زمینه های ظهور و بسترهای اعتقادی طالبان
طالبان عقیده دارند که آنان همیشه برحق و غیر آنان بر باطل هستند و مخالفت با طالبان مخالفت باحق است و هیچ کسی حق ندارد در نظریه ای با آنان مخالفت کند یا آنان ره مورد نقد قرار دهد 
تاریخ انتشار:   ۱۱:۱۱    ۱۴۰۲/۵/۳۱ کد خبر: 173829 منبع: پرینت

مقدمه؛
مبرهن است که گروه طالبان در افغانستان، به عنوان جماعت رادیکال در این کشور، دارای بنیاد های فکری و انگارگانی است. در تاریخ اندیشه های معاصر اسلامی، پس از بین رفتن امپراتوری عثمانی، گروه ها ظهور نمودند که یکی از آنها تکیه بر بازگشت به سفلیت یعنی به اسلام اولیه داشته است. این گروه بیشتر تحت عنوان رادیکالیزم اسلامی شناخته میشود و با اندیشه های دانشمندان چون رشید رضا، سید قطب، مودودی و شماری دیگر گره خورده است. مدرسه دیوبند نیز از جمله اساسی ترین جریانهای اندیشه وی بوده است که از نیمه دوم قرن بیست بدین سو تأثیرات موثر و اساسی بر گروه های اسلامگرا داشته است؛ به همین منظور، اساسی ترین پرسشی که این بحث به دنبال یافتن پاسخ برای آن تدوین شده است، عبارت از این است که زمینه و بسترهای اعتقادی و سیاسی گروه طالبان(منظومه‌ معرفتیِ طالبان چیست) میباشد.
موضوع موجود با توجه به نیازمند ارزیابی بنیاد اندیشه و اعتقادی گروه طالبان که که اکنون در دوره دوم حاکمیت شان قراردارند تاکنون کمتر به آن پرداخته شده است، هم خود را بر این مهم معطوف داشته واز ارزیابی ابعاد مختلف و وابستگی های منطقه وی و سیاستهای کشورهای بین المللی که احتمالا در بوجود آمدن گروه طالبان نقش اساسی داشته، چشم پوشی می کند که در ابتدا به زمینه های شکلگیری آن در ابعاد مختلف میپزدارم.

تاریخچه:
در باره شکل‌گیری و زمینه‌های ظهور جریان پرشتاب گروه طالبان، تحلیل‌گرانِ مسائل سیاسی رویکردهای متفاوتی دارند: برخی از آنان عامل شکل‌گیری این جنبش را دستگاه امنیتی پاکستان «isi» و سازمانهای جاسوسی بعضی از کشورهای ابرقدرت می‌دانند. گروهی دیگر عملکرد نامطلوب رهبران جهادی و درگیری نیروهای داخلی را در ظهور طالبان مؤثر دانسته‌اند. ولی با بررسی همه‌ی ابعاد این موضوع، روشن می‌شود که عوامل زمینه‌ساز ظهور و شکل‌گیری طالبان، مجموعه‌ای از وقایع تلخ و ویرانگر داخلی افغانستان و مؤلفه‌های دیگر چون فقر فرهنگی و اقتصادی، تعصب قومی و قبیلگی، فقدان قانون اساسی مورد قبول ملت و سنت‌های پایدار و انعطاف ناپذیر مذهبی، نبودِ نیروهای کاردان و....، مؤثر بوده است که در این قسمت از بحث، مهم‌ترین عوامل زمینه‌ساز و شکل‌گیری این گروه تکفیری را بررسی و تحلیل می‌کنیم.

1. عوامل داخلی شکل گیری طالبان:
دو دسته نظر درباره‏ی عوامل پیدایش و ظهور «طالبان» وجود دارد:
گروهی فقط بر عوامل داخلی تأکید کرده‏اند، آنان می‏گویند: با خروج ارتش سرخ و سقوط آخرین دولت کمونیستی افغانستان و انتقال قدرت به مجاهدین؛ سران جهادی در تشکیل یک دولت فراگیر و ملی موفق نبودند، طوری که بحران افغانستان وارد یک مرحله‏ی تازه شد. در اثر این بحران، امنیت و آسایش از جامعه به کلی رخت بر بست و اداره و کنترل هر بخش از جامعه، در اختیار افراد و گروه‏هایی درآمد که از توانایی نظامی بیشتربرخوردار بودند. در چنین شرایطی، زمینه‏ی ظهور جریانی که بتواند حافظ امنیت سراسری باشد؛ مورد نظر قرار گرفت و طالبان با استفاده از این خلأ، پا به عرصه‏ی ظهور گذاشتند.
گروهی دیگر بر عوامل خارجی تأکید دارند، آنان طالبان را محصول سیاست‏های سازمان اطلاعات ارتش پاکستان در راستای منافع سیاسی، اقتصادی آن کشور می‏دانند. پاکستان در ابتدا از حزب اسلامی حکمتیار علیه مجاهدین، حمایت می‏کرد؛ اما این حزب نتوانست کاری انجام دهد. پس از آن مولوی فضل الرحمن، با استفاده از فرصتی که در اثر اتحاد با حزب مردم به رهبری بی‏نظیر بوتو به دست آورده بود؛ از موقعیت خود در وزارت خارجه و ارتباط عمیق با «I.S.I» بهره جست و سیاست دولت مرکزی را به حمایت از قوم دُرانی و بسیج طالبان جلب نمود.

الف: بی ثباتی سیاسی و جنگ داخلی پس از خروج؛
سقوط نیروهای شوروی سابق در افغانستان زمینه ای تشکیل دولت مجاهدین را در افغانستان مهیا ساخت ولی مجاهدین در روز های اول بعد از پیروزی با هم اختلافات شدیدی پیدا کرد. طوری که سرفراز می نویسد:
«ورود صبغت االله مجددی به پایتخت افغانستان، به عنوان نخستین رییس جمهوری بعد از سیطره مجاهدین در عرصه قدرت، تحولی جدی در تاریخ سیاسی افغانستان محسوب می شود؛ زیرا مردم بعد از سقوط نظام هوادار و وابسته به مسکو به بر قراری ثبات و آرامش، پایان یافتن جنگ و درگیری، بازسازی ویرانی های ناشی از جنگ و بازگش آوارگان و مهاجران افغان به وطن چشم دوخته بودند. اما یک ماه از ریاست جمهوری مجددی نگذشته بود که جنگ قدرت بین رهبران مجاهدین در گرفت و این جنگ و خرابی های آن روز به روز شدیدتر شد»
این مساله نشان می دهد که مجاهدین افغانستان بعد از این که نیروهای شوروی سایق را شکست دادند, همه آنها در صدد کسب قدرت شدند و برای همین جنگ های دیگر شروع گردید.

ب: آغاز حکومت ربانی؛ افزایش تنش ها میان گروهای جهادی؛
زمانی که شهید برهان الدین ربانی حکومت را در دست گرفت کم کم مخالفت گروهای دیگر آغاز گردید و جناح با توجه به وضعیت که داشتند مخالفت خود را با دولت ربای شروع کردند. طوری که سرفراز این گونه بیان می کند:
«باروی کار آمدن دولت برهان الدین ربانی، جنگ داخلی ابعاد خطرناک تری به خود گرفت و در نتیجه این جنگ و نیز به علت فقدان ثبات سیاسی، مجاهدین نتوانستند دولت فراگیر ملی و پایدار تشکیل دهند. به دنبال این جنگ داخلی که حدود چهار سال طول کشید، مجاهدین مشروعیت سیاسی خود را به تدریج از دست دادند. به این ترتیب، گروه های جهادی که در افغانستان جمع شده بودند، در رسیدن به توافق بر سر تقسیم قدرت بین خودشان ناکام ماندند و هر کدام از آنها سهم بیشتری از قدرت مطالبه کردند»
کشمکش بی حاصل چند سازمان جهادی برای رسیدن به قدرت، که هر یک در صدد حذف رقبای خویش از صحنه سیاست بودند، موجب گردید که همه ی آنان در نزد مردم افغانستان بی اعتبار گردند. با این وجود هر یک از گروه های سیاسی برای سربازگیری از میان مردم به قوم گرایی رو اوردند.
خلاصه کشمکش ها روز به روز افزایش می یافت و این مساله باعث گردید که گروهای جدیدی مانند طالبان روز بروز شکل گیرد.

ج: شدید تر شدن اختلاف میان احزاب سیاسی جهادی؛
اختلاف بین گروه های جهادی روز بروز شدید تر شد و این اختلاف ها بین حزب اسلامی به رهبری گلبدین حکمتیار و جمعیت اسلامی به رهبری برهان الدین ربانی در مسیر شدیدتر و خطرناک تر قرار گرفت. اختلافات میان این دو حزب بجای رسید که رهبران سیاسی این گروهها آماده شدند که علیه یکدیگر حکم جهاد صادر کنند تا سهم بیشتری از قدرت و حکومت ببرند.
محمد سرافراز به نقل از قاسم دانش بختیاری کتاب ریشه‌های بحران و راه توسعه سیاسی در افغانستان، سه عامل را در ایجاد زمینه‌ی مناسب برای ظهور طالبان یاد می کند.
1ـ ضعف اغلب رهبران مجاهدین از نظر سازمانی و تشکیلات سیاسی به بروز چند دستگی و شکاف عمیق در میان احزاب سیاسی و گروه های جدید منجر شد که به این ترتیب زمام امور از دست رفت و زمنیه ی رفتارهای فردی و اتخاذ تصمیم های نسنجیده و یک شبَ هموار گردد.
2ـ فقدان هماهنگی میان رهبران سیاسی مجاهدین و نیز فقدان برنامه ها ی سیاسی مشخص و مدون برای انتقال قدرت مسالمت آمیز بعد از انتقال حکومت به مجاهدین. این امر به بروز چنان بحرانی منجر شد که ستون فقرات کشور را به لرزه در آورد.
3ـ فقدان نرمش و انعطاف پذیری برخی از احزاب سیاسی و پافشاری جدی آنها بر تشکیل حکومت آرمان شهری فراگیر که منحصر به یک گروه یا حزب مشخص نباشد. این مسأله باعث تشدید بحران موجود شد و در نهایت منجر به آن گردید که رهبران این احزاب منافع شخصی و گروهی خود را به منافع ملی ترجیح دهند.

د: از مجاهد سالاری تا بی تجربگی سیاسی؛
یکی از مهم ترین مساله در حکومت مجاهدین این بود که بسیاری از گروهای مجاهدین جنگ سالار بوده و هیچ گونه تجربه ای در دولت داری و حکومت داری نداشتند. طوری که ظاهر طنین می نویسد: «سازمان های مجاهدین اصلاً سازمان های جنگی بوده اند که برای دولت داری و یا حکومت سازی آمادگی یا تجربه ی جنگ را در بین سازمانهای مجاهدین، جنگ سالارانی بودند که تجربه جنگ را داشتند و شهرتی به حیث قوماندان های جبهات مختلف داشتند. اما هیچ کس در میان آنها نبود که واقعاً یک تعداد زیاد افغانها را دور خود جمع کرده بتواند. عامل دیگر مداخله خارجی بود و در این زمینه خصوصا کشورهای همسایه نقش مهمی داشتند»
این گروه های پیروز متاسفانه آینده نگر نبودند و هرگز تصور نمی کردند که مردم به زودی از آنها فاصله خواهند گرفت و آنها را کنار خواهند زد و نیز از آنها متنفر خواهند شد. بنابر عقیده برخی از کارشناسان عرصه ی سیاسی ناکامی های پی در پی حکومت مجاهدین و اخلاقیاتی که میان آنها به وجود آمد، علت اصلی همواره شدن زمینة پیدایش جنبش طالبان بود. به ویژه در این میان، اختلافات حزبی و شخصی بین حزب جمعیت اسلامی به رهبری برهان الدین ربانی و احمد شاه مسعود از یک طرف و حزب اسلامی به رهبری گلبدین حکمتیار از طرف دیگر نقش بسزایی در بروز تحولات و هموار شدن زمینة ظهور طالبان داشت.

ر: عدم هماهنگی گروه های مجاهدین در تشکیل حکومت:
ظاهرطنین نویسنده کتاب افغانستان در قرن بیستم درین باره میگوید: «اصولاً آن چیزی که به نام حکومت مجاهدین در کابل به وجود آمد، در واقع سیاست گروه های هفت گانه ی پیشاور به کابل منتقل شد. گروه های هفت گانه پیشاور در طول سال های مقاومت هرگز بر سر هیچ موضوعی نتوانستند به توافق برسند. همین کشمکش ها در کابل به شکل بسیار درنده تر و به شکل بسیار عریان تر خودش را نشان داد. مهم ترین دلیلی که حکومت چهار ماهه‌‍ی «ربانی» با فاقد مشروعیت برخوردار بود این بود که ربانی به هیچ وجه نتوانست که گروه های مختلف جهادی را به شکلی از اشکال مطمئن بسازد که در یک حکومت واحد در یک حکومت مشترک نیاز همه رفع خواهد شد. در واقع مردم افغانستان به چیزی به نام حکومت مجاهدین با دید ملی نگاه نکرد، بلکه با دید یکی از گروه‌های بر سر قدرت نگاه کرد و همین مسأله باعث شد که راه برای ظهور و موقعیت طالبان فراهم شود»
طمع حکمتیار نسبت به حکومت و قدرت، باعث شد که وی حتی به توافقنامة پیشاور که خود او آن را امضا کرده بود پشت کند. وی نمی خواست منصب نخست وزیری که او آن را احراز کرده بود، تحت نظارت رییس جمهوری باشد هم چنین حکمتیار خواهان آن بود که سمت وزیر دفاع که به احمد شاه مسعود سپرده شده بود تحت نظارت نخست وزیر باشد، اما احمد شاه مسعود اجرای توافقنامة پیشاور را بهترین و مناسب ترین راه تقسیم قدرت می دانست.
در ابتدا، حکمتیار یکی از معاونان خود را به نام عبدالصبور فرید برای تصدی سمت نخست وزیری تعیین کرد و از ورود به کابل اجتناب ورزید. وی آماده بود برای تضعیف دولت برهان الدین ربانی دست به هر اقدامی بزند، لذا زمانی که به موشک‌های زمین به زمین دست یافت، کابل پایتخت افغانستان را هدف قرار داد و این شهر را ویران کرد. حکمتیار با شلیک این موشک ها که ارتش پاکستان در اختیارش قرار داده بود دو هدف ذیل را دنبال می کرد:
جلوگیری از تشکیل دولتی قوی و مقتدر توسط برهان الدین ربانی و احمدشاه مسعود که از قوم تاجیک بودند.
تبدیل کابل به منطقه‌ای نا امن برای ساکنان این شهر و نمایندگان سازمان ملل متحد برای آنکه کمک های بین المللی به این منطقه نرسد.

س: نظام قبیله‌ای جامعه افغانستان؛
از جمله عواملی که می‌تواند فرهنگ جامعه و کشوری را در مسیر توسعه بهتر به پیش براند، عقلانیت و دانش محوری است؛ ولی در جامعه سنتی، علم و عالمان جایگاه و نقش اصلی‌اش را از دست داده و ساختار قبیله‌ای و زد وبندهای طائفه‌ای عمده‌ترین مانع در راه رشد و شکوفایی فرهنگی توسعه بوده و مخالف حاکمیت قانون می‌باشد؛ از این رو، ساختار جامعه افغانستان قبیله‌ای و سنتی بوده و مساله قومیت و نژاد، نقش به سزایی در ظهور و پیروزی طالبان ایفا کرد؛ زیرا طالبان همه از قوم پشتون بوده و پشتون‌ها همواره خواهان تسلط قوم خود بر دیگر اقوام ساکن در افغانستان ‌اند و سیاست‌ها و مواضع طالبان مورد حمایت جدی سلطه ‌طلبان پشتون قرار گرفت بدین ترتیب، بافتِ جمعیتی طالبان یکی از مهم‌ترین ابزار موفقیت را در اختیار آنان قرار داد؛ چنان که ملا محمد حسن حاکم طالبان در قندهار می‌گوید: ماهمگی از قوم پشتون بوده و یکدیگر را می‌شناختیم و عقیده‌ی یکسانی داشتیم و کاملاً حرف یکدیگر را می‌فهمیدیم؛ بنابراین، تصمیم به اقدام مشترک برایمان آسان بود.

ص: فقدان امنیت؛
بدون شک یکی دیگر از عواملی که در ظهور جریان طالبان نقش مهمی داشت درگیری‌های طولانی میان نیروهای جهادی بوده است. این جنگ‌ها به صورت بسیار وحشیانه با موشک باران کابل سال‌ها ادامه یافت و حتی رهبران احزاب برای کسب قدرت علیه یکدیگر حکم جهاد صادر می‌کردند. و حکومت کوتاه و محدود مجاهدین افزون بر نابودی زیر ساخت‌ها و پایه‌های اقتصادی افغانستان نظم و امنیت عمومی را به شدت آسیب‌پذیر نموده و مردم این کشور نه صاحب جان خود بودند و نه اختیار ناموس ومال خود را داشتند. و هرگاه گروهی که نوید برقراری صلح و امنیت را به آنان می‌داد از آن حمایت کرده و در انتظار یک ناجی بودند و برای ملت و مردم مظلوم این کشور مهم نبود که این گروه نجات دهنده از کجا و چه کسانی هستند. از این رو، بی‌ثباتی حاکم در جامعه و درگیری سران احزاب و فرماندهان جهادی بر سر قدرت، بهترین فرصت را برای طالبان فراهم ساخت تا با شعار تأمین امنیت در افغانستان در مدت کوتاهی بیشترین استان‌های کشور را تصرف کنند و قدرت را به دست بگیرند.

ط: بحران اقتصادی، فقر عمومی و تأثیر مسایل مادّی در ظهور و قدرت‏یابی طالبان؛
افغانستان در زمره فقیرترین کشورهای دنیاست. بی ثباتی سیاسی و ناامنی اجتماعی باعث تثبیت وضعیت عقب ماندگی در این کشور بوده است. چهارده سال مبارزه علیه اشغال گران کمونیست، پایه های اقتصادی سنتی را که تنها راه امرارمعاش مردم افغان محسوب می شد، متزلزل ساخت. با خروج ارتش شوروی و تشکیل دولت مجاهدین، جنگ داخلی آغاز و بنیان های اقتصادی را بیش از پیش ویران ساخت. در این اوضاع رقّت بار اقتصادی و فقر عمومی، مردم به دنبال منجی یا منجیانی بودند که بتوانند جامعه را از این حالت فقر و بحران عمومی برهاند.

ع: طالبان مولود توطئه؛
در دو قرن اخیر دیده شده است که بیشترین بحرانها و تحولات سیاسی نظامی و به وجود آمدن رژیمهای گوناگون جهان ریشه اقتصادی داشته است. بویژه در جهان سوم و در کشورهای فقیر و در حال توسعه جنگها، کودتاها، مرزبندیها و روی کار آمدن و سقوط رژیمها به وسیلهي غولهای اقتصادی دنیا صورت گرفته است. ایالات متحدهي امریکا با داشتن والاستریت، مرکز تجارت جهانی و بانک جهانی بیشترین سهم را در تغییر و تبدیل رژیمها به عهده داشته است. کشورهای مقتدر و ثروتمند دیگر که ابرقدرت یا نیمه ابرقدرت بوده اند نیز درین جنگ اقتصادی برای بلعیدن سرمایههای دنیا بیحصه نبودهاند. مسایلی از قبیل گسترش دیموکراسی، آزادی، حقوق بشر، صلح و کمک به همنوع که بوسیلهي سازمانهایی که همه درین کشورهای صنعتی و اقتصادی تمرکز دارند بیشتر در حاشیه قرار داشته و از این عناوین به حیث ابزار و وسیله سوء استفاده شده است. تغییر و تبدیل رژیمها، کودتاها و دیکتاتورسازیها نزد این سازمانهای اقتصادی بسیار آسان است و آنها میتوانند یک شبه سرنوشت ملتهای فقير چون افغانستان را تغییر بدهند. برای شرکتهای اقتصادی و غولهای انرژیخوار دنیا کشته شدن میلیونها انسان که در نتیجهي این رویدادها، جنگها و تغییر و تبدیل رژیمها اتفاق میافتند چیز پیش پا افتاده است. آنها به کرامت انسانی نمیاندیشند و تنها چیزی که اندیشه آنها را مشغول میسازد پولدار شدن بیشتر و بلعیدن بیشتر سرمایههای دنیاست، مردم دنیا شاهد بودند که دیکتاتورهایی چون پینوشه و صدام حسین در شیلی و عراق به وسیله ي امریکا به قدرت رسیدند، میلیونها انسان را به کام مرگ فرو بردند و بلاخره بوسیله ي خود امریکا نابود شدند.
خاورمیانه برای آن بحرانی است و جنگهای همیشگی در آن شعله ور است و کودتاهای پیاپی و رژیمهای گوناگون در آنجا اتفاق میافتد که در خاورمیانه و خلیج فارس نفت و انرژی بیشتر موجود است و در واقع این بوی نفت است که ابرقدرتها را مست میسازد و بسوی خلیج فارس میکشاند. اما بلاخره این ذخیرهي نفت در خلیج فارس به اتمام خواهد رسید و یا بلعیدن آن مشکل خواهد شد. بعد از اینکه جستجوگران نفت و شرکتهای نفتی غرب دریافتند که ذخیرهي بزرگ انرژی نفت و گاز در آسیای میانه موجود است دیوانه شدند و بخاطر بدست آوردن آن به تکاپو افتیدند.
موجودیت ذخایر بزرگ نفت و گاز در آسیای میانه و چگونگی انتقال آن برای افغانستان نیز دردسر و حوادث آفرید. از جمله شرکتهای بیشمار نفتخوار دو شرکت نفتی بریداس آرژانتین و یونیکال امریکا که برای نفت و گاز آسیای میانه با هم رقابت میکردند روابط خوبی با طالبان داشتند و در همچو وضعیت ناهنجار که در کابل خارجیها نمیتوانست در کابل اقامت داشته باشند این دو شرکت در کابل دفتر و کارکنان فعال داشته و مسؤولینشان در رفت و آمد میان کابل، پاکستان و آسیای میانه بودند. سه راه حمل و نقل برای عبور لولههای نفت و گاز آسیای میانه موجود بود. اول از طریق ترکیه که بسیار طولانی و بیصرفه بود و ناممکن به نظر میرسید. دوم راه ایران بود که به لحاظ موجودیت جمهوری اسلامی ایران و دشمنی آن با امریکا عبور نفت از آن طریق نیز مشکل به نظر میرسید و ایران نیز کوشش میکرد که افغانستان را بیثبات جلوه داده تا یگانه گزینش عبور نفت و گاز از طریق ایران باشد.
سومین، کوتاهترین، با صرفهترین و مناسبترین راه افغانستان بود که میتوانست این انرژی سرشار را از طریق خاک خود به حلقوم شرکتهای نفت و گاز غرب برساند، ولی اوضاع افغانستان ناآرام و بیثبات بود و تضمین امنیتی وجود نداشت. آنها طالبان را به این امر مهم انتخاب کردند و در واقع با ابتکار همیشگیشان بوجود آوردند. پاکستان نیز که گاز ترکمنستان را میخواست به کشورش انتقال دهد و راهی جز افغانستان نداشت با حکومت استاد ربانی به نتیجه نرسید و به عقیده آنها فقط طالبان میتوانستند از عهده آن برآید.

2. عوامل خارجی شکل گیری طالبان؛
گذشته از اینکه یک سری عوامل داخلی در شکل گیری طالبان در افغانستان تاثیر داشت، عوامل خارجی در دو بخش تقسیم بندی نمودیم، عوامل منطقه ای و عوامل فرامنطقه ای.

1. زمینه‌های منظقه‌ای؛
پشتونستان و خط مرزی دیورند؛
خط مرزی دیورند یک مشکل تاریخی بین افغانستان و پاکستان که عمری بیشتر از تاریخ پاکستان دارد. از آن زمان تاکنون پاکستان می کوشد تا حکومتی در کابل روی کار آید که منافع این کشور را تأمین کند و مسأله پشتونستان را به میان نکشد. پاکستان به امنیت و ثبات خود و افغانستان، از دریچه پشتون می نگرد. در این میان، دو متحد اصلی یعنی امریکا و پاکستان که همواره منافع آنها به هم گره خورده است، دنبال منافع خویش در تشکیل دولت آینده افغانستان بودند. این دو کشور، به قدرت رسیدن پشتون‌های حزب اسلامی به رهبری گلبدین حکمتیار را می خواستند.
تأمین منافع پاکستان در جهت سرپوش گذاشتن و به حاشیه کشاندن قضیه‌های اختلافی بین افغانستان و پاکستان و تأسیس یک حکومت مذهبی-قومی افراطگرا به رهبری پشتون‌ها در افغانستان است. پاکستان به امنیت و ثبات افغانستان از ره گذر اقوام پشتون می نگرد و حذف آن‌ها از صحنه سیاسی افغانستان را خلاف منافع ملی خود ارزیابی می کند. شایعه استخدام مولوی وکیل احمد متوکل که میانه رو محسوب می شود، در نتیجه معامله سیا و سازمان اطلاعات و امنیت پاکستان یکی از نشانه هایی است که برخی گروه های افغانی آن را نشان از برگشت روح دوباره طالبان به افغانستان می دانند.
چنان که سازمان "آی اس آی" در پیدایش طالبان نقش اساسی ایفا کرد، به نظر می رسد تردیدهای پاکستان به صحنه سیاسی افغانستان چندان هم بی دلیل نیست و از تبار قومی این دو کشور سرچشمه می گیرد. این سخن به معنای آن است که هرگونه حرکت موزاییکی در ساختار قومی و قبیله ای افغانستان، می تواند بر پاکستان تأثیر بگذارد. از این دیدگاه، به دلیل این که اختلاف‌های عمده مذهبی و بی ثباتی سیاسی و کودتای نظامی در پاکستان سابقه دیرینه دارد، هرگونه چالش قومی در همسایگی کشور، امنیت ملی پاکستان را می تواند با خطر جدی مواجه سازد.این موضوع وقتی حساس می شود که دریابیم اکثریت قوم پشتون در افغانستان، نزدیکی زیادی با اقوام پشتون آن سوی مرز یعنی پاکستان دارند و هرگونه تفرقه و یا حتی اتحاد میان این دو گروه که در دو سوی مرزهای دو کشور ساکن هستند، خطرهای جدی برای اسلام آباد در پی دارد. سازمان "آی اس آی" از چنین دیدگاهی به تحولات افغانستان می نگرد.
برخلاف دهه شصت و هفتاد که پشتون‌های افغانستان با تاثیرگذاری بر پشتون‌های پاکستان، امنیت ملی این کشور را به خطر انداخته بودند،جنگ مجاهدین افغان علیه ارتش سرخ شوروی، به پاکستان فرصت داد تا زاویه تاثیرگذاری را تغییر جهت دهد.طی دهه هشتاد،با طراحی جنرال هایی نظیر ضیاء الحق،میرزا اسلم بیگ رئیس ستاد نیروی زمینی و ذی نفوذترین افسر ارشد در پاکستان و جنرال حمید گل رئیس سازمان اطلاعات محرمانه ارتش پاکستان "آی اس آی"، پاکستان به تدریج ارتباطات گسترده ای با سران قبایل پشتون در افغانستان و فرماندهان ذی نفوذ در شرق و جنوب افغانستان برقرار کرد. در ابتدای همه نود،پاکستانی‌ها سعی کردند این نفوذ را با حمایت گلبدین حکمتیار ادامه دهند، اما هنگامی که رابطه آنها با حکمتیار به جایی نرسید،ترجیح دادند که بار دیگر از بطن جامعه پشتون های افغان و با تأسیس گروه طالبان، انتخاب جدیدی برای دفاع از منافع، اهداف و امنیت ملی خود برگزیند؛ با این توضیح که مبانی نفوذ اجتماعی و سیاسی پاکستان در بین پشتون‌ها،بدون تغییر باقی ماند و فقط بازی گر افغانی این معادله تغییر کرد.حتی در درون پاکستان نیز مبنای سنتی پی گیری پرونده افغانستان ثابت ماند و یک ژنرال بازنشسته پشتون به نام نصیر اللّه بابر، وزیر کشور بی نظیر بوتو، وظیفه اجرای پروژه طالبان را بر عهده گرفت و به پدر خوانده طالبان مشهور شد.
ارتش و تبلیغات بنیادگرایان اسلامی در درون "آی اس آی"، از عوامل تعیین کننده پیروزی پشتون‌ها در جنگ افغانستان به شمار می رود. البته حکمتیار در سال 1994 آشکا را با از دست دادن پایگاهای نظامی اش شکست خورد درحالی که تندروی‌هایش پشتون ها را پراکنده ساخت و آنان به وی پشت کردند.پاکستان در آن زمان، رغبتی به حمایت از یک شکست خورده نداشت و در جست جوی یک نیروی بالقوه جانشین حکمتیار بود.
به نظر برخی از پژوهش گران، شبکه پشتونی در فرماندهی عالی ارتش پاکستان و آی اس آی، نقش تعیین کننده‌ای در این تغییر جهت داشته است. ژنرال عبد الوحید فرمانده کل ارتش و ژنرال علی قلی خان رییس "آی اس آی" هر دو پشتون بودند. برای مثال،گفته می شود احمد شاه درانی با براندازی حاکمان هندی «مرهته» در آغاز تشکیل افغانستان، تعادل قوا را در شبه قاره برهم زد و زمینه قدرت گرفتن استعمار انگلیس فراهم شد. هم چنین تحمیل قرارداد مرزی دیورند توسط انگلیس،مسأله پشتونستان را به صورت چالش سیاسی پاکستان و افغانستان پس از سال 1947 درآورد.پیدایش جنبش طالبان هم از آثار این معاهده شوم قلمداد می شود.
جریان طالبان از اساس، با اتکا بر قوم پشتون و به مدد پنهانی پشتونیست‌ها سازمان دهی شد. اسلام طالبان به همین سبب اسلام قومی به حساب می آید. پشتونیست‌ها در افغانستان فقط یک چیز می خواهند:زعامت انحصاری پشتونان این زعامت را به هر وسیله و طریقی که ممکن باشد باید به دست آورد.

