عقل و تصمیمات معطوف به عقلگرایی در افغانستان متأثر از گرایش های قومی، قبیله ای و عقیدتی است که در برابر عقلانیت قبیله از اهمیت چندانی برخوردار نیست | ||||
تاریخ انتشار: ۱۱:۴۵ ۱۴۰۲/۳/۲ | کد خبر: 173134 | منبع: | پرینت |
چرا خرد و قضاوتهای معطوف به خرد در افغانستان به یک رویا مبدل شده است؟
مقدمه:
مقاله حاضر درنظر دارد بحث از خرد و طرح مساله عمل خردورزی در فضای سیاسی افغانستان(رژیم طالبان) را در مقایسه با پارادایمهای فکری انتخاب عقلایی، اقتدار عقلایی و رویکرد فایدهگرایی» موردبررسی قرار دهد و چگونه میتوان بهواسطه خرد امکان تأمین و تعمیم مدلهای خردگرایی فوق را در فضای سیاسی افغانستان بازتاب داد. چون گریز از خرد، در تصمیمگیریهای سیاسی رژیم طالبان، سیاست این کشور را تحت تأثیر ارزشهای قبیله و گرایش های قومی و ایدیولوژی های افراطی دینی قراداده است واین عقلانیت قبیله ای، اقتدار کاریزما و ماتریالیسم اشرافی، نیاز های اساسی شهروندان را به دام نیستی کشانیده. چون خرد در روایتی به استعداد یا موهبتی اطلاق میشود که نوع بشر را قادر به تمیز دادن، شناختن، قاعده مند ساختن و نقد حقایق، گفته شده. انسان ها از این نظر موجودات عقلانی بشمار می روند که می توانند برای اعتقادات، اعمال، احساسات و خواسته های خود دلایل عقلی و منطقی اقامه نمایند.
بیان مسأله؛
خرد و خرد گرایی در افغانستان نوعی متضاد با باورهای عقیدتی وقبیله ای تعریف شده و تصمیمات مبتنی بر عقل، نامشروع خوانده شده. چون تصمیمات مبتنی برعقل، نوعی حمله به منافع و باورها عقیدتی دانسته می شود.
پرسش اصلی مقاله این است که چرا خرد، خردورزی و قضاوتهای معطوف به خرد در افغانستان به یک رویا مبدل شده است؟
در راستای پاسخ به پرسش فوق، پژوهش حاضر ابتدابه شرح وبررسی عنصر خرد در رویکرد لیبرال، اسلام و افغانستان وسپس به الگوهای فکری متخب در این مقاله و در ادامه به بررسی خواستگاه عقل، عقلانیت قبیله ای، اقتدار معطوف بر شخصیت و شاد مانی برای طبقه ای خاص جامعه در خصوص افغانستان، خواهد پرداخت.
هدف تحقیق؛
در این مقاله واضح خواهد شد که عقلانیت فردی در افغانستان برخواسته از عقلانیت قبیله ای-سنتی است و خواستهای افراد را میشود در میزان مقبولیت قبیله تعریف کرد. چون فرد گرایی از نوعی قبیله ای – خویشاوندی است که نسبت به منافع جمعی ارجهیت دارد. بنابر این نمیتوان تصمیم گیری های سیاسی را منصفانه و بدور از روابط و عواطف خونی و قبیله ای گرفت و همچنان عقلانی ساختن حوزه های مختلف جامعه، برای بهبود وضع زندگی همه افراد را نمیتوان نادیده گرفت. در مباحث بعدی و نتیجه گیری بیان خواهد شد که تقدس پنداشتن ذهنیت قبیله ای وفرهنگی در صدسال پسین این کشور سیاست و سیاست مداری را تحت تاثیر خود قرار داده و سیاست مداران را به ظاهر مدرن و در باطن طراح مدل رهبری سنتی قبیلوی ساخته که گزینش عقلانی-رهبری را وابسطه به عقلانیت قبیله ای می دانند. زیرا فرهنگ جامعه ما فرهنگ قبیلوی و سنتی است. که مرز خود و بیگانه بر اساس وا بستگی به طایفه و تبار تعریف می شود. افراد و ابسته به طایفه و قبیله خودی و دیگران بیگانه هستند. از این روی نباید اجازه داد تا به درون سیستم سیاسی و دسگاه قدرت رایابد. در این فرهنگ افراد بر اساس اصل و نسب گرایی استخدام می شود اصل اکتسابی و دانایی از اهمیت برخوردار نمی باشد.
کلیات؛
1. عنصر عقل در رویکرد لیبرالیسم؛
لیبرال ها معقدند که جهان ساختاری عقلانی دارد، و با کاربرد عقل انسانی و از راه پژوهش نقادانه می توان آن را آشکار کرد. این اعتقاد باعث می شود که آن ها به توانایی افراد برای داوری خردمندانه به نفع خود باور داشته باشند – داوری که در بیش تر موارد، بهترین داوری ها برای تأمین منافع شان است. همین طور باعث می شود که لیبرال ها به پیشرفت و آمادگی انسان به رفع اختلافات از راه بحث و گفت و گو، و نه خونریزی و جنگ باور داشته باشند. یعنی باور به کفایت و بسندگی خرد انسانی. در این تفکر، همه انسانها از نیروی خرد بهره مند هستند. خردمندی و آزادی دو جزء جدایی ناپذیر محسوب می شوند. نفی خرد ورزی آدمی مترادف با نفی آزادی اوست. بنابر این لیبرال ها سیاست را درخدمت منافع جمعی میدانند و مفهومصلحت همگانی وخیر عموم را به رسمیت می شناسند.
دفاع لیبرالیسم از آزادی، پیوندی تنگاتنگ با اعتقاد به خرد دارد. لیبرالیسم بخش اعظمی از طرح عصر روشنگری را تشکیل داده و خواهد داد. مضمون اصلی عصر روشنگری را این آرمان تشکیل می داد که بشریت را از اسارت خرافات و جهل برهاند و گشاینده یک "عصر خرد" باشد. اندیشمندان برجسته عصر روشنگری عبارت بودند از روسو، ایمانوئل کانت، آدام اسمیت و جرمی بنتام. خرد گرایی عصر روشنگری از راه های گوناگون در لیبرالیسم تأثیر گذارد. در وهله اول، ایمان لیبرالیسم به فرد و آزادی را تقویت کرد. تا جایی که افراد بشر خردمند هستند، یعنی مخلوقاتی اندیشمند، آنان این توانایی را دارند که بهترین منافع خود را بشناسند و پیگیری کنند.
