دلم برای هرات بسیار تنگ شده است
دوباره به هم‌میهنان هراتی‌ام سلام خواهم کرد. شیریخ و کچری خواهم خورد و از صدای امیر جان صبوری کیف خواهم کرد آخر... 
تاریخ انتشار:   ۱۲:۳۴    ۱۴۰۲/۵/۱۸ کد خبر: 173732 منبع: پرینت

در بیست سالی که گذشت چهار بار از هرات دیدار کردم. فاصله ها میان این چهار بار سه تا چهار سال بود. عشق من به این شهر تاریخی و زیبای میهنم در هر بازدید بیش‌تر از پیش می‌شد و مرا وابسته‌تر به خود می‌ساخت. هرات نه تنها دلِ باز و پهناور دارد بلکه مردم با صفای دارد که همه پر از مهر، صمیمیت و زیبایی هستند. این شهر نه تنها دیدنی است بلکه بسیار دوست داشتنی نیز است. دلش پر از تاریخ و هوایش پر از فرهنگ است. طبیعت هرات نیز دل‌رُباست. باغ‌ها در دامنه‌های کوه‌ها و تپه های اطراف این شهر پهن شده اند و زیبایی ویژه‌یی به‌آن داده است. وقتی شب می‌شود کافیست به دامان یکی از این تپه ها بالا بروید و هرات را تماشا کنید. این شهر زیبا با محبت زیاد بر شما دل‌رُبایی می‌کند. لحظه‌یی تصور کنید شهری که تاریخ، فرهنگ، طبیعت و مردمان با فرهنگ داشته باشد، چه کم دارد؟

به یاد دارم در ایتالیا هم‌کاری داشتم به نام پروفیسور البیرتو فانیز که استاد دانش‌گاه کاتانیا بود و ساختار های شهری را از دید جغرافیای سیاسی تدریس می‌کرد. وی نقدی بر دوبی که یکی از شهر های مجهز دنیاست، داشت و می‌گفت دوبی شهر نیست یک بندرگاه است چرا که فرهنگ بومی‌اش در نتیجه هجوم صنعت و سرمایه نابود شده است. با خود می‌گفتم کاش البیرتو به هرات برود. این شهر را به ناحق نگین خراسان نگفته اند.

یکی از دلایلی که هرات را به من بسیار نزدیک می‌ساخت دوستان صمیمی هراتی من بودند. آن دوستان عزیزم که یاد شان گرامی باد آن‌قدر لطف و صمیمیت می‌بخشیدند که حس بیگانگی با این شهر را از من می‌زدود. هر باری که به هرات رفتم در هوتل به سر می‌بردم. از همان‌جا هرات خودش را با نظم‌تر، تمیز تر و گواراتر از جا های دیگر به اثبات می‌رسانید.

من از طریق ساختار های بین‌الملل برای کار می‌رفتم و باید در هوتل به سر می‌بردم. اما دوستان و هم‌کاران فرصت تنهایی نمی‌دادند. آن‌ها از من بسیار مراقبت می‌کردند و همیشه از مهربانی زیاد شرم‌سارم می‌ساختند. امنیت هرات بسیار خوب بود. هوتل های کابل را انتحاریون به دوزخ تبدیل کرده بودند. اما هرات از شر این دوزخیان انتحاریون نسبتا در امان مانده بود. من در کابل فرصت آزادی را هم از دست داده بودم. چون در محلاتی که به سر می‌بردم به شدت تحت مراقبت و امنیت می‌بودند و خطر انتحار در چند قدمی قرار داشت. اما هرات برایم حس آزادی می‌داد. من خوش داشتم با هم‌کارانم به رستورانت‌ها و کافه های محلی بروم و آن‌جا میان مردم باشم. در بازارِ شهر انگور خریدم کنیم و در گوشه‌یی بنشینم و چاینکی هراتی بخورم.