تأثیرگذاری مدرسه دیوبند؛
مکتب«دیوبندی»، از شکست قیام مسلمانان هند در سال 7581، انحلال رسمی حکومت گورکانیان و تسلط کامل انگلیس بر این کشور نشأت می گیرد.متفکران این مکتب در بررسی علل این شکست به موضوع «جهاد» رسیدند و با تأسیس مدرسه دینی «دیوبند»که در آن زمان دهکده ای کوچک بود،آموزش جهاد را با هدف آزادی دوباره هند در رأس مواد درسی قرار دادند.آنان هم چنین تدریس هرگونه علوم جدید را که وابسته به قدرت استعماری تلقی می شد در این مدرسه ممنوع اعلام کردند.
این مدرسه در عالم اهل سنت آثار بسیار عمیقی بر جای گذاشت.طلاب در آن با دیدگاهی حزبی تربیت می شدند و آن چه را«بازگشت به اصل اسلام»خوانده می شد،در آن می آموختند-البته اصل اسلام از دیدگاه دیوبندی که بعدها در استقلال شبه قاره هند نقش ایفا کردند.هرچند مکاتب فکری دیگری نظیر مکتب«بریلوی»نیز به وجود آمدند و با مکتب«دیوبندی»رقابت کردند،با این حال دیدگاه جهادی بر مکتب دیوبندی غلبه داشت.
اشغال افغانستان توسط شوروی سابق،اتفاقی بود که تقویت دیدگاه مکتب دیوبندی در اوضاع کنونی باعث شد.بود. در این زمان، امر جهاد مورد توجه غرب و دولت پاکستان، و مکتب دیوبندی مورد بهره برداری بازی گران این عرصه قرار گرفت؛چنان که مدارس مذهبی این مکتب اولویت خود را جهاد در افغانستان قرار دادند و دولت پاکستان و کشورهای غربی و عربی نیز از آنها حمایت کردند.
در تقسیم بین المللی کار جهاد در افغانستان، «حمایت مالی مدارس مذهبی» به کشورهای عربستان سعودی و امارات متحده عربی واگذار شد،«حمایت تسلیحاتی»را امریکا و انگلیس بر عهده گرفتند و پاکستان«هم آهنگ کننده کمک ها»و«ارائه دهنده آموزش های نظامی و جاسوسی»بود.
بیش از ده هزار مدرسه مذهبی با گرایش رادیکال در پاکستان وجود دارد که بیشتر آنها جهاد طبق الگوی ترکیبی-ایدئولوژیکی مکتب«دیوبندی»و مکتب«سلفی» است.این مدارس مذهبی در دوره جهاد،به شدت از حمایت دستگاه امنیتی این کشور "آی اس آی " بهره مند شدند و در کنار آموزش ایدئولوژیک، آموزش نظامی طلاب و مجاهدین در گسترده ترین سطح ممکن تحقق یافت.
درست در همین زمان،مکتب دیوبندی با مکتب سلفی پیوند خورد.هرگاه بدون پیش داوری،اوضاع کنونی منطقه و ارتباط آنها را با تفکری که از آن به نام طالبانیزه کردن یاد می شود ارزیابی کنیم،نتیجه این ارزیابی پیوند سلفی گری و تفکر دیوبندی خواهد بود و طالبان و القاعده،بی شک محصول همین پیوند هستند.
سازمان القاعده که نماد رهبری آن در«بن لادن» با تحصیلات دانشگاهی در رشته مهندسی و«ایمن الظواهری»دکتری پزشکی و جراحی متبلور است،در حقیقت به وسیله یک اردنی فلسطینی تبار به نام«عبد اللّه یوسف‌عزام» در شهر پیشاور پاکستان بنیان گذاری شد. ترکیب جالب این سه شخصیت:فلسطینی-اردنی(عزام)،یمنی- عربستانی(اسامه بن لادن) و مصری(الظواهری)و عرصه فعالیت آنها،دقیقا پایگاه های رادیکالیسم در جهان اسلام را نشان می دهد:مصر،حجاز،اردن،یمن،پاکستان و افغانستان،گفتنی است که اسامه بن لادن،به دلیل مخالفت با تفکرات عبد اللّه عزام که در گذشته به اخوان المسلمین مصر وابستگی داشت و مانع پیش رفت او در تشکیلات القاعده بود،او را در افغانستان به جوخه ترور سپرد و خود رهبری القاعده را بر عده گرفت .88 واقعیت دیگر این است که قومیت پشتون با گرایش دیوبندی در پاکستان و افغانستان، همواره تقویت کننده جهات براساس الگوی ترکیبی مکتب«دیوندی»و«سلفی» بوده است.
ضیاء الحق طی اسلامی کردن کشور، تغییرات زیادی به وجود آورد. روحانیان مسلمان که قدرت مندترین متحدان سیاسی ضیاء الحق بودند، او را وادار کردند تا هزاران مدرسه دینی در سراسر کشور تأسیس کند.این مدرسه ها لب ریز از مردان جوان فقیر پاکستانی بود که تحت کنترل نظامیان افراطگرای مسلمان قرار داشتند.آنها از این افراد استفاده کردند تا جنبش طالبان را پدید آوردند که بعدها بر افغانستان حاکم شد. ناگفته نماند که شخص ضیاء الحق هم فرزند یک دیوبندی بود.
پس از تجزیه هند و به وجود آمدن پاکستان،شاخه انشعابی این نهضت(جمعیت علمای اسلام)به رهبری مولانا بشیر احمد عثمانی در پاکستان تأسیس شد.این حزب امروزه به دو گروه اکثریت و اقلیت تقسیم شده که رهبری هر دو جناح را سران پشتون در اختیار دارند.
مولوی فضل الرحمان پاکستانی که پدر معنوی طالبان نیز خوانده می شود، فرمان نامه‌ای صادر کرد و دستور مسدود ساختن دروازه های مدارس دینی را برای مدت پنج سال،به منظور جهاد در کشور افغانستان صادر نمود. این فرمان نامه،جهاد را فرض عین خوانده و از تحصیل علم به عنوان فرض کفایه یاد کرده و طالبان مدارس دینی پاکستان را برای جهاد با احزاب جهادی درگیر در افغانستان تشویق و ترغیب نموده و جهاد را تا زمان برپایی دولت اسلامی در افغانستان لازم خوانده است.
در سال‌های ریاست جمهوری ریگان،کمک نظامی به مجاهدین افغان بیشتر شد. استدلال (سیا) آن بود که از این طریق می توان شوروی را به خروج از افغانستان وادار نمود. در همین زمان، رابطه میان "آی اس آی" و (سیا) بیشتر شد. سازمان امنیت و اطلاعات پاکستان، مقر سازمان دادن جنگ مجاهدین افغان علیه قوای شوروی گردید.سازمان سیا از طریق سرویس اطلاعاتی پاکستان،نقش کلیدی در تربیت نظامی مجاهدین افغان ایفا کرد و مدارسی که گروه های وهابی و بنیادگرا شکل داده بودند،کم کم تدریس جنگ های چریکی سازمان سیا را در دروس خود گنجاندند.در زمان ضیاء الحق،هزاران مدرسه علمیه در پاکستان تشکیل شد که از میان آنان طالبان به وجود آمدند.
طالبان یک گروه و تعدادی افراد مشخص نیستند که دولت مرکزی یا نظامیان کشوری بتوانند در زمانی کوتاه آنها را نابود کنند.طالبان به درست یا غلط،یک تفکر و اندیشه است که این تفکر،در بیش از سه هزار مدرسه دینی در پاکستان تعلیمات لازم را می آموزند و با همان تفکر نیز زندگی می کنند.طالبان به شکل کنونی و در قالب یک تشکل،در حقیقت دست پرورده نصیر اللّه بابر،وزیر خارجه وقت پاکستان است.
البته پاکستان با محمد ظاهر یا بدون وی،هیچ گاه از تشکیل یک دولت و ارتش مستقل و نیرومند در افغانستان خرسند نخواهد شد؛ زیرا تشکیل چنین دولتی،نه تنها مانع از ادامه نفوذ و سیطره دو دهه اخیر پاکستان بر افغانستان خواهد شد،بلکه حتی ممکن است چنین دولت و ارتش مستقلی در صورت احساس قدرت،بار دیگر مسأله پشتونستان را علیه تمامیت ارضی پاکستان به کار گیرد.مهم تر آنکه اکنون که دوره اجرای قرارداد دیورند در مورد حاکمیت موقت پاکستان بر بعضی مناطق پشتون نشین پایان یافته،هر دولت مستقل و نیرومندی در افغانستان، ممکن است بازپس گیری این اراضی را به عنوان یک هدف ملی و یا یک اهرم فشار به کار برد و از آن در جهت چانه زنی و کسب امتیاز از پاکستان بهره گیرد.
طالبان در افغانستان واقعا منحصر به فرد هستند. آنان جز برداشت خاص خود از اسلام، هیچ نوع تفسیر دیگر را قبول ندارند، اما در عین حال، دارای یک پایگاه ایدئولوژیک هستند؛ این پایگاه ایدئولوژیک عبارت است از: شکل افراطی جنبش «دیوبندی»که احزاب اسلامی پاکستان در اردوگاه های مهاجران افغان در پاکستان تبلیغ می کردند. «دیو بندیسم» به عنوان شاخه‌ای از سنی حنفی، در افغانستان سابقه داشته است، اما تفسیر طالبان از این طریقه، در هیچ جایی از جهان اسلام نظیر ندارد.رشید احمد ضمن بیان تاریخچه ای از فرقهء دیوبندی در هند می گوید: دیوبندی های می خواستند نسل جدید و آموزش دیده‌ای تربیت کنند که براساس آگاهی، تجربیات معنوی، شریعت و طریقت، ارزش‌های اسلامی را احیا نماید.آن‌ها در نظر داشتند با تدریس نحوه تفسیر شریعت، متون کلاسیک دینی را با واقعیت های موجود سازگار نمایند. دیوبندی‌ها اگرچه با کلیه اشکال سلسله مراتب در جامعه اسلامی مخالفت می کردند،برای زنان نقش عمده ای قائل نبودند و مذهب شیعه را قبول نداشتند؛ اما طالبان این دیدگاه ها را با چنان افراطی گری مطرح می کنند که دیوبندی‌های اولیه را به فراموشی می سپارند.
نصاب درسی و اسلوب تدریس در مدارس دینی پاکستان و افغانستان(جامعه تسنن)در تقلید کامل از مدرسه دیوبند قرار دارد.مدرسه دیوبند برای علما و طلاب علوم دینی جامعه تسنن و حنفی مذهب افغانستان و پاکستان طی یک و نیم قرن اخیر،مقام و جایگاه دانشگاه الازهر مصر را داشته است.

نقش پاکستان در شکل گیری طالبان؛
روابط سیاسی و دیپلماسی کشور افغانستان و پاکستان به دلیل ادعاهای ارضی و سرزمینی که افغانستان نسبت به بخش‌های خاک پاکستان دارد همیشه ناپایدار و تنش‌زا بوده است و در زمان جنگ نیروهای جهادی با اشغال‌گران شوروی و پس از استقرار حکومت مجاهدین در کابل، دولت پاکستان کوشید تا رابطه‌ی حسنه‌ای با کابل برقرار نماید، ولی سران نیروهای جهادی، اهداف و خواسته‌های سیاست‌مدارانِ پاکستانی را برآورده نساختند و از این رو، اسلام‌آباد برای دست‌یابی به منافع خویش و تضعیف دولت ربانی، به فکر تشکیل گروه جدیدی افتاد و جریان تند رو و افراطی به نام طالبان را در افغانستان روی کار آورد و نیروهای نظامی، هواپیماها و تانک‌های پاکستانی درجریان درگیری‌های طالبان با نیروهای مجاهدین به کمک این جنبش آمده و شهرهای بزرگ افغانستان را یکی پس از دیگری تصرف نمودند
شکل گیری و چگونگی پیدایش طالبان در سرزمین افغانستان حکایت از مداخلات کشورهای منطقه و فرامنطقه دارد. از جملۀ کشورهای ذی منافع در افغانستان کشور پاکستان است که در همسایگی این کشور قرار دارد. دولت پاکستان از دیر زمان تاکنون بخاطر منافع گوناگون که دارد نیت سؤ و چشم طمع به افغانستان داشته است مخصوصاً بعد از آزادی جمهوریهای آسیای میانه و کشف مقادیر زیاد نفت و گاز در این کشورها این طمع دو چندان شده است، کشورهای همسایۀ ما، هیچ گاه نخواسته که افغانستان یک کشور مستقل، مقتدر و قدرت مند باشد زیرا صعود پاکستان در سقوط ماست، افغانستان آباد در راستای منافع پاکستان نیست، کشور پاکستان کشور مارا عاجز، در مانده و بیچاره ساخته است و همیشه سعی میکند که افغانستان را در کنترل و ادارۀ خود داشته باشد تا هر آنچه و هرزمان خواست در حوزۀ تحت نفوذش انجام دهد. در یک نگاه طالبان با حمایت مالی پاکستان شکل گرفت طوری که در جایی بیان شده است:
«پاکستان درزمان جنگ و جهاد با حمایت از مجاهدین و سرمایه گزاری برروی آن‌ها در واقع می خواست که بعد از پیروزی مجاهدین افغانستان را از طریق مجاهدین در قبضه‌ای خود داشته باشد تا به اهداف و نیست های شوم خود جامه ای عمل بپوشاند، اما عدم اطاعت رهبران و فرماندهان مخصوصاً بعد از جنگ جلال آباد. پاکستان متوجه که باید بدنبال مهره های جدید رفت در این زمان تحریک طالبان که زمینه های ظهورش در افغانستان فراهم شده بود شکل گرفت، یأس و نا امیدی پاکستان از مجاهدین و رهبرانیکه از آنها حمایت کرده بود سبب شد که بسوی طالبان کشیده شود، تولد طالبان هدیه الهی بود برای بر آوردن حاجات دولت پاکستان نیاز و حوایج متقابل پاکستان و طالبان را مبهم گره زدند»
پیشنه‌ای روابط طالبان با پاکستان بسیار گسترده و همه جانبه است که به طالبان اجازه می داد که ارتباط بسیار نزدیکی با بسیاری از مؤسسات دولتی، احزاب سیاسی، احزاب مذهبی، گروه‌های تجاری و مافیایی حمل و نقل برقرار سازند، بنابر این طالبان هرگز منحصراً وابسته بیک جناح قدرت در پاکستان نبودند، کمک‌های که طالبان از پاکستان دریافت میکردند فقط از کانال دولت و "آی اس آی" نبودند، بلکه از مجراهای متعدد کمک می شدند، وابستگی غیر انحصاری طالبان و دریافت کمک از شبکه های متنوع سبب شده بودند که گاهی طالبان از بعضی نهادهای قدرت فرمان برداری نکنند. اما آنچه در این بحث مورد نظر است رابطه ای طالبان با دولت بی نظیر بوتو و "آی اس آی" است که هر کدام باید بطور جداگانه مورد بحث قرار گیرد.

رابطۀ طالبان با دولت بوتو؛
تمایل و علاقه‌ای بوتو برای گشودن راه تجارت بسوی آسیای میانه اورا به حمایت از شکل گیری جنبش طالبان می کشاند، اما او دراین هدف و مقصد تنها نیست، بلکه اورا گروه‌های از داخل و بیرون پاکستان یاری و حمایت میکند، چنانچه که وی در مصاحبه‌ای با نشریه لوموند در سال «2002 » گفت « فکر روی کار آوردن طالبان از انگلیس ها بود، مدیریت آنرا آمریکائیها کرد، هزینۀ آنرا سعودی ها پرداختند و من اسباب آنرا فراهم آوردم و طرح را اجرا کردم».
وزیر وقت داخله‌ای بوتو نصرالله بابر نهایت سعی و تلاش خود را برای یاری و کمک به طالبان کرد، آنچه را که در توان داشت دریغ نکرد، کمک‌های غیر نظامی بابر خیلی گسترده و چشمگیر است، وی اولین کاری که میکند «یک دفتر توسعه‌ای بازرگانی با افغانستان در وزارت داخله ایجاد کرد که هدف آن ایجاد هماهنگی بین وزارت خانه‌ها برای تسهیل یک مسیر تجاری به آسیای میانه بود که از لازمه‌ای این کار حمایت تدارکاتی و زیر بنایی از طالبان بود، از مخابرات پاکستان یک شبکه تلفن « مکروویو» برای طالبان در قندهار ایجاد کرد که جزئی از شبکۀ تلفن پاکستان شد و میشد از پاکستان به پیش شماره 081 که با پیش شماره کویته یکسان بود- مانند یک حوزه داخلی پاکستان تماس گرفت، انجنیران راه و ساختمان از ادارۀ کارهای عمومی و اداره آب و برق، امکان تعمیرجاده ها و برق رسانی شهر قندهار را مورد مطالعه قرار دادند. سپاه مرزی شبهه نظامی برای کمک به طالبان جهت ایجاد یک شبکۀ بی سیم داخلی برای فرماندهان طالبان در محل مورد استفاده قرار گرفت و هواپیمای بین المللی پاکستان (PIA) و نیروی هوایی تکنیسین‌های را برای تعمیر میدان هوائی قندهار و جت های جنگندۀ میگ و هلی کوپترهای که طالبان گرفته بودند اعزام داشتند».
کمک های دولت پاکستان بسیار وسیع و گسترده بود و از مجاری مختلف بسوی طالبان سرازیر میشد، حمایت های همه جانبه‌ای پاکستان بشمول بعضی کشورهای دیگر بود که طالبان در مقابل مجاهدین و حامیان خارجی آن‌ها توانستند پیروزیهای چشمگیر را بدست بیاورند.

رابطه طالبان با ای اس ای؛
همکاری جدی و تنگاتنگ "آی اس آی" و طالبان در سال 1995 شروع میشود: حلقه‌ای پشتون در فرماندهی عالی ارتش نقش عمده‌ای را در تصمیم گیری ارتش و "آی اس آی" برای دادن کمک بیشتر به طالبان ایفا کرد، تمام افسران این سازمان اطلاعاتی در جنگ و عملیات درگیر، همگی پشتون بودند، پاکستان در سال 1995 باورمند شده بود که طالبان بهترین جایگزین برای منافع استراتژیک پاکستان است.
پاکستان به دو دلیل طالبان را ابزار مناسب برای خود می‌دید: یکی اینکه رئیس جمهور ربانی بیش از حد به رقبای پاکستان نزدیک میشد و روابط ربانی با کشور پاکستان هر روز بیشتر بسردی می گرائید و اعتماد در میان شان وجود نداشت و دوم اینکه آی اس آی اعتماد چندانی به احمد شاه مسعود نداشت، بعد از محاسبات این سازمان و تصمیم گیری کمک نسبت به طالبان در دومین حمله ای طالبان به هرات "آی اس آی" کمک‌های را به طالبان میکند و هم چنین این سازمان استخباراتی با قرار دادن صدها افسر و تکنسین ارتش در اختیار طالبان کمک ارزنده به آنها نمودند. دست "آی اس آی" در تمام پیروزی‌های طالبان و سقوط شهرهای مهم همانند جلال‌آباد، کابل و شهرهای دیگر بدست آنان نمایان و عریان بود نقش کلیدی "آی اس ای" در پشتبانی از طالبان برهیچ کس پوشیده نبوده و نیست، همراهی عملی "آی اس آی" در دو بعد مهم نظامی و سیاسی همراه بود، در بعد نظامی از اطلاعات محرمانه‌ای نظامی گرفه تا جنگ افزارهای مورد نیاز طالبان را شامل می شود و در بعد سیاسی و دیپلماسی نیز فعالیت‌های در زمینه‌ای پذیریش طالبان و توجیهه سیاست‌های پاکستان در قبال طالبان در سطح کشورهای منطقه داشت، از جمله سفرهای پی در پی سران "آی اس آی" به مسکو، تهران، تاشکند و عشق آباد داشت، تلاشهای خستگی ناپذیر سازمان استخباراتی ارتش پاکستان سبب شد که طالبان بعنوان یک قدرت سیاسی و نظامی در آن وقت مطرح می‌شد و نزدیک بود که تلاش‌های "آی اس آی" به ثمر بنشیند. اما توقع و انتظارات پاکستان از طالبان در ازای آن همه کمک های، مالی، نظامی، سیاسی و هزینه های که نسبت به طالبان پرداخت چه بود؟ برای جواب دادن به این پرسش فقط کافی است که دشمنی پاکستان، هند و روابط خصمانه‌ای آن‌ها یاد آوری گردد. اهمیت افغانستان برای پاکستان از حیث تقابل این کشور با هندوستان قابل ارزیابی است البته این یک بعد قضیه است.
پاکستان افغانستان را برای چندین هدف خواسته و می خواهد . یکی از دلایل مداخلات پاکستان در امور افغانستان و در زمان حکومت خانم بوتو همان مساله ای ترانزیتی بود که ذکر شد، مهمتر از این اینکه پاکستان می‌خواهد که افغانستان را باخود داشته باشد تا در مقابل هند بعنوان یک موازنه قوا و منطقه‌ای سوق الجحیشی استفاده نماید، خاصیت جغرافیایی افغانستان بلحاظ نظامی بسیار مهم و مقاومت پذیر است.
کوه‌ها و ارتفاعات بلند دره‌های عمیق همه و همه اهمیت شکست ناپذیری را بنمایش می‌گذارد، پس بنابر این، یکی از عوامل مداخلات پاکستان در افغانستان اهمیت سوق الجیشی آن است که از دیر زمان مورد نظر پاکستان و مخصوصاً نظامیان بوده است. چنانچه احمد رشید این موضوع را در کتابش یاد اوری میکند « کارشناسان امور نظامی استدلال میکردند که روی کار آمدن یک دولت طرفدار پاکستان در کابل، موقعیت سوق الجیشی پاکستان را در برابر دشمن دیرینه اش، هند، تحکیم می بخشد. پاکستان کشوری است دارای طول جغرافیایی زیاد با سرزمین های پست و هموار و فاقد فضا و ارتفاعات کافی که همه این ویژگیها توان یک جنگ طولانی را با هند از ارتش این کشور سلب میکند، در دهه 1990 این عامل نیز اضافه شد که افغانستان بعنوان یک کشور دوست می تواند پایگاههای در اختیار ملیشه های کشمیری قرار دهد، تا در آنجا تربیت، تأمین و تسلیح شوند».
دلیل دیگر مداخله ای پاکستان در امور افغانستان مساله ای مرزی است خط دیورند که در سال 1893 بین نماینده انگلیس و امیر عبدالرحمن خان به امضا رسید، بخشی بزرگی از خاک افغانستان از این پیکر جدا شده و به هند برتانوی ملحق شد، بیش از 119 سال از این ماجرای سیاسی و حقوقی میگزرد، اما تا هنوز بعنوان یک مسئله‌ای تنش زا و مشکل آفرین باقی مانده است و بهمین خاطر پاکستان همیشه کوشش کرده است که در افغانستان یا هرج و مرج باشد یا یک حکومتی که تابع پاکستان باشد تا از این طریق خیالش راحت باشد حکومت مقتدر، سرتاسری و با مشار ملی هیچ گاه خواست پاکستان نبوده و نیست.
خلاصه اینکه پاکستان در شکل گیری طالبان نقش اساسی و کلیدی را داشته است. چنان که در روزنامه انگلیسی زبان کابل تایمز آمده است که سازمان اطلاعات پاکستان "آی. اس. آی"، سند محرمانه‌ای را منتشر کرد و در آن خواستار نفوذ پاکستان در حکومت افغانستان شده و می‌نویسد: ما باید در آینده، ادغام تدریجی ساختار اقتصادی و سیاسی را به چنان طریقی تأمین کنیم که منتج به اتحاد نزدیک بین افغانستان و پاکستان شود از این روست که نصرالله بابر وزیر کشور سابق پاکستان که خود یک پشتون تبار است، در سازماندهی و حمایت مالی و نظامی طالبان نقش تعیین کننده‌ای را بر عهده داشته است.
در این میان، سازمان "آی.اس.آی" کانال اصلی انتقال تسلیحات و پول به طالبان بوده و با مشارکت افراد وابسته به این مرکز اطلاعاتی و نیروهای شبه نظامی پاکستان، نواحی شمال غرب افغانستان را تصرف نموده و در اختیار گروه طالبان قرار دادند و بدین ترتیب پاکستان حامی اصلی طالبان بوده و در شکل‌گیری و رشد این گروه و ادامه جنگ در افغانستان شرکت فعال داشته است. از این رو، انگیزه و هدف مداخله‌ای پاکستان در امور سیاسی افغانستان را می‌توان چنین بیان کرد: پشتون‌های دو سوی مرز افغانستان و پاکستان را متحد ساخته و با روی کار آوردن دولتی دست نشانده و مزدور در کابل اختلافات ارضی فیمابین را برای همیشه از اذهان رهبران افغانستان دور نموده و به آرزوی دیرینه‌ی خود مبنی بر ایجاد منطقه‌ی استراتژیک تحت سلطه‌ی خود دست یابد.
مقابله با نفوذ کمونیسم که با اشغال افغانستان در مرزهای پاکستان رسیده بود. از این رو، سران این کشور به حمایت از جریان طالبان در افغانستان برخاسته و بسیاری از نابسامانی‌های این سرزمین بر اثر دخالت‌های ناروای پاکستان است.
یکی دیگر از اهداف پاکستان در حمایت از طالبان، راهیابی از خاک افغانستان به بازار آسیایی میانه است که از دیرباز مورد علاقه‌ی پاکستان بوده و پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، این علاقه شدت پیدا کرده بود.
تأمین منافع کشورهای غربی؛ به ویژه هم آوایی با آمریکا در مقابله با جمهوری اسلامی ایران که از سوی پاکستان به عنوان یکی از هم پیمانان منطقه‌ای آمریکا دنبال می‌شود.