افزون بر آن، خرد به لحاظ روشن کردن اهمیت گفتگو، مباحثه و استدلال نیز مهم می باشد. لیبرال ها ضمن این که معمولأ در مورد طبیعت بشر خوش بین هستند و مردم را مخلوقاتی می دانند که از عقل فرمان می گیرند، اما به ندرت پذیرای آیین خیالبافانه کمال بشریت شده اند، چرا که نفع شخصی و خودبینی را به رسمیت می شناسند. رقابت و کشاکش، نتیجه اجتناب ناپذیر همین امر است: افراد به خاطر دستیابی به منافع نایاب با یکدیگر ستیز می کنند؛ کسب و کارها به خاطر به دست آوردن سود بیشتر، با یکدیگر به رقابت بر می خیزند؛ ملت ها نیز به خاطر حفظ امنیت [ملی] یا کسب مزایای استراتژیک، با یکدیگر پیکار می کنند و نظایر آن. لیبرال ها آشکارا ترجیح می دهند که یک چنین کشمکش هایی از طریق گفتگو و مذاکره حل شود. امتیاز بزرگ عقل در این است که شالوده ای را برای ارزیابی ادعاها و خواست های متضاد به دست می دهد: آیا آنها در برابر تحلیل ایستادگی می کنند؟ آیا آنها "معقول" هستند؟ وانگهی، عقل حکم می کند که چه هزینه ای را باید برای حل نشدن اختلافات از راه مسالمت آمیز پرداخت کرد: خشونت، خونریزی و مرگ. به همین دلیل است که لیبرال ها با استفاده از زور و تجاوز مخالفند و آن را محکوم می کنند؛ به طور مثال، جنگ را به عنوان راه حلی به شمار می آورند که در آخرین مرحله باید به آن متوسل شد. خشونت نه تنها نشانگر شکست عقل است، بلکه غالبأ شهوات خونریزی نامعقول و آمال کسب قدرت به خاطر نفس قدرت را از زندان عقل آزاد می کند. لیبرال ها شاید که باور داشته باشند که استفاده از زور، خواه به دلیل دفاع مشروع و خواه به عنوان وسیله ای برای مقابله با سرکوب، جایز است، اما کاربرد آن همواره و فقط موقعی است که عقل و استدلال شکست خورده اند.
2. عنصرعقل در اسلام؛
در ادبیات اسلامی و متون فقهی به وفور استناد به عقل را مشاهده می کنیم. منابع اجتهاد و استنباط عبارتند از"کتاب"؛ "سنت"؛ "اجماع" و "عقل". منظور از عقل در اینجا عقل فقهی است نه عقل مدرنیته که به مفهوم عقل خود بنیاد است که به درک عقلانی بشر اصالت میدهد و اورا بی نیاز از راهنما، وحی و شریعت میداند و برآن است که انسان میتواند به پای خرد بشری و عقل جمعی به فهم و کشف و حل مسایل زندگی خویش دست یابد. عقل فقهی، یعنی عقل درصورتیکه کاشف از قول معصوم یا شارع باشد، حجت است؛ در نتیجه، ممکن است احکامی را از شریعت استنباط کند که در تعارض باعقل خود بنیاد و خرد جمعی بشر قرار گیرد.
تصورات سنتی اسلامی از "هوش" و"خرد" پذیرای بعد ایمانی معرفت است که به هنگام فعالیت عقل انسان به اعتقاد و خواست اخلاقی می انجامد و مستقیما با بعد ادراکی و معرفتی آن مرتبط است. این بعد دینی-اخلاقی عقل ارتباط نزدیکی با وظیفه و اراده ی اخلاقی(قوه مربوط به کردار) دارد. اخلاق قلمرو عقل علمی است، که مشتمل بر قدرت اراده است: بر انگیختن یا کوشیدن برای تغیر رفتار فرد و عمل نمودن هم بر طبق رهنود های وجدانی درونی وهم هدایت بیرونی یا اوامر الهی منزل که در وحی آمده اند.
واژه عربی "العقل" در هسته ی بنیادین معنای زبانشناختی اش دارای مفهوم عملی "مقید ساختن"و "مهارکردن" به عنوان یک حدود درونی خود خواست است، یعنی به مفهوم خویشتن داری نفس از رفتار قبیح.(تقابل عقل و جهل یا حکمت و حماقت). در تفکر اسلامی، کسانی که چنین آموخته اند که عقل به تنهایی تنها مرجع انسان در کسب حقیقت است، بی اعتقاد پنداشته می شدند.
لفظ عقل به شکل مصدری در قرآن، در هیچ یک از آیات، نیامده است؛ بلکه مشتقات این واژه، از جمله عقلو، تعقل، یعقلون، تعقلون و نعقل، کم و بیش در چهل و نه تا پنجاه آیه قرآن وارد شده است. البته کلماتی که معادل معنای تعقل است، از جمله تنظرون، تبصرون و یتفکرون و یرون، یتذکرون و یفقهون، نیز در آیات زیادی آمده است. خداوند با استعمال این واژه ها آدمیان را به اندیشیدن در آیات و نظام آفرینش فراخوانده و در برابر آن انسانهای بی تعقل را مورد مذمت و ملامت قرار داده است. پیش از اینکه به پاره ای از آیات اشاره شود، شایسته است واژه «عقل» از لحاظ معنا روشن شود.
واژه عقل در ادبیات گذشته به معنای باز داشتن آمده است. در گذشته درباره کسی که از گفتن باز می ماند ویا او را از سخن گفتن باز می داشتند می گفتند «اعتقل لسانه»، یعنی زبان او عقال شد. بنابراین عقل یعنی نیرویی که آدمی را از سقوط در مهالک باز می دارد و به انسان قدرت تشخیص خوبیها از بدیها را می دهد.
اما واژه عقل همانند شماری از واژگان دیگر از معنای اصلی خود تطور پیدا کرد و از معنای بازدارندگی خارج و به معنی شناخت در حوزه معارف نظری (شناخت بنیاد هستی) و در حوزه معرفت عملی، که حوزه اخلاق است، راه یافت. بدین ترتیب، عقل معنای علم و شناخت را به خود گرفت.
3. افغانستان؛
عقل در مفهوم کانتی آن به مثابه راهنما، زیربنا و زمینه مشترک تما عقول خاص و جزیی به شمار می رود. درسنت هگلی و مارکس، عقل عبارت است از توانمندی بالقوه نه یک فرد بلکه یک "ذهن عینی یا جمعی تاریخ ساز" یا "ذهن نوعی "؛ از این زاویه، طبیعی است که "علم " و "تاریخ" (هردو در مفهوم خاص و جزیی آن) را به عنوان نشانه های شکوفایی عقل نگریسته و پیشرفت یا ترقی را به عنوان فرایند حصول عقلانیت تلقی نماییم.
