سیاست مداران ما در رسیدن به مسیر عدالت تحت تأثیر القااتی شدیداً افراطی و قوم گرایانه و سلطه خواهانه و حتی سنتی قرار نگیرند. رهبران ما باید قدرت رهبری را داشته باشند | ||||
تاریخ انتشار: ۱۴:۰۴ ۱۳۹۹/۵/۴ | کد خبر: 164303 | منبع: | پرینت |
...
ادبیات و فرهنگ سیاسی ما به شدت قومی شده است. مولفههای اساسی این ادبیات و فرهنگ را به گمان این قلم میتوان به شرح ذیل بر شمرد:
۱.ستم و نزاع در افغانستان عمدتا قومی است؛ افغانستان کشور چند قومی است، قوم اکثریت وجود ندارد؛
۲. واحد اساسی که صاحب حق است و عدالت برای وی تامین شود، قوم است؛
۳. قوم بزرگتر ، به لحاظ تاریخی صاحب اقتدار و قدرت بوده و باید ادامه پیدا کند و این قوم اکثریت را تشکیل میدهد پس صاحب و مالک افغانستان است.
۴. رییس جمهور تمثیل کننده قدرت قوم اکثریت است. و لذا او اگر قدرت و اعتبار را بیرون از دایره قوم قرار داد مثل آن است که حق قوم را به بیگانگان بذل و بخشش کرده است. بعضی از ناراحتیها در این چارچوب قابل فهم و تحلیل است.
این جانب در مراسم پنجاهمین سالگرد زندهیاد سید اسماعیل بلخی فقط مفروض دوم را نقد کردم و اینک تحریر آن گفتار را تقدیم خوانندگان این صفحه میکنم.
در این نقد مدعای من این است که حق و عدالت اولا و بالذات به فرد تعلق میگیرد. یعنی حقوق و آزادیهای فردی داریم ، حق جمعی کم شمار و ثانوی است. در این سخن البته که جا دارد که تامل بسیار باید کرد.
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیکم و رحمته الله و برکاته
عدالت؛ حق فردی است یا قومی؟
نظر به این که وقت بسیار کم است و حضار گرامی هم خسته شده است. من بدون کدام مقدمه ای میروم سراغ اصل مطلب. برداشت من از مبارزات علامه سید اسماعیل بلخی این است که یک فصل از فصول ناتمام عدالت خواهی مردم ما است. توضیح این که ما میتوانیم به تمام مبارزات عدالت خواهانه-ی مردم افغانستان، یک عنوان بدهیم و این عنوان، میتواند «داستان ناتمام عدالت خواهی» باشد و علامه بلخی یکی از این نویسندگان این داستان است و یکی از داستان هایی این سلسه داستان های ناتمام را، نوشته است. این سلسله داستان ها از گذشته ای دور شروع شده و همین اکنون نیز ادامه دارد، یکی از حلقه های آن اکنون نوشته میشود و هم چنان ادامه دارد؛ در فردای افغانستان داستان های جدیدی نوشته خواهد شد. برای این که معلوم شود موضوع این داستان دنباله دار چیست، بنده سر آغاز صحبت ام را از داستان همان خانمی شروع میکنم که جناب استاد دانش به روایت علامه بلخی، نقل کرد که خانمی از طبقه فقیر جامعه و ظاهراً از گروه قومی هزاره در برابر تحکم خانمی از طبقه اعیان کابل که به او در «ملی بس» دستور میدهد چوکی اش را به او دهد، اما خانم فقیر امتیاز و برتری وی را با استناد به این که او مانند وی حق استفاده از بس را با پرداخت پول به دست آورده است زیر سوال میبرد و از جایش بر نمیخیزد و لباس فاخر وی را ناشی از پول شوهرش میداند و اشاره میکند که اگر او چادر ندارد به دلیل تنگدستی است و زنی است که شوهرش را از دست داده است. این داستان بسیار شبیه داستان روزا بارکس زن سیاه پوست آمریکایی است. که سر آغاز جنبش های حقوق مدنی در آمریکا واقع شد و مارتین لوترکینگ به اعتبار نظری و فکری و سیاسی آن را به نقطه کمالش رساند. اساساً رزا بارکس به این نیت و هدف از جای خود که در چوکی مخصوص سفید پوستان نشسته بود، بلند نشد تا جامعه آمریکا برابر شود و نتیجه آن این بود که دموکراسی آمریکا پیشرفته تر، مبتنی بر برابری و عدالت گردد و همه شهروندان آمریکا از حقوق مدنی برابر برخوردار گردد. به همین خاطر