها داد. آنان{مَلکهای کوچی} هر اندازه زمینهای زراعتی و چراگاههای مرغوب هزارهها را که میخواستند، تصاحب کردند. ….. در حقیقت چیزی که واقع شد این بود که زمینهای هزارهها در بین قبایل گوناگون پشتونها به عنوان پاداش شرکت در جنگ، تقسیم شد. ….”
Ferdinand, Klaus. Nomad Expansion and Commerce in Central Afghanistan : A Sketch of Some Modern Trends. København: Dansk Etnografisk Forening, 1962 – Pg 128
پروفیسور «ویلیم میلی William Maley »
افغانستانشناس و استاد دانشگاه ملی آسترالیا، نیز در رابطه با غصب زمینهای هزارهها توسط پشتونها و کوچیها چنین نوشته است: ” حاکم افغانستان {امیر عبدالرحمان} از سال ۱۸۸۰ – ۱۸۹۰م هزارهها را توسط نیروی نظامی پشتون مقهور خویش گردانیده و بهترین زمینهای زراعتی و علفچرهای آنان را به خوانین و بزرگان قبایل پشتون اعطا نمود. از آن زمان تا سال ۱۹۷۸م پشتونها به عنوان فرماندار و حاکم محل، تجار، قرضدهندگان {سودخواران}، مالکان زمین و کوچیها، داخل هزارهجات شدند. …. ”
William Maley, Fundamentalism Reborn ? Afghanistan and the Taliban; London Hurst and Company. Pg 171
در بخشی از کتاب«The Battle over Pastures: The Hidden War in Afghanistan»حتا از ظلم و بیداد و غصب زمین هزارهها توسط امیر حبیب الله خان پسر عبدالرحمان نیز پرده برداشته و چنین نوشته شده است: ” تحت حاکمیت امیر حبیبالله (۱۹۰۱- ۱۹۱۹) پسر امیر عبدالرحمان خان که نقش وحشیانهی کمتر نسبت به پدرش داشت، نیز هزارهها حتا از داشتن اسپ و سلاح محروم شدند.{ همچنان امیر حبیبالله خان}هزارهها را که صاحب ملک و زمین بودند اخراج کرده و مزارع آنان را به کوچیها توزیع کرد. … {اما} کوچیها {به آن بسنده نکرده} با استفاده از فقر و سادهلوحی هزارهها و از طریق قرض سرسود آنهم با شرایط نامطلوب، اغلبا آنان را مجبور به واگذاری و فروش مزارع و زمینهای {باقیمانده} شان کردند. در نتیجهی تصرف زمینهای کشاورزی هزارهها، هژمونی {و اشتیاق} کوچی را برای تصرف مراتع و چراگاهای هزارهجات بیشتر کرد. …”{}
Liz Alden Wily – The Battle over Pastures: The Hidden War in Afghanistan
https://remmm.revues.org/8021?lang=en
تصرف عدوانی اما:
تصرف عدوانی به این معنا که کسی یا کسانی زمین یا ملکی را به زور و جبر و بدون رضایت مالک آن تصرف کند. ناگفته نماند که تصرف عدوانی دارای دورکن میباشد. اول، رکن مادی تصرف است که همان استیلای بر ملک غیر میباشد. دوم، رکن حقوقی آن که همانا عدوانی بودن تصرف (با زور و جبر و اکراه) است. با توجه به این دورکن، در نفس تصرف عدوانی رمینهای هزارهها توسط پشتونها، دوجرم، کاملا مشهود است:
جرم اول، تصرف ملکیت غیر بدون رضایت مالک. جرم دوم، اعمال زور و جبر برای تصرف آن. بناء این اعمال (تصرف عدوانی)، هم از نگاه حقوق مدنی و هم حقوق کیفری، جرم تلقی شده و برای مرتکبین آن در چوکات قوانین مدنی، کیفر و جزا در نظرگرفته شده است.
با توجه به ماهیت جرمی «تصرف عدوانی» است که باید قضیه غصب زمینهای هزارهها را در گذشته با رویکرد کیفری بررسی کرد. تا علاوه بر رفع تصرف عدوانی، به مجازات مجرم نیز از نگاه قانون جزاء پرداخته شود. زیرا در ارتباط تصرف عدوانی زمینها و املاک هزارهها، عناصر معنوی و مادی جرم را کاملا مشاهده میکنیم:
الف ) عنصر مادی جرم تصرف عدوانی:
۱- اقدام به تصرف املاک متعلق به دیگری بازور و عدوان
۲- تصرف اموال غیرمنقول
ب ) عنصر معنوی جرم تصرف عدوانی:
۱- غاصبین املاک هزارهها آگاه بر ماهیت عمل خلاف شان بودند.
۲- غاصبین املاک هزارهها به قصد تفریح و تفنن اقدام به تصرف زمینهای هزارهها نکردهاند. بلکه به قصد تصرف دایمی و مسکنگزین شدن به املاک هزارهها این عمل را انجام دادند. به همین لحاظ از قندهار و خوست و دیره اسماعیل خان و سوات و باجور و… آنهم به صورت دسته جمعی و گروهی به مناطق هزارهنشین حمله برده و بعد از کشتار و فراری دادن هزارهها با زور و جبر، زمینها و املاک آنان را متصرف شدند.
درست بر پایه حقوق مدنی، حقوق کیفری و حقوق اسلامی، میتوان مسئله غصب زمینها و املاک شخصی هزارهها را در زمان امیر عبدالرحمان خان به بحث کشید. بررسی ابعاد حقوقی و کیفری تصرف عدوانی زمینها و املاک هزارهها در زمان امیر عبدالرحمان بر عهدهای فرزانگان، دانشمندان و کارشناسان مسایل حقوقی، جامعهی ما میباشد که با طرح دعاوی حقوقی و کیفری بر ضد غاصبین و مجرمین، وارثین هزارههایی را که در حاکمیت استبدادی امیر عبدالرحمان خان و اخلافش، املاک شان به غارت رفته است، در این زمینه یاری رسانند. از سوی دیگر وظیفهی علمای اسلامی است که در قبال غصب و تصرف عدوانی املاک هزارهها توسط پشتونها، به کمک و یاری وارثین و جان باختگان دوره استبداد عبدالرحمان خانی، برخاسته و با بیان صریح احکام قرآن شریف و احادیث نبوی، اقدام عملی نمایند. مخصوصا حالا که قانون مدنی افغانستان نیز غاصب را مکلف به رد اموال غصب شده کرده و در بند اول ماده ۷۶۵ قانون مدنی چنین آمده است: ” غاصب، به رد آنچه غصب نموده، مکلف میباشد.”
اما این قلم با توجه به محدودیت بضاعت علمی، تخصصی و حوصله این کتاب، صرف به طرح بحث غصب زمینهای هزارهها به همین مقدار بسنده کردهام. امیدوارم این آغاز، مدخلی شود بر ادامه بحثهایی ازین قبیل تا در فرجام به اعادهی حقوق و بازپسگیری زمینها و مایملک از دست رفته مردم مظلوم هزاره، منجر گردد.
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است