عقل افغانستانی که همان معادل "عقل ساخته شده" است ، مرکب از مولفه های چون: تذکر به جای تفکر، تعبد به جای استدلال، گذشته گرایی به جای آینده محوری... همه این موارد را میشود در عقیده وعنصر قبیله خلاصه کرد. گرچی عقیده تحت تأثیر قبیله و قومیت بوده ولی هرجریانی که مدعی اسلام گرایی بوده، به نحوی صیاد "خرد" ومتأثیر از قبیله قرار گرفته است. نیروهای طالبان که به ادعای اسلامی کردن سیاست برآمدن و برتحکیم حکومت اسلامی تلاش می ورزیدند دیری نگذشت که در دوسال پسین تحت تأثیر گرایش های قومی و عقلانیت قبیله ای قرار گرفتند.بنابه تعبیر مارکس که عقل را ذهن عینی یا جمعی تاریخ ساز میداند، نبودیم و عقلانیت حاکم همیشه عقلانیت قبیله ای بوده وآن چیکه به عقلانیت قبیله ای انرژی میبخشد در واقع "عقیده " است.
فکتور خرد در فضای سیاسی-اجتماعی افغانستان(موردی رژیم طالبان)
1. خواستگاه خرد؛
الف. قبیله؛
قبیله گرایی در عرصه سیاست و تصمیم گیریهای سیاسی در افغانستان، پر رنگ تر از عناصر چون زبان، مذهب و ایدیولوژی بوده. آن هم قبیله گرایی نوعی پشتونیزم که به عنوان منبع مشروعیت وبرتر خوانده شده. وبرتریت پنداشتن قبیله،در جامعه افغانستانی باعث شده تا در بازی های سیاسی؛ قبیله ای در پی کم رنگ ساختن قبیله دیگری برآمده و ازخود قوانین وعرفهای به نفع خود و متضاد با دیگر قبایل به وجود بیاورد.
قوانین و احکام «پشتون والی» حوزه گسترده ای از رفتار و روابط انسانی پشتون ها را در بر می گیرد. مهم ترین اصول این مجموعه قوانین، ناظر بر کرامت انسانی، کین خواهی و میهمان نوازی اند. به طور کلی، آنچه از قومیت یا عرف پشتون والی به عنوان منبع مشروعیت، در نظام پادشاهی افغانستان منظور است، مجموعه ای از آداب و رسوم و قوانین عرفی بخشی از جامعه افغانستان (پشتون ها) است.
سید عسکر موسوی به نقل از «شورش» در تعریف پشتونیزم می نویسد: «ناسیونالیسم افغانی یا پشتونیزم مجموعه ی کامل ایستارها و اعتقاداتی است که شالوده ی برتری طلبی نژادی پشتون ها نسبت به کلیه دیگر گروه های قومی افغانستان را تشکیل می دهد.» وی ادامه می دهد: «براساس همین دیدگاه، افغان ها [پشتون ها] از حق حاکمیت بر سرزمینی برخوردارند که امروزه افغانستان نامیده می شود. به علاوه چنین توجیه شده است که این برتری نژادی «موهبتی از سوی خداوند» برای افغان ها است و در حکم فرمانی جهت ایجاد ساختارهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اداری که برای پایه ریزی یک «دولت – ملت» مورد نیاز است، تلقی می شود. براساس تفکر ناسیونالیسم افغانی، کشوری که در محدوده مرزهای ایران، پاکستان، چین و اتحاد جماهیر شوروی قرار دارد «افغانستان» و ساکنان آن «افغان» نامیده می شود.
«پختونوالی» در میان پشتون ها مقررات و قواعد قراردادهای غیر مدون و نامکتوبی است که مناسبات و روابط درونی و بیرونی قبایل براساس آن تنظیم می شود.
پیتر مارسدن در تبیین آداب پختونوالی به برخی از موضوعات فرهنگ پختونوالی اشاره می کند: «این مرام مثلأ شامل خونخواهی (حتی از هم دین) می شود وبا این آیه قرآن که می فرماید مومن نباید مومن دیگر را بکشد مگر به سهو و مقرر می دارد که به خانواده ی مقتول باید خونبها پرداخت شود، تضاد دارد. پختونوالی هم چنین خصومت، شجاعت، سلحشوری و دفاع از شرف، به ویژه شرف زنان را سخت عزیز و محترم می دارد. قانون پختونوالی و شرع در مواردی باهم اختلاف دارند...»
سنت کلان سالاری و ریش سفیدی از باورهای نهفته در عرف پشتون والی است. هم چنین در ارتباط به مسأله مشروعیت سیاسی، وراثت و نظام موروثی با باور سیاسی پشتون والی قرابت جدی دارد. این موارد می تواند از عناصر مشروعیت ساز نظام سیاسی تلقی گردد. البته قانون عرفی پشتون والی در کنار شریعت اسلام، حل و فصل منازعات درون قومی، کشمکش های قبیله ای و قوانین جزایی و اداره جامعه داخلی را عهده دار است.
در تمام کشور، شریعت محمدی صلی الله علیه و آله به مثابه قانون عمومی است که در امور مدنی و اولوس ها تطبیق می شود. اما قانون خاص امور جزایی و اداره عمومی، عرف پشتون والی است. این قانون، ظاهرأ مبتنی بر اصولی است که پیش از تأسیس یک حکومت شهری، رواج داشته است. بنابر این، آنچه پشتوانه عرفی مشروعیت حاکمیت سیاسی و قوانین اساسی رژیم ها در افغانستان بوده، کاملأ ماهیت قومی و قبیله ای داشته است و از این رو، هیچ گاه به عنوان یک عنصر مشروعیت بخش در سطح جامعه افغانستان شناخته نشده است. علاوه بر این، مشروعیت مبتنی بر قومیت و عرف خاص برخی قبایل و اقوام، مشروعیت و مقبولیت همگانی حاکمیت سیاسی را زیر سوال برده و نوعی تعارض میان دولت و اقوام غیر حاکم را به وجود می آورد.
وجود اقوام مختلف ساکن در افغانستان حقیقتی است انکارناپذیر. علی رغم این واقعیت، تاریخ دولت افغانستان، به علت خصلت قومی خود، هیچ گاه در صدد تلاش برای ایجاد هم بستگی ملی در قالب ارایه یک هویت ملی مشترک برنیامده است. بنیان و اساس تشکیل دولت در افغانستان بر محوریت قوم و قبیله استوار بوده است تا جایی که دولت و قبایل، نظام واحدی را تشکیل می دادند که در آن به تکمیل همدیگر می پرداختند.