بود که این حرکت نمادین و مهم آن خانم بعد ها، با این تعبیر تحلیل و تجلیل شد که او نشست تا همه ای آمریکاییها برخیزند. آن خانم هم وطن ما که در آن بس جای خود را به خانمی دیگر از طبقه اعیان شهر نداد و گفت که تو هم پول دادی و من هم دادم و اگر تو چادر داری ( چادری (برقع) آن وقت لباس فاخر خانم های اشرافی کابل بود) مرد داری و من اگر چادر ندارم چون مرد ندارم که به این روزگار افتادم. و مرحوم بلخی این رویداد را الهام بخش خود و سر آغاز مبارزات خویش میشمارد. بلخی مبارزه خویش را در مسیر عدالت خواهی هرچند به شیوه های متفاوت ادامه داد و از این مسیر جدا نشد و لذا بعد ها بعد از رهایی از زندان در یک سخنرانی در نجف عبارتی بسیار معنی دار را در شرح حال خویش به کار برد و گفت که «من فرق خود را با پولاد جنگ داده ام و استبداد و ارتجاع هرگز در من رسوخ نکرده است». یعنی هم چنان من همان مبارزی هستم که بودم. اما روش مبارزه و شیوه مبارزه من فرق کرده است.
خوب است در اینجا این نکته را خاطر نشان کنم که ما در مطالعه مبارزات و اندیشه های علامه سید اسماعیل بلخی باید سرشت تاریخی، متن و زمینه تاریخی، فراز و فرود و تحول تاریخی مبارزات و اندیشه های وی را در نظر بگیریم. یعنی پا به پای زمان کارکردهای ایشان را مطالعه کنیم. اگر در دهه قبل از دموکراسی در اشعار دوران زندان خویش خواهان جمهوریت بوده است، این به این معنی و مفهوم نیست که وقتی دموکراسی مشروطه در افغانستان با تصویب قانون اساسی 1343 به وجود میآید بازهم جمهوری خواه بوده باشد. فکر میکنم با این تحول، یک تحول در منش و شیوه مبارزه مرحوم بلخی به وجود میآید [در همین راستا میتوان افزود اگر در زندان در دوران حاکمیت استبداد نسبتاً مطلقه، دوای درد استبداد را در خون میدانست، معنا و مفهوم آن این نیست که در دهه دموکراسی نیز مبارزه پارلمانی و استفاده از آزادی بیان را سودمند نمیدانسته است]. بنا براین ضرور نیست که ما تمامی حرف های مرحوم بلخی را بیانگر دیدگاه ثابت ایشان، در همه فصول زندگی وی به شمار آوریم.
اما این پرسش که داستان ناتمام عدالت چیست؟ برای این که داستان ناتمام عدالت را معنی و تفسیر کنیم. باید به این سوال پاسخ دهیم که آرمان عدالت و موضوع آن چیست؟ در حقیقت تعریفی که من میخواهم از عدالت ارایه کنم این است که در قدم نخست عدالت برای فرد است، یعنی یک حق فردی است که هر فرد صرف به دلیل این که یک انسان است از آن برخوردار باید باشد ؛ نه جامعه و گروه، یعنی حق جمعی نیست که جمع (برای مثال قوم و قبیله) مالک آن باشد. تعریف اولیه ای که از عدالت به دست داده میشود این است که افراد از حقوق و فرصت های برابر برخوردار باید باشند. پس موضوع اساسی عدالت فرد است نه قوم و قبیله. این اولین اصل مهم عدالت است. اصل دوم عدالت انصاف است. انصاف به این معنی است حالا که افراد را دارای حقوق برابر دانستیم و اذعان کردیم که باید ازفرصت-های برابر نیز برخور دار باشند، پس لازم است نهادهای که میسازیم و ساختارهایی را که به وجود میآوریم، این حقوق برابر، و دسترسی به فرصت های برابر از جمله تأثیرگذاری در حوزه عمومی را به صورت برابر برای همگان فر اهم کند. این معنای انصاف است که به موجب آن نهادها و فرایند ها زمینه و سازوکار دسترسی به حقوق، فرصت های برابر و تأثیر گذاری برابر را در تعیین سیاست های عمومی برای همگان فراهم میکنند. سومین اصلی که در عدالت وجود دارد، دادرسی اساسی است. معنا و مفهوم آن این است که ممکن است قوانین حقوق برابر را برای همه به رسمیت شناخته باشد و ساختار ها و روندها هم به گونه ای مقرر شده