من برای همیش مدیون محبت مردم هرات خواهم بود. جالب این‌جاست که مردم هرات قدرت بالایی از تحلیل وضعیت سیاسی داشتند. من که چهره شناخته شده‌یی هستم، وقتی در شهر، کافه و یا میوه فروشی با مردم بر می‌خوردم، حسی عجیبی به من می‌بخشیدند. مثلا وقتی چیزی خرید می‌کردم هم‌میهن عزیزی که مالک مغازه بود به من می‌گفت:«دکتر صاحب، مهمان من هستید. صدقه‌ی سر شما» و بسیار تاکید می‌کرد که از من پول نگیرد. وقتی می‌گفت صدقه‌ی سر شما، حس حمایت و سرافرازی می‌کردم و گاه‌گاهی به خموشی و پنهانی اشک‌هایم را پاک می‌کردم. روزی در چوک هرات با هم‌کارانم رفتیم تا جوس کلیه که خیلی خوش‌مزه و تمیز تهیه می‌شد، صرف کنیم. پس از صرف جوس هم‌کارانم رفتند تا مخارج را تادیه کنند، مالک مغازه گفت پول شما را تصفیه کردند. من با تعجب و تاکید خواستم پول را بپردازیم. مالک مغازه گفت آقای که پول شما را پرداخت کرده است نیم‌ساعت پیش از مغازه رفته است. من در حالت بدی قرار گرفتم. از یک‌سو حس افتخار و از سوی هم حس خجالت. نمی‌دانستم که آن عزیز کی بود و من حتا نتوانستم سپاس‌گزاری کنم. حس حسرت که کاش می‌دیدمش تا کنون در وجودم زنده است. شبی با هم‌کارانم به قدم‌زدن برون شدیم. در مسیر راه مغازه های میوه فروشی را دیدیم. خواستم کمی میوه بگیرم و با خود به هوتل ببرم. مرد میوه فروش بهترین میوه را برایم تهیه کرد و در حالی‌که مرا در آغوش گرفت سوگند خورد که پول نمی‌گیرد. حالا شما تصور کنید که موقعیت و وضعیت من چقدر حساس و دشوار بوده است. میهن همین است. هم‌وطن به همین معنااست. تو در میهنت ارزش داری. مردم ترا دوست دارند و برایت اهمیت قایل هستند.

وقتی برای سخن‌رانی و تدریس می‌رفتم، با جوانانی بر می‌خوردم که تشنه‌ی آموزش هستند. این‌جا در اروپا ما به جوانان ریفرنس و رهنمایی برای روش‌ها و مفاهیم آموزشی را پیش‌نهاد می‌کنیم. اما من در هرات برعکس آن‌را مشاهده کردم. جوانان به من مراجعه می‌کردند تا فهرست آموزش و روش تحقیق را حاصل کنند. از دختران و پسران دورم را حلقه می‌بستند و پرسش‌بارانم می‌کردند. این منظره برایم حس عجیبی می‌بخشید و به آینده امیدوار می‌شدم. اما حالا می‌دانم آن حس اغفالم کرده بود که از معامله سیاسیون با حاکمان امروز منبع می‌گیرد.

هرچند خرافات، تعصب، تاریک‌اندیشی و تندروی توسط برخی از سیاسیون و گروه های اسلام‌گرای سیاسی بر جامعه‌ی هرات دست‌درازی می‌کرد، اما جنبش‌های روشن‌گری، جامعه‌ی مدنی و جوانان آگاه و روشن‌فکران متعهد کم نبودند که در این جدال خطرناک با قاطعیت ایستاده شوند. بدون تردید نقش ایران که در به دیوار هرات است در دو زمینه، انکار ناپذیر است. از یک‌سو تمدن فارسی که بر منطقه با تاریخ پر قدامت مستولی است بر هرات به عنوان یک جغرافیای تاریخی و مهم آن اثر مثبت و ارزشمند گذاشته است. اما حاکمیت ایدیولوژیک اسلام‌گرایانه ایران به صورت قطع مانع کثرت‌گرایی، مردم‌سالاری و آزادی های شهروندی در این ولایت فرهنگی که گذرگاه و دروازه به سوی آسیای غربی دارد، را محدود ساخته بود.