عقلانیت سیاسی قبیله در افغانستان از زمان تکوین دولت افغانی به دست احمد شاه ابدالی تا امروزه، با چند ممیزه ی ذیل همراه بوده و ویژگی نزدیک به سه قرن تاریخ سیاسی کشور را تشکیل می دهد:
الف) نزاع و خصومت شدید بین دو قبیله ابدالی و غلجایی و به ویژه رقابت و خصومت میان قبیله ای و درون قبیله ای سدوزایی ها، محمد زایی ها و آل یحیی بر سر کسب قدرت سیاسی و حاکمیت مطلق العنان این قبایل بر افغانستان.
ب) محرومیت مطلق سایر اقوام و قبایل از اشتراک در قدرت سیاسی. این محرومیت، با تاراج و غارت مردم مایملک سایر اقوام (زمین و دارایی های منقول و غیر منقول و حتی در مواری تصاحب ناموس آنان) به نفع قبیله ی حاکم همراه بوده است. تاراج و غارت نیز با روش های بسیار خشونت آمیز بر اقوام و قبایل غیر پشتون و در مواردی نیز بر تعدادی از قبایل پشتون که رقیب قبیله ی حاکم به شمار می رفته اند، تحمیل می شده است و در صورت مقاومت آنان، جان شان نیز از آنان گرفته می شده است.
ج) غارت، تخریب، محو و فروش ذخایر فرهنگی، تاریخی و تمدنی چند هزار ساله ی این سرزمین.
ب. دستگاه های روحانیت و مذهب؛
جامعه افغانستان، که اکثریت قریب به اتفاق مردم آن پیرو دین اسلام و مذاهب عمده تسنن و تشیع هستند، به باورهای دینی و اسلامی اعتقاد عمیق دارند. اسلام به مثابه نظام ارزشی و اعتقادی حاکم بر جامعه، در همه ابعاد حیات فردی و جمعی جامعه افغانستان رسوخ کرده و حیات اجتماعی با قوانین و دستورهای آن عجین شده است. با توجه به این امر، اسلام مهم ترین منابع کسب مشروعیت سیاسی، در ساختار قدرت سیاسی، افغانستان است. سنتی بودن جامعه، نوعی پای بندی عمیق و جزم گرایی دینی مفرط در میان مردم افغانستان، هر نوع حرکت تجدد طلبانه را که معارض سنت های جامعه باشد، به ناکامی مواجه می سازد.
با توجه به این امر بود که حکام و شاهان افغانستان، با تظاهر به دینداری و با شعار حفاظت از دین، به حاکمیت شان مشروعیت می بخشیدند؛ اما مشکل بزرگی که سلسله سلطنتی را با چالش جدی مشروعیت روبه رو می ساخت، تفسیر خاص و تنگ نظرانه ای بود که از متون اسلام ارایه می شد. براساس این تلقی از اسلام، باورها و معتقدات دینی طیف عظیمی از مردم افغانستان نادیده انگاشته می شد و همین اهمال، سبب می گردید که رژیم سلطنتی، هیچ گاه نتواند مشروعیت عام و فراگیری به دست آورد. اسلام در چارچوب مذهب فقهی حنفی تفسیر می شد. این تفسیر مضیق و تنگ نظرانه از اسلام باعث می شد که حتی در بهترین حالت و با توجیه دینی، تنها پیروان مذهب حنفی، حاکمیت سیاسی را مشروع بدانند.
بنابر این، حاکمان و پادشاهان برای تأمین این جنبه، تنها به علمای اهل سنت، که خود را مدافع مذهب می دانستند، متکی بودند و عملأ رهبران مذهبی تشیع نادیده انگاشته می شدند؛ امری که تعارض و رویارویی حاکمیت سیاسی با شیعیان را موجب می گشت ویا حداقل در حاشیه قرار گرفتن بخش قابل توجهی از اتباع کشور را که پیروان مذهب جعفری محسوب می شود درپی داشته است. قدرت اجرایی امیر، که فاتح مبارزات قبیله ای است، از طریق توافق قبایل و مأموریتی که علما در جهت تأمین مصالح عمومی و دفاع از مذهب (مذهب حنفی) پیشاپیش به او تفویض کرده اند، مشروعیت یافته است.
تکیه بر نهادهای دینی نه تنها مشکلات را حل کرده بلکه خود مانعی بوده برای دموکراتیک شدن ویک پارچگی اقوام و تنها حاکمان بودن که از نهاد های دینی-مذهبی سود بردند.
هر چند اسلام، در کلیت خود به عنوان نظام اعتقادی بر گرفته از قرآن و سنت که دارای دیدگاه های خاصی در حوزه امور اجتماعی و سیاسی است، می تواند منبع غنی و فراگیری برای مشروعیت سازی قدرت سیاسی باشد، اما نگاه مذهب محورانه به باورهای اسلامی و برخورد تنگ نظرانه به مسأله مذهب، جامعه را از این محور مشترک و فراگیر محروم می ساخت.
نهادهای دینی مانند، مساجد، مدرسه، انجمن ها و کانون های دینی، از یک سو منابع جامعه پذیری سیاسی محسوب می شوند و از این طریق تأثیر جدی بر زندگی سیاسی جامعه دارند. افراد جامعه اسلامی و به ویژه جوانان از طریق مساجد، مدرسه، انجمن ها و کانون های فرهنگی نسبت به سیاست و مسایل سیاسی درک و تحلیل می یابند. در واقع کانون های مذکور هستند که به جوانان یاد میدهند که نوع رویکرد و جهت گیری شان نسبت به سیاست و مسایل سیاسی جامعه چگونه باشد. کانون های مذکور از منابع جامعه پذیری سیاسی در کشور ماست.
جامعه شناسی سیاسی خشونت و انتحار به عنوان بخشی از واقعیت های سیاسی جامعه، مربوط به جامعه شناسی دینی جامعه ماست، در پشت رفتار خشونت بار و عملیات انتحاری انگیزه های درونی قرار دارد، که استنباط شده از تفسیر خاص و انحرافی از تعالیم و باورهای دینی است.
نقش عالمان دینی در سیاست در جامعه افغانستان نقش درجه دو و تبعی است. همانگونه که اشاره شد، اکثریت قریب به اتفاق مردم افغانستان مسلمان اند و نسبت به تعالیم و باورهای اسلامی به صورت جدی و عمیق باورمند و مومن اند. این ایمان درونی نوع رویکرد و جهت گیری شان را در مسایل سیاست نیز تحت تاثیر قرار می دهد. عالمان دینی دارای چهره و هویت دینی هستند، آنان از احترام و قداست دینی نیز برخوردار می باشند. در جامعه دینی و سنتی عالم دین عین دین و کلام او کلام خداوند و صاحب دین اند و خود شان را نزدیکترین افراد به خداوند میدانند.