باشد که فرصت های برابر و حقوق برابر را برای همگان تأمین کند. یعنی ساختارها و فرایندها عدالت و برابری را برای افراد در یک فرایند منصفانه فراهم کنند. در این صورت ساختار و فرایند عادلانه و منصفانه نامیده میشود، عدالت در این جا صفت ساختارها و فرایندها واقع میشود. ولی ممکن است که دولت و افراد گاهی در درون ساختار حقوق افراد را را نقض کند و یا کسانی بکوشند ساختار را از جاده ای انصاف خارج کنند. بنا بر این دادرسی باید وجود داشته باشد تا از تخطی قوانین و ساختار از عدالت و انصاف جلوگیری کند. وقتی که حق یک فرد نقض میشود و ساختار از جاده انصاف خارج میشود، آن را در مسیر انصاف و عدالت برگرداند. این سه اصل اساسی و مهم عدالت است. [لکن در این جا یک بحث مهم دیگر نیز وجود دارد که مجال طرح آن در این جا نیست و آن این که آیا میتوان حق مالکیت فردی و آزادی اقتصادی افراد را جهت رفاه جمعی و عدالت توزیعی بیشتر محدود کرد؟]
بنا بر این همان طوری که عرض کردم موضوع اساسی عدالت، فرد است. اما مرحوم علامه بلخی در مبارزات عدالت خواهانه خود از یک قشر جامعه نمایندگی میکرد. اگر حرکت عدالت خواهانه هزاره ها و شیعه ها را یک بخش از تاریخ افغانستان به حساب آوریم. برای مرحوم بلخی و یا برای این جانب که در خدمت شما هستم، هزاره به عنوان یک قوم ذاتاً موضوعیت ندارد. هزاره و شیعه وقتی موضوعیت پیدا میکند که حق یک فرد و افراد این گروه قومی به دلیل هویت قومی و یا مذهبی اش نادیده گرفته شود. اتفاقی که در چنین حالتی رخ میدهد این است که یک فرد عینی و انضمامی خودش به عنوان یک انسان دیده و شناخته نمیشود، به عنوان هویت جمعی (یعنی قومی و مذهبی) خویش شناخته میشود، و در باره اش براساس قومیت و مذهب اش پیش داوری صورت میگیرد. و گفته میشود چون هزاره هست باید فلان قانون نانوشته در مورد اش تطبیق شود، چون هزاره ها خطرناک اند و یا تعدادشان در این مرکز آموزشی زیاد شده است و یا شایسته این پست و مقام نیستند. در نتیجه از امتیازی که برحسب لیاقت باید از آن برخوردار باشد، محروم میگردد.
در واقع پیش داوری بر مبنای قومیت و مذهب علیه افراد اساس و بنیاد تبعیض است. برای مثال، توجه شما را به مثالی جلب میکنم که ما را از دایره هزاره و مصایب بیشمارشان خارج میکند، توجه شما را به فردی جلب میکنم که از قندهار آمده و پشتون است، در مواجهه با چنین فردی ، یک مأمور امنیتی چه واکنش میدهد؟ ممکن است بگوید احتمال دارد که این شخص طالب و انتحاری باشد و با پیش داوری با آن برخورد کند. این پیش داوری از وابستگی قومی آن شخص ناشی میشود، شما او را نه به عنوان خودش که به عنوان قوم اش میشناسید . این پیش داوری باعث نوعی اعمال تبعیض علیه آن فرد میشود. در واقع براساس این گونه پیش داوری-ها فردیت فرد در قوم و مذهب اش فروکاسته میشود، ناپدید شده و دیده نمیشود، و تبعیض علیه او تحت عنوان قوم و مذهب اش توجیه میگردد. اینجا است که در واکنش به چنین وضعیتی نوعی خودآگاهی جمعی تحت عنوان قوم به وجود میآید و افراد این گروه قومی برای دفاع از حقوق شان و رفع تبعیض از خودشان و یا حفظ هویت شان [یعنی زبان، مذهب و فرهنگ شان که حق فردی هر یک از اعضای آن جامعه است] متحد و منسجم میشوند و یک فریاد جمعی را شکل میدهند. این فریاد جمعی و گروهی در صورتی که توأم با درک و شناخت از فردیت هرکس باشد، باشد و افراد جامعه مورد نظر به این درجه از تعالی فکری رسیده باشند که فردیت هر شخص را مقدم بر قوم و قبیله و جنسیت اش بشناسد، دادخواهی برای انسانیت خواهد بود؛ انسانیت محض و انسانیت فارغ از عنوان قوم، مذهب، نژاد و زبانی خاص.