رهبری سیاسی این شهر نیز بحث‌برانگیز بود. اما برای من بهترین والی هرات دکتور داوود شاه صبا بود. انسانی‌که دارای آموزه های بالای دانش‌گاهی، شخصیت روشن‌فکر و ذهن باز بود. یک بار سفر من به هرات در زمان رهبری او اتفاق افتاد. داوود صبا مرا به دفترش در ارگ هرات دعوت کرد و پیش‌نهادات و دیدگاه های مرا با دقت یادداشت کرد و وعده هم‌کاری‌های زیاد داد. والی هرات مرا که منتقد جدی دولت آن وقت بودم، به خوبی می‌شناخت. اما او به تخصص، نقد و روشن‌گری اعتقاد داشت. در حالی‌که سایر والی‌ها در این ۲۰ سال این مفاهیم را نمی‌شناختند و یا باور نداشتند. دکتور صبا برایم گفت که در فکر بازسازی مراکز فرهنگی از جمله تئاتر، سینما و باشگاه‌ها ورزشی هرات است. سپس مرا برای شرکت در یک برنامه فرهنگی دعوت کرد. هردو برای شرکت در این برنامه رفتیم. در این برنامه هنرمند پرکار و مبتکر کشور استاد وحید قاسمی با گروهی از هنرمندان محلی هرات کنسرتی را در ژانر موسیقی خراسانی به راه انداخته بودند. در آن برنامه فرهنگی سه عنصر توجه زیاد مرا به خود جلب کرده بود. نخست این‌که با وجود فشار های زیاد گروه های تندرو محلی این کنسرت در قلب هرات دایر شده بود و حمایت زیاد مردمی را سبب شده بود. این‌کار شهامت و ایستادگی والی روشن‌فکر این ولایت باستانی را به تصویر می‌کشید. دوم این‌که هنرمندان با تعهد زیاد در کنار استاد وحید قاسمی برای حمایت از موسیقی فلکلور هرات قرار گرفته بودند. این‌کار رسالت فرهنگی فرهنگیان یک شهر فرهنگی را نمایان می‌ساخت و سوم این‌که در هم‌چو جامعه محافظه‌کار والی ولایت به سان سایر تماشاچیان نشسته و مشغول لذت‌بردن از موسیقی قشنگ هراتی است. آن‌شب من در پهلوی لذت زیاد از موسیقی، کیفیت بی‌مانندی از دیدن دو دوست متعهد خود برده بوم که یکی والی هرات و دومی موسیقی‌دان محبوب کشورم بود. ناگفته نباید گذاشت که ما قدر زحمات، جان‌فشانی‌ها و خدمات استاد وحید قاسمی را که در آن شرایط دشوار، ولایت به ولایت، شهر به شهر و روستا به روستا سفر، پژوهش و کار می‌کرد، می‌دانیم و از همین‌روست که شایسته مقام شامخ استادی می‌باشد.

من سال‌های ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۴ نهاد های مدنی و رسانه‌یی را حمایت می‌کردم. در هرات مسئوول شبکه جامعه مدنی و حقوق بشر بانوی بود به نام عزیزه خیراندیش که شخصیت دل‌سوز، پرکار و متعهدی داشت. این بانو فرهیخته قامت استواری برای عدالت‌خواهی و ارزش‌های حقوق شهروندی بود که در هرات داغ‌ترین بحث ها را در پی داشت. گاهی به یاد دارم همایشی زیر نام دست‌رسی به اطلاعات در هرات راه‌اندازی شده بود که من یکی از سخن‌رانان آن بودم. این همایش را بانوی دیگری به نام خالده خرسند رهبری و گردانندگی می‌کرد. خالده خرسند بسته‌ی مکمل از یک شخصیت فرهیخته بود. سخن‌رانی مستدل، فرهنگ عالی شخصیتی، جذابیت و معناگرایی را می‌توانستید در وجود این بانوی هراتی دریابید. در آن همایش ۶ مقاله عالی توسط متخصصین برجسته ارایه شدند که در نوع خود بی‌نظیر بودند. در سال ۲۰۰۹ به ابتکار شبکه جامعه مدنی و حقوق بشر سمپوزیم تحلیلی به‌نام «عوامل خشونت های خانوادگی در غرب افغانستان» تدویر یافت. در این سمپوزیم من از ظرفیت بالای تحلیلی روشنفکران و متخصصین هرات به حیرت افتاده بودم. ما ۹ مقاله داشتیم که از کیفیت بالایی برخوردار بودند. ماحصل آن سمپوزیم و مقاله ها کتابی بود که بعدا نشر و پخش گردید.