2. زمینه های فرامنطقه‌ای؛
نقش عربستان سعودی در شکل گیری طالبان؛
یکی دیگر از حامیان و پرورش دهندگان طالبان کشور عربستان است کشوری که در پی صدور آیین و هابیت و ترویج آن در کشورهای اسلامی است ، براساس همین ایده و تفکر پول های هنگفتی را به مصرف رسانده و می رساند و هزینه ای صدها گروه وهابی نو ظهور را در سراسر کشورهای اسلامی می پردازد، سرمایه گزاری به ارزش ملیاردها دلار بخاطر ترویج عقاید وهابیت و نفوذ گزاری روی جنبش‌های اسلامی اهمیت و حساسیت این کشور را نسبت به این موضوع نشان می دهد.

الف: انگیزه‌ی مذهبی؛
اهداف یا انگیزه‌های ایدئولوژیك حكومت عربستان سعودی از انگیزه‌های سیاسی این كشور در حمایت از جنبش طالبان با اهمیت‌تر است؛ زیرا درك مداخله‌های عربستان سعودی در امور افغانستان بدون در نظر گرفتن نقش این كشور و ادعاهای آن در خصوص داشتن نقش محوریت در جهان اسلام، امكان پذیر نیست.
از آنجا كه ایدئولوژی حاكم بر عربستان سعودی، یعنی وهابیت با مذاهب چهارگانه‌ی اهل سنت یعنی: شافعی، مالكی، حنفی و حنبلی تفاوت دارد و با مذهب تشیع در تضاد است، برای گسترش در جهان اسلام با محدودیت جدی مواجه است.
اما از آنجا كه حكومت عربستان سعودی از امكانات گسترده مالی به واسطه‌ی داشتن ثروت نفت، برخوردار بود، توانست به پیشرفت‌هایی در زمینه‌ی تحقق اهداف مذكور خود دست یابد. پر واضح است كه پادشاهان و فرمانروایان سعودی بدون حمایت علمای دینی وهابی قادر به ایفای نقش در تشكیل جنبش طالبان نبودند. شورای علمای سعودی از موضع ضد شیعی- ایرانی طالبان، آگاهی داشت.
بنابراین وقتی شاهزادگان سعودی جانبداری خود را از جنبش طالبان آشكار كردند، شورای علمای عربستان از خط مشی آنها حمایت كرد.
اگر به تمایل عربستان سعودی به حضور مؤثر ایدئولوژیك در افغانستان توجه شود، رقابت پنهان عربستان را با ایران شیعی متوجه می‌شویم، یعنی در واقع ایستادن در برابر مذهب تشیع یكی از انگیزه‌های حضور عربستان در افغانستان بود.
لذا می‌توان نتیجه گرفت كه ایالات متحده‌ی آمریكا و پاكستان از ایدئولوژی وهابی عربستان سعودی برای جلوگیری از گسترش ایدئولوژی انقلابی-شیعی ایران كمك گرفتند؛ زیرا عربستان سعودی خود را ام القرای جهان اسلام می‌دانست، اما پیروزی انقلاب اسلامی ایران، ام القرا بودن عربستان را با سؤالات جدی مواجه ساخت.
در طول حكومت اشغالگران شوروی در افغانستان، هیچ اختلاف جدی بین ایران و عربستان سعودی وجود نداشت و دو كشور از مجاهدان افغان در برابر اشغالگری شوروی كمونیستی برای آزادی افغانستان حمایت می‌كردند. اما اختلاف بین دو كشور زمانی ظاهر شد كه كابل تحت سیطره‌ی حكومت مجاهدین قرار گرفت. شاید می‌شد جنگ با اتحاد جماهیر شوروی را جهاد مسلمانان بر ضد كفار توصیف كرد، اما جنگ داخلی بین افغانها این خصوصیت را نداشت و به همین علت عده‌ای پیش بینی می‌كردند كه این جنگ از نظر ایدئولوژیك به این شكل توجیه شده است كه حكومت افغانستان به دست عده‌ای از قوم تاجیك افتاده است كه به زبان فارسی تكلم می‌كنند و شیعیان هزاره از نفوذ گسترده‌ای در این حكومت برخوردار هستند و كشورهایی چون روسیه، ایران و هند از آنها حمایت می‌كنند، به همین علت باید بر ضد اینها جهاد كرد.
از نظر ایدئولوژیك كاملاً روشن بود كه چنین مفهوم گسترش یافته‌ای از جهاد مورد تأیید علمای طراز اول اهل سنت قرار نمی‌گیرد. به هر حال، این مساله به جبهه بندی منطقه‌ای و بین المللی در قبال مسائل افغانستان كمك كرد و می‌توان برآیند این جبهه بندی را در شكل گیری و ظهور جنبش طالبان و حمایت آشكار خارجی از این جنبش مشاهده كرد.

ب: حمایت مالی از مدارس دینی پاكستان؛
حمایت مالی عربستان سعودی از مدارس دینی یكی از راه‌های نفوذ این كشور در جهان اسلام و جذب گروه‌های متعددی از روحانیون بود. عربستان از طریق بذل و بخشش‌های كلان در پاكستان، موفق شد در این كشور مدارس دینی و مساجد متعدد احداث كند.
بی‌شك، عربستان سعودی تمایلی ندارد اطلاعاتی از هزینه‌های خود در این زمینه ارایه كند. طلاب افغان كه در مدارس دینی پاكستان تأسیس شده با پول عربستان درس می‌خواندند، به جریان سیاسی معروف به طالبان تبدیل شدند و حتی بعد از ظهور طالبان حمایت مالی عربستان در این زمینه همچنان ادامه یافت و این امر را به صراحت می‌توان ملاحظه كرد. یكی از محققان افغان در این زمینه می‌نویسد:
با هماهنگی ارتش پاكستان، به ویژه سرویس امنیتی «آی اس آی»، رایزنی‌های عربستان سعودی، با محوریت CIA سیا و با حمایت مالی امارات متحده‌ی عربی، در سال 1994 آنها گرد هم جمع شدند و مذاكراتی برای ایجاد تشكلی قوی به رهبری ملاعمر برای حضور در صحنه‌ی سیاسی و نظامی افغانستان آغاز كرده و هیأت حاكمه آمریكا از طریق CIA به تقسیم كار میان متحدان استراتژیك خود در منطقه برای ایجاد و تقویت طالبان پرداخت. مسئولیت سازماندهی و حمایت تسلیحاتی و تقویت بنیه‌ی نظامی طالبان به دولت پاكستان سپرده شد و مسئولیت تداركات مالی و تأمین هزینه‌های اقتصادی طالبان به كشورهای عربستان سعودی و امارات متحده عربی واگذار شد.
خانم بی‌نظیر بوتو كه جنبش طالبان در زمان نخست وزیری او ظاهر شد، زمانی كه در معرض انتقادات شدید محافل سیاسی و اطلاع رسانی پاكستان قرار گرفت،- برای دفاع از خود- مسایل پنهان دیگر كشورهایی را كه در تشكیل و ظهور جنبش طالبان نقش داشتند، افشا كرد و در این زمینه گفت: «پاكستان، آمریكا، بریتانیا و عربستان سعودی به صورت مشترك در تشكیل و ظهور طالبان نقش داشتند.» این اعتراف‌ها از زبان شخص اول حكومت پاكستان، دلیل محكم بر ایفای نقش این چهار كشور در سازماندهی و تشكیل جنبش طالبان است.
احمد رشید، محقق و روزنامه نگار پاكستانی نیز چنین عقیده‌ای دارد. به عقیده‌ی وی بعد از سفر محرمانه‌ی شاهزاده تركی فیصل، رئیس سازمان اطلاعات عربستان سعودی، به پاكستان و دیدار با مسوولان پاكستانی در ژوئن سال 1996م.، عربستان سعودی به مهم‌ترین حامی مالی جنبش طالبان تبدیل شد.

ج: انگیزه‌ی سیاسی عربستان سعودی؛
برخی از تحلیل گران عقیده دارند كه عربستان سعودی عامل اصلی شكل گیری سازمان‌های سیاسی و نظامی عربی است و فعالیت‌های این كشور در این زمینه در پاكستان و افغانستان به اوج رسید و مهم‌ترین این سازمان‌ها عبارت‌اند از "مكتب خدمت" و «القاعده» كه توانستند جریان سیاسی و نظامی برای افغان‌های عرب به وجود آورند و این جریان پشتوانه‌ی اصلی جنبش طالبان محسوب می‌شود.

نقش روسیّه و در تشکیل گروه طالبان؛
گرچه روسیّه در مقایسه با غرب منافع‏ حیاتی‏‌تری در افغانستان داشته است و هرگونه تحوّل سیاسی و نظامی در افغانستان می‏تواند بر کشورهای آسیای مرکزی چون تاجیکستان و ازبکستان اثر گذارد، امّا روسیه نیز به‌دلیل مشکلات گوناگون سیاسی و اقتصادی از سال ۱۹۹٢ به بعد، از دور نظاره‌‏گر مسایل افغانستان بوده و جزابر از نگرانی از تحولاّت افغانستان و ظهور طالبان اقدامی جدّی‏ به منظور جلوگیری از خطر طالبان به عمل نیاورده است و در این رابطه‏ باید گفت که روسیّه علی رغم ابراز نگرانی مکرّر از آثار قدرت‌یابی طالبان‏ بر جمهوری‏‌های آسیای مرکزی، تلاشی جدّی به‌منظور تقویت‏ گروه‌های متّحد ضدّ طالبان نیز نکرده است. البتّه باید به این واقعیّت اشاره‏ کرد که دیدگاه همۀ نخبگان سیاسی در مسکو در رابطه با میزان اهمیّت‏ تحولاّت افغانستان و ارتباط آن با امنیّت روسیّه و متحّدان آن کشور در آسیای مرکزی یکسان نبوده است. برخی از این نخبگان سیاسی‏ خواستار تحرّک بیشتر مسکو در رابطه با مسایل افغانستان به منظور جلوگیری از گسترش قدرت طالبان بوده‏اند، امّا برای بوریس یلتسین‏ مسایلی چون بحران اقتصادی و توسعه اهمیّت بیشتری داشته است. جنرال الکساندر لبد مشاور ارشد امنیّتی یلتسین در ۹٦-۱۹۹۵ حساسیّت‏ بیشتری نسبت به خطر طالبان داشت و مسکو را تشویق می‌‏کرد تا به حمایت از حکومت برهان الدّین ربّانی و دیگر نیروهای مخالف طالبان‏ برخیزد. وی ضمن یک سخنرانی بسیار مهم در مسکو ضمن اشاره به‏‌خطر طالبان گفته بود: «طرح آن‌ها [طالبان‏] آن است که بخش‌هایی از ازبکستان، از جمله بخارا را به بخشی از افغانستان تبدیل کنند. قصد آن‌ها این است که به نیروهای سیّد نوری رهبر مخالفان تاجیک که با آن‌ها هم عقیده است ملحق شوند و سپس به سرعت به مرزهای ما نزدیک‏ شوند با این‌همه، رئیس جمهور روسیّه به این توصیه‏‌ها چندان توجّه‏ نمی‌‏کرد، و در واقع این سخنرانی با مخالفت شدید و انتقاد مخالفان‏ یلتسین روبرو شد. روی هم رفته سیاست بی‏تفاوتی روسیّه نسبت به‏ مسأله افغانستان باعث شد که نیروهای ضدّ طالبان مورد حمایت جدّی‏ مسکو قرار نگیرند، و این امر دست طالبان را که به دلیل تعصّبات قومی- مذهبی مورد حمایت پشتون‌ها بودند و پاکستان و عربستان و امارات عربی‏ متحّده و در سال‌های اخیر شرکت نفتی یونوکال آمریکایی از آن‌ها حمایت‏ می‌‏کردند باز گذاشت تا به پیشروی خود در افغانستان ادامه دهند.

مانفیست طالبان؛
منظومه‌ معرفتیِ گروه طالبان در حقیقت همان تفکر دیوبندی است که نسخه بدل وهابیت در شبه قاره هند به شمار میرود. جهت روشن شدن بهتر مبانی فکری، اعتقادی و سیاسی گروه طالبان چند محور را در اندیشه آنان از آغاز تاسیس تا استقرار حاکمیت دوم شان مورد ارزیابی قرار می دهیم.

اجرای شریعت سختگیرانه اسلامی؛
نظام سیاسی مورد نظر گروه طالبان، مبتنی برشریعت رادیکال است و قیام خود را به بهانه استقرارشریعت آغاز نمودند و مجاهدین(حکومت دولت اسلامی) را عاملان اصلی انحطاط شریعت معرفی ومبارزه باآنان را امری شرعی قلمداد کردند اما در دوره اول حاکمیت شان و فعلا تا اینجای کار نه تنها مخالف شرعیت عمل نموده بلکه مخالف ارزشهای بشری و قوانین بین المللی اجراات نمودند.

نقش مردم در حکومت اسلامی؛
درتئوری "خلافت " و "امارت" گروه طالبان؛ مردم، نهادهای مردمی، اجتماعات، جریان های سیاسی، جنبش ها و احزاب جایگاهی ندارند. از نظر اینها تعداد از سران قبایل ونخبگان به اصطلاح دینی تحت عنوان اهل حل وعقد گردهم آمده و فردی رابرای این پست نامزد مینمایند و تمام اختیارات کشور به شخص امیرالمومنین منتقل میشود. طالبان به وضوح اعلام کرده اندکه در افغانستان انتخابات و مردم سالاری برگزار نخواهد شد؛ چون انتخابات یک تقلید غیراسلامی است. دیگر برداشت طالبان از حکومت این است که همه اختیارات حکومت (اعلان جنگ، صلح، عفو، مجازات...) در دست امیرالمومنین است، کسی حق اعتراض به امیر را ندارد، قرآن قانون اساسی حکومت است، احزاب، انتخابات، مشارکت سیاسی و اجتماع در قالب نهادهای مدنی و کلیه سیستم های جدید اداره حکومت حلاف شرع و با آن مبارزه می شود. کلیه مسوولیت هافقط باید در اختیار قوم پشتون باشد. زنان حق احرازهیچ مسوولیتی راندارند.

مبارزه بانوآوری؛
نفی مطلق مدنیت و نوآوری های روز به وسیله طالبان، آنها را از تمام گروهای بنیادگرای حاضر در جهان اسلام جدا میکند. بگونه مثال اخوانی ها بادید نقادانه به تمدن غربی نگرسته و ضمن رد جنبه های منفی آن، از پذیرش جنبه های مثبت آن استقبال می نمایند؛ در صورتیکه طالبان دست پرورده مکتب دیوبندی و وهابی است.

استفاده از خشونت؛
"خشونت و انعطاف ناپذیری"دو ویژگی دیگر در شیوه سیاستمداری در رژیم طالبان است که محصول فرهنگ سنتی قبایل پشتون محسوب می شود. معمولا فرهنگ قبایلی، فرهنگی توأم باخشونت و انعطاف ناپذیری است. کینه خواهی و انتقام جویی، از اصول مهم در عرف "پشتونوالی "می باشد و مردم قبایل پشتون، در امر کینه خواهی در دو کشور افغانستان و پاکستان شهرت دارد. رفتار خشونت آمیز طالبان با مخالفین و مردمان تحت سلطه به ویژه هزاره و ازبک ریشه در خصلت کینه جویی و انتقام گیری آنان از دشمنان شان دارد و اگر گروه طالبان با تاکید برسیاست نظامی گری بررسی راه های مسالمت آمیز با مخالفان خود را مردود می شمارند تا حدودی متأثر از این ایده است که نظامی گری، سمبل قدرت و غیرت و شجاعت و مردانگی محسوب می شود که در سنت پشتون ها، معنای بزرگی دارد و گفتگو و مذاکره نشانه ترس و بزدلی و بی همتی و زانو زدن در برابر خصم تلقی می شود که از نظر عرف پشتونوالی، عملی کاملا ناپسند به شمار می آید بنابر این، آنچه طالبان به عنوان یک گروه مذهبی سیاسی تحت نام دین و مذهب ارایه می دهد، نمی تواند صرفا مذهبی باشد؛ بلکه مذهبی است که باپیش فرض های فرهنگ سنتی و قبایلی شکل گرفته و تفسیر یافته است.

احیای مدل خلافت و امامت؛
مهمترین اصل در اندیشه سیاسی دیوبندی و سایر گروههای رادیکالیزم از جمله طالبان، احیای اصل خلافت در نظام سیاسی اسلام است. شاه ولی الله هندی سر سلسله نهضت بیداری اسلامی در شبه قاره که مکتب بنیادگرای دیوبندی نیز متاثر از افکار اوست، احیای خلافت اسلامی را رکن اساسی در اسلامی شدن جامعه دانسته است. شاه ولی الله مانند اکثر دانشمندان اهل سنت، شیوه ایجاد خلافت اسلامی را در چهار مورد خلاصه می کند: بیعت اهل حل و عقد، شورا، نصب و غلبه. جالب اینجاست که شاه ولی الله یکی از ویژگیهای خلیفه را (شرافت نسبی و قومی) دانسته که این امر با تفکر امروزی طالبان که خود را منتسب به یک گروه قومی برتر (پشتون) می داند، کاملا سازگاری دارد. طالبان با توسل به این ویژگی خلیفه، نه تنها حق خلافت را شایسته انحصاری مردم پشتون می داند که از میان پشتونها نیز تنها قوم (درانی) را قوم برگزیده این مقام قلمداد می نماید. طالبان با اعتقاد به اصل خلافت، قبل از دستیابی به هر نوع پیروزی قاطع در افغانستان، عجولانه خلیفه دولت احتمالی آینده خود را در قندهار تعیین نموده و با الگوپذیری از ابوالکلام آزاد تئوریسین جمعیه العلمای هند تئوری (امارت اسلامی) را در افغانستان به اجرا گذاشت.
محمد مناقبی، پژوهشگر در فقه سیاسی و حقوق، به یورونیوز می‌گوید: «آنچه اهمیت دارد، این است که معیار عمل طالبان را این مانیفست‌شان تعیین می‌کند، نه آنچه به‌عنوان نشست مشورتی با علما مطرح کرده‌اند. این نشست‌ها جنبه تشریفاتی دارد و بیشتر برای توجیه عملکرد و نظام خاص مد‌نظر طالبان ایجاد شده است.
علی امیری، نویسنده و پژوهشگر حوزه دینی معتقد است که «طالبان در مانیفست‌شان تلاش کرده‌اند وفاداری خود را به جریان‌های تروریستی نشان دهند و اگر قرار بود داعش یک مانیفست سیاسی بنویسد، همین کتاب را می‌نوشت و تنها نامش را (الخلافه الاسلامیه و نظامها» می‌گذاشت. در کتاب حتی یک‌ بار اشاره نشده است که تروریسم بین‌المللی حق استفاده از خاک افغانستان را ندارد. این سکوت عمدی و برای جلب حمایت گروه‌های تروریستی به نظر می‌رسد).
محمد محق، پژوهشگر در زمینه افراط‌گرایی اسلامی که سفیر دولت سابق افغانستان در مصر بود نیز مذاکراتی در دوحه با عبدالحکیم حقانی داشت که به تیم طالبان پیشنهاد داده بود الازهر مصر یا گروهی متشکل از الازهر و دیوبندیه به‌عنوان یک مرجع بی‌طرف در مذاکرات قطر حکم کنند؛ اما طالبان نپذیرفته بودند.

حقوق اقلیت‌های دینی و قومی؛
مسأله حقوق اقوام و اقلیت‌ها در کشور افغانستان به دلیل ساختار اجتماعى افغانستان از اهمیت و حساسیت ویژه‌اى برخوردار است. طالبان در دوران حکومت خویش به احیای سنت‌های استبدادی، تعصبات قومی، انحصار مذهبی و خشونت‌های اجتماعی پرداخت. چیزی که مردم افغانستان از بازگشت آن می‌ترسند مساله تعصبات و عدم احقاق حقوق اقلیت‌ها است. نشانه‌هایی از این مساله در مذاکرات صلح میان آمریکا و طالبان به‌وضوح دیده می‌شود. طالبان خواهان آن است که مذهب حنفی تنها مذهب رسمی در افغانستان باشد. اما مردم افغانستان این مساله را به‌عنوان پایمال شدن بالقوه حقوق اقلیت‌ها در افغانستان آینده می‌دانند.

بازگشت به عصر قبل از تجدد و تفسیر سخت گیرانه از مفاهیم دینی(نفی اجتهاد)؛
یکی از پیچیدگیهای اساسی در بینش گروه طالبان به طور اخص و بنیادگرایی افراطی به طور اعم، روح تعبد گرایی و قداست بخشی نسبت به دستاوردهای کلامی و فقهی پیشینیان می باشد. بنیادگرایی افراطی، دوران صدر اسلام و میانه را دوره طلایی و مصون از هر نوع خطا تلقی نموده و راجع به تفاسیر و تاویلهای دینی این دوره، اعتقاد جزم گرایانه دارد. اجتهاد و استنباط تازه در این مکتب جایگاهی ندارد و مردم عموما موظف به پیروی نقادانه از کلمات و گفتار علمای سلف می باشند. برداشت صرفا تقلیدگرایانه اینها از دین، سبب بدبینی و حتی دشمنی آنان با الگوهای زندگی رایج در دنیای معاصر جهان اسلام گردیده است. تنها الگوی مطلوب در نزد بنیادگرایان افراطی، الگوی زندگی جوامع روستایی قرون اولیه اسلامی می باشد و رفتار خشک و متحجرانه آنان با زنان و نوع نگرش شان نسبت به نقش اجتماعی و تربیتی زن در جامعه، ریشه در همین روح سلفی گری آنها دارد که با ضروریات زندگی کنونی کاملا بیگانه است.

ضد ترقی، توسعه، پیشرفت، فرهنگ شهرنشینی و آزادی‌های مدنی؛
مخالفت با ارتقا، اعتلا، پیشرفت، پیشروی، ترفیع، تعالی ، رونق، توسعه ، رشد، فرهنگ شهرنشینی و آزادی‌های مدنی، مهم‌ترین عنصر منظومه‌ معرفتیِ گروه طالبان است. این جریان در اعلام و تبلیغ این بخش منظومه‌ معرفتیِ خود، پرده‌پوشی نمی‌کند و ماموریت و هدف اساسی خود را جنگ در برابر جریان اعتلا، پیشرفت، پیشروی و تعالی می‌داند. این گروه با پرچم سنت، دین و ارزش‌های ده نشین، علیه جریان مذکور برخاسته‌اند و ادامه‌دهندگان راه نیروهای مترجعی‌اند که از حداقل صدسال به این‌سو سازمان‌دهی‌شده، روایت‌دار و با حمایت واضح خارجی در عرصه سیاست کشور جنگیده‌اند. این گروه با آن‌که خود با ده‌ها رشته مالی، استخباراتی و سیاسی به خارجیان دور و نزدیک، مسلمان و نامسلمان بسته و رابطه نزدیک دارند‌، اما با علم کردن ضدیت با ترقی، توسعه، فرهنگ شهرنشینی، آزادی‌های مدنی، دموکراسی و انگِ خارجی و تهاجم بیگانه زدن به این ارزش‌ها، خود را به سنت استقلال‌طلبی و محلی مردم افغانستان وصل کرده و از میان جمعیت میلیونی توده‌های عاشق سنت و استقلال، سربازگیری می‌کنند.

خود حق پنداری ستیزگرایانه؛
رادیکالیزم از نوع وهابیت، با توسل به حربه به مبارزه با تمامی مذاهب غیر از خود رفته و به جز خویشتن سایر گروهها را یکسره بر باطل و حتی کافر می پندارد. مکتب دیوبندی در پاکستان جناح فکری رقیب خود (بریلوی) را که حلقه دیگری از سنیان حنفی مسلک است کافر قلمداد نموده و مخالفت با آن را از وظایف شرعی خود می پنداشت. گروه طالبان در افغانستان دارای تفکر ضد شیعی می باشد. طالبان پس از تصرف شهر مزارشریف در مرداد ماه سال 1377 دستور قتل عام وسیع شیعیان را صادر کرده و نظامیان آن گروه گروه شیعیان را به عنوان (رافضی) به خاک و خون کشیدند. افراد طالبان که در جنگ اول مزار شریف (جوزای 1376) به اسارت نیروهای حزب وحدت اسلامی درآمده بودند آشکارا از (وجوب جهاد) علیه رافضیهای کافر و ازبکهای ملحد (زیرا ازبکها در سابق ملیشیای دولت کمونیستی کابل بودند) سخن بر زبان آورده و کشته شدن در مقابل (جبهه متحد) را (شهادت) در راه خدا می دانستند. دشمنی طالبان با ایران نیز ریشه در همین باور نادرست آنها دارد چنانکه همفکران آنها (دیوبندیها) در پاکستان خصومت آشکارشان را با ایران شیعی از کسی مخفی نمی دارند.