بنا براین برای این که بخواهیم، این دادخواهیها به ثمر نشیند و کتاب داستان عدالت خواهی هم چنان فصول آن ناتمام نماند، به اعتقاد این جانب راه حل اساسی را در این اصل جستجو کنیم که یکایک ما به عوان مردم افغانستان وقتی به کرامت انسانی، قدرت و ثروت بیشتر میرسیم که به صلح پایدار برسیم، و قتی کشور ما ثروتمند و قدرت مند میشود که صلح و همکاری وسیع و تعهد به سرنوشت جمعی در یکایک ما به وجود آید. چنین حالتی بدون تحقق عدالت به مفهومی که توضیح دادم به صورت پایدار محقق نمیشود و در واقع ما الان گرفتار مصایب بیشمار انسانی هستیم، تمامی عمر امثال بنده که 56 ساله هستم در جنگ و مصایب بیشمار آن گذشته است، پس الان داریم در واقع بر سر هیچ رقابت میکنیم و قدرت را قومی میسازیم. خروج از این مصایب بی شمار بشری دلیل کافی است براین که عدالت را قبول کنیم. و راه حل عملی ساده و آسان برای رسیدن به این توافق این است که وقتی صدای عدالت خواهی از هرگروهی درد رسیده بلند میشود همه مردم افغانستان از آن حمایت کند. در اینجا است که ما به وحدت و اجماع ملی میرسیم و کتاب عدالت را تکمیل میکنیم. مارتین لوترکینگ همین کار را کرد. مارتین لوترکینگ به عنوان یک کشیش و به عنوان یک رهبر مذهبی و روحانی آمریکا خواست که یک ادبیات مشترک بین سیاه پوستان و سفید پوستان برمبنای حقوق شهروندی برابر و دموکراسی کامل ایجاد کند. و این ادبیات را ایجاد کرد و مبارزه را از سطح سیاه پوستان به کل جامعه آمریکا تعمیم داد و به یک رهبر معنوی کل آمریکا تبدیل شد و آمریکا را در واقع متحول کرد. آمریکای نیمه نخست قرن بیستم را به آمریکای امروزین در آورد. لذا یکی از راهکارهایی که ملت افغانستان که میتواند متحد شود، این است در هرجا و هر وقت که صدای عدالت خواهی بلند شود، باید تمام مردم افغانستان از آن حمایت کند.
یک مثال بسیار روشن میزنم و از انتزاعیات و کلیات عبور میکنم و یک مثال عینی: برای مثال وقتی که جنبش تبسم به وجود آمد، میدانیم که جنبش تبسم یک جنبش عدالت خواهانه بود، کاملا عدالت خواهانه بود، اساس اش دفاع از انسانیت بود. شما نگاه کنید که دختر ده ساله و شاید اندکی بیشتر را سر بریدند و کشتند، به چه جرمی؟ به جرم قومیت و مذهب اش که خود در انتخاب این دو ویژگی خود هیچ نقشی نداشت. یعنی جرم او جز قومیت و مذهب اش، چیزی دیگر نبود. این رفتار توهین به انسانیت تحقیر و پایمال کردن عدالت در شدید ترین شکل اش بود. به جا بود که در جنبش تبسم همه ای مردم افغانستان حرکت و حمایت میکردند. عین مثال در مورد جنبش روشنایی نیز قابل تطبیق است. هرچند جنبش روشنایی فراز و فرودهایی بسیار داشته است. ولی اصل جنبش روشنایی مدعایش عدالت خواهانه بود. من از همین جا به روح شهدای جنبش روشنایی درود میفرستم. جنبش عدالت خواهانه بود، شایسته بود که این جنبش رنگ و لباس قومی و محلی پیدا نمیکرد، همه مردم افغانستان از آن حمایت میکرد. وقتی که ما برمحور عدالت متحد شویم، بزرگترین قدرت را تشکیل خواهیم داد و اتحاد ملی را به وجود میآوریم [در این صورت هیچ سیاست مداری و هیچ دولت مردی نمیتواند قدرت و سیاست را قومی ساخته و برای هر قومی یک وزن خاص قائل شود و هر شهروند را بر حسب وزن قوم اش در ترازوی قدرت وزن کند و سعی در به حاشیه راندن دیگران کند. در این صورت اهریمن قبیله گرایی که سایه شوم آن در این سرزمین از عبدالرحمن به ارث مانده است، برچیده خواهد شد در آن صورت همه به قدرت و ثروت واقعی خواهیم رسید.]