ج . زبان؛
سوسور در کتاب خود(درس هایی درباه ی زبانشاسی همگانی) در مورد زبان چنین می نگارد: زبان نظامی از نشانه ها است که عقاید را بیان می کند، و از این رو قابل قیاس با نظام نگارش،الفبای ناشنوایان، مناسک نمادین، اشکال(قواعد) فتار مودبانه، علامت های نظامی، و غیره است.
بنابر این در جوامع چند قومی و چند زبانی عقاید مختلف و خواستهای مختلف بیان میشود و نبود هویت زبانی یا انسجام زبانی نیز می تواند مشکلات بزرگی را در زمینه ای تصمیم گیری های سیاسی و اجتماعی به وجود بیاورد. در افغانستان نبود انسجام زبانی موضع گیری های زیادی را به وجود آورده که در برخی موارد یکی دیگری را از کشورهای همسایه چون پاکستان ، ایران و تاجکستان بنابر مشترکات زبانی که دارند، میدانند.
در چنین چشم اندازی است که تمامی جنبش های قومی تأکید خود را بر ضرورت حفاظت از زبان های مورد تهدید، بر ایجاد وحدت زبان در شرایط نبود چنین وحدتی، ایجاد استانداردهای مشترک و سر انجام بر گسترش زبان در تمامی بخش های قومی می گذارد. افغانستان نمونه بارزی از موزه ی زبانی اقوام گوناگون است، که در وهله نخست دو زبان رسمی ملی (دری - پشتو) را در خود جا داده، بر علاوه کم و بیش مردم این سرزمین با 30 خرده زبان های دیگر نیز تکلم می نمایند.
بی شک برای هر قومیتی که درپی ابراز آشکار هویت خویش باشد، یکی از نخستین وظایف ایجاد وحدت در زبان است. این امر نه فقط برای شخصیت یابی قوم امری اساسی است بلکه برای گسترش جغرافیایی و انسانی آن، ضرورتی وجودی به حساب می آید.
تا کنون در نقاط گوناگونی از جهان، بسیاری از زبان ها صرفأ در پی اراده یک گروه قومی برای ایجاد تفاوت میان خود با مجموعه ای بزرگ تر ابداع شده اند. هاینتس کلوس، بنیان گذار قوم شناسی سیاسی، این زبان ها را ناشی از یک ساخت تصنعی به شمار می آورد و آنها را در برابر زبان های دیگر قرار می دهد که به عقیده وی براساس نوعی تفاوت گذاری طبیعی و خود انگیخته با سایر نمونه های یک گروه زبانی واحد به وجود آمده اند.
قومیت ها و قبیله ها حاکم اثر گذار بر سیاست گذاری در جامعه افغانی سیاست زبان کشی، که یکی از اشکال قوم کشی است، که منجر به از میان بردن زبان یک جمعیت خاص می شود، با استفاده از روش های سخت و نرم دست به فرهنگ زدایی و زبان زدایی برای بقای هویت زبانی خودش زدند، در کنار سیاست زبان کشی، می توانیم از سیاست «پاکسازی قومی» نیز یاد آوری کنیم، برای مثال؛ طالبان پشتون تبار که در سال 1994 ظهور کردند، نوعی سیاست پاکسازی قومی را در قبال اقوام دیگر از جمله: تاجیک ها، هزاره ها، ازبیک ها، ترکمن و... به گونه وحشیانه اعمال کردند. طالبان ادعا می کردند که تاجیک ها به تاجیکستان، ازبیک ها به ازبکستان، ترکمن ها به ترکمنستان مهاجرت نمایند، افغانستان سرزمین افغانها (پشتونها) است.
از دیگر فکتورهای خرد حاکم بر فضای سیاسی – اجتماعی افغانستان، داده های اخلاق نپالوده و التقاطی ناسیونالیستی حاکم بر اندیشه ها و ارزشهای مردم افغانستان، مساله خود برتر بینی در زمینۀ لسانی است. اخلاق ضد تکاملی ناسیونالستی همیشه بر آنست تا بر گروندگان و در حقیقت در بند شدگان خویش این پندار ابلهانه را بپروراند که زبان تباری و کتله ای می تواند نسبت به زبان تبار و کتله دیگری برتر بوده و در فرایند کاربرد خویش تکامل سیاسی – اجتماعی برتری را به ارمغان آورد!
در تاریخ سیاسی چند دهۀ افغانستان، متأسفانه میتوانیم به لمس نفرت بار این زمینۀ تخریبی در هر دو جهت القاآت و تحکیمات این سیاست و نیز، گرایش ها و عملکرد به این گرایشها، بنشینیم. شدت این گرایشات به حدی بوده که در قانون اساسی ظاهر شاهی، قانون نویسان مجبور بودند که جهت جلوگیری از تصادمات سیاسی، برای افغانستان دو زبان پارسی – پشتو را به رسمیت بشناسند.
البته شخص ظاهر شاه در حالی زبان پشتو را در مکاتب اجباری نمود بود، شخص خودش آن را به خوبی نمی دانست و معلمی برگزیده بود تا زبان مزبور را برایش بفهماند. علاوه بر شخص خود شاه، فرزندان و افراد خانواده او، هیچ کدام به زبان پشتو تسلط نداشتند، پس از آموزش تحت نظر معلم خصوصی، باز هم بر این زبان مسلط نشدند...
د . جرگه؛
جرگه واژه ی فارسی و به معنای گروه و صف آمده است. جرگه در کاربرد سیاسی-اجتماعی آن، به معنی گرد همایی و نشست است. منظور از تشکیل جرگه ها چاره جویی، رسیدگی و تصمیم گیری همگانی در مورد یک مسأله ی سیاسی – اجتماعی است. شیوه ی کار آن بسیار ساده است. معمولأ یک فرد اداره ی آن را به عهده می گیرد و موضوع خاصی را به همه پرسی می گذارد تا شرکت کنندگان روی آن به بحث بپردازند. در پایان با توافق کلی، به تصمیم مشترکی می رسند. این تصمیم سر انجام به مثابه یک فیصله ی ملی، محلی و قومی عملی می گردد.
نماد ملی مشروعیت سیاسی در حکومت های افغانستان، مجلسی بنام «لوی جرگه» است. از نظر تاریخی، حل و فصل مسایل عمومی و مسایل مربوط به جنگ و دفاع، همواره از طریق مجلس بزرگی از اعیان و اشراف جامعه صورت می گرفت. این مجلس هرچند ریشه در رسومات جامعه پشتون دارد، اما در تاریخ افغانستان به صورت مکرر از نهادهایی مشروعیت ساز و مکانیزم انتقال قدرت سیاسی محسوب گردیده است.