باورهای قوم مدارانه و ناسیونالیسم/ملی گرایی پشتونیزم؛
طالبان در واقع با یک نوع عقده های که به گفته فروید در دوران کودکی و جوانی عاید حال شان گردیده بود، در عرصه ی سیاسی کشور ظهور نمودند و با خود یک نوع عقده مندی علیه دیگر اقوام شریف این کشور گرفتند که عقده مندی علیه اقوام دیگر باعث گردید که این ها بیشتر بالای جان و مال اقوام غیر پشتون تجاوز کنند و به هر نحوه ممکن بیشترین استفاده را نمایند قوانین و احکام پشتون والی حوزه وسیعی از رفتار و روابط انسانی پشتونها را دربر می گیرد. مهمترین اصول این مجموعه قوانین ناظر بر کرامت انسانی کینه خواهی و مهمان نوازیاند.
در بینش و کردار گروه طالبان، ویژه‌گی‌های ناسیونالیسم پشتون آشکار و برجسته است. در درون این گروه کسانی هستند که برنامه قومی/ ناسیونالیسم دارند و ملی گرایی که نقاب طالب را پوشیده‌اند نیز به کشاندن آن گروه به سمت ناسیونالیسم کمک می‌کنند. این گروه به دلیل آن‌که از جامعه پشتون برخاسته‌اند، بر زبان پشتو حاکم‌اند و به فارسی/دری که همچون پشتو زبان رسمی و رایج در بازار و ادارات افغانستان است، اصلا بلد نیستند و آن را بیگانه می‌دانند؛ اما درحقیقت پشتوی که افراد منسوب به طالبان به آن صحبت می‌کنند، می‌نویسند و در تلاش ترویج آن هستند، زبان مردم پشتون افغانستان نیست. زبان لندی‌های زیبا، غزل‌های بیداری‌بخش غنی‌خان، قصه‌های فولکلور آموزنده بازمانده از صدها سال تجربه و زنده‌گی توده‌ها و متن‌های روشنگری که در نزدیک به یک سده روشن‌فکران مدافع آزادی، تحصیل و شهرنشینی تولید کرده‌اند، نیست؛ بلکه زبان فرمان‌های ارتجاعی ملا عمر، سخنرانی‌های بدوی ملا هبت‌الله و تبلیغات تکفیری ملا بجلی‌گر و امثال‌شان است.

زن در مانفیست طالبان:
طالبان یکی از زن‌ستیزترین گروه افراط‌گرای اسلامی‌اند که هنوز تاریخ شاهد آن است. با استقرار حاکمیت دوره اول طالبان در بخشی از افغانستان، در نخستین فرمان رهبری‌شان، زنان را مکلف به پوشیدن چادری اجباری کردند. در نظام طالبانی زنان حق تحصیل، حق کار، حق مسافرت بدون محرم، حق عکس گرفتن، حق آرایش کردن، حق رای یا نظر… را مثل فعلا نداشتند و هنوز هم با این افکار افراط‌گرایانه‌ی‌شان در صدد تطبیق این احکام هستند. به زعم طالبان، زن جنس دوم مرد است و عزت آن تنها ماندن در خانه می‌باشد. آن‌ها چه در زمان حاکمیت‌شان و چه بعد از آن، در نواحی زیر سلطه‌ی‌شان زنان را محکمه صحرای کردند. نوع بینش خاص طالبان نسبت به (زن) و حقوق آن در جامعه و حتی خانواده، مورد دیگری از تاثیر عرف پشتونی بر برداشت دینی آنها می باشد. جایگاهی که (زن) در سایه حکومت دینی طالبان کسب نموده است، غیر از جایگاهی است که (زن) در نزد دیوبندیان پاکستان احراز کرده است. بدون شک، اصل مکتب دیوبندی طرفدار عدم حضور زن در محیط خارج از منزل است اما با وجود آن محدودیتهایی که از سوی طالبان در حق زنان اعمال می شود هرگز قابل مقایسه با سیاستهای جمعیه العلمای اسلام در پاکستان نیست. زن در عرف رسمی و ملی پشتونها موجودی است محکوم به حضور در منزل که حق رفت وآمد در اجتماع را نداشته و باید از ارتباط با هر مرد اجنبی برکنار باشد. زن در این فرهنگ، شخصیت مستقل ندارد. او تا قبل از دوران ازدواج عنوان ملکیت پدر را یدک می کشد و پس از ازدواج؛ شوهر و خانواده شوهر, مالک تام الاختیار او به شمار رفته و درباره سرنوشت او تصمیم می گیرند. تعلیم و تحصیل زنان در محیطهای باز و مدارس جدید عملی است ناروا. عبدالحکیم مجاهد سفیر طالبان در دوره اول حاکمیت شان در پاکستان درباره نوع نگرش سنتی طالبان نسبت به آموزش دختران چنین می گوید: تمام ارتش ملی و نیروی پلیس ما داوطلبانی از مناطق پیر و سنتی هستند و معتقدند فرستادن دختران به مدرسه کاری بی شرمانه است.

در دور دوم حاکمیت فعلی شان در کتاب "الإمارة الإسلامیة و نظام‌ها" مولوی عبدالحکیم حقانی؛ قاضی‌القضاتِ طالبان ذیل عنوان «شروط الإمام و مواصفاته» و در بندِ سوم آن، یکی از اوصاف امامت را مرد بودن دانسته و در توضیح آن آمده است: «زیرا زنان به ماندن در خانه امر شده‌اند و اصل در مورد حالتِ آنها بر «ستر» است». حقانی سپس به حدیث «لن یفلح قوم ولو أمرهم إمراة» استناد می‌کند و به سخنی متوسل می‌شود دایر بر این که وقتی جناب عایشه همسر پیامبر (ص) شایسته‌ تولّی امور نباشد، زنان دیگر به صورتِ اولی چنان شایستگی‌ نخواهند داشت. در ادامه آمده است: «زیرا این کار (تولّی امور) متضمن اعمال خطیری است که سرشتِ زن تحمل آن را ندارد؛ زن چنان که در حدیث صحیح تصریح شده است، ناقص العقل و الدّین است». در ادامه مینویسد: «بدان که خداوند جایگاه زن را محفوظ داشته و مکان او را در میان فرزندان و در صیانت از آنها قرار داده است. زن ضعیف است و بنابراین نمی‌تواند از خود دفع ضرر کند؛ چه رسد به این که در صورت امام شدن از دیگری دفع ضرر نماید. روی این بیان، اهل علم بر ناجایز بودنِ امامت زن اجماع کرده‌اند». سپس نویسنده(حقانی) آثار مرتبه بر امامتِ زن را اعم از اختلاط زن با مرد، خروج زن از خانه، قیمومیّت زن بر مردان و غیره یک به یک می‌شمارد و با استناد به روایاتی از پیامبر اسلام، بر نادرستی آنها استدلال می‌ورزد. نویسنده(حقانی) ظاهراً به پرسشات مقدّر در پیوند به رهبری زنان نیز عنایت دارد. یکی از سوالاها این است که، اگر زنان حق رهبری ندارند چگونه جناب عایشه همسر پیامبر فرمان‌دهی جنگ را برعهده گرفت؟ آیا این کار ملازم اختلاط با مردان و ظاهر شدن در میادین عمومی نیست؟ حقانی مدعی است که جناب عایشه اراده صلح داشت تا جنگ. او برای صلح برخاسته بود و از آنجایی که در هودج نشسته بود، کسی او را نمی‌دید. حقانی با این ترفند که جناب عایشه برای صلح به پا خاسته بود تا جنگ، ظاهراً این واقعیّت را که همسر پیامبر(ص) فرماندهی سپاه چند هزار نفری را برعهده داشت، نادیده می‌گیرد. این پرسش هنوز به قوّت خود باقی است که چگونه همسر پیامبر (ص) توانست سپاه چندین هزار نفری را رهبری نماید؟ آیا سخنرانی‌های جناب عایشه به سپاهیان او نیز از پسِ پرده صورت می‌گرفت یا این که مردم و سپاهیان او را می‌دیدند؟ نویسنده با تفکیک میان حوزه‌های عمومی و حوزه‌ خصوصی، کار زنان را تولد فرزند و سرپرستی اطفال می‌داند و مسئولیّت مردان را تأمین نفقه و اشتغال به کارهای بیرونی مانند زراعت، صنعت، تجارت و وظایف حکومتی تعریف می‌کند. او چنین تفکیکی را ملازم نظام ربّانی می‌‌خواند و آنچه را امروزه به نام تعلیم، فرهنگ و حقوق زنان شایع شده است، در حقیقت نقضِ نظام ربّانی با نظام جهل و کفر می‌داند. واکنش وی در برابر نظام‌هایی که در آن زن‌ها نیز می‌توانند بیرون از منزل کار کنند و به مشاغل بیرونی بپردازند، یادآور تفکیکی است که دهه‌ها پیش سید قطب در باب جامعه‌ اسلامی و جامعه‌ جاهلی اظهار نموده بود. حقانی با استناد به سخنی از زیلعی و روایتی از جناب عایشه، نه تنها اشتغال به سیاست، بلکه رفتنِ زن‌ها به مساجد را نیز ممنوع می‌شمارد. وی در صفحه‌ی 155، از برتری مردان بر زنان سخن می‌راند و به این منظور، به آیه‌ 34 سوره‌ نساء که در آن از «قیمومیّت مردان بر زنان» اشاره شده است، استناد می‌جوید. از دید او، وجه برتری مردان بر زنان از دو ناحیه است: 1) علم و 2) قدرت. در این که مردان از نظر توانایی فیزیکی بر زنان برتری دارند تردیدی نیست؛ امّا آیا برتری فیزیکی به عنوان یک موهبتِ الهی "نه یک دستاورد کسبی" به تنهایی می‌تواند امتیاز به شمار آید؟

سخت گیری فقهی؛
عملکرد رژیم طالبان در برداشت و ارایه ی مباحث فقهی باعث گردید که این گروه نوع دید تحجر گرایانه از فقه و اصول فقهی بشکل سطحی ارایه نمایند. ارایه ی فقه که اصلاً با آموزه های کلی اسلامی آن گونه که مکتب دیوبند هند و دیوبند پاکستان ارایه می نمایید متفاوت و متضاد است. به ویژه در مسایل کلان اعتقادی چون جنگ با حکومتهای جهان اسلام و ریختن خون انسان و حرام قرار دادن مباح و مباح قرار دادن حرام به هیچ یکی از مذاهب اسلامی رایج در جهان امروز شباهت ندارد.
اجازه ندادن چاپ عکس در روزنامه ها چه عکس کامل باشدیاازطرف پایین قطع شده باشد.
مقالات تفسیرها وقصیده های منتشرشده در روزنامه ها مطابق باسیاست جنبش طالبان باشد.
مخالفت باکتاب فروشی هایکه کتاب های مخالف باسیاست طالبان ره به فروش می رسانند.
مخالفت بارسانه ها چون نمایش تصویرحرام است.
مخالفت با تلویزیون و رادیو در صورت عدم موسیقی و پخش دینی و ملی قصیده های مدح پیامبر جواز دارد.

آمورزش و پرورش در مانفیست طالبان؛
گروه طالبان در هنگام حاکمیت دوره اول و فعلی با تفکر افراط‌گرایانه‌ای قرون وسطایی، نه تنها دروازه‌های آموزش و تحصیل را به روی دختران بستند بلکه برای تحصیل پسران نیز محدودیت‌های را وضع کردند که به معنای بسته شدن نامریی درب‌های مکاتب و دانشگاه‌های پسرانه بود.
بطور نمونه طالبان در دوره اول حاکمیت شان پس از تسخیر کابل و هرات در سال ۱۳۷۵ بیشتر مدارس دولتی، بخصوص مدارس دخترانه، را بست. برخی رهبران طالبان به فراگیری علوم در مدارس دولتی بسیار بدبین بودند؛ از جمله، ملاخان دوران، رییس کار و امور اجتماعی طالبان، علومی همانند شیمی و ریاضی را علوم کفار می‌دانست. در برخی مکاتب، به شاگردان گفته می‌شد که بگوئید مرگ بر مکتب. اما در عین حال، در قندهار بیشتر مدارس دولتی باز بود و کسی مانع آنها نمی‌شد. در بیشتر مناطق مرکزی شیعه‌نشین نیز مدارس دولتی تعطیل نشد. اما فراگیری شریعت و زبان عربی برای تمامی دانش‌آموزان الزامی گردید و حقوق معلمان نیز بسیار کاهش یافت. تا آنجا که یک معلم با حقوق ماهانه خود تنها ۲۸ کیلوگرم گندم می‌توانست خریداری کند. اما در مقابل، به تاسیس و گسترش مدارس دینی توجه بیشتری ‌شد، از جمله در منطقه خوست مدرسه‌ای ساخته شده بود که هفتصد طلبه شبانه‌روزی آنجا تحصیل می‌کردند و از امکانات رفاهی نیز بهره‌مند بودند. حقوق معلمان مدارس مذهبی نیز بیش از دو برابر حقوق معلمان مدارس دولتی بود.
با تسلط دوباره‌ی طالبان بر افغانستان در ۲۴ اسد سال گذشته، آموزش و پرورش افغانستان نیز مانند سایر بخش‌ها شدیدا آسیب دید و دست‌خوش تغییرات اساسی و گسترده‌‌ای شد. طالبان هرچند یک ماه بعد از حاکمیت خود، مکاتب را به‌ روی پسران و دختران دوره ابتدایی (پایین‌تر از صنف ششم) بازگشایی کردند، اما با وعده‌های مکرر تا به امروز، دختران بالاتر از صنف ششم و دانشجویان دختر را از حق آموزش(مکاتب و دانشگاه ها) محروم کرده‌اند.

تغییر نصاب مکاتب و دانشگاه ها؛
گروه طالبان در دوره اول حاکمیت و فعلا در دوره دوم شان، رفتارهای «غیرمعیاری» زیادی علیه نظام آموزشی نشان داده‌اند. این گروه علاوه بر «غیراسلامی» خواندن نصاب آموزشی‌، محدودیت‌های دست‌وپاگیر و حتا «تحقیرآمیز» زیادی را علیه دانش‌آموزان، دانشجویان و آموزگاران وضع کرده‌اند. آنان در هر دانشگاه برای استادان مبلغ دینی استخدام کرده‌ و اکنون روند اخذ «آزمون دینی» از آموزگاران مکتب‌ها را روی دست گرفته‌اند. همچنان امتحان تمام دختران دانش‌آموز صنف دوازدهم مکتب را در یک روز اخذ کرده‌اند.

حرکت عمل گرا:
گروه طالبان یک جریان عمل گرا است و آنچه را میگوید با وجود در مغایریت با شرعیت اسلامی و موازین بین المللی است انجام میدهد و بعد عملی آن بر بعد نظری و تیوریکی غلبه دارد. هنگامیکه شعار تطبیق حدود و قصاص را مطرح کردند در مناطق زیادی به اجرا گذاشتند.

احترام به علما:
در گروه طالبان عالم و مولوی از احترام زیادی برخوردار است. لذا یک طالب هرچند به عالی ترین منصب ها در حکومت دست یابد به عالم احترام می گذارد و او را مرشد خود می داند و در همه ی امور به او مراجعه می کند.

استبداد فکری:
طالبان چنین عقیده دارند که آنان همیشه برحق و غیر آنان بر باطل هستند و مخالفت با طالبان مخالفت باحق است و هیچ کسی حق ندارد در نظریه ای با آنان مخالفت کند یا در مساله ای آنان ره مورد نقد قرار دهد. چون به نظرآنان نقد و اعتراض بر طالبان اعتراض بر اسلام می باشد که این مفکوره شان در ضدیت با اسلام قرار دارد.

احترام نگذاشتن به تخصص و حرفه؛
طالبان به مسأله تخصص هیچ احترامی قایل نیست. لذا هر طالبی در هرکار کوچک و بزرگ دخالت می کند و کسی که به لیست نام های وزیران و کارمندان ادارات تخصصی نگاهی بیفکند، جز اسم "ملا" کس دیگری را نمی بیند. در واقع فارغ تحصیلان مدارس دینی همه ی پست ها و منصب ها را برای خود اختصاص داده اند. اما از جانب دیگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خرابی حاصل از انجام دادن کار بدون تخصص و آگاهی را بیشتر از اصلاح آن می داند و می فرماید (مَنْ عَمِلَ عَلی غَیْرِ عِلْمٍ کانَ ما یُفْسِدُ اَکْثَرَ مِمّا یُصْلِحُ) هرکس بدون علم و تخصص، کاری انجام دهد، بیش از آنکه آباد کند، خراب می کند. همچنان در قرآن کریم آنگاه که یوسف علیه السلام به عزیز مصر می گوید: «اجْعَلْنی عَلی خَزائِنِ اْلأَرْضِ؛ مرا بر خزاین این سرزمین بگمار» (یوسف: 55)، از تخصص و آگاهی کافی خویش سخن گفته و می گوید: «إِنّی حَفیظٌ عَلیمٌ؛ همانا من نگاهبانی (امین) و کاردانی آگاه به این کار هستم». (یوسف: 55)

سخت گیری؛
روش طالبان سخت گیری و دشوار سازی در هرکاری حتی در مباحات است. آنان مردم را در بعضی از مباحات هم مجبور می سازند. گو اینکه از واجبات اساسی دین است و مانند پوشاندن سر به عمامه و کلاه به این هم اکتفا نمی کنند بلکه در اعمال ذوق و سلیقه خودهم دخالت می کنند. به عنوان مثال آنان در هرات جوانان را دستور داده اند که عمامه یا کلاه بپوشند و از پوشیدن کلاه های سفید سبک و نازک و کلاه پکول منع کرده اند و کسی که تخلف کند، مجازات شده و کلاهش پاره می گردد. طالبان در جرم های بسیار اندک، مجازات های بسیار سنگین و سخت درنظر می گیرند.

ضدیت با آثار تاریخی و فرهنگی و موسیقی؛
طالبان به عنوان یک گروه افراط‌گرا، جاهل و بیگانه با تمدن و فرهنگ متعالی‌اند. آن‌ها با اجرای شریعت طالبانی، بت‌های بامیان را که یکی از میراث‌های تاریخی- فرهنگی عصر باستان کشور محسوب می‌شد، با وجود فشارهای داخلی و جهانی با آتش توپ‌خانه در دوره اول حاکمیت شان منهدم کردند.
در دوره دوم حاکمیت(فعلا) براساس فیصله کمیسیون تعلیم، تربیه و تحصیلات عالی شان، مضامین تعلیمات مدنی، هنر و فرهنگ باید از نصاب معارف افغانستان حذف شوندبه اساس نظر اینها این سه مضمون غیر‌ضروری و مضرند. قبلا عناوین این مضمون‌ها در مورد حقوق زن، مردم‌سالاری و دموکراسی، حقوق بشر، فرهنگ، نوروز، موسیقی، مجسمه‌سازی و قانون اساسی است که از نظر اینها تمام این موارد در تضاد با ایدیولوژی شان قرار دارد. همچنان تمام درس‌هایی که در مورد موسیقی است و تصاویر آلات موسیقی در آن دیده می‌شود، باید حذف شود؛ چون به گفته کمیسیون مذکور این کار ترویج فرهنگ غرب و بیگانه است و باعث گمراهی جوانان می‌شود. از نظر طالبان، گوش دادن به موسیقی حرام است و شنونده آن باید مجازات شود. طالبان در موارد متعددی وسایل موسیقی شهروندان را شکستانده‌ و صاحب آن را مجازات و توهین کرده‌اند. خیلی از هنرمندان و نوازنده‌گان می‌گویند که مجبور شده‌اند وسایل خود را بفروشند یا مخفی کنند.

ضدیت با هنر و زیبایی؛
دانشکده هنرهای دانشگاه کابل را بستند، هنرمندان را سرکوب کردند. توهین، شکنجه و اعدام بی‌رحمانه نظر‌محمد، مشهور به خاشه‌زوان که کمدینی فعال در بازار و رسانه‌های اجتماعی و باشنده قندهار بود، از اولین برخوردهای خشن آن گروه با هنرمندان در این دور بود. طالبان بعد از آن در مناطق مختلف، آوازخوانان را تحقیر و شکنجه و تعدادی را مجبور به توبه کردند. دیگران فرار کرده یا تن به سکوت دادند.

عدم پذیرش دموکراسی، حزب و قانون اساسی؛
طالبان دموکراسی را شرک قلمداد کرده و آن را برای جامعه جایز نمی‌دانند، زیرا دموکراسی حق قانون‌گذاری را به مردم اعطا می‌کند نه به خدا. طالبان تدوین قانون اساسی یا تعیین آیین‌نامه برای تنظیم امور کشور را نیز ضروری نمی‌داند و قرآن و سنت را قانون اساسی دولت اسلامی برمی‌شمارد. از سوی دیگر، طالبان معتقد است، حزب به گسستگی در جامعه می‌انجامد و باعث ایجاد مشکلات فراوان، خصومت و نفاق بین مردم شده است. در دوره دوم حاکمیت طالبان(فعلا) رژیم حاکم در حمل سال ۱۴۰۱، ریاست احزاب سیاسی وزارت عدلیه را لغو کردند. عبدالکریم حیدر، معاون وزارت عدلیه طالبان، در نشست سالانه گزارش‌دهی این وزارت گفت که در حال حاضر نیاز به احزاب سیاسی در افغانستان نیست. طالبان با ممنوع کردن فعالیت احزاب تلاش می‌کنند هر نوع نیروی مخالف خود را سرکوب کنند و جامعه را از تنوع فکری و ایدیولوژیکی به سمت یک‌دست‌سازی پیش ببرند. نبود احزاب و ممنوعیت فعالیت‌ ‌آن‌ها دال دیگری بر استبدادی بودن رژیم طالبان است. از سویی، نبود احزاب به این معنا است که دیگر هیچ‌گونه نظارتی بر اعمال طالبان وجود نخواهد داشت.

خشونت در اجرای احکام؛
یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های طالبان که خشم جامعه جهانی را برانگیخت، خشونت در اجرای احکام توسط آن‌ها بود. زندگی در افغانستان تحت سلطه طالبان بسیار سخت و مانند زندگی در یک پادگان نظامی بود. مجازات‌های طالبان در مورد افراد مختلف از فرامین آن‌ها توسط خبرگزاری‌های خارجی به ‌سرعت مخابره می‌شد.

ضدین با غرب و اندیشه های غربی؛
غرب به‌صورت عموم در اندیشه گروه‌ طالبان، یک شر مطلق است که پیوسته در برابر آن خود را تعریف می‌کنند و سازه‌های فرهنگی خود را با انگاره‌های فرهنگی‌ـ‌تمدنی غرب مقایسه می‌کنند. این مقایسه، ستیز مداوم و شر مطلق پنداشتن غرب نه از شناخت و آگاهی، بلکه از سرخورده‌گی مفرط، عاطفه خروشان و احساسات کاذب ناشی می‌شود که در آن هیچ منطقی وجود ندارد و در مواردی حتا به مرز جنون و نژادپرستی نیز می‌رسد. برای همین ادوارد سعید، شرق‌شناسی وارونه را به بوته نقد می‌نشاند و آن را فاقد شناخت و فهم عمیق از غرب می‌داند و به همان‌سان شرق‌شناسی را یک برساخت گفتمانی می‌پندارد. حال‌آن‌که مواجهه طالبان با غرب حتا شرق‌شناسی وارونه هم نیست، بلکه بیشتر سرخوردگی و تحقیر‌شدگی با نژادپرستی و ضدیت حداکثری است که می‌تواند بسیار زیان‌بار باشد.

ضدیت با هموطنان هندوها و سیکها؛
طالبان در دهه ۱۹۹۰ میلادی با صدور یک حکم شانزده‌ماده‌ای، هندوها و سیک‌‌های افغانستان را رسماً از جامعه راندند. بر‌اساس آن حکم، هندوها و سیک‌‌ها از ساختن عبادتگاه جدید منع شده بودند، باید مثل مسلمانان لباس نمی‌پوشیدند، سر بام خانه و دروازه دکان‌شان باید پرچم‌های زرد نصب می‌کردند، حق نداشتند با مسلمانان در احوال‌پرسی دست داده یا بغل‌کشی کنند و نباید با مسلمانان در یک خانه زندگی می‌کردند.
تکفیر مخالفان یکی از باورها و عمل‌کرد‌های خوارج بود. طالبان نیز دشمنان و مخالفان‌شان را کافر خطاب می‌کنند و ساحه زیر اداره دولت افغانستان را دارالحرب می‌نامند.
اهتمام به فروع و اهمال اصول: گروه طالبان در تکلیف و عملکرد و فعالیت های خود اولویت ها را مراعات نمیکند به مظاهر و نمودهای ظاهری به ومراتب بیشتر از حقایق اهتمام میورزد.
سطحی اندیشی و اهتمام نورزیدن به بعد فکری و علمی، افراد طالبان برای اینده هیج گونه برنامه ریزی ندارند و به تربیت کادرهایی که افغانستان به انها نیاز دارد هیچ نمی اندیشند بلکه موسساتی را که چنین کادرهایی را تربیت میکنند تضعیف کرده اند.

ضدیت با هزاره ها و اهل تشیع؛
این گروه در طول دوسال حاکمیت آخرشان ثابت کرده که نه تنها با طالبان بیست سال پیش تفاوت ندارد بلکه در برخی مواقع حتی بدتر و افراطی تر از قدیم عمل کرده که برای نمونه می توان به رفتار و عملکرد آنها در برابر هزاره ها اشاره کرد.
جریان طالبان از زمان تسلط بر کشور، فشارهای سیاسی و نظامی علیه پیروان اهل تشیع (هزاره ها) را همواره افزایش داده است.
فشارهای طالبان علیه هزاره ها از «اخراج دسته‌جمعی» کارمندان از ادارات دولتی آغاز شد و با «لشکرکشی» به ولسوالی بلخاب در ولایت سرپل تا «تیرباران» اعضای دو خانواده، از جمله کودکان، در دایکندی و آواره ساختن هزاران فامیل در ولایات مرکزی ادامه یافت.
گروه مذکور در این مدت، در بخش‌های مختلف اقداماتی علیه پیروان اهل تشیعه انجام داده‌اند که منجر به آواره شدن هزاران خانوده، کشتار غیرنظامیان و غصب اموال و دارایی‌های مردم شده است.
بزرگترین نمونه این فشارها و اقدامات، لشکرکشی به ولسوالی بلخاب در ولایت سرپل بود که بر اساس آمار سازمان ملل، منجر به آواره شدن بیش از 27 هزار نفر شد.
دومین نمونه بزرگ، کوچ اجباری بیش از 700 خانواده در ولسوالی گیزاب ولایت دایکندی به فرمان والی سابق گروه طالبان برای این ولایت و بر اساس یک فیصله غیابی بود.
علاوه بر این، ساکنان مناطق مرکزی کشور که عمدتا قوم هزاره هستند، بارها از «بی‌توجهی» به مشکلات شان و «بی‌عدالتی» در روند توزیع کمک‌های خیریه شکایت کرده‌اند.
آنها مقام های طالبان را به «تبعیض سیستماتیک» و «برخورد با تنفر» نسبت به ملیت هزاره متهم کرده و می‌گویند که آنها در تلاش هستند که هزاره‌ها را بیشتر «سرکوب» و «آزار و اذیت» کنند.
بر اساس گزارش ها، به نظر می‌رسد که موج جدیدی از «فشار سیاسی» طالبان علیه هزاره ها در مناطق مختلف افغانستان آغاز شده است و مشخص نیست که تا چه مدتی ادامه خواهد یافت و چه مناطقی را در بر خواهد گرفت.

