طنز حمارتی
 
تاریخ انتشار:   ۱۳:۱۶    ۱۴۰۱/۱۰/۲ کد خبر: 172108 منبع: پرینت

شب از نیمه گذشته، جناب شیخ مولوی محمد (کسی که فرمان بسته شدن دانشگاه هارا امضأ کرده) با همسر سومش خلوت دارد. طبق قوانین شریعت و به منظور رعایت عدالت ایشان تقسیم اوقات شبانه برای همسران شان ترتیب داده اند.

آنشب نوبت خانم سوم شان بود که جناب شیخ مولوی صدای تک تک دروازه اتاق را شنید و هم زمان صدای نسبتا بلند خانم اولش را که حی تکرار کرده می رفت:
- مولوی صاحب، مولوی صاحب همشیره احمد درد زایمان داره… (همشیره احمد همسر چهارم و تازه جوان شده جناب شان بود).
شیخ مولوی با ناز و کرشمه درحالی که چشم های سرمه شده و پندیده اش را می مالید دروازه اتاق خواب را گشود و با قهر گفت:
- مره چی که همشیره احمد درد زایمان داره، مگر مه داکتر استم یا قابله ؟!
خانم اول که از شنیدن جواب شیخ مولوی تتله شده بود با لکنت زبان ادامه داد:
- چ..چچ چطور شماره چی، همشیره احمد خانم جوان تان است.
مولوی که تازه متوجه شده بود، چهار انگشت دست راستش را محکم زد به پیشانی اش و غم غم کنان گفت:
- ای وای، بیخی فراموشم شده بود که همشیره احمد شکم دار است، اینرا گفت و یکی از بادیگاردهایش را صدا زد تا همشیره احمد را به زایشگاه ببرد. همسر کلانش با اعتراض گفت:
مولوی صاحب، خودتان باید با همشیره احمد بروید، بادیگارد محرم شرعی نیست. شیخ مولوی اینبار با چهار انگشت دست چپ روی پیشانی اش کوبید و دستور آماده باش داد.
در دهلیز زایشگاه؛
شیخ مولوی آمرانه صدایش را بلند کرد:
- حله زود یک داکتر یا قابله بیاید. پس از یکی دو دقیقه داکتر جوانی با ریش سیاه و بلند در حالی که دهن و بینی و نیمی از ریش اش را با ماسک پوشانده بود مقابل شیخ مولوی قرار گرفت. جناب شیخ مولوی با قهر فریاد زد:
- داکتر و قابله از طبقه اناث گفتم، توره چی کنم با یک متر ریش برامده از زیر ماسک؟!
داکتر آرام و شمرده گفت:
- لطفا آرام باشید، نخست این که ریش سنت است و به دستور حمارت اسلامی نه تراشیدم، درواقع این ریش از من نیست، بلکه از مال خالص حمارت اسلامیست. بعد این که بنا بر دستور جناب عالی دانشگاه ها به روی دختران محصل بند شد، وقتی دانشگاه نباشد داکتر اناث از کجا شود ؟! حالی باید قبول کنید که قابله همسر شما من باشم، چون قابله اناث اصلا نداریم. همسر جوان شیخ مولوی همانطور که لای چادری پیچانده شده بود در گوشه دهلیز روی چوکی نشسته بود و از درد به خود می پیچید. شیخ مولوی که نمی دانست چه بگوید حراسان این طرف و آنطرف می دید، ناگهان چشمش به خانمی افتاد که چپن سفید پوشیده بود و تمام صورتش را با چادر سیاه پوشانده بود و تنها برق چشمانش دیده می شد. شیخ مولوی خشمگین شد در حالی که با انگشتش طرف خانم اشاره می کرد گفت:
- خی او کی است ؟ شما که گفتید داکتر اناث ندارید؟
داکتر بازهم آرام پاسخ داد:
- ایشان قابله و یا داکتر نیستند، ایشان نظافتچی بیمارستان ما هستند.
شیخ مولی دوباره فریاد زد:
- خیر است که نظافتچی باشه، همشیره بیا بیا زود بیا که سیاه سر مه همشیره احمد زایمان می کنه.
خلاصه این که نظافتچی یکی دو نظافتچی دیگر را هم به کمک خواست و همشیره احمد موفقانه طفلش را به دنیا آورد.
چند روز پس از این حادثه جناب شیخ مولوی در جلسه کابینه حمارت اسلامی پیشنهاد داد:
- پس از این هیچ کسی از طبقه اناث حتی به صفت نظافتچی نمی تواند در ادارات دولتی کار کند.

عزیز علیزاده


این خبر را به اشتراک بگذارید
تگ ها:
طنز حمارتی
شیخ مولوی
نظرات بینندگان:

>>>   👩‍🎓👧👨‍🎓👩‍🎤👨‍💼 یک قصه (غیرت افغانیت و پشتونها) اگرچه درست و کامل یادم نیست، ولی موضوع را اگر کمی به شما تفهیم کرده بتوانم چیزکی میگم.
اینرا ما و شما میدانیم که افغان=پشتون غیرت جاهلستانی یا افغانیت-توهمی خود را دارندو دارند!
......،
روزی تعدادی از مردم غیرتی پشتون=افغانیت به دفتر گورنر/والی نظامی در شهر پیشاور رفته بود و از گورنر تقاضا کردند تا یک شفاخانه در بخش ولادی نسایی در قریه محل سکونت شان/ ما تعمیر و آباد گردد (بکنید).
گورنر که پنجابی یا پشتون و زیرک بوده از همین مردم افغانیت-غیرتی استقبال خوب و هم پرسانهای کرده که .....
سپس گورنر به همین مردم گفته که آبادی شفاخانه کار نیک است من در قریه شما فرمان آبادی یک باب شفاخانه را همین حالا صادر میکنم، (اما شفاخانه شرایطی و مسئولین خاص هم دارد) و بشرطیکه دختران تانرا برای تحصیل در مکتب و دانشگاه آورده شامل بسازید شفاخانه برایتان جور می شود.
در همین اثنا، این گپ گورنر به مثل مرمی به رگ غیرت افغانیت=پشتونها بر میخورد، و والی را میگوید، که ما از خود عزت ننگ و غیرت پشتون=افغانیت داریم ما ناموس دختر خواهر خود را (مثل....) در مکتب دانشگاه روان نمی کنیم. و. . . .
والی هم بخشم شده از اتاق دفترش بیرون رفته و به پیشخدمت خود میگه که این مردم را اجازه بیرون رفتن ندی.
چند دقه پس والی به اتاق دفتر خود میدرآید و به مهمان های ناخواسته-غیرتی میگه که چطور شد صلا-مشوره تحصیل دختران تان!؟
همان پشتون=افغان=افغانیت-غیرتی گپ قبلی خود را تکرار میکند که......
در مقابل، والی-گورنر میگه که مه مثل شما از قوم پشتون=افغانیت=بیغیرت نیستم که خودم یا دخترم (بخاطر ولادت دادن زنان و دختران شما) در قریه شما رفته نرس قابله گی یا داکتری کنیم !؟؟
یا که داکتر مردانه انگلیسی امریکایی بیاید سر...👩‍🚒👩‍🎓👨‍⚕️👨‍🎓👨‍⚖


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است