شبی هم‌کاران عزیزم که بسیار دوست‌شان داشتم و دارم مرا به یکی از کافه های محلی دعوت کردند. آخرین روز های ماه جوزا و شب‌های بهاری هرات بود. در محوطه کافه غرفه های بوریایی ساخته بودند و حویلی کافه را با گل‌های بسیار قشنگ مزین کرده بودند. از میان بوته های گل، آب‌پاش‌ها، آب را فرا می‌افگندند و چراغ‌های رنگین بر آن‌ها نورافشانی می‌کردند. فضای آرامش‌بخشی همه‌جا را پر کرده بود. موسیقی ظریفی به آواز هنرمند پرافتخار کشور امیر جان صبوری که در غرفه های بوریایی جابجا شده بود بالا می‌گرفت.
تو از شهر خورشید به این‌جا رسیدی
تو چون بوی گندم نشاط آفریدی
... این صدای اطلسی مرا به نوجوانی‌هایم می‌بُرد. زمانی‌که با امیرجان صبوری آشنا شده بودم. آن‌گاه من از رفاقت و خوبی‌های امیر جان صبوری برای هم‌کارانم قصه می‌کردم. آن‌شب هم‌کارانم مرا به کچری هراتی دعوت کرده بودند. شب عجیبی بود. من در میهنم بودم. میهن جای‌ است که تو حس آرامش، رابطه معنادار، نفس‌های عاشقانه و جغرافیای امنِ وجودت را در آن باز می‌یابی. من همان شب در میهن خودم، وجودم را حس می‌کردم.

صادقانه می‌گویم دلم برای هرات بسیار تنگ شده است. آخرین شبی را که با هرات وداع کردم به خوبی یاد دارم. ما در بالای تپه‌یی که در دامنه‌ی غربی هرات آرامیده رفتیم. هوای گوارا همه‌جا را فرا گرفته بود. من از سوی یکی از نهاد های اروپایی برای حمایت برنامه های حقوقی به هرات رفته بودم. پس از آن‌که برنامه تمام شد مهمانان همه به هوتل برگشتند. با من یک راننده و دو محافظ باقی ماندند. از همایش‌گاه کلان رسمی برون شدیم. آن‌گاه متوجه شدم که در روی حویلی قالین فرش کرده و دوشک‌های رنگین به دور آن هم‌وار کرده بودند. حویلی فضایش را بر روی هرات باز کرده بود و شب تاریک بر خانه های مردم که با چراغ‌های کم‌رنگ چشمک‌می‌زدند منظره زندگی را متجسم می‌ساخت. چای سبز زعفرانی و شیرنی هرات فرمایش کردم و تا توانستم چشمان تشنه‌ام را از این شهر زیبا سیراب کردم. به ستاره های آسمانش نگاه کردم، به خانه های مردمانش که زندگی تلخ و دشوار را سپری می‌کردند. در آن‌سال‌ها هرات به. سوی نارامی روانه شده بود. در راه برگشت به هوتل چشمم به گورستانی خورد که پرچم‌های سرخ بر آن برافراشته شده بودند. دلم برای کودکانی که پدران شان آن‌جا خوابیده بودند، گریست. برای خودم گریه کردم. برای بی‌وطنی‌هایم. برای سرگردانی‌هایم. برای این‌که فردا از این شهر پردرد ولی بسیار پرافتخار سفر می‌کنم. فردای آن روز وقتی طیاره از زمین هرات بالا می‌گرفت، سرعت ضربان قلبم بالا می‌گرفت. نمی‌دانم چرا بسیار برای برگشت دل‌تنگ‌تر از همیشه بودم. هواپیما به زودی از آسمان هرات خود را به سوی کابل کشید. آن‌گاه حس کردم که هرات را تنها گذاشتم. دیگر هرات را ندیدم. اما در خواب هرات همیشه با من است. هرات شهر زیبای سرزمین تاریخی من است.
دوباره باز خواهم گشت.
دوباره با چشمان گرسنه‌ام ترا تماشا خواهم کرد.
دوباره به هم‌میهنان هراتی‌ام سلام خواهم کرد. شیریخ و کچری خواهم خورد و از صدای امیر جان صبوری کیف خواهم کرد آخر...
زندگی‌ همین است گاهی‌ عاشقی گاهی‌ دل‌‌دقی
گه چنان و گه چنین است
گاهی‌ با همی گاهی‌ بی‌ همی
گه فریب و گه یقین است.

