در دعوای حاکمیت بر اراضی آنسوی دیورند، موضوع زبان مردم پشتونخواه قرار دارد... سرزمین سیستان متعلق به ایران تاریخی بود، نه به افغانستان و نه به ایران کنونی... | ||||
تاریخ انتشار: ۱۱:۴۴ ۱۴۰۲/۷/۲۸ | کد خبر: 174220 | منبع: |
پرینت
![]() |
جعل تاریخ و تاریخ جعل در افغانستان عنوان کتابی است که بتازگی به نویسندگی دکتر محییالدین مهدی در کانادا بچاپ رسیده است.
در این کتاب، بررسی پدیدههای مشابه با معیارهای مختلف و واقعیت های تاریخی سرزمین افغانستان و خیانت ها و خباثت های سران و دخالت های مستقیم انگلیسی ها در این مرز و بوم با برداشتی واضح از واقعیت های تاریخی به تحریر درآمده است.
به قسمتی از فصل ششم این کتاب توجه کنید؛
اما در موضوع سیستان: آنگاه که برادران بارکزایی مصروف تقسیم قلمرو امارت کابل میان خود بودند، علی خان سربندی یکتن از امرای محلی سیستان، با استفاده از پیوند خویشاوندی که با خانوادۀ شاهی قاجار داشت، اعلان خودمختاری کرد. بدین گونه بخشی از سیستان به ایران تعلق گرفت. میان سالهای ۱۸۶۱ و ۱۸۶۳ م، آزاد خان نام، یکی دیگر از امرای محلی سیستان، حملاتی علیه قلمرو قاینات خراسان انجام داد. دولت ایران موافق به مفاد عهدنامۀ پاریس، از دولت انگلیس خواست که جانب افغانستان را مانع شود. اما جان رسل وزیر خارجۀ انگلیس در پاسخ به تقاضای ایران برای پادرمیانی، ابتدا نوشت که چون بریتانی سیستان را حق ایران نمیداند، بنابراین ضرورتی برای میانجیگری نمیبیند! آنگاه که جانب ایرانی اصرار کرد، در آخرین جواب خویش به ایران گفت: «نظر به اینکه ایالت سیستان میان ایران و افغانستان اسباب اختلاف و کشمکش شده است، دولت انگلیس حل این اختلاف را به حکمیت شمشیر طرفین احاله میکند و هیچ نوع دخالتی در موضوع ندارد.» [1]
دولت ایران با در دست داشتن چنین مجوزی، در سال ۱۸۶۵ م به سیستان حمله کرد و بخش بزرگ آن را متصرف شد. انگلیس زمانی حاضر شد میان طرفین حکمیت کند که شیرعلی خان نیز به مداخلهٔ نظامی تهدید کرد. [2]
نتیجۀ حکمیت سِرفریدریک اسمیت آن شد که «هرکه هرچه در دست دارد، به همان بسنده کند و کسی بیش از این ادعا نداشته باشد.» سیستان اصلی به ایران و سیستان خارجی به افغانستان تعلق گرفت. نتیجۀ مذکور را هیاتهای هردو دولت رد کردند. دولت ایران آن زمان که ناصرالدین شاه به لندن رفت، به خواهش ملکه ویکتوریا به آن رضایت نشان داد، اما شیرعلی خان هیچگاه نارضایتی خود را پنهان نکرد.