در این جا باید عرض کنم که مبارزات عدالت خواهانه از خود خصوصیات و شرایطی دارند که اهم آن ها در اوضاع و احوال کنونی عبارتند از این که مبارزه قانونی، اخلاقی، و برای رسیدن به عدالت باشد.
اول قانونی باشد. در مبارزه تا جایی که ممکن است، مرزهای قانونی شکسته نشود، مگر این که برای از میان بردن قانون ناعادلانه چاره ای جز نافرمانی از آن نباشد، چون شکستن مرزهای قانونی توجیه اخلاقی مبارزه را تضعیف میکند، در واقع فروپاشی اجتماعی را به دنبال خود میآورد. در آن صورت مجبور میشویم که مبارزه خود را از اول شروع کنیم، یعنی حرکت دو باره از صفر.
دوم اخلاقی باید باشد. در این راستا در جایی نوشتم که رأی دادن و مشارکت در روندهای دموکراتیک اگر در راستایی عدالت باشد، اخلاقی ترین مبارزه است. چرا؟ به خاطر این که این نوع مبارزه، هیچ گونه فساد و ضرری جانی و مانند آن به بار نمی آورد. خون از دماغ کسی به زمین نمیریزد. سرمایه-های اجتماعی از بین نمیرود. ضررهای کلان ایجاد نمیشود، در حقیقت یکی از اصول بسیار مهم که به مبارزه مشروعیت میبخشد، این است که آن مبارز ضرر آور نباشد، ضرر عمومی و فردی نداشته باشد. اگر یک مبارزه باعث قتل و کشتار، ویرانی و خرابی گردد، با این پرسش مواجه میشود که آیا این مبارزه مشروعیت اخلاقی دارد، قابل توجیه است و یا قابل توجیه نیست؟ لذا راه دموکراسی، بهترین راه و اخلاقی ترین راه برای رسیدن به عدالت است. بنا براین ما همیشه مواظب باشیم که مبارزه ما اخلاقی باشد، بعد اخلاقی حتماً داشته باشد. چون این نوع مبارزه هم فایده اجتماعی دارد، صرف رعایت یک امر اخلاقی نیست. بلکه به لحاظ فواید اجتماعی، فواید کلان را به بار بیاورد. فواید پایدار اجتماعی به بار میآورد. جان استوارت میل فلیسوف شهیر انگلییسی در دفاع از آزادی میگوید که آزادی چرا اخلاقی است؟ چون آزادی بیشترین سود را به بار میآورد. یعنی آزادی را برمبنای فایده اجتماعی اش توجیه میکند. ما هم میتوانیم بگویم که مبارزه اخلاقی در دراز مدت بیشترین سود اجتماعی را ایجاد میکند.
سومین ویژگی یک مبارزه این است که عدالت محور باشد. در چه صورتی یک مبارزه را میتوان عدالت محور دانست؟ وقتی عدالت محور میشود که بتوانیم مشخصا نشان دهیم که فلان قانون و یا فلان پالیسی و یا فلان ترتیبات اجرایی منجر به تبعیضص و نفض حقوق افراد و اشخاص میشود و یا دادرسی عادلانه را برای افراد فراهم نمیکند و یا به تدریج نهادهای اساسی دولت و ساختارها و فرایندها را ازمسیر انصاف و توازن خارج میکند.
