در جایی که امکان گفتگو و تفاهم از میان برود، جایش را خشم، خشونت، کین و نفرت میگیرد و آن جامعه در باتلاق مصیبتهایش بیشتر از پیش فرو میرود | ||||
تاریخ انتشار: ۰۹:۴۳ ۱۴۰۱/۸/۲۲ | کد خبر: 171786 | منبع: | پرینت |
افغانستان یکی از فلاکتزدهترین کشورهای جهان است و عبور از چنین تنگنایی نیازمند مشارکت و سهمگیری همه یا اکثریت نیروهاست، تا دست در دست هم این کشتی توفان زده را به ساحلی امن و آرام برسانند. نخستین پیششرط هر گونه همکاری، گفتگوی معطوف به تفاهم است نه هیاهوی معطوف به تخاصم. اگر همه ساکنان یک سرزمین امکان گفتگو و تفاهم را نداشته باشند، دست کم نخبگانی که به سطح بلندتری از آگاهی، دانش، و تجربه رسیدهاند باید بتوانند با هم وارد گفتگو شوند.
گفتگو چیست؟
برای پی بردن به تفاوت گفتگو با سایر گونههای سخن گفتن شاید بهتر باشد معادلهای انگلیسی و عربی آن را در نظر بگیریم. در این دو زبان برای سه سطح از همسخن شدن واژههای متفاوت وجود دارد، یکی گفت و شنود است، در انگلیسی کانوریسیشن و در عربی محادثه یا مکالمه، دیگری گفتگو است در انگلیسی دیالوگ و در عربی حوار، و دیگری گفتمان است، در انگلیسی دیسکورس و در عربی خطاب.
این سه سطح از همسخنی بر سه وضعیت جداگانه دلالت دارند. در گفت و شنود عادی، هدف از سخن گفتن گشودن باب نوعی تماس و ارتباط زبانی با طرف مقابل است و بس. اما گفتگو به معنای دیالوگ که در عربی به آن حوار میگویند، معنای عمیقتری دارد.
وقتی سخن از گفتگوی تمدنها میگوییم نمیشود بگوییم مکالمه تمدنها. گفتگوی تمدنها را در عربی میگویند حوار الحضارات. دیسکورس معنایی از این عمیقتر دارد و به مجموعهای از مفاهیم تشکیل دهنده یک منظومه فکری کلان در یک عصر یا در یک منطقه اطلاق میشود، مانند آنچه در فارسی به آن گفتمان چپ، یا گفتمان فیمینیستی، و در عربی به آن الخطاب الیساری یا الخطاب النسوی میگویند.
در گفتگو این پیشفرض نهفته است که اولا طرف مقابل همسطح شما است و شما از جایگاهی فراتر یا فروتر با او سخن نمیگویید.
ثانیا، به تفاوت میان خود و او آگاه هستید و این تفاوت را به رسمیت میشناسید.
ثالثا، هدف از گفتگو پی بردن به نقاط اشتراک و نقاط تفاوت است، و رابعا، تلاشی است برای فهم طرف مقابل در زمینههایی که متفاوت از شما میاندیشد، که به آن میگویند تفاهم، یعنی شکلگیری فهم متقابل. گفتگویی که هدف از آن به کرسی نشاندن نظر خود و قبولاندن آن بر طرف مقابل باشد به آن گفتگو یا دیالوگ گفته نمیشود، بلکه مناظره یا مناقشه میگویند که معادل دیبیت یا آرگیومنت است. گفتگو در اساس خود امری معطوف به فهمیدن طرف مقابل و رسیدن به زمینههای همکاری برای حل مشکلی مشترک است.
در افغانستان شکافهای متعددی در نیم قرن اخیر شکل گرفته است، از شکافهای قومی تا شکافهای زبانی، منطقهای، سیاسی، ایدیولوژیکی، فرقهای و مذهبی. تنوع و تکثر در جامعه اگر سبب پیدایش شکافهایی ژرف شود خطری همگانی پدید میآید و مسوولیت همگانی است که برای دفع آن به تفاهم برسند، و برای هر تفاهمی باید گفتگو کنند.