ضدیت با آزادی بیان؛
بر اساس آمار سازمان گزارشگران بدون مرز در ۲۰ سال گذشته افغانستان بالاترین مقام و امتیاز را در میان کشورهای منطقه به لحاظ آزادی بیان داشت.
سازمان مذکور اعلام کرده است که در جریان یک و نیم سال گذشته بیش از290 رسانه‌ در افغانستان از فعالیت باز مانده‌‌اند. به گفته این سازمان، از میان ۵۴۷ رسانه فعال در افغانستان در سال ۱۴۰۰ خورشیدی، تنها ۳۲۸ رسانه پس از تصرف قدرت توسط طالبان، به فعالیت خود ادامه داده‌اند. به نظر می‌رسد که با ادامه وضعیت و اعمال محدودیت‌های بیشتر، تعدادی دیگر از رسانه‌ها نیز فعالیت‌شان را متوقف کنند.

ضعف سطح فرهنگی؛
افراد طالبان و فرماندهان و رهبران دینی شان دچار ضعف فرهنگ عمومی هستند مثلا انان از تاریخ امت اسلامی و از تاریخ افغانستان هیج نمیدانند.

ضعف آگاهی سیاسی:
هرگروهی که بر دولتی حکومت کند نیازمند است که واقعیت های پیچیده سیاسی را بداند و تجربه و مهارت سیاسی داشته و با بازی سیاسی بین المللی و منافع کشورهای منطقه و حکومت های جهان و استراتژی های انان و شیوه تعامل با انان اشنایی داشته باشد اما رهبرا طالبان در این بعد بی نهایت تنبل و ضعیف هستند همانطوریکه در ابعاد دیگر نیز دچار ضعف و ناتوانی هستند

نتیجه گیری؛
در گونه شناسی منظومه‌ معرفتیِ طالبان جدا از کنش ها و جریانات سیاسی، آموزه های کلامی نقش تعیین کننده دارند و تحلیل مبانی فکری طالبان بدون درنظر گرفتن پیش زمینه ها ی تاریخی آن نمی تواند تحلیل جامعی باشد. قضیه گروه طالبان را نباید بیش از حد سیاسی جلوه داد. جلوه ها یی از اندیشه طالبانی را میتوان در تاریخ اسلام در خوارج، حنابله و وهابیت مشاهده کرد. این اندیشه از آنجا که از توان کافی برای سنجش و تحلیل مسائل و مصالح زمان خود برخوردار نیست و نگاهی مطلق به حقانیت مبانی خود دارد، بنا تکفیر سایر چریانها و فرق اسلامی، ناخود آگاه به سمت عمل گرایی مفرط کشیده می شود و تمام توان و دغدغه خود را متوجه ظواهر شریعت می نماید. نکته قابل توجه این است که این تفکر هرگاه در صدد ایجاد حکومت برآمده و با نهاد قدرت و سیاست پیوند خورده به دلیل ساختار ابتتدایی ختود، اولا " آله دست سیاسیون زمان قرار گرفته دوم موجب خشونت و خونریزی شده و در این میان تنها خون انسان های بی گناه بر زمین ریخته شده است، زیرا تفکر طالبان از کشتن مخالفان خود به نام دفاع از دین و مبارزه با بدعت، شرک و کفر هیچ ابایی ندارد و آن را افتخاری برزگ محسوب می دارد . طالبان با الهام از این تجربه های تاریخی در مواجهه با چالش های پیچیده سیاسی قرن بیستم روی کار آمدند. رشد تفکرات افراطی اسلامی که در قالب گروه های بنیادگرایی چون القاعده و جمعیة العلماء السلام جلوه گر شده بود و به حمایت کشورهایی همچون پاکستان و عربستان مهد وهابیت؛ رو به رو بود، می توانست بهترین الگتوی فکری و نظری برای طالبان باشد. از اینرو اندیشه طالبان در یک سیر تاریخی بعد از گذار از اندیشه های اهل حدیث ، حنابله، ابن تیمیه و وهابیت، در یک بستر سیاسی به رهبری پاکستان و عربستان و بواسطه مکتتب دیوبندی کته تجاب وهابیت در شبه قاره هند و پایه فکری جمعیة العلماء االسلام محسوب متی شود، در تفکرطالبان راه یافت.

حامیه نادری

پی نوشتها:
1. احدی، انور الحق، عربستان سعودی، ایران و جنگ در افغانستان، افغانستان طالبان و سیاستهای جهانی، ترجمه عبدالغفار محقق، انتشارات ترانه، مشهد، ۱۳۷۷ش.
2. امامی، حسام الدین، افغانستان و ظهور طالبان، نشر شاب، تهران، چاپ اوّل، ۱۳۷۸ش
3. پهلوان، چنگیز، افغانستان عصر مجاهدین و برآمدن طالبان، نشر قطره، تهران، چاپ اوّل، ۱۳۷۷
4. دیویز، آنتونی، نحوه شکل گیری گروه طالبان به عنوان یک نیروی نظامی، افغانستان طالبان و سیاستهای جهانی، ترجمه عبد الغفار محقق، انتشارات ترانه، مشهد، ۱۳۷۷ش
5. حقانی، عبدالحکیم، کتابِ (الإمارة الإسلامیة و نظام‌ها)، سال چاپ1444
6. رشید، احمد، پاکستان و طالبان، افغانستان طالبان و سیاستهای جهانی، ترجمه عبد الغفار محقق، انتشارات ترانه، مشهد، ۱۳۷۷ش
7. رشید، احمد، طالبان اسلام نفت و بازی بزرگ جدید، ترجمه: اسد الله شفایی و صادق باقری، نشر دانش هستی، چاپ اوّل، ۱۳۷۹ش.
8. رشید، احمد، طالبان زنان تجارت و پروژه عظیم نفت در آسیای مرکزی، ترجمه دکتر نجله خندق، نشر بقعه، تهران، چاپ اوّل، ۱۳۸۲ش
9. سجّادی، سیّد عبد القیوم، گفتمان جهانی شدن و اسلام سیاسی در افغانستان پسا طالبان، سازمان انتشارات دانشگاه مفید، قم، چاپ اوّل، ۱۳۸۸ش
10. سرافراز، محمّد، جنبش طالبان از ظهور تا افول، انتشارات سروش، تهران، چاپ اوّل، ۱۳۹۰ش.
11. مژده، وحید، افغانستان و پنج سال سلطه طالبان، نشر نی، تهران، چاپ اوّل، ۱۳۸۲ش.
12. مارسدن، پیتر، طالبان: جنگ، مذهب و نظام جدید در افغانستان، ترجمۀ نجله خندق، تهران: وزارت امور خارجه، ۱۳۷۸.


این خبر را به اشتراک بگذارید
تگ ها:
عقیده طالبان
طالبان وحکومت
نظرات بینندگان:

>>>   خواهرم خانم نادری. با تشکر از پژوهش ارزشمند شما. یک نکته را فراتر از ظواهر تاریخی در نظر داشته باشید.
اینکه انسان حیوانی است که میتواند برای وحشی‌گری خود دروغ بتراشد. جنگ در همه جا و همیشه برای قدرت بوده است. ولی جنگ طلبان برای سوار شدن بر توده نادان و همراه کردن آنها با خود دروغهایی میسازند که فریب خوردگان حاضر به جنگیدن شوند.

اگر امریکا به عراق و سوریه تاخت برای تاراج نفت و تجزیه غرب آسیا به کشورهای کوچک بود تا خوشایند اسقاطیل باشد. واژه‌هایی مانند دموکراسی و اسد دیکتاتور یا بمب شیمایی صدام اینها همان دروغهایی است که به مردم گفته میشود تا کار کنند و مالیات دهند و این مالیات خرج جنگ شود.

اگر اعراب از دین دم میزنند برای مدیریت راهزنان است. راهزنان در جوامع خود شرم داشتند که بگویند دزد هستند و به قبیله دیگر حمله میکنند و دارایی مردم را غارت میکنند و هر کس هم ایستادگی کرد میکشند. اعراب راهزن این را ننگ میندانستند که به زن صاحبخانه دست درازی کنند. ولی تفکراتی ساخته شد همه این ننگ ها و زشتی‌ها را ارزش الهی بازتعریف کرد و برده گرفتن زنهای غارت شده را هم تبلیغ کرد. راهزنان هم خوشحال شدند که خدایی پیدا شده که هر چه دزدی و دغل و و غارت کنند به او نزدیکتر میشوند. سلفیت و بازگشت به اسلام و داعش و طالب و اینها همه یک چیزند و در همین چارچوب میگنجند.

طالبان امروز هم میداند که یک قبیله بیخود از کوههای سلیمان امده است و زمینهای آباد و کوههای پرآبی هست بنام خراسان. برای تسلط بر آن به هر مزدوری و ننگی تن میدهند از سران آنها تا ریزترین آنها که هنوز زاده نشده است. مانند عبدالرحمن‌ها که مزدور انگلیس میشود. و این روند مزدوری پشتونی ادامه میابد تا کرزی و غنی مزدور امریکا و الان هم طالبان مزدور پاکستان و اعراب و اسراییل و امریکا و انگلیس هستند.

دین و خدا و اسلام و مبنای فکری برای خر کردن توده جاهل است. وگرنه زنان و دختران طالبان در قصرها زندگی میکنند و برای حجاب و پوشش اسلامی به اندازه یک پشگل ارزش قايل نیستند. همانگونه که اخیرا گزارشهای ان بیرون آمده است که در کابل ساکن شدند و چه زندگی تجملاتی داشتند. یا عکسهای برهنه دخترانشان در لندن.

ولی برای فریفتن توده جاهل بیسواد در میان پشتونها و پاکستان نیاز است یک خدایی را بتراشی که هر چه تو دوست داری او نیز همان را فرمان دهد. اگر شرف کار کردن و خوردن از دسترنج خود را نداری باید از زبان خدایت دزدی و کشتن و زنبارگی بسازی. اصل موضوع این است که شیطان امروز بنام خدا در زمین فرمان میراند. پس به دنبال شناخت تظاهر ملیشه‌های شیطان در زمین باش.
مگر نمیشود شیطان خود را خدا بداند و مردمی فریب بخورند و نفهمند چرا خدا چنین جنایتکاری است؟ شده است. پیشینه بسیار دوری هم دارد.

اگر مردمی ارزوی ازادی اجتماعی دارند شما یک اندیشه مجازی آزادی بیان بساز و این پرچم را بلند کن. جماعتی حتما پیدا میشوند که حاضر باشند در راه آزادی جان دهند و مطابق اوامر شما رفتار کنند.
اگر کسی میل به زندگی و فرار از مرگ دارد هم کسانی پیدا میشوند رویایی بسازند پس از زندگی و هر چه که مخاطب دوست دارد را به او وعده دهند. ولی انچه خود میخواهد را هم راهی برای رسیدن به آن جا بزند. این میشود یک دین. به همین سادگی حتما کسانی پیدا میشوند که پیرو شوند و دیندار باشند.

همیشه یک عده احمق هستند که پیرو تو شوند. اگر زورمند شدی دیگر با زور مردم را به اندیشه خود همراه میکنی و دامنه غارت و دزدی را گسترش میدهی. اینکه به دنبال مبانی فکری طالب هستی شیوه زندگی زنان خودشان و پول پرستی و مزدوری برای کفار (به اصطلاح خودشان) بس است تا بدانی که برای اینها اسلام و دین و باور مطلقا هیچ ارزشی ندارد. تنها ابزاری است که با آن جنگجو برای منافع و خواست شیطانی خود تربیت میکنند.

ولی همین ها مردم را به ساده‌زیستی و پوشش اسلام مجبورمیکنند. ولی زن و فرزند خودشان نه تنها زندگی سراسر تجمل دارد که خودشان هم برای یک دلار مزدور سگ نجس کفار و امریکا هم میشوند چه برسد مزدور خود کفار. حال شما پژوهشی میکنی جایگاه سگ در اسلام (یکی از نجاسات) جایگاه رابطه با کفار از دید اسلام چیست؟ اینها برای یک دلار مزدور سگ یک امریکایی هم میشوند و یک قبیله ننگین برای این امر اماده است و در طول صد سال گذشته شغلی بجز این نداشتند و هنری ندارند جز همین.
شما دنبال چه میگردی؟ اینکه سگ در نگاه اینها نجاسات است و نباید پیش آن زانو زد؟ یا کفار در نگاه اینها چه هستند و ارتباط با کفار از دید اینها چه مشکلی دارد؟ اینها برای من و تو و آن جاهل انتحاری گفته میشود. رهبرانشان برای یک دلار دم تکان میدهند پیش هر امریکایی یا انگلیسی. زنانشان و دخترانشان در لندن و پاکستان با صدها نفر میخوابند.

پژوهش شما مانند این است که بپرسیم اکنون که دزدها شهر را گرفتند و قوانینی وضع میکنند ببینم مرام دزدی چیست تا بدانیم آن قوانین چیست. یکی از سران طالبان یک روز در زندگی خود کار کرده است؟ ننه به اینها گفته شده لازم نیست کار کنید راهزنی کنید و از دسترنج مردم بخورید و با این کار به شیطانی که بجای خدا نشانده‌اند نزدیک میشوند.

بنابراین گرجه پژوهش در شناخت مبانی فکری چنین جانورانی مفید است ولی این فرض را نداشته باشید که اینها به مبانی فکری که ادعا میکنند پشیزی پایبند هستند. همانقدر که اروپا و امریکا در سیصد سال اخیر بیشترین کشتار را کرده‌اند و امروز گفتن حقوق بشر از زبان آنها یک طعنه تلخ تاریخی به انسانیت است ولی میگویند و بسیار انسانها هستند که فریب این گفتمان انسانی غرب میشوند ولی کسی به آن پایبند نیست.
دینداری و اخلاق طالبان هم از همین جنس است. هر چه میگویند به اندازه یک پشگل برای خودشان ارزش ندارد. تنها برای فریب جوانان پشتون در دهات است.

>>>   مکتب دیوبندی که یکی از مکاتب فکری – مذهبی عمده در جنوب شرق آسیاست، تأثیر به سزایی در عملکرد و اعتقادات بنیادگرایان دینی به خصوص در افغانستان داشته است. طالبان که دانش آموختگان این مکتب بوده‌اند با تأثیرپذیری از آن بسیاری از اصول و قواعد حکومت خود را پایه‌گذاری کردند. با اشغال افغانستان توسط شوروی سابق و مهاجرت خیل زیادی از افغان‌ها به پاکستان و با درنظر داشت هم تباری و هم زبانی برخی از این مهاجرین ( پشتون‌ها ) با علمای این مکتب، باعث شد تا این افراد جذب مدارس دینی شده و به طلاب علوم دینی تبدیل شوند که توسط مدارس علمیه دیوبندی آموزش داده می‌شدند. با حمایت‌های دولت وقت پاکستان و جابجایی این افراد بین دو کشور افغانستان و پاکستان، خیلی زود اصول و اندیشه‌های این مکتب بین افراد طالبان گسترش یافت. در این تحقیق در پی پاسخگویی به این سؤال هستیم که اندیشه سیاسی و مذهبی طالبان از کجا نشأت می‌گیرد؟ فرضیه اصلی تحقیق مبنی بر این است که گروه طالبان با پیروی از آموزه‌های مکتب دیوبندی، بسیاری از اصول و قواعد حکومت خود را طی سال‌های 1996-2001 پایه‌گذاری کردند. برای ارزیابی فرضیه تحقیق، نویسندگان از نظریه پخش استفاده کردند که یکی از نظریه‌های معتبر برای ارزیابی و سنجش چگونگی گسترش هر نوع نوآوری فکری یا فیزیکی استفاده می‌شود

>>>   در زمان حکومت اول این گروه بین سال‌های ۱۳۷۵ش/۱۹۹۶م تا ۱۳۸۰ش/۲۰۰۱م، شیعیان افغانستان محدودیت، فشار و سرکوب شدیدی را تجربه کردند. همچنین گزارش‌ شده است که پس از بازگشت طالبان به قدرت، تدریس فقه جعفری در دانشگاه‌ها ممنوع و شیعیان مجبور شده اند که در روزهای عید فطر ۱۴۴۴ق همزمان با اهل سنت افطار و برگزاری نماز عید شیعیان در غزنی با مشکل مواجه شده است.
طالبان در تابستان ۱۳۷۳ش/۱۹۹۶م توسط دولت پاکستان و گروه‌های بنیادگرای سنی و حمایت عربستان، به رهبری ملایان و طالب‌های پشتون در مدارس مناطق مرزی پاکستان در شهرهای پیشاور و کویته بوجود آمد. طالبان در ۱۳۷۵ش/۱۹۹۸م با تصرف کابل و بیرون راندن سران دولت اسلامی مجاهدان افغان، از طرف پاکستان، عربستان و امارات متحده عربی به رسمیت شناخته شد و القاعده و گروه‌های بنیادگرای آسیای میانه اجازه فعالیت در افغانستان را پیدا کردند. با حمله القاعده در ۲۰ شهریور ۱۳۸۰ش/۲۰سپتامبر ۲۰۰۱م به نیویورک و عدم همکاری طالبان در دستگیری اسامه بن لادن، رهبر القاعده، دولت امریکا به مراکز طالبان حمله کرده، حکومت آن را سرنگون ساخت و نیروهای خود را در آنجا مستقر ساخت.

>>>   مبانی فکری
الگوی سلفی
مبانی اندیشه ملایان طالب، ناشی از مکتب دیوبندی هند و سلفیه است. آنان دوره‌های آغازین و میانی اسلام را دوران طلایی، و دور از هرگونه خطا و نقد می‌دانند. به نظر آنان این دوره نزدیک‌ترین و شبیه‌ترین مشخصات زندگی اسلامی را به سیره و سنت حضرت محمد(ص) داشته، و باید نظام زندگی اکنون مسلمانان نیز به آن دوره برگردد.
نظام خلافت
مهم‌ترین اصل در اندیشه سیاسی دیوبندی و طالبان، زنده کردن خلافت در نظام سیاسی اسلام است. طالبان، اسلامی ماندن جامعه را در اسلامی بودن حکومت می‌داند. بنابراین بازگشت به جامعه آرمانی موردنظر طالبان، مستلزم زنده‌کردن نظام حکومتی آن زمان یعنی خلافت است. از ارکان این نظام سیاسی، بیعت اهل حل و عقد، شورا، نصب و غلبه است. در تئوری خلافت و امارت، مردم و احزاب جایگاهی ندارند.

برتری قومی
طالبان اعتقاد دارد که برای خلافت و ریاست دولت اسلامی افغانستان، قبیله احمدخان درانی (ابدالی) از قوم پشتون، شایستگی و اصالت دارند، زیرا او پایه‌گذار اولین حکومت مستقل در قندهار است که منجر به تشکیل کشور افغانستان شد.این دیدگاه باعث شده است که در دولت جدید طالبان شاهد تقابل قبیله‌ای بین درانی‌های قندها و غلجایی‌های پکتیا باشیم. شبکه حقانی که بیشتر نقش را در عملیات‌های مرگبار بر ضد دولت قبلی و نیروهای غربی داشته است و متعلق به طایفه زدران از شرق افغانستان است، برتری‌جویی درانی‌ها را نمی‌پذیرد. از جانب دیگر انحصار قدرت از سوی پشتون‌ها موجب واکنش و نارضایتی تا سر حد جدایی و جنگ دیگر اقوام از جمله طالبان متعلق به گروه‌های قومی تاجیک، هزاره و ازبیک شده است.

>>>   طالبان با الگو دانستن زندگی اسلامی مورد نظرشان، پس از تصرف قندهار، هرات و کابل و نیز، پس از تشکیل حکومت، دستورات همگانی ویژه‌ای در این راستا صادر کرد مانند: مردان باید ریش بلند و لباس محلی داشته باشند. نماز جماعت اجباری است. رادیو، تلویزیون، اینترنت، ماهواره و وسایل موسیقی، ابزار شیطانی اعلام شد.نقاشی و عکاسی موجودات زنده ممنوع گردید. دختران و زنان حق تحصیل و کار ندارند و برای حضور در بیرون خانه بی‌آرایش، کاملا پوشیده و همراه با پسر یا مرد محرم باشند.پیروان غیر اهل‌سنت مانند شیعیان و اسماعیلیان حق انجام مراسم مذهبی ندارند. زکات و عشر به عنوان مالیات‌های اسلامی دوباره رایج شد.

تشکیل نظام خلافت
اندیشه سیاسی و حاکمیتی طالبان، نظیر سایر جنبش‌های اهل‌سنت، بر پایه خلافت اسلامی است. در این راستا طالبان پس از تصرف کابل، با ملا محمدعمر، به‌عنوان امیرالمومنین و امیر امارت اسلامی بیعت کردند. رهبران بعد از وی نیز تحت این دو عنوان انتخاب می‌شوند.

حفظ برتری سیاسی قومی
پشتون‌ها از قرن ۱۱ش/۱۸م قدرت را پیوسته در افغانستان به دست داشته‌اند ولی ریاست برهان‌الدین ربانی ـ ملای تاجیک ـ بر دولت مجاهدین این رویه را قطع کرد. بنابر این ملامحمد عمر، رهبر طالبان با اعتقاد به اصالت پشتون‌ها برای گرفتن قدرت، کوشید تا این سنت را دوباره زنده کند.

>>>   اسلام طالبان، معجوني از سنت ها و هنجارهاي قبيله اي است كه به طور كامل با اسلام ناب ناسازگار است. در واقع، انديشه ديني طالبان، برگرفته از انديشه وهابيت است كه در دهه 1370 با پشتيباني استكبار جهاني و قدرت هاي منطقه اي هم سو با غرب وارد عرصه سياسي افغانستان شد. طالبان با بربريت، سطحي نگري، قشري گري، سخت گيري و خشونت عليه فرقه هاي مذهبي و قوميت هاي مختلف به ويژه شيعيان، بر بخش زيادي از كشور افغانستان مسلط شدند و انديشه هاي واپس گرايانه و منحرفانه خود را به نام اسلام بر مردم افغانستان تحميل كردند.
در اينجا به نمونه هايي از عقايد ويژه آنها اشاره مي كنيم:
1. طالبان، شيعيان را كافر و كشتن آنها را جايز اعلام كردند؛
2. آنان، خود را پيرو فقه ابوحنيفه مي دانستند، ولي در عمل، پيرو فقه سنت گراي ابن حنبل و ابن تيميه اند؛
3. استفاده از كت و شلوار را جايز نمي دانستند؛
4. تراشيدن صورت را بدعت در دين مي خواندند؛
5. نه تنها كساني را كه ريش خود را مي تراشيدند يا كوتاه نگه مي داشتند، مجازات مي كردند، بلكه كساني را نيز كه از دنيا رفته بودند، حد مي زدند! در گزارش هاي خبري سال 1377 آمده بود كه طالبان، تابوت مرد مسلماني را كه شماري از مردم تشييع مي كردند، بازرسي و اعلام كردند چون متوفا ريش ندارد، محكوم به پنج ضربه شلاق است و حكم را در مورد مرده جاري كردند.
6 . عكس برداري و تصوير گرفتن ممنوع بود؛
7. هنگام نماز، مردم را با شلاق به سمت صف هاي نماز هدايت مي كردند، ولي اينكه آيا نمازگزاران وضو دارند يا نه، براي آنها فرقي نمي كرد. به اعتقاد آنان، مهم اين بود كه صف هاي نماز تشكيل شود، چه با وضو و چه بي وضو.
8 . يكي از اقدام هاي اداره امر به معروف و نهي از منكر طالبان، تراشيدن سر مردان به ويژه جوانان بود. آنها به همان اندازه كه ريش بلند را دوست مي داشتند، موي سر بلند را از مظاهر فساد و بي بند و باري مي دانستند و به شدت با آن برخورد مي كردند؛
9. بستن مدرسه هاي دخترانه و تأكيد بر اينكه زنان حق تحصيلات عالي را ندارند؛
10. از نظر طالبان، زنان حق حضور در عرصه هاي اجتماعي را نداشتند؛
11. بيش از حد و فراتر از حد شرعي در مورد حجاب زنان سخت گيري مي كردند؛ در مواردي، برخي از زنان را كه در واقع باحجاب بودند (حجاب شرعي داشتند)، ولي از نظر طالبان بي حجاب به شمار مي آمدند؛ يعني صورتشان را به حد كافي نمي پوشاندند، در ملأ عام شلاق مي زدند.
12. تخريب و تحريم وسايلي مانند: تلويزيون، ضبط صوت، نوار، مجله، آلات بازي و... ؛
13. به كنيزي گرفتن مادران و دختران و به غلامي گرفتن مردان.
اگر كسي كمترين اطلاعاتي از مباني اسلامي داشته باشد، به آساني متوجه سطحي نگري و ناسازگاري انديشه هاي طالبان با مباني مترقي اسلام مي شود.