برای این که این سخن اندکی واضح شود، یک مثال میزنم. ما در ارزگان یک ولسوالی داریم، بنام ولسوالی ارزگان خاص. در آنجا تعداد از قریه ها است که کاملاً در صلح و آرامش به سر میبرند، زمینه برای برگزاری انتخابات در آنجا بسیار خوب آماده است. ولی حکومت و کمیسیون مستقل انتخابات حاضر به باز گشایی دفاتر انتخاباتی در آنجا نیستند. میگویند که آن مناطق در حکم مناطق نا امن است مانند مناطق نا امن در آن جا نیز انتخابات بر گزار نمیکنیم، سر انجام بعد از رجوع مکرر اهالی گفته است که بلی ما انتخابات در آن جا برگزار میکنیم، اما احتیاج به ثبت نام و نام نویسی، استیکر و تطبیق روندهای قانونی نیست. بر اساس تذکره و یا کارتهای سابق به شکل استثنایی در آنجا انتخابات برگزار میکنیم. بیبنید این یک مشکل است که ما ساختار و فرایند را غیر عادلانه میسازیم و ساختار را یک سان تطبیق نمیکنیم. در صورتی که شرکت در انتخابات و تطبیق یک سان ساختار حق همه اتباع افغانستان است. در این جا مبارزه قانونی برای عدالت این است که از ظرفیت های قانونی به دقت و مهارت استفاده شود. برای مثال در این مورد برای رسیدن به عدالت و جلوگیری از انحراف ساختار میتوان به کمسیون حقوق بشر شکایت کرد و این کمیسیون به موجب قانون صلاحیت دارد که شکایات های نقض حقوق بشری و حقوق اساسی را به مراجع ذیصلاح ارجاع دهد. یکی از مراجع ذیصلاح که کمیسیون صلاحیت احاله به آن را دارد، کمیسیون مستقل نظارت بر تطبیق قانون اساسی است. این کمیسیون می تواند از طریق خود این شکایت را به کمیسیون مستقل نظارت بر تطبیق قانون اساسی ارجاع دهد. منظورم از ذکر این مثال ها این است که میکانیزم های حقوقی و قانونی زیاد در این کشور برای دادخواهی و رسیدن به عدالت وجود دارد که متأسفانه این ظرفیت ها معطل مانده است و از آن ها خوب استفاده نمیشود.
نخبگان سیاسی و دولت مردان افغانستان برای رسیدن به افغانستان خوب نهادها را باید تقویت کنند و این ظرفیت ها را برای رسیدن به عدالت فعال کند. تا ما مجبور نشویم که دوباره از صفر شروع کنیم و یا کسانی به این باور برسند که خشونت راه مناسب رسیدن به عدالت است . مثالی دیگر برای مبارزه عدالت خواهانه بر مبنای قانون میآورم: بیبنید یک شهروند( این مثال سیاسی است، و باید گفت تا مشکلات اساسی این کشور را نشان داد. ) علیه یک دولت مرد شکایت میکند، دستگاه قضایی ما نمیتواند به آن شکایت رسیدگی کند، شکایت علیه وی و اقدام قانونی در این مورد تبدیل میشود به یک مشکل قومی، سیاسی و امنیتی در کشور، چرا چون اقدام قانونی علیه وی به مثابه حذف یک قوم محسوب میشود. این وضعیت ما را از عدالت دور میکند. فکر نکنید که ما با این تصور که قدرتمندان قومی مشارکت عادلانه را تمثیل میکنند، به عدالت نزدیک می-شویم.
اگر تعریف ما از توزیع عادلانه قدرت بر این نگاه پدر سالار استوار باشد که حق را از قبیله بدانیم که حضور رئیس قبیله به عنوان پدر قوم آن را تمثیل میکند، از این طریق به عدالت مطابق تعریفی که پیش از این بیان کردم نمیرسیم. مبارزه ایکه براین تصور از عدالت استوار باشد، توجیه اخلاقی اش ضعیف است، چون محور اش عدالت نیست، محور چنین مبارزه ای این است که افغانستان چند قوم است و حق و سهم از آن قوم به عنوان یک گروه است، یعنی حق و مسئولیت جمعی است نه فردی. لذا عدالت وقتی تأمین میشود که چند فردی از یک قوم از جمله رئیس و پدر معنوی قوم در قدرت باشد و لو این که ساختارها، روندها مطابق اصول عدالت که پیش از این برشمردم عمل نکند. این تصور قبیله گرایانه و شدیدا جمع گرایانه در صورتی که دولت کارکرد های منصفانه نداشته باشد و در راستای اصول عدالت نباشد و خود ماهیت قومی به خود بگیرد تشدید میشود. برای مثال یک قوم در معرض خشونت است، دولت از این قوم و سایر اقوام در برابر خشونت طالب و داعش و دیگر گروه های تروریستی دفاع نمیتواند، در این صورت هریک از این اقوام احتیاج به یک قهرمان پیدا میکند، مثل سایر جاها از جمله یوگسلاویایی سابق، و یا حوزه دریاچه های بزرگ آفریقا و کشورهای جنگ زده و گرفتار هزاران بدبختی. هر کدام آنها از خود یک قهرمان دارد، چرا؟ چون قهرمان مهارت خشونت ورزی دارد، خوب میتواند با خشونت از قوم خود دفاع کند، آن وقت میشود، قهرمان آن قوم. در نتیجه هر قوم از قهرمان خود دفاع میکند و در نتیجه جنگ و دایره خشونت دوامدار در تاریخ این کشورها شکل گرفته است و از این دایره خشونت ( در مورد کشورهای دریاچه های بزرگ افریقا) هنوز نجات پیدا نکرده است. در درون این حلقه خشونت زندگی میکنند و نفس میکشند، ما هم در افغانستان متأسفانه کم و بیش مبتلا به چنین سرنوشتی شده ایم.