و اما مورخین این دوره، دلیل ادعای مالکیت افغانستان بر سیستان را، تعلق تاریخی آن ولایت به افغانستان دانستهاند. مورخین در این موضوعْ کاملاً در خط سیاست دولتها حرکت میکنند. یعنی به جای حرکت در مسیر رهیافت تاریخی، سیاستهای رسمی دولتها را تعقیب میکنند. مرحوم غبار ادعای پادرهوایی مطرح میکند که آشنایان به مباحث تاریخ را متعجب میسازد: «[سیستان] در تاریخِ بیشتر از یکهزار سال زیادهتر، متعلق افغانستانْ و جز ادارۀ ولایت هرات و لاش و جوین افغانی بود....» [3] این ادعا از دو نظر عجیب مینماید. نخست اینکه سیستان با همین نام سیستان، پیشینۀ قبلالمیلادی دارد. وقتی در اواخر قرن دوم قبل از میلاد، فرهاد دوم پادشاه اشکانی مانع پیشْرَوِی ساکاها به سوی غرب شد، آنان به سمت جنوب پیچیدند و وارد حوزۀ هیرمند شدند «و همان قسمی که حوزههای علیای آمو به نام تخارها به تخارستان معروف شد، حوزۀ هیرمند و علاقۀ هامون که تا این زمان درانجیان نام داشت، به اسم اسکاییها به ساکستانا [4] یعنی مسکن اسکاییها موسوم شد و از این نام مورخین عرب در قرون وسطی سجستان ساختند و از این کلمه، اسم موجودۀ سیستان به میان آمد.» [5] در دورۀ اسلامی علاوه بر تذکر آثار جغرافیایی و تاریخی نخستین این دوره، کتاب معروفی به نام تاریخ سیستان از همان عصری که غبار ادعا میکند، در دست است و به روشنی نشان میدهد که سیستان مدتها واحد سیاسی و اداری مستقلی بوده است.
اما در همان «تاریخ بیشتر از هزار سال» که غبار ادعا میکند، حتی نامی از افغانستان وجود نداشت؛ و تازه، چنانکه بارها گفته شده، از آن زمان که در دهۀ سوم قرن هشتم هجری نام آن ظاهر شد، این افغانستان تا قرن نوزدهم حتی واحد اداری هم نشد، چه رسد به این که واحد سیاسی یا کشور مستقلی باشد. پس سیستان چگونه میتواند جزو آن بوده باشد؟
دوم، چنان که در زیر عنوان «توزیع و توضیح نادرست مواریث ارضی و فرهنگی با همسایگان» خواهم گفت، دعوای پیشینۀ مِلکیت از اساس نادرست است؛ چون طرف مقابل اسنادی مقدمتر از اسناد تو خواهد آورد. سرزمین سیستان متعلق به ایران تاریخی بود، نه به افغانستان و نه به ایران کنونی. اگر ادعا شد که سیستان در زمان احمد شاه ابدالی جزو افغانستان بود، جانب مقابل ادعا کرد که سیستان از زمان نادر افشار و قبل از او جزو ایران بود.
جانب ایران به صراحت فارسیبودن زبان مردم سیستان را یکی از دلایل مالکیت خود بر آن خطه عنوان کرد: «فعلاً سیستان در ید تصرف ایران میباشد و زبان اهالی آن فارسی است»؛ و مدعی شد که فارسی زبان مردم افغانستان نیست. این حملۀ مجابکنندهای بود که جانب افغانستان را به حالت دفاعی انداخت: «رواج زبان فارسی دلیل حاکمیت ایران بر سیستان نمیشود، زیرا در افغانستان زبانهای مختلف به شمول فارسی معمول است.» اما در رأس دلایل همین دولت، در دعوای حاکمیت بر اراضی آنسوی دیورند، موضوع زبان مردم پشتونخواه قرار دارد. یعنی طرح دعوا با این استدلال، به مرزهای شرقی و جنوبی افغانستان اختصاص دارد. در موضوع واحد، یعنی بحث سرحدات، با معیارهای دوگانه رفتار میشود.