منظور از لوی جرگه در عرف سیاسی افغانستان، اجتماعی است مرکب از سران قبایل، اقوام، ارکان دولت و دربار حاکم، که هر چند گاه، طبق صلاح دید شاه و به دعوت و پیش نهاد دولت تشکیل می شد و اعضای آن، درباره مهم ترین مسایل سیاسی و اجتماعی کشور به رای زنی وضع قانون می پرداختند. جامعه افغانستان و به ویژه پشتون ها دارای ساختاری قبیله ای و ایلی است. در رأس هر قبیله و ایلی، فردی به نام «خان» یا کلانس و رییس وجود دارد که به نظم و نسق امور و رسیدگی به امور عمومی قبیله می پردازد. هر قوم و قبیله، دارای یک جرگه یا مجلس قبیله ای متشکل از سران قبیله است. خان در واقع، رابطه میان مردم و حکومت محسوب می گردد و در جرکه عمومی کشور «لوی جرگه» اغلب سران اقوام و قبایل و خان ها حضور دارند. به همین علت بوده است که شاهان در صدد جلب حمایت خان ها و سران قبایل برآمده اند.
از نظر تاریخی لوی جرگه به عنوان یکی از منابع مشروعیت ساز برای نظام های سیاسی در افغانستان ایفای نقش نموده است. این جرگه عمدتأ ناشی از عرف و عنعنات پشتون بوده و از طریق اجتماع روسای اقوام، عملما و متنفذین اجتماعی برای پادشاه وجه قانونی و شرعی ایجاد می کرد. در مجموع لوی جرگه به عنوان یک نهاد سنتی مشروعیت ساز، نتوانست نقش فراگیر و ملی را ایفاء نماید. نقش این نهاد سنتی محدود به بخشی از جامعه افغانستان (جامعه پشتون) بوده و در میان سایر اقوام کشور این نهاد از جایگاه قانونی برخوردار نبوده است.
در یک دهه ی گذشته و فضای دوره اول حاکمیت پسا طالبانی نیز می توان به لوی جرگه های دایره شده ی ذیل اشاره نمود:
1. لوی جرگه ی سال 1381 ش که در ادامه مصوبات اجلاس بن اول (1380ش)، حامد کرزی را به عنوان رییس دولت انتقالی انتخاب نمود.
2. لوی جرگه ی قانون اساسی (تابستان 1382ش)، که با تصویب قانون اساسی جدید افغانستان، نظام جمهوری اسلامی را در افغانستان تأسیس نمود.
3. جرگه ی مشورتی صلح (تابستان 1388 در موضوع صلح و گفتگو با طالبان).
4. جرگه ی عنعنوی (خزان 1390) در ارتباط با پیمان استراتژیک افغانستان با آمریکا.
در قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان (1382) تلاش صورت گرفت تا لوی جرگه به عنوان یک نهاد سنتی در چوکات قانون تنظیم و تعریف گردد.
2. انتخاب عقلایی در دام عقلانیت قبیله ای؛
در نظریه انتخاب عقلایی تذکرداده شد و این نظریه تأکید اش بر کنشگران بود و همچنان کنشگر را هدفمند یا دارای نیت و مقصد میدانیست که کنش شان در جهت هدف باشد . برعلاوه فریدمن و هکتر از شیوه تجمع یاد کردند واین شوه را برای انتخاب عقلانی ضروری میدانیستند و شیوه تجمع را فرایند میدانیستند که کنش های فردی جدا ازهم ترکیب می شوند تا نتیجه ای اجتماعی بدست آید.
وجود قبیله های مختلف در افغانستان اهداف افراد را که مبتنی برتصمیم فرد و ترکیب به جمع باشد، در برابر اهداف قبیله کم رنگ و تصمیات را وهمی ساخته است. چون منافع گره خورده درقبیله خاصی است که افراد را وا میدارد تا از قبیله ای که بتواند منافع شان را تأمین کند،پیروی کند. بدون شک انسان ها همیشه در پی تأمین منافع خود شان می باشد و منافع است که انسان را به هرجای می کشاند. مشروعیت پنداشتند قبیله در افغانستان مساله جدیدی نیست که نسل جدید بتواند از این معضل به آسانی رهای یابد و اجبارا باید به تصمیمات قبیله لبیک گفت. رقابت های انتخاباتی به شدت متأثر از عنصر قومیت است و رأی قومی نیز سرنوش انتخابات ورقابت های انتخاباتی را تعین میکند. به همه افراد موجود در این جامعه معلوم است که فرد نامزد شده قبل ازهر چیزی به بزرگان قبیله ها رجوع میکند و به نحوی قبیله را راضی به طرفداری از خود می سازد. این رضایت میتواند درنخست بیانگر حفظ جایگاه قبیله، تأمین منافع قبیله ودست یابی بزرگان قبیله به حد اکثر منافع خود از رهگزر قبیله،باشد. چون حرف بزرگان قبیله از لحاظ قبیله ای و روحانیون قبیله از لحاظ عقیدتی شنونده زیادی دارد. که افراد موجود در قبیله را وادار به طرف داری از شخص مورد نظر بزرگان و روحانیون قبیله، سازد.
3. اقتدار عقلایی در دام اقتدار کاریزماتیک؛
با استناد از نظر ماکس وبر که؛ اقتدار عقلانی برحاکمیت قانون مبتنی است و در جوامع وجود دارد که احترام به قانون به یک رویکرد اخلاقی بدل شده یا قانون مبنای مشروعیت حکومت انگاشته می شود. در این جوامع زمانی از حکمران اطاعت می شود که نشان دهد تابع و مجری قانون است.
در افغانستان اقتدار عقلانی ناشی از عقلانیت و سنتهای برتر و حآد قبیله ی خاص بوده که فضای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی دیگر قبایل موجود در افغانستان را به شدت تحت پوشش و نفوذ سنت ها، ارزش ها و هنجارها، قانون و قواعد قبیله ای خود قرار داده است، این گونه ای از اقتدارهای قبیلوی تشدید شکاف های قومی، قبیله ای و مذهبی را بارو و پر ثمر می سازد، که نتیجه آن چند پارچه گی و نفاق داخلی جامعه خواهد بود. مردم افغانستان به شدت، قوم گرا، دینی و مذهب محور اند، فرهنگ سیاسی سنتی حاکم که عنصر قومیت و قبیله جز لاینفک آن محسوب می گردد، بیشتر قومیت و قبایل موجود در جامعه ما را کاریزما محور نموده، بیشتر مردم ما به این عقیده اند که در یک شبه شخصی ظهور کند و تمام چالش های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را حل نماید، که این خود نوعی اسطوره پردازی است، درحالیکه جوامع مدرن از این حالت گذار کردند.
