تاریخ انتشار: ۱۵:۴۲ ۱۴۰۰/۷/۳۰ | کد خبر: 168718 | منبع: | پرینت |
بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن
رهبران سیاسی فراری که کمترین خیانتشان فرار از میدان مبارزه و جنگ و تنهاگذاشتن مردم است، دلقکهای زیادی داشتند.
این دلقکها برای خوشایند رهبران سیاسی، سپید را سیاه و سیاه را سپید، روز را شب و شب را روز نشان میدادند و چند سوگند غلیظ هم رویش میخوردند. آنان قلم را به ننگ آلودند و آبروی نویسنده و شاعر را به باد دادند. داشتن دلقکهای پاچهخور و چاپلوس از گذشتههای دور مرسوم بوده است. حکایت معروف زیر را بخوانید.
گویند سلطان محمود غزنوی دلقکی داشت که به خوشایند سلطان سخن میگفت و شعر میخواند. روزی ناهار سلطان، بادنجان سیاه بود و سلطان را خوشآمد و با اشتها خورد و گفت: این بادنجان سیاه هم چه مزهای خوشی داشته است. دلقک فوراً متن بلندی در وصف بادنجان انشاد کرد و بخوانش گرفت. سخنهای شیرین و دلکشی در فواید بادنجان سیاه فرمود که سلطان و حاضران را خوشآمد.
روزی دیگر که بازهم سفرة سلطان محمود به بادنجان سیاه آراسته بود، سلطان لقمهای برداشت و رو ترش کرد و گفت: این آشپز را تبدیل کنید که هر روز به ما بادنجان سیاه میخوراند. ناخوشایندتر از آن در نزد ما نیست. دلقک، متن طویل اندر مذمّت بادنجان سیاه آفرید و در حضور سلطان بخواند. سلطان خندید و گفت: ما در حکایت تو دلقک درماندهایم؛ روزی در مدح بادنجان سخنها گفتی که انگشت به دندان ماندیم و امروز اندر مذمّتش داد سخن دادهای؟!
دلقک تعظیم کرد و گفت: سلطان به سلامت باشد؛ ما دلقک سلطانیم؛ هرچه او را خوش آید، ما را خوش آید؛ هرچه او پسندد، ما پسندیم!
سید اسحاق شجاعی
>>> گفت من نوکر سلطانم نه نوکر بادمجان
به هر حال ، آغاز مقاومت دوم زمینه پیدایش مقاومت گران جدید و فرماندهان جدید و رهبران جدید را فراهم میکند.
>>> اصل قصه چنین است:
سلطان محمود بادنجان را خورد،زیاد مزه اش داد و به دلقک گفت که این بادنجان چه خوب مزه میدهد.
دلقک گفت:
مه قربان ات شوم بانجان سیاه.
ز مزه ات دهن پر از آب ها.
چون بادنجان خیلی روغنی و چرب پخته شده بود،سلطان محمود شکم رو شد و هر لحظه تشناب میرفت.
دلقک از سلطان محمود پرسید چه گپ است؟
سلطان محمود گفت:والله نمی فهمم.فکر میکنم همی بانجان سیاه،معده ام را خراب کرده است.
دلقک عاجل چنین شعر سرود:
الا بانجان شوی نابود ز دنیا.
که کرده معده سلطان تو تباه.
سلطان محمود گفت که تو قبلاً بانجان را تعریف میکردی،حالا چطور بد میگی؟
دلقک گفت:
الله سلطان من هستم نوکر تو.
به بانجان نوکر دیگر بجو تو.
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است