اکثر مورخین این دوره، حین نگارش تاریخ افغانستان از حدود سالهای ۱۸۳۹ م تا ۱۹۱۹ م، این اصل مُسلَّم را فراموش میکنند که روح تمام معاهدات پادشاهان و امیران سدوزایی و بارکزایی با انگلیس، یک جملۀ دوفقرهای بیش نبوده است: «در امور خارجی بی اجازۀ دولت انگلیس با احدی حق تأمین مراوده ندارند؛ در امور داخلی برای اجرای اهداف قومی خود، نه تنها آزادند، بلکه سلاح، پول و حمایۀ سیاسی و گاهی نظامی آن دولت را نیز خواهند داشت.» [6] انگلیسان خود را مالک بیچونوچرای افغانستان میدانستند؛ چنانکه لارد لیتن در پیغامی که به دست سفیرش عطامحمد خان سدوزایی به امیر شیرعلی خان فرستاد، این نکته را به وضاحت گفته بود. ازاینرو در تعیین مرزهای شمالی با روسیۀ تزاری، و مرزهای غربی با ایران، هیچ حقی به دولتهای افغانستان داده نمیشد. حضور هیات افغانی در هر دو مورد، جنبۀ مشورهدهی داشت. چنانکه در مورد تعیین مرز میان پامیر تا آیخانم، رییس هیئت انگلیس، علناً هیئت افغانی را از تماس با هیئت روسی منع کرد. و در موضوع تعیین مرز سیستان، رییس هیئت ایرانی از ملاقات با هیئت افغانی خودداری کرد. علاوتاً، دولت هند بریتانوی در امضای موافقتنامۀ گرانویل _ گورچیکف ۱۸۷۳ م که مرز میان افغانستان و روسیۀ تزاری را فیالجمله مشخص کرد، هیچ مشورهای با شیرعلی خان نکرد. همینطور، به درخواستهای عبدالرحمان خان برای تعیین مرز با روسیه وقعی ننهاد، تا آن وقت که خودش زمان را برای تعیین مرز مساعد دید. دولت روسیه نیز در بحران پنجده، قبل از وقوع جنگ و اشغال آن ناحیه، تقاضا کرد که با دولت انگلیس در بارۀ تعیین خط مرزی مذاکره کند [7] ؛ اما انگلیسیها عمداً تعلل و تساهل کردند.
اما اینکه مورخین این دوره ادعا میکنند که انگلیسیها در ماجرای تعیین مرز از ایران حمایت کردهاند، بار دیگر در خور تعجب مینماید [8] ؛ مرحوم غبار مینویسد: «از وقت احمد شاه ابدالی سیستان جز لاینفک افغانستان به شمار میرفت؛ مگر در حین اختلال داخلی افغانستان [جنگ برادران بارکزایی] قسمتی از آن را ایران (به تحریک انگلیس) اشغال کرد و به قاین ضمیمه نمود.» [9] ولی حقیقت این است که اولاً انگلیسیها در قرن نوزدهم به حمایه از افغانستان، دو بار (و هر دو بار بر سر هرات) با ایران وارد جنگ شدهاند. ثانیاً با توجه به اینکه انگلیسیها افغانستان را ملک مطلق خود میدانستند، بدون تردید میکوشیدند اراضی آن را گسترش دهند، نه اینکه از آن بکاهند (به مضمونی که در فوق از هولدیچ نقل شد، توجه کنید). ایران برای تصاحب اراضی بیشتر در خراسان، سیستان و در تمام افغانستان، چنانکه قبلاً گفته شد، همواره ادعا داشته و نیازی به تحریک خارجی نداشت. فقط منتظر فرصت بود که به دست آورد.