بنا بر این پشنهاد مشخص بنده این است که اولاً دولت ما باید قوی شود. دولت ما امروز برای رسیدن به عدالت اولین وظیفه اش دفاع از امنیت عمومی مردم است. تا مردم برای دفاع از امنیت خود احتیاج به قهرمان های قومی و محلی نداشته باشند. دوم این که از مردم در برابر دشمنان تاریخی شان دفاع کند. نکته سوم این است که نخبگان و دولت مردان ما تمامی زمینه ها و ظرفیت هایی که در ساختار وجود دارد که میتوانند زمینه و ظرفیت مبارزه مشروع و قانونی شهروندان را فراهم کنند، فعال نمایند و از این کار هیچ ترس و هراسی به خود راه ندهند. سوم این که همان گونه که در قالب چندین مثال توضیح دادم عدالت به مفهومی که توضیح دادم میتواند محور مشترک برای مبارزه همه کسانیکه به عدالت میاندیشند، فراهم کند و هیچ چیزی دیگر نمیتواند محور مشترک ایجاد کند. باید این محور های مشترک را ملی بسیازیم، در صورتی ملی میشود وقتیکه درد به جان من رسید، و داعش مرا به صورت سیستماتیک هدف قرار داد همه باید از من حمایت کند، نه این که هرکدام جدا جدا درد خود را شکایت کنیم.
این بسیار یک راهبرد استراتژیک است برای آینده و مسنجم شدن مردم افغانستان و قدرت مهار ناشدنی برای جلوگیری از قومی شدن قدرت و استبدادی شدن آن به وجود میآورد. چهارمین نکته ی که بایدعرض کنم و به عرایضم خاتمه ببخشم این است که نخبگان حاکم بر افغانستان عمیقاً به این نکته توجه کنندکه هیچ ملتی را برمبنای یک روایت رسمی و محدود از تاریخ نمیتوانیم مقید و محدود و در نتیجه متحدکنیم. امروز نسبت به گذشته یک تحول اساسی به وجود آمده است، اطلاعات تاریخی عمومی و فراگیر شده با گسترش فضای مجازی بر دامنه و شدت این آگاهی افزوده شده است و کنترل آن از توان دولت های مبتنی بر ناسونالیزم سنتی بیرون است. من با جناب داکتر شاران صحبت می-کردم. پیش از این صحبت با ایشان به ذهنم رسیده بود، نام رسمی پادشاهی دولت انگلستان، چرا انگلستان نیست، (united kingdom) است، یعنی پادشاهی متحده. نمی گوید انگلستان. در حالی که انگلیس بزرگترین قوم و زبان انگلیسی بزگترین زبان در سطح جهان است. چرا میگوید(united kingdom). به خاطر که یک کشور است که از چندین قوم و از چندین ایالت و منطقه با تفاوت های فرهنگی و تاریخی تشکیل شده است. آن ها نیامده مانند ما بر تاریخ گذشته ای یک قوم خود و تاریخ پادشاهان متأخر افغانستان متعصبانه و یک جانبه تکیه کند. طرفدار انفتاح است و بازگشایی است. طرفدار این است که اصل اساسی برای متحد شدن بر همه شمول گرایی است. ما نیز نام ها، عنوان ها، ساختارها و نمادها را تا میتوانیم در راستای تفسیری از قانون اساسی همه شمول کنیم که مشروعیت و توجیه اخلاقی قانون اساسی و میزان مقبولیت آن را در اذهان عمومی و شهروندان کشور افزایش دهد و در راستای تقویت اصول اساسی آن باشد. تفسیری از مواد آن به دست دهیم که از مشروعیت عمومی و فراگیر بیشتر برخوردار باشد.