دکتور ملک ستیز


این خبر را به اشتراک بگذارید
تگ ها:
هرات
داکتر ملک ستیز
نظرات بینندگان:

>>>   آق ستيز ،آيا شما خطرناكتر از الا گل مجاهل استيد؟ برويد و از كچري و شيريخ لذت ببريد .. تا عمر باقي است

>>>   ممنون جناب داکتر صاحب اطف نمودید از هرات و هراتیان بخوبی و قدرشناسی یاد کردید شخیصت شما افتخار و غنیمت ملی ما است امیدوارم که باز خاطره ها تازه کردد شما و مردم هرات باری دیگر با صفا و صحت با هم یگر ملاقی شوید .
غ جمشیدی

>>>   ای کاش دکتر ستیز یا هر بزرگواری که مهری به خراسان زمین دارد و دستی در فرهنگ و آشنایی با مشکلات اجتماعی نیز دارد بساط جامعه و گفتمان فرهنگی سیاسی در میان مهاجرین در ایران میساختند تا اگر روزگاری خراسان از شر اسلام تروریستی امریکایی و نوچه هایش آسوده شد سیاستمدارانی بتوانند کشور را بازسازی کنند.
افسوس که ظرفیت مهاجرین و نیاز مهاجرین در ایران از دید همه دغدغه مندان از دو سوی مرز پنهان مانده است.

>>>   آقای ستیز گرامی،
اولتر از همه تشکر از اینکه من نه رفته به هرات را به هرات بردید و کیف کردم.
اما جان مطلب اینکه،
تن خسته وطن بعد مصیبت های داود تا ختم دور اول طالب به عجوزه یی مانند بود که به هزار درد مبتلا بود و نیازمند معاینات اساسی و تشخیص مسلکی و بعد تداوی و باز پروری و در نهایت سر پا شدن.
اما
با یک عجله تمام شرق و غرب و شمال و جنوب دنیا سر رسیدند و به یک بارگی این عجوزه افتیده از پا را بلند کردند و چنان غرق آرایشش کردند که هر کسی از هر کجایی که سر رسید خال و خطی بر رخ اش کشید و از تن بیمارش چیزی نپرسید و عروسش ساختند و به توصیف صفاتش پرداختند تا اینکه به این روز مبتلا شد و همه رهایش کردند .
یا بهتر بگویم وطن دیوار شکسته یی بود که از تهداب آسیب دیده بود اما معماران شرق و غرب عاجل لشم و لیشش کردند و با رنگ های گونه گون مزین اش کردند و عکس ها گرفتند و فلم ها ساختند و در نهایت این دیوار شکسته را رها کردند تا اینکه سقوط کرد و شکست.
تنها ترین درسی که از این مصیبت نسل های جوان موجود و ناموجود باید بگیرد این است که به گفته چپی های آن زمان که هر لحظه گپ از زیر بنا و روبنا میزدند ، کار باید زیر بنایی باشد نه روبنایی.
اگر در تمام ۲۰ سال گذشته فقط مشکل برق مملکت رفع میشد کافی بود به جای این همه ریخت و پاش های متمرکز بر مراکز شهر ها.
غربی ها بسیار شیطان هستند ، بسیار زیاد.
در ۲۰ سال آمدند زمینه هایی را فراهم کردند چند جوانی را تربیه کردند و مسیر اهداف استراتیژیک خود را صاف کردند و در نهایت همه بازده کار های خود را با که همان نیروی تربیت شده ۲۰ سال اخیر بود با چوچ و پوچ شان با خود بردند و این وطن ماند و دست های خالی و مگس ها و حشرات سرازیر شده از پاکستان .
آینده چه خواهد شد ؟؟؟
نه تو دانی و نه من
خداوند حفظ ات کند که غنیمت دوران هستی و آبروی با سوادان.