محمد شاه قاجار (۱۲۵۰ - ۱۲۶۴ ق / ۱۸۳۴ - ۱۸۴۸ م) در سال ۱۸۳۷ م به هرات حمله کرد. این زمان، همان طوری که غبار میگوید، مصادف با مخالفتهای خانوادگی برادران بارکزایی بود. چنانکه وقتی برادران قندهاری از نامۀ دوستمحمد خان به لرد آکلند نایبالحکومۀ جدید انگلیسی هند آگاه شدند، برای مقابله با این پیشآمد، نه تنها با ایرانیان، بلکه از طریق سفارت روسیه در تهران، با امپراتور روسیه نیز تأمین ارتباط کردند. [10] روسیه مُمِد و محرّک ایران در حمله به هرات بود: «[روسها] به یگانه مرد فعال دربار [قاجار] که عباس میرزای نایبالسلطنه و پسر ارشد شاه [فتحعلی شاه] بود، چنین تلقین کردند که میتواند اراضی از دست رفته در قفقاز را از طریق فتوحات در شرق، یعنی در سمت افغانستان جبران نماید» [11] ؛ و تا اینجا شکی باقی نمانده باشد که ایران در حمله به هرات، از حمایت دولت روس برخوردار بود. دراینصورت این ادعای غبار که گویا این حمله به تحریک انگلیس بوده، ظاهراً مبنایی ندارد. بخشی از نامۀ مکنیل سفیر انگلیس در تهران به لارد آکلند چنین است: «مسالۀ هرات مسالۀ تمام افغانستان است و اگر هرات سقوط کند و ما در راه نجاتدادن آن هیچ کوششی به خرج ندهیم، یقین دارم که این موضوع روی شهرت ما در همه شهرهایی که در آنمنطقه واقع هستند، اثر منفی خواهد گذاشت. زیرا موضوع بر همه آفتابی است که حکومت انگلیس در حفاظتنمودن هرات سعی بلیغ خود را به کار میاندازد.» [12]
غبار در تشریح مواضع روسیه و انگلیس در قضیۀ هشتادان (ناحیۀ مرزی هرات با ایران) نیز دچار لغزش میشود. او از یکسو، بعد از برشمردن چند قرارداد اقتصادی میان ایران و روسیه، ناصرالدین شاه و علیاصغر صدراعظم ایران را «روسپرست» میخواند و ادعا میکند که آن کشور «تحت نفوذ مستقیم روسیه قرار گرفته است». از جانب دیگر مینویسد: «انگلیسیها که از ضعف دولت ایران مطمئن بودند و از دولت افغانستان میترسیدند، در حلوفصل قضیۀ هشتادان جانب ایران را التزام کردند و جنرال قنسل انگلیس [در مشهد] فیصله نمود که راجع به موضع فرزنه و کرمه (متصرفۀ ایران)، هیچ مذاکراتی بهعمل نیاید. ولی موضوع سنگدختر و شوراب (متصرفۀ افغانستان) مطرح مذاکره قرار گیرد.» [13] یعنی ایران به طور همزمان از حمایۀ روس و انگلیس بهرهمند بود!
ذکر مکرر این نکته لازم است که مورخین این دوره دقیقاً در تأیید سیاستهای دولتها قلم میزنند؛ و الّا مخالفت در برابر حضور نمایندۀ اروپایینژاد دولت بریتانیا در کابل، از چه منطق عقلانی و از چه اخلاق مدنی بهرهمند است؟ مگر تشویش امنیت جان سفرای اروپایینژاد، یک دام برای کسب منفعت بیشتر نبود؟ آیا قصد به جان نمایندگان و سفرای انگلیس در هر دو جنگ افغان و انگلیس، به تحریک شاهان و شاهزادگان افغان نبوده است؟ مورخین چرا انسانستیزی و وحشیگری دستههای شناختهشده در کشور را توجیه میکنند؟
و اما مورد دیگرِ قضاوت در امر واحد با معیارهای متفاوت، بحث اقوام است. برای منظور خاص، فرهنگ و بهطور مشخص زبان را معیار قومیت قرار میدهند. از آن جمله تمام گویشوران زبان پشتو را «پشتون» میخوانند، بدون درنظرگرفتن ریشههای نژادی و تباری آنان. اما برای اقوام دیگر، این معیار را کنار نهاده، نژاد و تبار را اساس قومیت قرار میدهند. گروههای تباری و نژادیای را که همه به زبانهای فارسی یا ترکی حرف میزنند، حاضر نیستند فارسیوان و ترک بخوانند و مدعی هستند که میان اینان «مخرج مشترک» وجود ندارد. [14] چنانکه دیدیم چندی قبل دولت اشرف غنی با اخذ فتوای علمی از مورخین اکادمی علوم افغانستان، در یک اقدام کاملاً متعصبانه و غیرعلمی، فارسیزبانان، ترکیزبانان و داردیزبانان را به اجزای فروتر و کوچکتر تقسیم کرد، تا نشان دهد که در افغانستان پشتونها اکثریت هستند:
لیست اقوام تثبیتشدهٔ ج. ا. افغانستان:
1. پشتون 2. جوگی 3. قبچاق
4. تاجیک 5. پامیری 6. دایمیرک
7. هزاره 8. منجانی 9. میرسیده
10. اوزبیک 11. سنگلیچی 12. جمشیدیان
13. ترکمن 14. اشکاشمی 15. افشاریان
16. بلوچ 17. روشانی 18. طاهریان
19. پشهای 20. واخانی 21. سلجوقی
22. ایماق 23. شغنانی 24. تیموریان
25. نورستانی 26. ترک 27. برلاس _ ارلات
28. عرب 29. قرلق 30. ایلخانی
31. قرغیز 32. تاتار 33. یفتلی
34. قزلباش 35. مغول 36. لقییان
37. گوجر (گُجر) 38. ساکایی 39. کاوی
40. براهوی 41. دولتخانی 42. قوزی
43. اهل هنود 44. تایمنی 45. آبکه
46. سیکه ها 47. آلبیگ 48. جغتایی
49. سادات 50. قزاق 51. گَرَییی
52. اورمر 53. سجانی 54. کرمعلی
55. پراچی 56. غزنویان 57. شیخ علی
58. کُرد 59. قوشخانیان 60. اورته بلاقی
61. شیخمحمدیان 62. بیات 63. ایغور
64. شاخیلان 65. نیماق 66. بابریان
67. خلیلی 68. نیکپی 69. فرملی
70. گوار 71. کُهگدای
این فهرست را در اینجا آوردم تا در حافظۀ تاریخ باقی بماند؛ زیرا این فهرست هم خلاف مبانی علم انسانشناسی است و هم در تضاد با فهرستی است که قانون اساسی همین دوره ارایه داده است. در این فهرست عمداً مقولههای قوم، کلان، طایفه، تبار و خیل، با هم قاطی شدهاند. آقای سید محمدباقر مصباحزاده مینویسد:
«در جامعۀ قبیلهای قوم، قبیله، طایفه، ایل و خیل، واژههایی کلیدی هستند که ساختار اجتماعی با آنها تعریف میشود. در این جامعه، قوم بالاترین سطح انتزاعی رابطۀ ایلی (قبیلهای) را تشکیل میدهد. در قوم، سطح تعلقات تباری و فرهنگی، میتواند مبتنی بر روایات غیرمستند و ظن و گمان تاریخی باشد. اما سطح این تعلقات تا سطح قبیله شفاف، عینی و قابل استناد است.
قوم از چند قبیله ایجاد میشود و قبیله الزاماً بخشی از یک هویت قومی است و نمیتواند هویت جداگانه داشته باشد. هر قبیله متشکل از چند خیل (طایفه) است و هر خیل از چند تیره و هر تیره از چند خانوادۀ بزرگ تشکیل میشود. این ساختار در میان اقوام و قبایل مختلف و در کشورهای مختلف تفاوتهایی دارد، و قبایل پشتون نیز از این امر مستثنی نیستند .» [15]
به مجموعۀ خانوادههایی که نیای مشترک داشته باشند، «تبار» نیز گفته میشود. سادات یک تباراند، نه یک قوم.
در این فهرست اقوام، طوایف و تبارهای آتی فارسیواناند: تاجک، ایماق، قزلباش، سادات، عرب، کُرد، شیخمحمدی، شاهخیلی، خلیلی، جوگی، پراچی، پامیری، منجانی، سنگلیچی، روشانی، اشکاشمی، واخانی، شغنانی، ساکایی، دولتخانی، تایمنی، آلبیگ، غزنوی، سجانی، قوشخانی، نیکپی، کُهگدای، فرملی، بابری، اورتهبلاقی، گَرَیْ، اَبَکَه، قوزی، کاوی یا گاوی یا گئی، کرمعلی، یفتلی، تیموری، سلجوقی، طاهری، افشار، جمشیدی، دایمیرک. همین گونه در این فهرست از ذکر اقوامی چون دِهگان و دِهوار عمداً خودداری شده است. اینان فارسیوانان شرق و جنوب افغانستان و ماورای آن هستند.