سیاست مداران ما در رسیدن به مسیر عدالت تحت تأثیر القااتی شدیداً افراطی و قوم گرایانه و سلطه خواهانه و حتی سنتی قرار نگیرند. رهبران ما باید قدرت رهبری را داشته باشند، قدرت کنترل داشته باشند، بتوانند جریان های افراطی را در مسیر عدالت و همه شمول گرایی کنترل و مهار کنند. نه این که به خاطر انتخابات و یا به انگیزه های دیگر در مسیر دیدگاه های افراطی قومی و یا سنتی که میراث ناسیونالیزم قوم محور قرن نوزدهمی است گام بر دارد. به هر اندازه که ما از این ناسیونالیزم کهنه و منسوخ فاصله بگیریم، به همان اندازه به افغانستان متحد و یک پارچه نزدیک میشویم و کتاب ناتمام عدالت خواهی را به فصول پایانی اش میرسانیم. به روح همه عدالت خواهان و شهدای که در راه عدالت خواهی به شهادت رسیده و به خصوص مرحوم علامه بلخی و شهدای نیروهای مسلح افغانستان که در این روزها برای دفاع از نظام فعلی که اساس یک نظام عادل را به لحاظ حقوقی پایه گذاری کرده درود میفرستم.
والسلام
سخنرانی دکتر محمد امین احمدی رییس دانشگاه ابن سینا در سمینار علامه بلخی
>>> تامین عدالت قومی ممکن نیست چون اقوام متشکل از افراد است .
تامین عدالت فردی در نهایت به به تامین عدالت جمعی می انجامد.
>>> زیبا ترین. شعر آزادیخواهانه بانو بهار سعید را براتان نشر میکنم به امید آزادی شکوه و تمدن خراسان
دخت افغان نیستم دخت خراسانم🌞 هنوز
دخت کابل از تن خود تا بدخشانم هنوز
دخت تاجیک از هزاران ساله این میهنم
کیست گوید نیستم خون نیاکانم هنوز؟!
تو که خود را از تبار خود بنامی باک نه؟!
من اگر نامم زنی با تیر آسانم هنوز
تو که خواهی دوست داری مادرت را آک نه؟!
من که خواهم دوست دارم دشنه یارانم هنوز
تو زبانت را که مینازی کسی چیزی نگفت!
من اگر نازم زنی مشتی به دندانم هنوز
تو سراسر کشور ما را به نامت کرده ای!!
من پی یک کلمه *دانشگاه* به زندانم هنوز
جم بگو آرش بگو تهمینه و رستم بگو
هی چرا با این همه دست و گریبانم هنوز!
میهن من نیست گویا خانه من خاک من!😭
من که بیرون تبار خود پرستانم هنوز
بازگویم بازگویم باز گویم تاجکم
باز گویم باز گویم باز گویم تاجکم
باز گویم باز گویم باز گویم تاجکم
بودم و هستم و خواهم بود میدانم هنوز
چه کجا دستی از این آزادگی ها میکشم؟!
خو گرفتن نیست با دیوار زندانم هنوز
گرچه به دستت سنگ داری یا که بر دوست تفنگ
هر چه میخواهد شود من خویش میمانم هنوز
بانو حنا
>>> متاسفانه زیربنای حکومت افغانستان قومی است و بخصوص اشرف غنی مجری تمام عیار ان شده و در مدت پنج سال در عمل اجرا نمود و حتما کامل نشد بود که درو دوم انتخابات هم تقلب کرد تا که همه ان اهداف و پروژه های خود را عملی سازد و یک نمونه اش تصفیه شخصیت های غیر پشتن را از دولت و ادارات بوده بوده است و ارکان نظامی را کلا از اقوام غیر پشتن خالی نموده و پشتن ها را جیگزین انان ساخت
>>> ۵ هزار سال تاریخ و فرهنگ هههههه۰۰۰
تا سه صد سال پیش رسم خط نداشتی حال از پشت شتر برآمدی و دعوای برتری فرهنگی تاریخی و قومی داری و ادعای تاریخ ۵۰۰۰ ساله میکنی، برو گمشو اوغان غول۰ زندگی و روش کوچی گری و دعوای فرهنگ و تمدن ۵ هزار ساله داشتن واقعن مضحک و احمقانه بنظر می آید۰
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است