اقتدار قبیله ای حاکم در افغانستان، احترام به حاکمیت قانون، ارزش های حقوق بشر، دموکراسی، دولت – ملت سازی و همگرایی را در آتش سیاست های قومی انداخته که خاموش شدن این آتش ملزم به اقتدار عقلانی مبتنی بر قانون است. تا زمانیکه حرف قبیله مقدم بر متون قانون باشد، آفتاب قانون گرایی و اقتدار مبتنی بر انضباط پذیری قانون طلوع نخواهد کرد و همیشه در عقب ابرهای قبیله حاکم پنهان خواهد بود.
4. فایده گرایی کیفی در دام ماتریالیسم اشرافی؛
فایده گرایی که استوارت میل مطرح میکند مبتنی بر فایده عقلانی که بیشترین فایده ولذت را برای افرد و یا جامعه داشته باشد. در جامعه افغانستانی فایده همواره در دام طبقه ای تقدس یافته قبیله ای ومذهبی بوده که مبتنی بر فایده جسمانی-فردی وطبقه ای نه عقلانی که استوارت میل مطرح میکند می باشد و اشراف همیشه در پی دست یابی فایده ولذت شخصی خود بودند و هیچ گاهی فایده که مبین لذت بیشتر افراد یا جامعه باشد را لحاظ نکردند. ازین رو افراد رانه تنها که از حق شان محروم کردن بلکه موردآزاز و اذیت هم قرار دادند و از این فایده برای سرکوب کردن طبقات پاین درجامعه و مشروعیت بخشیدن خود استفاده کردن.
ماتریالیست های قوم گرا، هیچ گاه تصامیمی که تأمین کننده منافع، لذت و شادمانی بیشتر افراد جامعه باشد، اتخاذ نکردند، بلکه در پی سودگرایی قوم و قبیله خود در برابر منافع عمومی جامعه بودند. اشرافیون سودجو، عقلانیت قبیله را مقدم بر عقلانیت جامعه می دانند و معتقدند که تأمین نفع قوم یا قبیله آنها به مثابه تأمین منافع عموم جامعه است.
جوامع مدرن، عقلانیت قبیله ای را چالش و مانع بزرگ بر سر راه توسعه و نوسازی می دانند، این جوامع مسیر رسیدن به جامعه توسعه یافته، دموکراتیک و باثبات را گذار از سنت ها، ارزش ها و فرهنگ های کهنه ای قبیله ای به یک وضعیت مطلوب که خواهان فداکار منافع فردی در برابر منافع جمعی است می داند. زخم ناسور این لذت گرایی قبیله ای جهل، فقر و بیکاری مزمر در فضای جامعه سنت پرور افغانستان بوده است. که همیشه اقوام منزوی طعم آنرا چشیده اند، فایده گرایی میل در واقع با عقلانیت قوم یا قبیله مرحج همسو بوده، شادمانی، لذت و خوشی های که میل برای عموم افراد مطرح می کند، به رویای ناپیدا در جامعه ای قبیله ای افغانستان مبدل شده، هیچ فردی فرصت برای رسیدن به منافع خود را ندارد، فضا به گونه آلوده است، یعنی طراحی شده که مسیر رسیدن به فایده عموم جامعه در آن مشکل زا است.
اقلیت های قومی، قبیله ای، دینی، مذهبی و فرهنگی قربانی سیاست های فایده گرا و سودجوی قبیله های حاکم در قدرت سیاسی شده اند، قبایل یکه تاز در میدان سیاست نه تنها منافع آنها را سلب کردند بلکه همواره دست آنها در فضای مشاکت سیاسی کوتاه نگهداشته اند؛ محرومیت، سرکوب، انزوا نشینی، خواست سودجویانه طبقه خاص بوده، تا دیگر اقوام منافع آنها را خدشه دار نسازد. در حالیکه طبقات محروم جامعه در باطلاق و اختناق سیاست ها مبتنی بر عقلانیت قبیله ای غطه ور می شوند،خواسته ای ندارند و فقط درپی زنده بودند اند.
قبیله ای برتر خواهان انحصار لذت، شادی، سود گرایی برای افراد و بسته گان نزدیک به خود و بهره کشی از طبقات فقیر جامعه برای تأمین و آسایش قوم خود اند، طبقات پایین همیشه مورد بهره کشی قرار داشته و به قول کارل مارکس آنها در برابر فروش نیروی کار شان زندگی و امرار معیشت روزانه شان تأمین می نمایند، و تمام لذت، سود و شادی نصیب قوم یا قبیله برتر می شود، حافظه تاریخ همیشه حکایت و شکایت از محرومیت، رنج، درد، الم، ظلم و ستم ملت افغانستان را در صفحات شرم آورش دارد. تداوم و استمرار ماتریالیسم اشرافیت و محروم نگهداشتن قومیت های دیگر پیامدهای ژرف و مهلکی دارد که جامعه را به دام شکاف های قومی، مذهبی و قبیله ای کشانیده است. ملت افغانستان همیشه داغ سنگ قبیله ای حاکم را بر سینه دارد، حلقات قوم حاکم فایده رانتی قبیله خود را از رهگذر آشامیدن لذت، فایده و شادی دیگر اقوام تامین می نماید.
استوارت میل در پاسخ به این سوال که اگر فرد بین دو عملی قرار گیرد که یکی بیشترین لذت را برای او وعمل دیگر بیشترین لذت را برای جامعه داشته باشدفرد باید کدام عمل را انتخاب کند؟درجواب می نویسد:یک عمل در صورتی درست است که بیشترین خیر را برای بیشترین افراد ایجاد کند. چنین رویکردی در افغانستان وجود نداشته که اشراف درچنین وضعیت قرار گیرند و منافع شخصی شان را قربانی منافع بیشتر از افراد و جامعه کنند. برعکس بجای فراهم کردن فایده عموم به فایده و لذت شخصی خود پرداختند.
نتیجه گیری:
بابررسی عنصر عقل در رویکر لیبرال، اسلام و افغانستان و عنصر عقل در فضای سیاسی-اجتماعی افغانستان و همچنان با استناد به مدل های متذکره متوجه این نکته میشویم که پارادایم حاکم در امر تصمیم گیری های سیاسی-اجتماعی در افغانستان تقدس پنداشتن ازشهای قومی، قبیله ای و عقیدتی بوده است.