حتی در این فهرست فشرده، برخی از دستهها میتوانند همزمان هم فارسیوان و هم هزاره باشند: نیکپی، کهگدای، گری، ابکه، قوزی، کاوی، کرمعلی، دایمیرک، و ساکایی. کما اینکه هزاره، قزلباش، بیات، میرسیدی، ایلخانی و شیخعلی، فارسیزبان و شیعهمذهباند.
در فهرست منتشرۀ دولت اقوام ذیل ترکیزباناند
اوزبیک، ترکمن، قرغز، ترک، قرلق، تاتار، مغول، قزاق، نیماق، قپچاق، ارلات _ برلاس، چغتایی، لقیای و اویغور. علاوتاً اقوام فارسیزبان و شیعهمذهبی چون اکثر تیرههای قزلباش، بیات، افشار، و ایلخانی ترکتبارند. برخی از کردها و بلوچها که در ائتلاف قزلباش شاملاند، ایرانیتبارند. کما اینکه مردمسادات بنا بر اینکه با کدام قوم زیست باهمی دارند، فارسیوان یا پشتو زبان، یا ترکیگو شمرده میشوند.
تقسیم شهروندان کشور بر مبنای نژاد و تبار، هیچ مبنای علمی و فایدۀ عملی ندارد و مقصد از آن فقط «تفرقه بینداز و حکومتکن» است. آنچه میتواند شهروندان را در زندگی عملی کمک کند، ثبت نام شهروندان به اعتبار زبان مورد استفادۀ آنان در ادارات دولتی و در جریان تحصیل است، لاغیر.
و اما آنان که «پشتون» یا «افغان» خوانده میشوند، موافق به قول شجرهنویسان افغان، جمله فرزندان قیس عبدالرشیدند که او نسب به «افغنه» میرساند که معاصر سلیمان پیامبر بوده است.
تحقیق در حقیقت این ادعا بیرون از کار ما است، اما موافق به قول خوشحال خان ختک، پشتونها به دو دسته تقسیم میشوند: اصلی و وصلی
پشتون په اصل سره بنی دی
یا غرغشتی دی یا بیتنی دی
لودی غلجی دی له بیتن له لوره
په سره بن پوری بیا کرلانی دی
«اصلی» از فرزندان و احفاد سه پسر قیس به نامهای سرهبن، غرغشت و بیتن است و «وصلی» از مخالطت بیبی متو دختر بیتن با شاهزادۀ غوری تاجک به نام شاهحسین به وجود آمده است. مهمترین زیرمجموعۀ اصلیها، درانیها، و از وصلیها غلزاییهایند. درانیها به خرشبون بن سرهبن بن قیس میرسند و غلزاییها به غلزی بن شاهحسین غوری. در مجموع نزد اکثر شجرهنویسان، افغانان در پنج طبقه جا میگیرند.