>>>   طالبان در امور اجتماعی باز گشت به عصر قبل از تجدد و تفسیر سخت گیرانه از مفاهیم دینی را خواستار بودند. ممنوع اعلام کردن استفاده از رسانه‌ها و به تبع آن ممنوع بودن موسیقی، نقاشی، سینما، عکس، لباس جدید و سایر هنرهای دیگر در همین راستا انجام پذیرفت. آنها هرگونه کت و شلوار و لباس جدید برای مردها را ممنوع اعلام کرده و پوشش سر تاپا برای زنان تجویز کردند. همچنین مردان باید ریش گذاشته موی سر را بتراشند و حتما در نماز جماعت شرکت کنند.‌

زنان حق بیرون آمدن از منزل را نداشتند مگر برای موارد ضروری. زن از دید طالبان یک ابزار محسوب شده که فقط باید خانه‌داری بکند. صدای زن و صدای راه رفتنش را مرد اجنبی نباید بشنود و حق حضور و خرید در کوچه و بازار را ندارد، حق تحصیل و شرکت در دانشگاه را ندارد و... آنها حتی نهاد صلیب سرخ سازمان ملل و برخی دیگر از موسسات بین‌المللی را به دلیل وجود زنان غیرمحجبه تعطیل کردند.‌
انجام حدود زمان صدر اسلام به شکل سنتی آن و به صورت سرسخت، ممنوع بودن توسل و تبرک به مقابر پیشوایان، تخریب کردن معابر و مقابر و آثار تاریخی و بناها به دلیل شرک ورزیدن و... از دیگر اقدامات طالبان بود که البته این موارد از اصول سلفی‌گری است.‌

آنها در اقدامی‌یک اثر تاریخی مربوط به چند هزار سال پیش در افغانستان (مجسمه بودا) را به توپ بستند که جامعه جهانی را در اندوه فرو برد.
شهروند پشتون از دید طالبان، شهروند درجه یک محسوب می‌شد و بقیه قومها تابع آنها، یک نظام کاملا طبقاتی که ناشی از اندیشه دیوبندی شاه ولی‌الله دهلوی تحت تاثیر محیط هند بود

>>>   طالبان تنها قانون اساسی را قرآن می‌دانست همچنین اهمیتی به ساختار نظام جدید بین‌الملل نمی‌داد. آزادی، حقوق بشر، مشارکت سیاسی، انتخابات، احزاب، حمایت از حقوق زنان، برابری شهروندان و... برای طالبان ناشناخته بود.به طوری که کشورهای جهان اعلام کردند اگر حداقل موارد را رعایت نکنید شما را به رسمیت نمی‌شناسیم طالبان در جواب گفتند اجرای احکام اسلامی‌برای ما مهم است خواه کشورها ما را به رسمیت بشناسند یا نشناسند.‌

بر اساس بدعت بودن مسائل جدید طالبان کنوانسیونهای بین‌المللی را به رسمیت نشناختند و به آن عمل نکردند. حمله به سفارت جمهوری اسلامی ‌ایران و کشتار کارکنان آن، پناه دادن به بن لادن با این عنوان که او یک مسلمان است و به امارت اسلامی ‌پناهنده شده و ما یک مسلمان را به کافران تحویل نمی‌دهیم، بر همین اساس صورت پذیرفت.‌

طالبان جنگ با مسلمانان غیرسلفی را مجاز و با شیعیان را واجب می‌دانستند. ( این اندیشه کل مذاهب سلفی است) قتل این گروهها از نظر طالبان مباح و اموال آنها باید غارت شود. گروههای سلفی به خصوص القاعده آمریکا را دشمن درجه یک خود می‌دانند. آمریکا به دلیل مرکزیت در ایجاد مصنوعات و ابزارهای جدید و غیر مسلمان بودنش بزرگترین دشمن مذاهب سلفیه محسوب می‌شود. نکته قابل تامل اینکه گروههای سلفی برای اینکه از آمریکا بر علیه شیعه استفاده کنند ظاهرا وظیفه دشمنی سرسخت با آمریکا را بر عهده القاعده گذاشته‌اند. آمریکا نیز با هدف ایجاد شکاف در جهان اسلام به خصوص خصومتش با جمهوری اسلامی‌ایران به مبارزه سرسخت بر علیه مذاهب سلفیه (به‌جز القاعده) نپرداخته و در برخی شرایط کمکهای شایانی نیزبه آنها کرده است.‌

>>>   طالبان گروه مسلح سلفی است که با هدف سرنگونی نظام سیاسی فعلی افغانستان و برپایی امارت اسلامی می‌جنگد، اندیشه و رفتار طالبان بر تفسیر سنتی و بدون نرمش از شریعت اسلام و مقررات سخت‌گیرانه قبیله ‌ای پشتون استوار است، در زمان حکومت این گروه بین سال ‌های ۱۳۷۵ تا ۱۳۸۰ شمسی شیعیان افغانستان محدودیت، فشار و سرکوب شدیدی را تجربه کردند، این گروه در ۱۳۷۳شمسی توسط دولت و گروههای بنیادگرای سنی پاکستان و حمایت عربستان با بدنه ملایان و طالب‌های پشتون در مدارس مناطق مرزی پاکستان به وجود آمد.

مسابقه سران و فرماندهان گروه‌های مجاهدین پس از سقوط دولت نجیب‌الله (بهار۱۳۷۱ش/۱۹۹۲م)، برای تلاش در ورود انحصاری و سریع به کابل و به دست گرفتن مناطق مهم و سلاح‌های سنگین، باعث شد که اختلافات به درگیری‌های شدید، جنایات بسیار و ویران ساختن کابل و شهرهای بزرگ انجامد.

رونق اقتصادی، ثبات اجتماعی و امنیت همگانی در دوره دولت مجاهدین از بین رفت، روند كم‌شتاب توسعه متوقف شد، فساد، زورگویی و اعمال خلاف قانون رواج بیشتر یافت، این‌گونه بود که افکار عمومی به سمت ظهور عامل قوی برای توقف و جبران نابسامانی‌های عملکرد مجاهدین متمایل شد، ناشناخته بودن اولیه طالبان باعث شد که تصور عمومی بر متفاوت بودن و بهتر بودن این گروه شکل گیرد.

در ایالات و مناطق مرزی پاکستان بخصوص در پیشاور و کویته، از دهه چهل خورشیدی به این سو، احزاب سنی مانند جمعیت علمای اسلام، جماعت اسلامی و اهل حدیث، مدارس علمیه ایجاد کردند، در این مدارس فقط برخی متون مذهبی با تفسیر و دیدگاه مکتب دیوبندی هند تدریس می‌شود که دیدگاه‌ها و فعالیت‌های مشترک با سلفیه و وهابیت دارد، پس از ورود مهاجرین افغانستانی به این مناطق تعداد قابل توجهی از جوانان، جذب این مراکز شدند و نیز بر تعداد این مدارس افزوده گشت.

بیشتر این طلاب از قوم پشتون بودند و در فضای قبیله‌ای، روستایی یا اردوگاهی همراه با فقر و محیط بسته تربیت شده بودند، در این مراکز بارها گفته می‌شد که مجاهدین و شیعیان، فاسد و خارج از دین هستند و خارجی‌ها نیز نیروهای شیطانی معرفی می‌شدند سپس با تحریک و تشویق طلبه‌ها به جهاد، وظیفه دینی برای پاکسازی افغانستان و یادآوری تعصب قومی، آنان را مسلح و سازمان‌دهی کرده و به افغانستان گسیل داشتند.

به‌ تدریج، افراد غیر پشتون یا غیر بنیادگرا نیز به این گروه پیوستند، سنی‌های بنیادگرای تاجیک و ازبک (بدخشان و مناطق شمال افغانستان)، مجاهدین عرب، چچن و ازبکستانی، و نیز پشتون‌هایی که در دولت‌های کمونیستی افغانستان همکاری و تجربه داشتند، ورود نیروهای شوروی سابق به افغانستان(زمستان ۱۳۵۸ش/۱۹۸۰م)، شکل‌گیری نیروهای مجاهد و ارتباط زمینی آنان با شهرهای مرزی پاکستان، فرصتی برای اعمال بهتر سیاست‌های پاکستان در افغانستان بوجود آورد و باعث شد با حمایت پاکستان (ضیاءالحق)، کمک‌های امریکا، انگلیس و برخی کشورهای اسلامی مانند عربستان و امارات، احزاب متعدد جهادی در آنجا شکل گیرد.

سران احزاب از ملایان فعال، و سربازان از جوانان مهاجر و داخل کشور تشکیل شده بود، تمایل حامیان مجاهدین، به گروه‌های تندرو و وفادار مانند حزب اسلامی (گلبدین حکمتیار) و حزب اتحاد اسلامی (عبدالرب الرسول سیاف) نتوانست برنامه‌های دولت پاکستان و عربستان را به‌خوبی پیش ببرد، بنابراین دولت پاکستان(بی‌نظیر بوتو) و عربستان به سمت تشکیل گروه جدید با زمینه کنترل، نظارت و وفاداری بیشتر رفت.

پس از خروج نیروهای شوروی سابق از افغانستان در زمستان ۱۳۶۷ش/۱۹۸۹م و نیز ناتوانی دولت مجاهدین و سازمان ملل از توافق همگانی در کابل، دولت امریکا حمایت و تمرکز خود را از افغانستان به جاهای دیگر منتقل نمود. بنابر این همگان چشم به راه‌حل سریع و مطمئن برای خلاصی از مشکلات افغانستان داشتند.

در این شرایط پاکستان و احزاب تندروی آن، طرح تشکیل گروه جدیدی را برای کسب منافع و حل بحران افغانستان فراهم کردند که با تایید ضمنی و استقبال بعدی امریکا روبرو شد. حمایت و کمک عربستان به مجاهدین و طالبان دو علت اصلی داشت: نخست، گسترش نفوذ در میان کشورهای اسلامی با هدف مطرح کردن خود به‌عنوان قدرت اصلی اسلامی، و دوم، کاهش نفوذ ایران هم‌چنین توجه و فعالیت نیروهای بنیادگرای عربستان، امارات متحده و کشورهای عربی دیگر، از انتقاد، مخالفت و تهدید سران این کشورها به فرصت جهاد در افغانستان منحرف شد.

به عبارت دیگر طالبان بیشتر شرایط مورد نظر آنان را داشت؛ تعصب، وابستگی مذهبی، روحیه تندروی، شعارهای ضدفساد، ظاهر اسلامی و مخالفت با شیعیان و حضور ایران، چارچوب فکری و اولیه سران طالبان اضافه بر ذهنیت و تربیت جامعه پشتونی جنوب افغانستان، آگاهانه یا ناآگاهانه از اندیشه‌های مختلف موجود در جریان‌های افراطی اسلامی معاصر تاثیر پذیرفته است.

مبانی اندیشه ملایان طالب، ناشی از مکتب دیوبندی هند و سلفیه است که دوره ‌های آغازین و میانی اسلام را دوران طلایی، و دور از هرگونه خطا و نقد می‌داند، به نظر آنان این دوره نزدیک‌ترین و شبیه‌ترین مشخصات زندگی اسلامی را به سیره و سنت حضرت محمد(ص) داشته و باید نظام زندگی اکنون مسلمانان نیز به آن دوره برگردد مهم‌ترین اصل در اندیشه سیاسی دیوبندی و طالبان، زنده کردن خلافت در نظام سیاسی اسلام است.

طالبان، اسلامی ماندن جامعه را در اسلامی بودن حکومت می‌داند بنابراین بازگشت به جامعه آرمانی موردنظر طالبان، مستلزم زنده‌کردن نظام حکومتی آن زمان یعنی خلافت است از ارکان این نظام سیاسی، بیعت اهل حل و عقد، شورا، نصب و غلبه است، در تئوری خلافت و امارت آن طوری که طالبان می‌خواهد مردم و احزاب جایگاهی ندارند، طالبان اعتقاد دارد که برای خلافت و ریاست دولت اسلامی افغانستان، قبیله احمدخان درانی (ابدالی) از قوم پشتون، شایستگی و اصالت دارند زیرا او پایه‌گذار اولین حکومت مستقل در قندهار است که منجر به تشکیل کشور افغانستان شد.

بنابر این طالبان حکومت اقوام دیگر افغانستان، و حتی طوایف دیگر پشتون مانند غلزایی و محمدزایی را تحمل نمی‌کنند طالبان با الگو دانستن زندگی اسلامی مورد نظرشان پس از تصرف قندهار، هرات و کابل و نیز پس از تشکیل حکومت دستورات همگانی ویژه‌ای در این راستا صادر کرد مانند مردان باید ریش بلند و لباس محلی داشته باشند، نماز جماعت اجباری است.

رادیو، تلویزیون، اینترنت، ماهواره و وسایل موسیقی، ابزار شیطانی اعلام شد، نقاشی و عکاسی موجودات زنده ممنوع گردید، دختران و زنان حق تحصیل و کار ندارند و برای حضور در بیرون خانه بی‌آرایش، کاملا پوشیده و همراه با پسر یا مرد محرم باشند، پیروان غیر اهل‌سنت مانند شیعیان و اسماعیلیان حق انجام مراسم مذهبی ندارند، زکات و عشر به عنوان مالیات‌ های اسلامی دوباره رایج شد.

اندیشه سیاسی و حاکمیتی طالبان، نظیر سایر جنبش‌های اهل‌سنت، بر پایه خلافت اسلامی است، در این راستا طالبان پس از تصرف کابل با ملا محمدعمر به‌ عنوان امیرالمومنین و امیر امارت اسلامی بیعت کردند، رهبران بعد از وی نیز تحت این دو عنوان انتخاب می‌شوند، پشتون‌ها از قرن ۱۱ش/۱۸م قدرت را پیوسته در افغانستان به دست داشته‌اند ولی ریاست برهان‌الدین ربانی ـ ملای تاجیک ـ بر دولت مجاهدین این رویه را قطع کرد.

بنابراین ملامحمد عمر رهبر طالبان با اعتقاد به اصالت پشتون‌ها برای گرفتن قدرت کوشید تا این سنت را دوباره زنده کند، در مهر ۱۳۷۳ش پس از یک درگیری خونین میان نیروهای محلی مجاهدین و گروهی نوظهور در اسپین بولدگ در افغانستان و نزدیک مرز پاکستان فردی به نام مولوی منان نیازی با بخش فارسی رادیو بی‌بی‌سی مصاحبه کرد و خود را سخنگوی گروه جنگجوی جدید معرفی نمود.

او اهداف گروه را این‌گونه اعلام نمود: ما محصلین و طالبان مدارس دینی هستیم که برای از بین بردن گروه‌ها و دسته‌جات مسلح محلی و برقراری امنیت راه‌های تجاری اقدام نموده‌ایم، طالبان به سرعت توانستند قندهار مهم‌ترین ولایت جنوبی افغانستان را تصرف کرده و در آنجا حکومت محلی خود را ایجاد کنند، در مهر ۱۳۷۵ش گروه طالبان وارد کابل شد.

ارگ رياست جمهوري را گرفت و امارت اسلامی تاسیس کرد ولی ملاعمر در قندهار ماند، طالبان تا آبان ۱۳۸۰شمسی بر بخش زيادی از افغانستان حکومت کرد البته مجاهدین افغانستان در مناطق مختلف با طالبان در نبرد بودند و حاج قاسم سلیمانی نیز که فرمانده سپاه قدس بود در مناطق مختلفی از افغانستان حضور پیدا می‌کرد و به مجاهدین برای مقابله با طالبان کمک می‌کرد.

در پی حمله به برج‌های دوقلو در نیویورک دولت آمریکا گروه القاعده را متهم به دست داشتن در این حمله دانست و از طالبان خواست تا اسامه بن‌لادن رهبر القاعده را به امریکا تحویل دهد، در پی خودداری طالبان از پذیرش این درخواست آمریکا به بهانه مبارزه با تروریسم به افغانستان حمله کرد، تهاجم امریکا به افغانستان باعث شد طالبان ضعیف شود و تلاش‌های چندین ساله مجاهدین افغانستان در مبارزه با طالبان به نتیجه برسد و دولت طالبان ساقط شود.

پس از سقوط دولت طالبان در آبان(عقرب)۱۳۸۰شمسی، بیشتر اعضای باقی‌مانده به پاکستان فراری شدند، اولین رییس طالبان محمدعمر (قندهار۱۳۳۹ش-پاکستان۱۳۹۲ش/۱۹۶۰-۲۰۱۳م) معروف به ملاعمر بود، محمد عمر پس از تصرف کابل (مهر ۱۳۷۵ش/اکتبر۱۹۹۶م) در گردهمایی ملایان و طلبه‌های جنوب افغانستان به امارت اسلامی طالبان انتخاب شد، او سابقه جهاد و عضویت در برخی احزاب جهادی افغانستان را دارا بود که از آن کناره‌گیری کرد، محمدعمر پس از سقوط حکومت طالبان و فرار به پاکستان تا هنگام مرگ دیده نشد.

پس از محمدعمر، اختر محمد منصور(ولایت قندهار۱۳۴۷-پاکستان۱۳۹۵ش/۱۹۶۸-۲۰۱۶م)، فرد شماره دو این گروه، به عنوان رهبر جدید آن انتخاب شد اما بخشی از طالبان این انتخاب را نپذیرفته و جدا شدند، ملا هبت‌الله آخوندزاده، این فرد(متولد:قندهار۱۳۴۰ش/۱۹۶۱م)، قاضی‌القضات طالبان در زمان ملاعمر بوده و بین طالبان به شیخ الحدیث نیز مشهور است ولی سوابق نظامی و مدیریتی چندانی ندارد، طالبان برای پیشبرد اهداف خود می‌کوشید از اعمال سیاست‌های خشن و جانب‌‌گرایانه نسبت به شیعیان فاصله بگیرد اما از همان ابتدا شیعیان خصوصا هزاره‌ها با طالبان دچار مشکل شدند.

عدم پایبندی طالبان به توافق صلح با عبدالعلی مزاری رهبر حزب شیعی وحدت اسلامی در هنگام تلاش برای ورود به کابل که منجر به شهادت وی و سرکوب نیروهای این حزب شد؛ باعث شد چهره و جایگاه این گروه نزد شیعیان منفور شود، گرچه بعدها با پیوستن برخی از افراد و گروه‌های شیعی به طالبان و همکاری با آنان تلاش شد تصور عدم تعصب و خشونت عمدی طالبان در مقابل شیعیان بویژه هزاره‌ها به وجود آید ولی محدودیت، سرکوب شدید و کشتار مقاومت شیعیان در هزارستان و شهرها و روستاهای دیگر این پندار را از بین برد.

پس از سقوط کابل و انتقال مرکز حزب وحدت اسلامی به بامیان، طالبان حملات شدیدی را به این ولایت نمود اما تا تصرف آن بارها شکست خورد و عقب نشست، در خرداد(جوزا) ۱۳۷۶ش به دنبال تصرف مزار شریف مرکز ولایت/استان بلخ در شمال افغانستان، هزاره‌های این شهر و نیروهای حزب وحدت علیه طالبان قیام کردند، با همراهی ازبک‌ها و تاجیک‌ها صدها نیروی طالبان را به قتل رسانده و شهر را باز پس گرفتند، این عمل باعث شد تسلط طالبان بر بیشتر مناطق افغانستان و ابتکار پاکستان و عربستان برای رسمیت دادن دولت آنان به شکست انجامید و به تلافی منطقه هزارستان تحریم و محاصره شد.

گرسنگی و بیماری، تلفات و فشار بسیاری بر مردم وارد نمود، این وضعیت حدود ۱۵ ماه تا زمان سقوط بامیان ادامه داشت، مزار شریف در مرداد(اسد) ۱۳۷۷ش با حمایت کامل پاکستان و عربستان دوباره به دست طالبان افتاد، نسل‌کشی هزاره‌ها و اقوام دیگر شروع شد، بیشتر آنان هنگام کشته شدن، شکنجه می‌شدند، فرماندهان ارشد طالبان به طور رسمی اعلام کردند که شیعیان کافرند و باید نابود شوند.

هشت نفر از دیپلمات‌های کنسول‌گری ایران نیز در این حمله شهید شدند، حملات طالبان به مناطق هزارستان در شهریور(سنبله) ۱۳۷۷ش شدت گرفت و بامیان سقوط کرد، گزارش‌ها از ده‌ها قتل و غارت خبر می‌داد، در برخی مناطق افراد بانفوذ شیعه با هدف کاهش کشتار با طالبان صلح و همکاری کردند، در مجموع تا سقوط طالبان در آبان(عقرب) ۱۳۸۰ش شیعیان در موضع ضعف شدید قرار داشتند به‌ ویژه با تخریب مجسمه‌های بودا توسط طالبان که بزرگ‌ترین آثار باستانی هزاره‌ها محسوب می‌شد، ضربات سنگینی به روحیه شیعیان هزاره وارد شد.

پس از شروع مجدد فعالیت طالبان(۱۳۸۵ش/۲۰۰۶م)، در رفتار خشونت‌آمیز این گروه با شیعیان هیچ تغییری دیده نشده است و آمارها نشان می‌دهد تلفات و هزینه‌های حملات طالبان گاهی برای شیعیان سنگین‌تر بوده است البته پس از شروع فعالیت داعش در افغانستان (۱۳۹۴ش/۲۰۱۵م) و انجام عملیات‌های تروریستی و جنایت به خصوص علیه شیعیان، طالبان در چند بیانیه‌ این حملات را محکوم کرده و کوشیده است که خود را از حملات عمدی به شیعیان و با انگیزه تعصب مذهبی و نژادی دور نشان دهد.

طالبان سبک زندگی غربی را کفرآمیز تلقی می‌کند، لباس غربی را با سستی اخلاقی برابر می‌داند و آزادی زنان را به عنوان ضدیت با اخلاق اسلامی مردود می‌شمارند، آنان به نفوذ فرهنگ غربی که دشمن اسلام تلقی می‌گردد حساس هستند و معتقدند جامعه از طرفی خارجی‌ها در خطر است، از این‌رو یکی از اهداف این گروه بیرون راندن و ضربه زدن به نیروهای خارجی مستقر در افغانستان است.

طالبان تفاوت‌هایی با گروه‌هایی تندرو دیگر همچون القاعده و داعش داشته و دارد، طالبان در جهاد خود اولویت را به دشمن نزدیک می‌دهد، این دشمنان نزدیک همان رژیم سکولار و حامیانشان، یعنی ایساف(نیروهای بین‌المللی کمک به امنیت) و آمریکا در افغانستان اند، آنها برای جهاد به کشورهای دیگر نمی‌روند و حتی کمتر در صدد ایجاد گروههای ضربت در داخل آمریکا و یا اروپا هستند، برخلاف داعش و القاعده که با توجه به ساختار و سوابقشان دارای استراتژی جهانی هستند.

در نگاه آنان ایجاد دولت اسلامی گام اول در جهت توسعه سرزمین اسلامی و ایجاد خلافت اسلامی است. ایده تغییر نام گروهک تروریستی داعش منشعب از القاعده از دولت اسلامی عراق و شام (داعش) به دولت اسلامی هم از این جهت بود که محدویت ملی و سرزمینی را حذف کند، ابوبکر البغدادی خود را خلیفه مسلمین می‌داند در حالی که ملا عمر خود را تنها امیر افغانستان می دانست.

طالبان تلاش داشته که نسبت به گروه‌های افراطی دیگر در افغانستان تا زمانی که به قلمرو و منافع این گروه ضربه نزده‌اند و طالبان را به رسمیت بشناسند تحمل و سازگاری داشته باشد در غیر این صورت وارد درگیری با آنان می‌شود، شبکه حقانی، القاعده، طالبان پاکستان، حرکت اسلامی ازبکستان و داعش، برجسته‌ترین این جمیعت‌ها بوده است.

طالبان پس از مدتی دوباره (۱۳۸۵ش/۲۰۰۶م) فعالیت خود را در افغانستان علیه نیروهای دولتی و خارجی آغاز کرد، حملات خرد و کلان این گروه، تلفات سنگینی برای هر دو طرف داشته است هم‌چنین در نتیجه عملیات‌های این گروه بخصوص انتحاری و بمب‌گذاری تاکنون ده‌ها هزار فرد غیرنظامی کشته و زخمی شده است.

سران طالبان در لیست سیاه سازمان ملل قرار دارد، در بهمن ۱۳۹۷ش «زلمی خلیل‌زاد» نماینده افغان‌ تبار دولت آمریکا دور جدیدی از تلاش‌ها را برای گفتگو و صلح با طالبان آغاز کرد، دفتر نمایندگی طالبان در قطر، محل اصلی این دیدارها است، هم‌زمان با این فعالیت ترامپ رییس جمهور وقت امریکا اعلام کرد بخشی از نیروهای امریکایی را از افغانستان خارج می‌کند.

در نهایت توافقنامه صلح میان طالبان و امریکا در تاریخ ۱۰ اسفند ۱۳۹۸ش برابر با ۲۹ فوریه ۲۰۲۰م به امضاء رسید، از جمله تعهدات آمریکا در این توافقنامه خروج نیروهای امریکایی در طی ۱۴ ماه از خاک افغانستان و در صورت اجرای توافقنامه تحریم‌های علیه طالبان تا ۲۷ اگوست ۲۰۲۰م برداشته شود، در مقابل نیز طالبان تعهداتی داده‌اند از جمله اینکه به اعضای خود، فرد یا گروهی از جمله القاعده اجازه نخواهد داد تا از خاک افغانستان برای تهدید آمریکا و متحدان آن استفاده کنند.

حال که این گروه به نوعی افغانستان را مصادره کرده اند باید دید آیا به وعده هایی که دادند از جمله آزادی بیان و زنان پایبند می ماند یا نه، متاسفانه در برهه کنونی برای رویت نتیجه وعده های طالبان چاره ای جز صبر نیست.

>>>   مواضع و افکار سیاسی ـ دینی طالبان
جنبش طالبان به لحاظ بافت تشکیلاتی عمدتا از پشتون های افغانستان تشکیل شده است، اما شعار اسلام گرایی و تطبیق شریعت از سوی آنان هر نوع گرایش نژادی و قومی را مورد انکار قرار می دهد. مواضع و افکار سیاسی و دینی طالبان اگر چه از محرومیت تعالیم و آموزش های دینی آنان در مدارس علمی سرچشمه می گیرد، اما دراین میان این جنبش به دلیل خصلت سنت گرایی شدیدی که در خود دارد، از آداب و رسوم محلی نیز تا اندازه ی زیادی متاثر بوده است. این نکته به ویژه زمانی اهمیت می یابد که زندگی قبیله ای و روستایی آنان را مورد توجه قرار دهیم. حتی برخی از سران این جنبش مراکز تعلیمی و حوزوی خارج از افغانستان را ندیده اند و عده ی زیادی از آنان ـ اکثریت قریب به اتفاق ـ در مدارس علمی ای که در مناطق مرزی افغانستان یا کمپ های مهاجرین در پاکستان تشکیل گردیده بود، به تحصیل پرداخته اند. بنابراین جنبش طالبان از مایه های فکری و تئوریک قوی در زمینه ی اندیشه ی سیاسی اسلام، حکومت دینی و دیگر مسایل مربوط به حکومت دینی بی بهره هستند. با این همه شعار تطبیق احکام دینی در رأس برنامه ها و افکار سیاسی آنان قرار دارد؛ رادیو کابل به «رادیو شریعت» تغییر نام می یابد و تنها ارگان انتشاراتی این جنبش به نام «شریعت» منتشر می گردد. «حزب المومن» عنوان یکی دیگر از انتشارات این گروه است که در پاکستان منتشر می گردد. این ها همه بیانگر ایده ی اسلام خواهی و شعار تطبیق شریعت آنان می باشد. در زمینه ی فقدان یک تئوری منسجم در میان این گروه یکی از پژوهشگران غربی چنین می نویسد: «استنباط من این است که گروه طالبان در حالی که مجموعه ی عقاید روشنی دارند، فاقد ایدئولوگ و نظریه پردازی هستند که بتواند چارچوب مدونی را برای هدایت جنبش و تعیین خط مشی آینده ی آن ارایه نماید». ازاین رو به نظر می رسد چیزی به نام ایدئولوژی برای این گروه وجود نداشته باشد. آنچه وجود دارد، عقیده ی متعصبانه ای است که ظاهرا درمیان مردم نفوذ زیادی پیدا کرده است.
بنابراین آنچه به عنوان افکار و اندیشه های دینی ـ سیاسی جنبش طالبان مطرح می گردد، فاقد مبانی تئوریک و نظام مندی است. ازاین رو می توان گفت که منظور از این اندیشه ها مجموعه ی باورها و معتقدات صوری و غیر مدونی است که از رهگذر برداشت صوری و سطحی انگارانه ی طالبان و نیز سنن و آداب قبیله ای جامعه ی افغانستان شکل گرفته است. دراین جا به صورت اختصار به عمده ترین محورهای اندیشه ی سیاسی ـ دینی طالبان در دو عنوان جداگانه اشاره می شود:

1ـ اندیشه ی دینی طالبان
با توجه به آنچه گذشت نمی توان یک توصیف منظم و سامان یافته از اندیشه ی دینی طالبان ارایه داد، اما در مجموع می توان مهم ترین محورهای مرتبط به باورها و اندیشه های دینی آنان را بیان نمود.
در مورد مطالعه ی اندیشه ی دینی طالبان آنچه که پیش از هر چیز دیگر به وضوح قابل مشاهده و ردیابی است، سخت گیری مذهبی و تفسیر سطحی و صوری از شریعت اسلام است. تعصب و خشونت در راستای اجرای شریعت بیانگر ایده ی نخست و حساسیت در مورد ظواهر افراد از قبیل «ریش گذاشتن»، از بارزترین جنبه های ایده ی دوم محسوب می گردد. تحجر و قشری گری گروه طالبان که عمدتا بازتاب تلقی سطحی و صوری آنان از شریعت است، حداقل از دو منبع مهم سرچشمه می گیرد:

1ـ سنت ها و باورهای جامعه ی قبیله ای پشتون؛
2ـ تعالیم و باورهای دینی مکتب دیوبندی هند.
بیشتر محققان به نقش «جمعیت العلمای اسلام مولانا فضل الرحمن» در شکل گیری و حمایت های سیاسی و فکری طالبان اذعان دارند. بیشتر طلاب علوم دینی اهل سنت که اینک از رهبران این جنبش محسوب می شوند، در مدارس مربوط به جمعیت العلما تحصیل کرده اند. ارتباط فکری طالبان با آموزه های دینی مکتب دیوبندی7 از طریق این جمعیت به انجام رسیده است. در این زمینه «احمد رشید» روزنامه نگار پاکستانی معتقد است: «طالبان با ارتباط محدودی که با جهان داشته اند، به مدرسه های جمعیت العلمای پاکستان وارد شدند و از دانش ملاهای تنگ نظر روستایی استفاده کردند و به زودی به «دیوبندی»های سر سخت و متعصب مبدل شدند».8 بدین ترتیب می توان سرچشمه ی افکار دینی جنبش طالبان را در مقایسه با آموزه های مکتب دیوبندی مورد مطالعه قرار داد؛ خشونت در اجرای شریعت، تصلّب و جزم نگری، تصوف و دنیاگریزی و بالاخره ضدیت جدی با شیعیان، از مهمترین ویژگی های افکار دینی مکتب دیوبندی است و در افکار و باورهای دینی طالبان قابل ردیابی می باشد. اظهارات یکی از رهبران این جنبش در این زمینه جالب و قابل توجه است، او می گوید: «بدبینی و بدگویی علیه ما، چنان که علما می گویند، کفر است. چون ما دین خدا و اطاعت از احکام و دستورات او را می خواهیم، ما در پی بیان سیره و سنت رسول خدا(ص) هستیم. بنابراین بدگویی نسبت به ما کفر است، زیرا این امر بدبینی نسبت به سنت و طریقه ی رسول اللّه (ص) است».9 بنابراین گروه طالبان نه تنها اجرای شریعت را وظیفه ی خود می دانند که تلقی خود از اسلام را همان روش رسول اللّه عنوان نموده و راه هر گونه نقد و انتقاد را مسدود می نمایند.