با این حال عقل و تصمیمات معطوف به عقلگرایی در افغانستان متأثر از گرایش های قومی، قبیله ای و عقیدتی است که در برابر عقلانیت قبیله موارد چون گزینش های سیاسی، تصمیم گیری های سیاسی، بازی های سیاسی ونظریه های مربوط به گزینه های سیاسی از اهمیت چندانی برخوردار نیست. زیرا در نظریه انتخاب عقلایی دیده شد که کنشگران را هدفمند، دارای نیت و مقصد میدانند که کنش شان در جهت هدف باشد. و همچنان تأکید بر شیوه تجمع که کنش های فردی جدا از هم ترکیب شوند تا نتیجه اجتماعی بدستآید. برعکس در افغانستان اهداف فردی جای اهداف جمعی را گرفته و افراد درپی بدست آورد حد اکثر منافع خود شان می باشند. واقتدار عقلانی که وبر مطرح میکند که مبتنی بر حاکمیت قانون است. در جامعه ای که اقوام و باور های مختلف وجود دارد و هر قبیله در پی کسب قدرت و ازخود رهبر بتراشند معلوم دار است که در آن جامعه خبری از احترام به قانون و اطاعت از حکمران و جود ندارد. زیرا حکمران که در پی حفظ جایگاه قبیله ای که خود از آن برخواسته باشد نه خود تابع قانون و مجری قانون و نه افراد موجود در جامعه از چنین حکمران اطاعت کرد. و همچنان فایده شخصی مقدم بر فایده جمعی درچنین جوامع چون افغانستان می باشد. استوارت میل از فایده یاد میکند که مبتنی برفایده عقلانی که بیشترین فایده را برای افراد یا جامعه داشته باشد. در جامعه افغانستان چنین رویکرد که اصلا وجود نداشته تا بتواند بیشترین فایده را برای جامعه به وجود بیاورد. ومقدم پنداشتن فایده و لذت شخصی باعث شده تا افراد بنابر اصل خویشاوندی-قبیله ای که نسبت به حکمران وسران حکومتی دارند استخدام شوند. بنابر این درچنین جوامع چون افغانستان اصل تخصص گرایی از اهمیت چندانی برخوردار نبوده و این بیانگر نوعی استعدا کشی و فرار استعداد ها می باشد.
حامیه نادری
منابع و مأخذ:
1. قرآن کریم.
2. خواتی، شفق، عقلانیت سیاسی و ساخت قدرت در افغانستان معاصر (دفتر اول : جامعه شناسی سیاسی و ساخت قدرت) کتاب الکترونیکی
3. سجادی، عبدالقیوم ، جامعه شناسی سیاسی افغانستان (ناشر، دانشگاه خاتم النبیین و ناشر همکار، نشر واژه، چاپ دوم، 1395)
4. فاضل میبدی، محمد تقی، شریعت، عرف و عقلانیت (تهران، نشر هرمس، چاپ اول ، 1394)
5. مهدوی، جعفر، جامعه شناسی سیاسی طالبان(کابل: سعید چاپ اول 1393)
6. عبدالله شهبازی، سلطانیسم وبر و انطباق آن برب عثمانی و ایران: بررسی انتقادی ص 6، (http://daneshnameh.roshd.ir)
7. کریم داگلاس کرو ، عقل در تفکر اسلامی: ذهن و قلب ترجمه حمید حسنی ص 5 موسسه ترجمان
" h ttp://tarjomaan.com "
8. هروی، تابش، جامعه شناسی سیاسی افغانستان (هرات: نشر مهر حبیب، چاپ اول 1392
9. شفق خواتی، عقلانیت سیاسی و ساخت قدرت در افغانستان معاصر سال انتشار 1394
>>> عقل چیست؟؟؟
مدیریت عقل بر چه مبنایی صورت میگیرد؟؟؟
مدیریت عقول از مراکز مشخص برای اهداف مشخص مگر سوء استفاده از عقل نیست؟؟؟
چه تصمیمی عاقلانه است و بر اساس کدام مبنا؟؟؟
و
>>> محترمه حامیه جان.
ازروی شفقت مراتب احتراماتم رابپذیرید. اگرکارفرمایم برایم شش ماه رخصتی میداد حتما مطلب رامیخواندم، ولی مردسختگیر است. مگرنمیتوان لب ولباب وجان ودل همین مطلب راکوتاه ترنوشت. مخصوصا برای افغانها که حوصله وعادت خواندن ومطالعه ندارند.
پیروزباشید
عاقل
>>> عقل و عقلانیت
در جامعه ای که به جبر تاریخ یک بار دیگر گرفتار تسلط اقوام کوچی بالای شهری و دهاتی شده؟
پیشنهاد میکنم کتاب مقدمه بر تاریخ ابن خلدون را یکبار بخوانید تا با سیر جامعه شناختی تحولات جوامع انسانی اشنا شوید
فغانستان تنها کشور در دنیا است که یک بار دیگر کوچی ها بالای اقوام متمدن حکومت گرفتند و تمدن را به توحش بدل ساختند و و به عقب باز گرداندند
>>> عاقل،
خلاصه مطلب اینکه عقل را باید به کار گرفت تا گره ها را باز کرد.
اما جان مطلب اینجاست که به جز خودت که عاقل هستی چند صاحب عقل دیگر در این وطن وجود دارد؟؟؟
>>> ✍✍✍ معلومات جالب و عجیبی در مورد {زبان پشتو و قوم یا مردم پشتون} در رساله تحقیقی آقای [داکتر محمد جاوید <خلیل>] که محقق ارشد در دانشگاه پشاور (دیپارتمنت زبان پشتو) پاکستان است،
✍ اگر شما (در مورد ایجاد و یا بوجود آمدن زبان پشتو) در گوگل سرچ البته به زبان انگلیسی جستجو کنید و بنگارید که؛
آیا پشتو زبان جن است؟
آیا زبان پشتو لسان جن است؟
آیا لسان پشتو زبان جن است؟
که البته رازو اسرار و چیزهای سوال-برانگیز دلچسپی را می خوانید.
>>> * طوریکه من در گوگل (به زبان انگلیسی) در چندین سایت مختلف در مورد {زبان پشتو و هم مردم پشتون} که [توسط داکتر محمد جاوید خلیل] تحقیقات صورت گرفته است،
من که در جستجوی موضوع (تحقیقات در باره پشتو/پشتون) شدم، واقعیت موضوع را دریافتم که چنان بوده .....
بهرحال، هزاربار خداوند را سپاسگذارم که زبان من پشتو نیست و نه از قوم پشتون/افغان هستم.
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است