جوامع بالغ و رشد یافته به مهارتهای قابل توجهی در زمینه گفتگو دست پیدا میکنند و بر سر سختترین مشکلات خود به راه حل میرسند. در جوامع نابالغ، نه تنها عموم مردم، بلکه حتی نخبگانش نیز از گفتگو عاجز هستند، و بر سر هر موضوع ریز و درشتی به پرخاش و هیاهو روی آورده و تسلیم غوغاسالاری میشوند. در جایی که امکان گفتگو و تفاهم از میان برود، جایش را خشم، خشونت، کین و نفرت میگیرد و آن جامعه در باتلاق مصیبتهایش بیشتر از پیش فرو میرود.
آیا نخبگان افغانستان توان گفتگو با هم را دارند یا این نابالغی همچنان ادامه خواهد داشت؟
محمد محق
>>> جناب محق بزرگوار،
شما بهتر و خوبتر میدانید که
مغز و پوست و پوست و مغز از هم جداست
مغز در پوست است و پوست ، حافظ وراست.
در قدم اول باید تثبیت شود که گفتگو برای چی؟؟؟
به حیث یک شهروند حی و حاضر در تحولات تاریخ معاصر چیزی که من هیچ ندانستم این است که دعوی بر سر چیست و یار گیری و جهت گیری و حق دانستن و نا حق دانستن ها بر اساس کدام معیار؟؟؟
قصه پادشاه و زن دهقان و تخم های رنگ شده است.
از نظر من غوغا و هیاهوی آدم های تاریخ معاصر ما از ظاهر شاه گرفته تا ملا هبت شاه بر سر رنگ تخم ها است و قصه اصلی را یا کسی نمیداند یا نمیخواهد بداند.
حال بر گردیم بر سر گفتگو و مذاکره و مفاهمه.
اول باید بدانیم که اصل مناقشه بر سر چیست؟؟؟
اگر جنگ بر سر قدرت است و برای رسیدن به قدرت از دو شیوه جنگ یا تفاهم باید استفاده شود و در بین این دو شیوه گفتگو برای رسیدن به تفاهم لازم است هرچند اکثرا" جنگ ها هم مستقیما" منجر به رسیدن به قدرت بلا منازعه نمیشود مگر اینکه باز هم به تفاهم بینجامد و تفاهم هم به دست نمی آید مگر از طریق گفتگو .
اما آنچه از نظر انداخته شده و ریشه همه مشکلات است این است که رسیدن به قدرت برای چه؟؟؟
قدرت در همه حال به دست آوردن توانایی های گوناگون است ، اما سوال اساسی این است که به دست آوردن توانایی های گوناگون خود به تنهایی نقطه پایان نیست بلکه خود توانایی های گوناگون وسیله است برای رسیدن به هدف.
حال معلوم نیست که هدف چیست؟؟؟
البته هدف غایی یا نهایی یا همان مغز کلام ، چیست؟؟؟
آن چیست که در جایی مولانا برای بدست آوردن از پوست رد میشود تا به مغز برسد.
این مغز یا هسته یا هدف غایی و نهایی چیست که انسان این سرزمین در این در گیری های چند صد ساله در لایه بیرونی و پوست آن چنان مشغول است که اصل قصه فراموشش شده.
گفتگو برای چه؟؟؟؟
>>> جناب محقق، شما دایم از نخبگان افغانستانی صحبت می کنید۔ این ها همه نه نخبگان بلکه مغزهای گندیده و پوسیده ای اند که هیچکدام اوصاف این ها ارزش نوشتن و خواندن را ندارد۔
خاوران
>>> مردم هرات بهترين زمان براي بازگشت به ايران هست ما ايراني هستيم نه افغان من سالهاست در ايران زندگي ميكنم چرا بايد ويزه بگيرم
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است