رابطه ی فکری طالبان با مکتب دیوبندی هند را که فارغ التحصیلان آن هیچ گونه شناختی از نیازهای عملی و زندگی اجتماعی ندارند و اطاعت کورکورانه و مطلق از مشایخ و مرشدهای مذهبی را ترویج نموده و در قبال هر گونه نو اندیشی مخالفت می نمایند، می توان از طریق جمعیت العلمای پاکستان به رهبری مولوی فضل الرحمن به عنوان حلقه ی اتصال میان طالبان و مکتب دیوبندی تبیین نمود؛ زیرا مولوی فضل الرحمن نماینده ی مکتب دیوبندی در پاکستان است10 و طالبان به دلیل آن که عمدتا در مدارس علمی مربوط به ایشان تحصیل نموده اند، به شدت از وی متأثر بوده و همواره از حمایت و پشتیبانی فکری و سیاسی او برخوردار بوده اند.11
نتیجه آن که جنبش طالبان از طریق جماعت العلمای اسلامی پاکستان با خط دیوبندی آشنایی یافته و به شدت تحت تأثیر گرایش های مذهبی این مکتب قرار دارد.

در یک برآورد کلی می توان گفت که اندیشه ی دینی طالبان بر تفسیر سنتی و غیر قابل انعطاف از شریعت اسلام استوار می باشد. در این تلقی تاکید بر جنبه های صوری و ظاهری شریعت، سخت گیری مذهبی و عدم توجه به شرایط و اوضاع زمانه اساس زندگی مذهبی طالبان را تشکیل می دهد. بنابراین سخت گیری های طالبان در کلیه ی مواضع دینی، اجتماعی و سیاسی از جایگاه خاصی در اندیشه ی دینی آنان برخوردار می باشد. اهتمام جدی به ظواهر قوانین و شعایر شریعت در قالب برپایی اجباری نماز جماعت در معابر و مساجد، تطبیق احکام اولیه ی اسلام بدون در نظر گرفتن عناوین ثانوی و ضرورت های زمان، نمودهای آشکاری از سخت گیری افراطی آنان محسوب می گردد.

گمانه ی دیگر با ردیابی برخی شباهت های فکری میان گروه طالبان و وهابیت، اندیشه ی دینی طالبان را در ارتباط با اندیشه ی دینی وهابیت مورد مطالعه قرار می دهد. شاید در عرصه ی روابط سیاسی نیز بتوان رابطه ی نزدیک و مساعد میان طالبان و عربستان سعودی را از این نظر تحلیل کرد. در این تلقی جزم نگری، تحجر و قشری گری طالبان به عنوان نمادی از اندیشه ی وهابیت مورد مطالعه قرار می گیرد. هم چنین حمایت های مالی و تسلیحاتی جریان های وهابی منش؛ نظیر سپاه صحابه ی پاکستان و پشتیبانی سیاسی و مالی دولت سعودی به عنوان یکی از سه کشوری که تاکنون دولت طالبان را به رسمیت شناخته اند، در این راستا تحلیل می شود.

مجله ی «نیوز» چاپ اسلام آباد در این زمینه می نویسد: «بیشترین مدارسی که طالبان در آنجا آموزش دیده اند، توسط سازمان های افراطی سنی؛ مانند سپاه صحابه ـ که ارتباط تنگاتنگ با گروه طالبان در افغانستان دارد ـ اداره می شود.... مدرسه ی اسلامیه ی فیض العلوم در نزدیکی حیدرآباد مقر جمعیت العلمای پاکستان است که به رهبری مولانا فضل الرحمن به عنوان مرکز مهم طالبان در «سند» مشهور است. در سند نه تنها این مدرسه بلکه تمامی مدارس وهابی ها، مراکز عمده ی طالبان می باشند».12

2. اندیشه ی سیاسی
جنبش طالبان با تفسیر خاصی که از اسلام و شریعت اسلام ارایه می کند، در زمینه ی حکومت دینی و دیگر مسایل مربوط به آن آرا و اندیشه های خاصی را مطرح می نمایند. در تحلیل اندیشه ی سیاسی طالبان و تلقی آنان از حکومت، سیاست، حاکمیت و دیگر مسایل سیاسی دو نکته حایز اهمیت است. این

دو نکته در واقع مبنای آرای سیاسی آنان را شکل می دهد:
1 ـ تاکید بر سیره ی سلف صالح از اصحاب و تابعین پیامبر اسلام(ص)
اندیشه ی سلف گرایی هرچند از دیرباز در جهان اسلام از سوی برخی نحله های دینی و مذهبی مطرح و تبلیغ گردیده است، اما در عمل کمتر به آزمون گذاشته شده است. جوهره ی این اندیشه بر تمرکز و تاکید بر سیره ی گذشتگان در امور اجتماعی و سیاسی استوار می باشد. براساس این رویکرد جنبش طالبان پس از این که با تجربه ی عینی حکومت دینی مواجه می شوند، با یک چالش فکری عظیم روبرو می گردند. اکتفا به روش گذشتگان در امر حکومت داری و محدود نمودن رفتار سیاسی حکومت در قالب اندیشه ها و باورهای گذشته نمی توانست برای تأمین حوایج و نیازمندی های جدید پاسخ گو باشد. طالبان در مواجهه با این تعارض در پی توجیه و حل این معضل برآمدند.

2 ـ تاکید بر اصل حرمت اولیه و اصالة النص
در میان مذاهب اسلامی در مواجهه با پدیده های جدید و مسایل مستحدثه دو رویکرد فقهی متفاوت وجود دارد:
1ـ دیدگاهی که اصل اولی را بر اباحه و جواز می دانند، بنابراین تا زمانی که با نهی و محظور شرعی برخورد نکنند اصل را بر جواز می گذارند.
2ـ دیدگاهی که اصل را بر حرمت می گذارند و برای جواز هر مورد نیازمند نص خاص و جواز شرعی هستند.
این دو دیدگاه در برخورد با مسایل جدید و امور حکومتی تاثیرات عمیق و همه جانبه ای از خود به جای می گذارند. طالبان در برخورد با مسایل جدید و مسایل سیاسی و اجتماعی شیوه ی دوم را برمی گزیند، بنابراین به نوعی تحجّرگرایی و دگم اندیشی می رسد. اندیشه ی سیاسی جنبش طالبان نظیر؛ دیگر مشرب های فکری اهل سنت بر محوریت خلافت اسلامی استوار می باشد. طالبان پس از تصرف کابل عنوان دولت اسلامی را به «امارت» تغییر داده و ملاّ محمّد عمر را به عنوان امیر المؤمنین انتخاب نمودند. ایده ی اطاعت محض از خلیفه و حرمت مخالفت با امیرالمؤمنین در اندیشه ی سیاسی طالبان نیز مورد توجه قرارگرفت، بر این اساس طالبان مخالفین خود را به عنوان یاغی و مهدورالدم معرفی نمودند. بنابراین طالبان ساختار حکومتی مورد نظر خود را در قالب خلافت اسلامی و امارت دینی می نمایاند. در این دیدگاه وجود اوصاف عالی در زمینه ی علم، تقوی، عدالت و.... برای تصدی امر خلافت ضرورت ندارد و زعامت و خلافت تنها از رهگذر انتخاب اهل حل عقد و بیعت مردم تحقق می یابد.13 ملاعمر رهبر این گروه به دلیل پشتوانه ی شرعی از نفوذ عظیمی برخوردار می باشد. تمام افراد طالبان بر سیطره و نفوذ روحی زعیم خود ایمان داشته، اوامر او را نافذ و نافرمانی اش را معصیت می دانند.

یکی از سخنگویان طالبان این نفوذ دینی را چنین تشریح می کند: «امیرالمؤمنین در ارتباط دائم و مستمر با رهبران و فرماندهان عملی و صحنه گردان های طالبان و اداره کنندگان امور طالبان در تمام ولایات می باشد، به طوری که اگر ملاعمر بخواهد چیزی را اجرا کند، ظرف 5 دقیقه در تمام افغانستان به اجرا درخواهد آمد، چون همه اوامر و دستورات او را بدون چون و چرا اجرا می کنند.»14

ساختار حکومتی
طالبان با سنتی از اسلام و خلافت اسلامی یک نوع ساختار بی تکلّف، ساده و ابتدایی از حکومت را پیشنهاد می کند. به نظر آنان قوانین و ضوابط یک نظام دموکراتیک تنها در صورت ضرورت قابل پذیرش می باشد. فقدان برنامه ی حکومتی و نبود نیروهای فکری لازم برای پایه گزاری یک ساختار سیاسی کارآمد، دولت طالبان را با مشکلات جدی روبرو نموده است. هر چند طالبان این امر را در ورای اندیشه ی بی پیرایگی و بدور از ضوابط اداری دست وپاگیر خود توجیه می کند، اما واقعیت این است که طالبان تاکنون پس از گذشت قریب به پنج سال از حکو مت خود نتوانسته اند، اکثر وزارتخانه ها را فعال نمایند. آنان معتقداند که تمام امور در دست امیرالمومنین قرار دارد که به واسطه ی رأی علما و اهل حل و عقد انتخاب شده است.به نظر آنان حکومت اسلامی آن است که تمام امور از آنِ خدا و برای خدا باشد و این منبع اساسی حکم و حکومت می باشد و کس دیگری حق تشریع و قانونگذاری ندارد. برخلاف سیستم دموکراسی که تمام قانون و حاکمیت از آن مردم می باشد و مردم قوانین را تشریع می نمایند. اساس حکومت در اسلام ایمان و تسلیم کامل خدا و قوانین او بودن است، نه مردم15 بر این اساس هر چند «شورا و مجالس مشورتی» مورد پذیرش آنان قرار می گیرد، اما مشورت فقط نوعی نظرخواهی است و رأی نهایی از آنِ امیرالمومنین است. یکی از سخنگویان طالبان در این زمینه می گوید: «یک گروه مشورتی زبده از علما دائما ملاّ عمر را همراهی کرده و در تمام امور و حوادث مشورت می دهند و لکن تصمیم نهایی رأی خود امیرالمؤمنین است، چون تمامی گروه طالبان با او بیعت کرده اند و از این جهت هیچ کس حق مخالفت با او را ندارد.»16 شعار و سخنان همیشگی طالبان اقامه ی حکومت اسلامی است و در عمل آنچه در این راستا تاکنون به اجرا درآمده تطبیق برخی از تعالیم دینی؛ نظیر اجرای قصاص، حدود، امر به معروف و نهی از منکر در شکل های سخت گیرانه و افراطی آن می باشد که براساس فقه حنفی به مرحله ی اجرا گذارده شده است.

>>>   گروه طالبان در زمان سلطه سیاسی خود در افغانستان، مکتب و اصول فکری و اندیشه های سیاسی خاصی را به وجود آوردند که این اندیشه ها عمدتاً بر اساس مبانی کلامی اشعری استوار می باشد. بر این اساس، پژوهش حاضر به بررسی زمینه های ظهور طالبان در افغانستان پرداخته، و مبانی فقهی و کلامی این گروه را تبیین کرده است. طالبان همواره هدف خود را از کسب قدرت، جلوگیری از فساد و مبارزه با مفاسد اجتماعی موجود در افغانستان بیان می کردند. اگرچه عوامل داخلی و خارجی متعددی در زمینه ظهور گروه طالبان دخیل بوده است، و حمایت های همه جانبه قدرت های خارجی و عدم کارآمدی ساختاری احزاب جهادی موجود در افغانستان نیز به شکل گیری و توسعه مبانی فکری و اندیشه طالبان کمک کرده است، اما عامل اصلی و زیربنایی در گسترش فکر و اندیشه سیاسی، و رویکرد اجتماعی فرهنگی این گروه، همانا مبانی فقهی گروه طالبان است. بررسی های تاریخی "تیوری خلافت" و اختلافات موجود درباره آن نشان می دهد که سه دیدگاه مطرح در این زمینه وجود داشته که عبارت است از تیوری "انتصاب"، تیوری "انتخاب" و تیوری "تغلیب". در این میان، تیوری تغلیب با ایده های گروه طالبان سازگاری بیشتری داشته و توسط آنان دچار تغیرات زیادی شد. شاید قدیمی ترین مباحث کلامی در تاریخ اسلام، که تأثیر فوق العاده ای در فکر و اندیشه مسلمانان داشته است مسیله جبر و اختیار باشد. در این زمینه، اندیشه های کلامی اشعری بر اندیشه اهل سنت سایه افکنده و به شدت مورد تأیید است؛ اندیشه های طالبان نیز که مبتنی بر باورهای دینی آنان است، هم خوانی زیادی با این گرایش دارد. و در نتیجه دیدگاه و عملکرد طالبان نشان می دهد که این گروه در پی تشکیل دادن حاکمیت به شیوه خلافت است، و تنها راه حل قضیه افغانستان را زور و غلبه بر آنان می داند. و بدین ترتیب، مباحث فقهی و کلامی، و اندیشه سیاسی طالبان به صورتی که در تاریخ معاصر تجربه شد شکل گرفت.

>>>   طالبان اصولا نمیخواهند یا نمی توانند خود را از محدوده تنگ شریعت دیوبندی و عقاید افراطی رها سازند و حقوق اساسی و آزادی های فردی را به رسمیت بشناسند. آن‌ها برداشت های افراطی از دین دارند. برعکس ادعا‌های طالبان٬‌ آن‌ها آزادی‌های اساسی همچون آزادی ادیان و عقاید٬ برابر جنسیتی٬ و حقوق بشر مطابق معیارهای پذیرفته شده جهانی را نمی پذیرند و آن‌ها را جزو ارزش‌های آمریکایی عنوان می‌کنند.

اما از دیدگاه روانشناسی ریشه افکار و اعتقادات این گروه چیست؟ چرا طالبان با حقوق زنان مشکل دارند؟
یکی از مسائل مهم در روانشناسی مسئله هویت است. هر فردی در دوران کودکی یک مفهوم خویشتن یا هویت را برای خود می پروراند؛ یک تصویر ذهنی که چه چیزی و چه کسی است و دقیقا چگونه در دنیای اطراف خود جای گرفته است. آیا من باهوش هستم؟ آیا من قدرتمند هستم؟ آیا مورد پسند هستم؟

هویت هر انسانی به طور کلی شخصیت فرد را شکل می دهد. محیط اولیه زندگی عامل مهم شکل‌گیری هویت و شخصیت است. هویت تحت‌تأثیر عوامل مختلفی مثل جو و فضای خانوادگی، ارتباط با همسالان، رسانه و الگوها قرار دارد.

مفهوم خویشتن فرد می تواند اثر عمیقی بر رفتار سیاسی او داشته باشد. بنابراین هویت به نوبه خود توانایی تاثیر بر افکار و رفتار انسان را دارد و این وضعیت را می توان در رفتار اعضای طالبان مشاهده کرد. خشونت، قدرت طلبی و عقاید افراطی در شخصیت بسیاری از آنها نهادینه شده است. اقتدار طلبی ناشی از همین احساس بی کفایتی است که فرد در ذهن خود درباره خودش دارد. او احساس می کند ناتوان در انجام اموری است که به او رضایت و خرسندی روانی می دهد. ریشه این بی کفایتی را باید در درون خانواده و در دوره کودکی جست و جو کرد. فرد علاوه بر نیازهای جسمانی، نیازمند احترام حرمت و شناسایی است. این احساس احترام زمانی محقق می شود که تصور کند از نظر دیگران محترم است. اگر این نیاز در درون خانواده ارضا نشود، در شخصیت کودک کمبود ایجاد شده و در بزرگسالی به دنبال آن است که آنچه را خانواده به او نداده از طریق جامعه و در عرصه سیاست به دست آورد. (همان طور که در اوایل ورود اعضا طالبان به کابل مشاهده کردیم با چه ذوق و شوقی از وسایل بازی کودکانه در شهر بازی استفاده می کردند)

پیدایش تدریجی یک نظام فکری هذیانی با طیف گسترده و توسعه یافته باعث ایجاد روان‌گسیختگی یا به اصطلاح روانشناسی پارانویا خواهد شد. این افراد اگرچه از یک نظام فکری گسترده پارانویا رنج می برند اما از هم پاشیدگی شخصیت و تفکر و رفتار در آنها مشاهده نمی شود. آنها بسیار خودمدار و خودشیفته اند و خشم خود را انکارکرده و برای تخلیه عواطف از سازوکار برون فکنی استفاده می کنند. این اختلال به صورت بزرگ منشی بروز کرده بدین صورت که شخصیت ثانوی را برای خود متصور می شود.

گاهی اوقات رهبران جهان را برای خود الگو قرار می دهد. گاهی خود را امیرالمومنین می داند و گاهی اوقات تصور می کند یکی از انبیاست و رسالتی برای دگرگونی و نظم جامعه دارد و عقده حقارت خود را اینگونه جبران می کند.

همان طور که بن لادن معتقد بود برای مجازات کردن شیطان بزرگ از خداوند دستور می گیرد. بنابراین احساس مهم بودن و قدرت داشتن و اعمال افراطی از حالات پایدار این افراد است.

افرادی که مرتکب اعمال افراطی می شوند معمولا فاقد هم حسی با دیگران اند و تمایل دارند انسان بودن طرف مقابل را نادیده بگیرند. اگر چه ما می توانیم اشخاصی را ببینیم که توانایی بسیاری برای حم حسی و ارتباط دارند، به دوستانشان بسیار نزدیک اند، اما با نوعی ایدئوئولوژی بزرگ شده اند که به آنها می آموزد مردمی که با مذهب، رنگ یا قومیت دیگری دارند بد هستند و آنها بر اساس ذهنیت خود نه به مقتضای احساس خویش به شکل شرارت آمیزی عمل می کنند، ولی قلب و مغزشان با هم تعامل دارند.

کسانی که در محیط خشونت و ظلم بزرگ شده اند به ایدئولوژی هایی گرایش دارند که بر اساس آن دیگران را به نفع خود تحقیر می کنند.

بنابراین طالبان به عنوان یک گروه سلفی، از یک تفسیر خاص و نادرستی از اسلام استفاده می کنند. این تفسیر شامل اعتقاد به این است که تنها با رعایت قوانین شریعت اسلامی، می توان به معنای واقعی اسلام برسید. به عنوان مثال، آنها اعتقاد دارند که زنان باید تحت نظارت مردان باشند و نباید حقوقی مثل شغل، تحصیل و حتی حق رای داشته باشند. این ایدئولوژی سلفی، به دلیل اینکه با مدل های دموکراتیک و تحولات مدرن در تضاد است، به عنوان یکی از عوامل روانی مهم در اندیشه های طالبان محسوب می شود.

البته این را هم میتوان گفت عوامل فردی نیز می تواند بر اندیشه های طالبان تاثیرگذار باشد. برخی از اعضای این گروه ممکن است به دلیل تجربیات شخصی، آموزشهای دینی خاص یا شاید تحت تاثیر مربیان و رهبران خود به این ایدئولوژی پیوسته باشند. در این مورد به نظر می رسد احتمالاً یکی از انگیزه‌ها این است که طالبان می ‌خواهند از اهرم ممنوع ‌سازی آموزش دختران برای امتیاز‌گیری از جهان بهره ببرند. آنها به این تصورند که می‌توانند از این حربه برای مجبور ساختن کشورهای خارجی برای به رسمیت‌شاختن رژیم‌شان کار بگیرند. آنان در مذاکرات خود با غربی‌ها می‌توانند بگویند که به دختران اجازه تعلیم و تحصیل را می‌دهند و در مقابل حکومت‌شان را به رسمیت شناخته و تحریم‌ها را بردارند.
طالبان در مواردی در استفاده از این حربه موفق بوده‌اند.

از دلایل دیگر مخالفت طالبان با آموزش عصری دختران این است که آنها می‌دانند آموزش به شیوه مدرن رهایی‌بخش و آگاهی‌دهنده است و باورها و رفتارهای مرد‌سالارانه را به چالش می‌کشد. آنان دوست دارند که زنان به طرزی که می‌خواهند زندگی کرده و اطاعت و احترام از مرد را در همه مراحل زندگی‌شان سرلوحه کار قرار دهند. طالبان عملاً نشان داده‌اند که با رفتن دختران نوجوان و جوان به مدارس دینی که در این روزها در افغانستان در هر کوچه مشغول فعالیت می‌کنند، مخالفت و خصومتی ندارند.

هزاران دختر در مناطق مختلف کشور در مدارس دینی سرگرم آموزشند و از آن‌جایی که اکنون درهای مدارس بسته است، این مدارس رونق بیشتری یافته‌اند. طالبان از فعالیت زنانی که عقاید و باورهای طالبانی را تبلیغ و تکرار کنند هراسی ندارند. ترس‌شان فقط از ناحیه زنانی است که مثل طالبان فکر نکنند.

بنابراین بطور خلاصه می توان گفت که ریشه های اندیشه های طالبان به ایدئولوژی سلفی، هویت و عوامل فردی برمی‌گردد. این عوامل در کنار هم، باعث شده اند که طالبان به دنبال پیشبرد اهداف خود برای برپایی یک دولت اسلامی در افغانستان، بدون توجه به نظرات جامعه بین‌المللی باشند.

>>>   سازمان عفو بین‌الملل در گزارش تازه‌ای که روز پنجشنبه منتشر شده‌، عملکرد طالبان در قبال زنان را مصداق جنایت علیه بشریت و آزار جنسیتی مستقیم علیه زنان عنوان کرده است. در گزارش تازه سازمان عفو بین‌الملل آمده است که از سال ۲۰۲۱ به این‌سو، برخلاف وعده‌های اولیه طالبان درمورد احترام به حقوق زنان، محدودیت‌ها علیه زنان روزبه‌روز افزایش یافته است.

به گفته عفو بین‌الملل، این محدودیت‌ها تمام میثاق‌های بین‌المللی و معاهده‌هایی که افغانستان عضو آن است، ازجمله میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی، میثاق بین‌المللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، کنوانسیون حذف همه اشکال تبعیض علیه زنان و کنوانسیون حقوق کودک را نقض می‌کند.

به نقل از گزارش عفو بین‌الملل، مقاومت زنان در برابر این سیاست‌های محدودکننده، با ارعاب، آزار و اذیت مواجه شده است و طالبان همه اعتراضات زنان را با خشونت شدید، بازداشت خودسرانه، ناپدید کردن، شکنجه و سایر اعمال ظالمانه و غیرانسانی جواب داده‌اند.

این گزارش ۶۲ صفحه‌ای با همکاری کمیسیون بین‌المللی حقوقدانان منتشر شده است. عفو بین‌الملل و کمیسیون بین‌المللی حقوقدانان بر این باورند که دادستان‌های دادگاه کیفری بین‌المللی باید جنایت علیه بشریت و آزار جنسیتی را در تحقیقات جاری خود درباره وضعیت افغانستان لحاظ کنند.

این سازمان‌ها همچنین از سایر کشورها می‌خواهند که از صلاحیت جهانی یا سایر ابزارهای قانونی استفاده کنند تا اعضای طالبان را که مظنون به ارتکاب جنایت‌اند، تحت قوانین بین‌المللی به دست عدالت بسپارند.

سانتیاگو آ کانتون، دبیرکل کمیسیون حقوق‌دانان، می‌گوید پنج معیار برای اینکه یک جرم را جنایت علیه بشریت و آزار جنسیتی دانست وجود دارد و گروه طالبان این پنج معیار را دارند و این گزارش آن پنج معیار را که طالبان اعمال کرده‌اند، مستند کرده است.

اگنس کالامار، دبیر کل عفو بین‌الملل، نیز می‌گوید رویکرد ستیزه‌جویانه طالبان علیه زنان، سازماندهی‌‌شده و گسترده است.

او می‌گوید زنان از زندگی عمومی منع شده‌اند، از دسترسی به آموزش، کار و حرکت آزادانه کاملا محروم شده‌اند و بیشتر آنانی که در مقابل این رویکرد اعتراض کرده‌اند یا در مقابل سیاست سرکوب طالبان مقاومت کرده‌اند، زندانی، ناپدید و شکنجه شده‌اند و همه این‌ اعمال مصداق جنایت بین‌المللی است.

این گزارش بازه زمانی اوت ۲۰۲۱ تا ژانویه ۲۰۲۳ را پوشش می‌دهد و تجزیه‌وتحلیل خود را بر اساس مجموعه‌ای از شواهد جمع‌آوری‌شده معتبر مانند گزارش سال ۲۰۲۲ عفو بین‌الملل، گزارش سازمان‌های جامعه مدنی و مقامات سازمان ملل متحد انجام داده است.