>>>   در غزنی زیارتی را آتش زدند و این به معنی رسیدن پای داعش به حریم سلطان غزنه است.

>>>   ننگ بر انگلیس رذل که 150 سال قبل هرات را از وطنش جدا کرد.

>>>   اما حاکمیت ایدیولوژیک اسلام‌گرایانه ایران به صورت قطع مانع کثرت‌گرایی، مردم‌سالاری و آزادی های شهروندی در این ولایت فرهنگی که گذرگاه و دروازه به سوی آسیای غربی دارد، را محدود ساخته بود.]
بی حساب نباید گپ زد. پس در ایران اسلامی دموکراسی و مردم سالاری نیست ولی در مستعمرات امریکا (مثلا" در افغانستان) بود؟ همه از انتخابات تقلبی و "امریکا فرموده" افغانستان باخبریم و می دانیم کرزی و اشرف غنی چی قسم با رای های گوسپندی رئیس جمهور شدند. انتخاباتی قلابی که 1 روپیه هم ارزش نداشت.گرچه آنها هیچکاره بودند و ارباب افغانستان رژیمم سفاک و سلاخ و آدمکش امریکا بود و است.
در 20 سال اخیر _وفق آمار خود امریکا_ امریکا در خاورمیانه خون 5 میلیون مسلمان را ریختانده (ریخته. فارسی را هم مثل آدم گپ زده نمی توانیم. فارسی را به گند کشیدیم). کشتار طیاره های بی پیلوت امریکا به این زودی فراموش شد؟ آیا امریکا دموکراتیک است یا یک رژیم توتالیتر و دیکتاتور بین المللی؟ در امریکا و غرب آزاد استید تا خرخره مشروب بخورید و کوکائین مصرف کنید و لخت در سرک ها بگردید و رقص کنید و چرخ بزنید و گیتار بنوازید و آواز بخوانید. اما اگر از پول و قدرت و سلطه و صهیونیسم پرسان کنید کم از کم از دانشگاه اخراج می شوید و اگر مزاحم آنها بشوید به قتل می رسید. آیا ما ساده لوح استیم که خوردن ویسکی و داشتن روابط جنسی همه جوره (حتی پدر با دختر) را نشانه دموکراسی بدانیم؟ دینداری واقعی به استعمارگران اجازه سلطه بر کشور را نمی دهد.والا دوباره افغانستان مستعمره امریکا خواهد شد و این بار امریکا از دوش مردم رنجدیده افغانستان پایین نخواهد شد مگر بعد از دوصد سال و شاید 5 صد سال.امریکا بعد از 20 سال اشغال افغانستان نه آب صحی کابل را جور کرد و نه برقش را. اما دهها شبکه تلویزیونی "بزن و برقص" و فاحشه خانه های متعدد در کابل جور کرد. ای "دموکراسی امریکایی" است.
« دشمن بر هیچ کشوری تسلط نمی یابد مگر با کمک کسانی از داخل کشور که همکار و همفکر و نظریه پرداز اویند.»

>>>   هر وقت هرات رفتین به امیر جان صبوری هم خبر بدهید که بیاید اگر هم نیامد شریخ بدون صدای ایرجان هم بخورید

>>>   هرات بهتر است به آغوش مادر خود ایران برگردد.

>>>   امید است که باز دوباره به وطن برگشته نه تنها هرات بلکه تمامی ولایات با افتخار وطن را گشت و گذار بزنید وطندار...
به امید دیدار


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است