این گزارش همچنین بر اساس ارزیابی قانونی این‌ موضوع که چرا زنان و دختران افغان که از آزار و شکنجه در افغانستان فرار می‌کنند، باید به‌عنوان پناهندگانی در نظر گرفته شوند که به حمایت بین‌المللی نیاز دارند، صورت گرفته است.

این گزارش مکمل تحقیق کارشناسان سازمان ملل متحد و گروه‌های حقوق زنان است تا پاسخی محکم و لازم برای تضمین عدالت، پاسخگویی و جبران جنایات علیه بشریت و آزار و اذیت جنسیتی بدهند.

گزارش عفو بین‌الملل می‌گوید که محدودیت‌های اعمال‌شده علیه زنان و دختران در افغانستان ناشی از دستورها، تصمیم‌ها و احکامی است که مقام‌های طالبان در سطح رهبری اتخاذ کرده‌اند. این سیاست‌ها از طریق فهرستی از اعمال ظالمانه، ازجمله ناپدید شدن اجباری و استفاده سیستماتیک از زندان، شکنجه و سایر بدرفتاری‌ها اجرا می‌شوند.

این اقدام‌های طالبان با استفاده از دستگاه‌های امنیتی دولت پیشین، ازجمله ساختارهایی مانند اداره پلیس و مراکز عمومی مانند زندان‌ها، انجام می‌شود. این گزارش از جامعه جهانی خواسته است تا با مسئول دانستن طالبان به‌عنوان عاملان اصلی محرومیت و محکومیت زنان در افغانستان، در مقابل آنان از اجرای احکام بازدارنده دریغ نکنند.

عفو بین‌الملل جهان را به یکپارچگی در قبال جنایت‌های طالبان علیه زنان فراخوانده و گفته است که هیچ‌گونه ستمی علیه زنان قابل‌قبول نیست و زمان آن است که این ستم بر زنان پایان یابد.

>>>   بعضی از بازماندگان خانواده‌های قتل‌عام شده، در حالی که اشک می‌ریختند با صدای بغض‌آلود بی‌رحمی طالبان در این جنایت را به صورت تلفنی به نقاط مختلف گزارش دادند و افرادی نیز گزارش تصویری مخابره کردند ولی توجه شدید افکار عمومی به اخبار جام جهانی فوتبال قطر، مانع مطرح شدن اخبار این جنایت در سطح جهانی و منطقه‌ای شد و حتی در خود افغانستان نیز اخبار این جنایت بازتاب لازم را نداشت.
در ایران و سایر کشورهائی که مردم مسائل شیعیان افغانستان را با حساسیت دنبال می‌کنند، توجه چندانی نسبت به این جنایت نشد.

رفتارهای غیرانسانی طالبان فقط شامل شیعیان این کشور نمی‌شود و اهل‌ سنت را نیز دربرمی‌گیرد. صدور فرمان‌های متعدد توسط حاکمان دولت خودخوانده افغانستان علیه زنان در روزهای اخیر که آنها را از رفتن به پارک‌ها و اماکن عمومی محروم کرده و به محصور ماندن در خانه مجبور ساخته‌اند بخش دیگر ظلمی است که طالبان به زنان افغانستان اعم از شیعه و سنی کرده‌اند. برای مردان نیز این روزها محدودیت‌های غیرمتعارفی به ویژه در مورد نوع پوشش و اجبار در انجام بعضی امور مذهبی و اجتماعی توسط طالبان وضع شده که همگی برخلاف اسلام و حقوق انسان هستند.

عجیب‌تر اینست که سخنگوی حکومت خودخوانده طالبان در جواب اعتراض کسانی که این نوع رفتارها را محکوم کرده‌اند گفته محکومیت این رفتارها، وهن اسلام است! منظور این سخنگو اینست که آنچه طالبان از اسلام می‌فهمند عین اسلام است و اگر آن را اجرا نکنند به اسلام عمل نکرده‌اند و هرکس به این رفتار طالبان اعتراض کند، به اسلام اهانت کرده است!

بیماری خود اسلام ‌پنداری، متأسفانه از مصیبت‌های بزرگی است که در بسیاری از نقاط جهان اسلام‌ گریبان‌گیر مسلمانان شده است. افراطیون به این بیماری خطرناک مبتلا هستند و هرجا حاکم باشند از موضع حاکمیت آن را اعمال می‌کنند و هرجا حاکم نباشند تلاش می‌کنند با نفوذ در مراکز تصمیم‌گیری و مشارکت در تصمیم‌ سازی، نقطه‌ نظرهای افراطی خود را به حکومت‌ها دیکته نمایند. در طول تاریخ، همواره مسلمانان از گروه‌های افراطی و خود اسلام ‌پندار ضربه‌های کاری خورده‌اند و رفتار آنها اسلام را در چشم ملت‌ها به اموری که هیچ ربطی به این دین پاک انسان‌ ساز ندارد متهم کرده است.

بخشی از این ضربه کاری که از ناحیه رفتار افراطیون خود اسلام‌ پندار به دین خدا و امت اسلامی وارد می‌شود، نتیجه کوتاهی علمای اسلام، اعم از شیعه و سنی، در ابراز برائت از حرکت‌های افراطی و معرفی ماهیت انحرافی آنها به افکار عمومی جهان است.

طالبان به دلیل اینکه یک گروه تروریستی بیگانه از اسلام است، در سطح حکومت‌ها و دولت‌های جهانی مطرود و منزوی است و بعد از یکسال و حدود چهار ماه از تسلطش بر افغانستان هنوز هیچ دولتی و هیچ مجمع بین‌المللی آن را به رسمیت نشناخته و همگی عملکرد آن را محکوم کرده‌اند ولی از علمای اسلام هنوز چنین تحرکی علیه این گروه منحرف از اسلام مشاهده نشده است. این واقعیت تلخ موجب تأسف شدید است که همه می‌دانند یک گروه منحرف از اسلام در افغانستان به نام اسلام نسل‌کشی می‌کند و حقوق انسان‌ها را زیر پا می‌گذارد ولی متولیان اسلام در برابر مرگ خاموش مسلمانان مظلوم سکوت می‌کنند!

>>>   احمد مسعود، «رهبر جبهه‌ مقاومت ملی افغانستان» امروز سه‌شنبه با انتشار پیامی در صفحه فیسبو‌ک خود بر «ادامه مبارزه علیه طالبان» تاکید و اعلام کرد: «تا رسیدن به اهداف مشروع و برحق مردم، آزادی‌های فکری و تا ایجاد یک‌ دولت فراگیر از مبارزه و مقاومت دست برنخواهیم داشت».

وی با بیان اینکه ««جبهه پنجشیر خواستار نظامی است که با اراده مردم و روند قانونی و مشروع روی کار آمده باشد» افزود: «ما خواستار تشکیل دولت واقعی فراگیر مبتنی بر اراده و آرای مردم هستیم و از موضع‌گیری کشورهای جهان برای به رسمیت نشناختن حکومت طالبان و تاکید بر تشکیل دولت فراگیر در افغانستان استقبال کرده و انتظار داریم این سیاست با قاطعیت ادامه یابد».

احمد مسعود در این پیام اذعان داشت: «قتل‌عام نمازگزاران در مسجد گذر سیدآباد ولایت قندوز، کوچ‌های اجباری مردم از خانه‌ها و املاکشان به‌ویژه در ولایات قندهار، بلخ، دایکندی و اندراب‌ها، ناپدیدشدن افراد و منسوبان نظامی و نیز قتل‌های دسته‌جمعی در ولایت پنجشیر همه مصداق جنایت جنگی، نسل‌کشی، پاک‌سازی قومی و جنایت علیه بشریت است».

رهبر جبهه پنجشیر با بیان این مطلب که «مبارزات گسترده و پی‌درپی مردمی و مدنی سبب شده که جهان طالبان را به رسمیت نشناسد و فصل جدیدی در تاریخ افغانستان و روابط داخلی و خارجی این کشور گشوده شود، از تمام نهادها، مؤسسات و سازمان‌های بین‌المللی خواست تا اقدامات لازم و فوری را برای رسیدگی به وضع «رقت‌بار» بشری، حفظ حقوق انسانی و پایان جنایات تروریستی انجام دهند.

وی در پایان این پیام تاکید کرد: «توافقات پنهانی در جریان مذاکرات با طالبان زیر چتر مصالحه ملی از یک‌ طرف و تسلیم‌دهی دولت توسط اشرف غنی و فرار او با سپرده‌های مردم که مصداق خیانت ملی است؛ سبب فروپاشی نظام و از بین رفتن دستاوردهای مردم کشور شد. جبهه پنجشیر در تلاش است تا برای حراست از مشروعیت افغانستان و تثبیت جایگاه معظم افغانستان در جهان را ضروری دانسته و در همکاری نزدیک با نخبگان کشور، رهبران سیاسی و جهادی و چهره‌های خوش‌نام جمهوری اسلامی افغانستان برای مهار بحران ناشی از فروپاشی نظام اقدامات لازم را در دست گیرد».

>>>   خانم نادری من نویسنده کامنت اول هستم. ضمن درود مجدد هدف بنده این نبوده که روحیه بسیار باارزش شما در امر پژوهش اصولی و مستند به اسناد مسجل را تضعیف کنم بلکه هدف آن بود که بگویم شناخت باورهای باورمندان زمانی در تقابل با رفتارهای نابخردانه آنها سودمند است که باورمندان ریاکار نباشند و به آنچه میگویند باور داشته باشند و نه حالتی که باورها ابزاری باشد برای جنگ طلبی و عشق به قدرت.

از این رو قلم متفاوت شما در گزارش و شیوه گزارش نویسی را بسیار ارج نهاده و پیشنهادی کوچک را مطرح میکنم. امید میرود که برای لحظاتی چند به آن بیندیشید. پیشنهاد بنده این است که برای عوام چشم گشاست اگر تناقضات رفتار رهبران باورمند با باورهایشان به پژوهش گرفته شود تا ریاکاری رهبران و سران بر توده اشکار شود. قطعا چنین پژوهشی جنبه سلبی در اجتماع دارد و باعث میشود دینداران ریاکار نزد خیل کم سوادان نیز رسوا شوند و این کار به مرور یک سد بزرگ در برابر گسترس مدارس مغزشویی خواهد بود. در واقع پژوهش شما جنبه ایجابی تفکر مزدوران را نشان میدهد و اگر پژوهش های دیگری درخصوص رسوایی و دروغ و ریاکاری و انحراف و انحطاط از باورهای ادعایی انجام شود تیغی بسیار تیزتر در مبارزه مدنی و علمی با لشکر جهل و جنون و دروغ است.

در توضیح چرایی این پیشنهاد دو علت مهم وجود دارد
اول نیک میدانیم که هر لحظه که امریکا یا انگلیس اراده کند میتواند تفسیری جدید از اسلام مطابق منافع خودشان بسازند و بی هیچ گمانی در پاکستان و افغانستان مشتری های فراوانی پیدا میکند. همانطور که نقش امریکا و فرانسه ت انگلیس در ساختن طالب در دهه 70 امروز مسجل است و نقش این کشورها در ساختن داعش نیز در زمان کنونی اشکار است. دفاع سرسختانه فرانسه از بوکوحرام در افریقا تنها برای حفاظت از منافع و معادن اشغالی فرانسه بوده و هست ولی هستند کسانی که در افریقا و افغانستات و پاکستان مشتری هر دین انحرافی شوند و خود را بر حق بخوانند ولی تنها برای منافع ارباب گام برمیدارند. پس جامعه افغانستان و پاکستان دچار یک فقر آگاهی هستند که با امر پژوهش تخصصی چندان سنخیتی ندارند ولی اگرگفته شود در باور اسلام تسلط مالی و فکری کفار بر مسلمین جایز نیست بخوبی در ذهن خود طالب را به پرسش میگیرند که این مزدوری برای دلار با باورهای خودشان هم در تضاد است. مردم بخوبی این چیزها را میفهمند. اگر پژوهشی درباره زندگی مرفه و تجملاتی سران طالب شود مردم بخوبی با چالش ذهنی روبرو میشوند. همانطور که مس از سقوط ارگ هنگامی که عکسهایی از خانه مارشال دوستم بیرون آمد مردم از دیدن عظمت و تجمل آن کاخ خشمگین شدند و او را تف و لعن کردند. همین امر برای سران طالب نیز درست است. مردم این چیزها را بخوبی میفهمند حتی اگر سواد نداشته باشند. پس اول نیاز جامعه افغانستان و پاکستان است که بداند واعظان کاین جلوه بر محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند و دعوت مردم به ساده زیستی و حجاب اسلامی تنها ابزار قدرت و حکومت است و اهل و عیال سران طالب هیچ باوری به این جیزها ندارند. پس اولین علت نیاز جامعه است که به زبان همه فهم با تناقضات رفتاری رهبران دینی روبرو شود. زبان همه فهم در این بستر بسیار مهم است و پژوهشهای هدفمند در این زمینه از هر تیغی برنده تر است.

دومین علت به تشابه و تکرار تاریخ بازمیگردد. جلد مربوط به انقلاب دینی از کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت ( یحتمل جلد هشتم هست که متاسفانه فراموش کردم) را بخوانید بخوبی تقابل مذهب و انسانیت در اروپای قرن 15 و 16 را میبینید که چگونه کلیسا پست ترین کارها را بنام خدا انجام میداد و یک روند حدودا 150 ساله طی شد تا فساد و تباهی کلیسا بر عموم مردم روشن شود.
در خلال متن با شخصیت های فراوانی روبرو میشوید مانند ژاندارک و بطور خاص مارتین لوتر. تفاوت شیوه مبارزه مدنی و سیاسی این افراد بطور خاص راهگشای برخورد با وضعیت مشابه در روزگار ماست.

طبعا در بستری که اهل جنگ مدام از جنگ میگوید بالاخره گروه های پراکنده چریکی زاده میشود. در بستری که مدام از رهبران نالایق و فاسد گلایه سود بالاخره اراده کافی برای رهبری شفاف و لایق پدید میاید. به همین ترتیب در بستری که دروغها و ریاکاری سران دینی رسوا شود کم کم اراده برای پاکسازی دین از انحرافات زاده انگلیس و امریکا نیز فراهم میشود و کسانی پیدا میشوند که باورهای انحرافی مزدوران را مو به مو با اسلام حنفی و شافعی قیاس کنند و بر توده شفاف سازند که اینها فرقه های انحرافی دروغین است همانطور که ما گزارشی از 1400 سال اسلام نداریم که در آن خودکشی و انتحاری کردن امر پسندیده وانمود شود چه رسد به اینکه در میان مسلمانان چنین کاری شود چه رسد به اینکه به دستور کفار امریکا و اسرائیل چنین کاری کنی.

پس هنگامی که قلم شما و امثال شما راه رسوا سازی و انحرافات را پیش گیرد پس از روزگاری که انبوه تناقضات در ذهن توده جای گرفت کم کم خود توده یا به ایلام حنفی بازگشت میکند و فرقه های انحرافی چرند را رها میکند یا به سمت انسانیت متناسب با روزگار کنونی گذر میکند و مبانی اخلاقی و دینی خود را از فرقه های انحرافی و بدعت گذار جدا میکند.
وقتی گروهی مزدور و فرقه انحرافی میکوشد به نام دین به قدرت طلبی قومی خود مشروعیت دهد مهلک ترین ضربه همان است که به اسناد ثابت شود این گروه باوری به دین ندارد و تنها پوششی برای دزدی و غارتگری خود است که تحت لوای آن به دنبال مطامع و منافع دنیوی هستند مانند دزدی زمین و خانه مردم شمالی.

پس اگر نگاهی به امروز جامعه کنیم علت اول دلیل کافی برای چنین پژوهشی است چون سطح سواد و مطالعه در جامعه کم است ولی هرکوی و برزن یک منبر دارد تا مزدوران ریاکار به دروغ باورهایی را بخود نسبت داده و مردم را فریب دهند.
اگر به فردا و اینده کوتاه مدت نگاهی داشته باشید دلیل دوم ذکر شده لزوم چنین پژوهشهایی را روشن میکند تا کم کم ذهن منتقدان به سوی جنگ با اصولی که به دروغ جار زده میشوند برود و پس ازچندی تعداد منتقدین و رسواکنندگان فرقه های انحرافی زیاد شده و این زخم چرکین استعمار از منطقه پاک شود.
با سپاس از شما.

>>>   😇 ملا احمد آخوند (افغان=پشتوندینی)، که از طرف امیر ملا هبت اله آخوند ریس برق کابل مقرر شده است.
وی گفته است که در جبهات جنگ و مدارس دینی پشتونها (ترویج فرهنگ بداخلاقی ذندیقی...) جز از سنت و فتوایی پشتونوالی ما بوده است که همین عملکرد های بد ما به دین اسلام و مسلمانی ما ربطی ندارد.

>>>   امروز یک گوارش دیدم از یک یوتوپر که همره با گروپ امر به معروف و نهی از منکر در خانه یک زن رفتند و ادعا داشتند که این زن جادو گر است و بعد زن را با خود بردند .
به هر حال آنچه برای من جالب بود که ایزن لیچاره مثل ۹۰ فیصد زن های وطنم حد اقل آگاهی از دین نداشت اما به یقین که مسلمان بود.
نه سوره حمد را درست میدانست و نه هم سوره ناس که همان قل هوالله احد است.
اما این ملا ها از این بیچاره حتی دعای قنوت را پرسیدند و زن مظلوم تکه و پارچه هایی از نصف آنرا بلد بود و بس.
بعد آمرین به معروف و ناهیین از منکر به این استدلال که این خانم چیزی از علوم دینی نمیداند و باز هم دم و دعا و کار تعویذ و حتی جادو را انجام میدهد پس به زعم خود شان متهم به جرم است و باید به دفتر بزرگواران تشریف ببرد.

سر تان را به درد نیاورم، اصل قصه در چیست؟؟؟
در جریان صحبت این خانم دلیل اینرا که چرا هیچ آیت و سوره یی را درست بلد نیست توضیح داد.
گفت: پدرم بسیار قید گیر بود و زمانیکه ما کمی بزرکتر شدیم ما را از رفتن به مسجد منع کرد و آنچه هم یاد دارم حاصل همان چند سال کودکی و رفتن به مسجد است.

حال شما قضاوت کنید، این خانم نمونه ملیون ها خانم مکتب و مسجد نرفته کشورم است .
مسوول کیست؟
ملا شاید بگوید مادرش و پدرش اما اگر مادر و پدر هم بیسواد و مسجد نرفته باشند بعد چی؟؟؟؟

از دید من ملامت و گناهکار واقعی این داستان ملای همان مسجد و ملا های مساجد اند ، چه دیروز و چه امروز.
ملای مسجد محل مسول آموزش علوم ابتدایی دینی برای زن و مرد محله خود است.
در قدم اول ملا باید زن خود را آمزش دینی در توان خودش بدهد و بعد از طریق زن خود زن های محله را.
در قدم بعدی تمام کودکان و جوانان و مردان محله را باید آموزش حد اقلی علوم دینی بدهد تا حد اقل مسولیت خود را انجام داده باشد در غیر آن چرا ملا شده؟؟؟؟؟؟

و حالا با این سیستم طالبانی فردا و فردا های کشورم را بد تر از امروز و دیروز میبینم چونکه ملا به جای ملایی در مسجد از وزارت و ریاست گرفته تا مامور مالیه و عسکر و ترافیک و امثالهم شده و مساجد در قریه جات و محلات از بی ملایی داد میزند.

>>>   Fayaz Bahrman Nadjimi
وابستگی سردمداران شاخص افغان (پشتون) به کشور های خارجی
ـ میرویس هوتکی - روسیه تزاری.
- احمدشاه درانی ـ کمپنی هند شرقی.
- امیردوست محمد – هند بریتانوی.
- امیر عبدالرحمان ـ هند بریتانوی.
- محمد نادر شاه – هند بریتانوی.
- محمد داوود – اتحاد شوروی سابق.
- تره کی و در ادامه ... – اتحاد شوروی سابق.
- طالبان 1.0 پاکستان.
- کرزی و غنی – ایالات متحده آمریکا.
- طالبان 2.0 ایالات متحده آمریکا.
بیش از دوصد هفتاد سال وابستگی به خارجی ها!
دوره مجاهدین آنارشیسم و وابستگی به همه !

>>>   این درشکه بشکسته لایق سواری نیست
این سگ گر مفلوک تازی شکاری نیست
این خر سیاه لنگ قابل مکاری نیست
این حرف تریاکی پهلوان کاری نیست
در جبین این کشتی نور رستگاری نیست
مقصد وکیلان را عاقلانه سنجیدیم
مشرب وزیران را عالمانه فهمیدیم
خاک پاک ایران را عارفانه گردیدیم
هر چه را نباید دید ما یکان یکان دیدیم
این زمین بی حاصل جای آبیاری نیست
در جبین این کشتی نور رستگا ری نیست
هست مدت نه سال خلق پارلمان دارند
هم به آسمان عدل بسته ریسمان دارند
اندر این بهارستان کعبهء امان دارند
باز هر چه می بینم خلق الامان دارند
کار ملت مظلوم غیر آه و زاری نیست
در جبین این کشتی نور رستگاری نیست
جای بلبل مسکین در چمن کلاغ آمد
جای بادهء شیرین زهر در ایاغ آمد
بهر خوردن انگور خرس تر دماغ آمد
باغبان بیا بنگر اجنبی به باغ آمد
چشم و گوش را بگشا روز میگساری نیست
در جبین این کشتی نور رستگاری نیست
می رودز چشم خلق اشک خونفشان رحمی
رفت از ارومیه بر فلک فغان رحمی
نیست در خوی و سلماس طاقت و توان رحمی
رفت مملکت از دست ای برادران رحمی
گوئیا در ایران هیچ مرد کاری نیست
در جبین این کشتی نور رستگاری نیست
از خصومت اشخاص وز نفاق دیرینه
می شود به هر هفته پایمال کابینه
می زند از این تغییر خلق بر سر وسینه
الحذر از این بحران الامان از این کابینه
چاره بهر این ملت غیر بردباری نیست
در جبین این کشتی نور رستگاری نیست
گر چه ما بدام غم همچو مرغ در بندیم
بر ترقی ایران باز آرزو مندیم
بر امید استقلال محرمانه خرسندیم
دل ز غیر ببریدیم خیمه از جهان کندیم
بهر رفع این بحران سعی در مجاری نیست
در جبین این کشتی نور رستگاری نیست
.......

>>>   اگر مردم مظلوم افغانستان هم مانند مردم کشورهای آزاد و دموکراتیک حق و حقوق پایه ایی و سیاسی خود یعنی ازادی و دموکراسی و حق رای و انتخاب ازادی داشتند، یقیناً آگاه و مطلع شده و به این یقین و حقایق می رسیدند که مابین خود و خدایشان نیازی به ملا و آخوند دزد و ریاکار و دکانداری دینی و واسطه ندارند و لذا به عقل و بازوی خود تکیه کرده و هرچه که داشتند می ساختند و در صلح و ثبات و آزادی و رفاه زندگی می کردند. درود بر مردم ستمدیدهً افغانستان و دیگر کشورهای مسلمان.

>>>   حکومت تالبان یک حکومت موقت است باید زمینه انتخابات آزاد را مساعد بسازند و تا همه مردم افغانستان مساویانه در قدرت و حکومت سهم داشته باشند در غیر آن حکومت تالبان نامشروع و فاقد صلاحیت است ...
علی جان اکبری

>>>   سید جمال الدین اسد آبادی یا افغانی یا حسینی زمانی که میرزا رضای کرمانی نزدش آمد و از ظلم دست نشاندگان ناصر الدین شاه قجر نالید ، با عتاب و خطاب گفت :
می خواستی خودت تن به ظلم ندهی .
این جمله در میرزا رضای کرمانی اثر کرد و ناصر الدین شاه قجر را ترور کرد .
مردم افغانستان هم خودشان باید تن به ظلم طالبان ندهند .

>>>   همیشه اهل علم ومعرفت همیشه از دست ملا وخواجه به تکلیف بودند شاه ولی الله ای دهلوی که اولین ترجمه ای قرانکریم را به دری ترتیب داد ملاهای وقت خکم تکفیر اورا دادند واز جامعه دور ساختند اقبال لاهوری که یکی از بزگترین دانشمندان اسلامی بود از سوی علمای وقت تکفیر گردید وبه بهانه ای اینکه اوریش ندارداز در مخالفت پیش امدند واورا منزوی نمودند مولانا مودودی که درتاریخ اسلاماز علمای کم نظیر بود با مخالفت ملا ها روبرو شد ودر حق ایشان از هیچ نوع حدل ومبارزه دریغ نکردند خواجه صاحب انصار که همه ای ما به حضرتشان ارادت خاص داریمدرعصر وزمانشان با علم ومعارف عصری وبا داکتر وسیاست مدار مخالفت بی اندازه داشتند وبلاخره وقت مریض میشوند کسی را نزد داکتر میفستند ومیگویند که نگویدمریض خواجه صاحب هست ولی داکتر برای شان ادویه ای لازیم تجویز نموده به ایلچی میگوید به خواجه صاحب بگو مریضی شان قابل تشویش نیست انشاءالله با همین دوا شفا یاب میگردند!!!؟ با شاه امان الله که میخواست بعضی نو اوری هارا ایحاد نماید مخالفت ورزیدند وسلطنت اورا سقوط دادندازین قبیل ده ها وصدها مثال ونمونه ای زنده داریم که درین مقال گنجایش اندک داردوتعریف درست را به ملا اقبال صاحب در شعر خود بیان داشته اند
ملا زسیاست جهان بیخبر است
از مکر وفریب این وان بیخبر است
هرچند زدشمنان دین بیزار است
خود اله ای دست دیگران بیخبر است
یک زمان روشن فکرهای وقت میگفتند که ملا ها نماینده ای انگلیس اند ما با انها درگیری مینمودیم واظهارات انها را غرض الود میخواندیم بعد ها دیدیم اگر نه همه ای ملاها بلکه عده ای از انها راستی هم به دول استخبارات دنیا می رقصند وتعداد دیگرشانبدون اینکه بدانند غلام ومزدور اجانب انداز بزرگان شان تبعیت وپیروی مینمایند نه تنها ملاها خیلی از چیز فهم ها وسیاست مدارهای ما نیز در حلقه ای استخبارات بند شده اند که در راس انها حکمتیار وکرزی وعبد الله وخلیلی ومحقق وکابینه واراکین بیشماری از دولت جمهوری مشول این پروسه اند ولی افراد واشخاص جمهوریت میدانند ودانسته نوکری استخبارات را در برابر پول وامکانات ومقام قبول کرده اند وملاها ندانسته ونا اگاهانهبه دام افتیده اند این مصیبت ادامه دارددر بین سیاست مدار های ما اشخاص وافراد ملی ووطن دوست بسیار کم ونادر ویا هم هیچ وجود ندارد
حاجی ولایت خان صافی مقیم پاریس


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است