سربنی، ۱۰۵ خیل؛ بیتنی، ۲۵ خیل؛ غرغشتی، ۹۵ خیل؛ متی، ۵۲ خیل؛ کررانی، ۱۲۰ خیل (نزد گنداپوری ۱۲۵ خیل: «چونکه آن وقت تا این عهد، خیلهای جدید و زیهای نو از خیّال و زیهای قدیم بسیار منشعب شده...» [16] )
بیرون از دو دستهٔ «اصلی» و «وصلی»، کسانی هم هستند که خود را افغان میخوانند ولی نه «نَسَبی»، بلکه «سببی»اند. به عبارۀ دیگر «مفغن» یعنی «افغانشده»اند. فهرست «افغانشده»ها در برخی منابع قرار آتی است:
۱، وردگ با اصالت هندی یا از نسل سیدمحمد گیسودراز؛
۲، صافی یا ساپی با اصالت داردی یا پشهای _ نورستانی
۳، جاجی یا زازی با اصالت هندی، از شاخهٔ موند قوم اوان
۴، ستوریانی از نسل سید محمد گیسودراز (او را پنج پسر بود به نامهای شخی، مریری، تری ملقب به گنداپور، امراخیل، و همر)
۵، مشوانی از نسل سید محمد گیسودراز
۶، گنداپوری از فرزندان ستوری یا ستوریانی بن سید محمد گیسودراز
۷، خوندی با اصالت خجندی
۸، سپندزایی یا سیدزی از نسل سید دُرجمال بخاری [17]
۹، تارن از نسل سید طاهر
۱۰، خطانی یا ختانی منسوب به ختن
۱۱، غرشین منسوب به حضرت بلال [18]
۱۲، بنگش از قریش _ جت
۱۳، خدوزی منسوب به سید، پوپل و غلزی
۱۴، زمریانی اولادۀ آمیزش سید و کاسی
۱۵، توری با اصالت هندی، از شاخ موند قوم اوان
۱۶، هنی از نسل سید محمد گیسودراز
۱۷، خروتی بزرگکردۀ سهاک بن موسی بن ابراهیم بن غلزی بن متو بنت بیتن بن قیس
۱۸، ناصری که خود را به هوتک میرسانند ولی هوتکیها آنان را رعیت خود میدانند [19]
۱۹، خیسور (؟)
۲۰، بله (؟)
۲۱، مقبل با اصالت دِهگانی بهطور همسایۀ افغان در خوست
۲۲، بختیار از نسل سید اسحاق اُوشی (اوش نام ناحیهای در قرغزستان)
۲۳، کررانی یا کررانی تربیهشدۀ دست عبدالله بن اورمر بن خرشبون
۲۴، نوچی از فرزندان بانو دختر سترمنام هندو نسب و هندو مذهب [20]
۲۵، کوتی با اصالت سید، که در کنار قوم بیتنی میزیسته و او را ابراهیم بن پرسپولیس بن بیتن پروریده [21]
۲۶، یعقوبزی بن گنداپور بن ستوری بن سید محمد گیسودراز
۲۷، ابراهیمزی از اولادۀ ابراهیم بن گنداپور
۲۸، حسینزی از اولادۀ حسین بن گنداپور
۲۹، عمرانزی از اولادۀ گنداپور
۳۰، خوبیزی از اولادۀ خوبی دختر گنداپور
۳۱، دریپلاره از اولادۀ گنداپور
۳۲، از یعقوبزی فرزند گنداپور (۸ طایفه، و از اینان چهارده طایفه باز مانده: سرورانخیل، شاهخیل، راناخیل، پیراخیل، احمدخیل، خواجهخیل، قدمخیل، رانهخیل)
۳۳، از ابراهیمزی ۵ خیل و از اینان ۵۰ طایفه بهجا مانده است: بازکخیل، اللهدادخیل، شیخحیدرخیل، انزی، امراخیل
۳۴، از بازکخیل بیش از ۷۰ طایفه و از حسینزی ۱۶ طایفه
۳۵، فرقۀ فقیران: اینان فرزندان کسانی هستند که بعد از فتح سوات به دست یوسفزی، به عنوان همسایه باقی ماندند تا شیوۀ زراعت را به یوسفزیان بیاموزند. اینان عمدتاً دیگان و برخی هندکی اند [22]
۳۶، رتنزی پروردۀ علی بن یوبک بن بیتن. [23]
آنطوری که بعضی از مورخین و محققین بیطرف گفتهاند، در افغانستان اکثریت زبانی با فارسیوانهاست. فارسی، زبان مادری حدود ۵۷٪ مردم افغانستان است، درحالیکه هیچ قومی بیش از ثلث نفوس کشور را نمیسازد.
مرحوم دوستمحمد دوست، پشتونها را ۶۳٪ نفوس افغانستان گفته است [24] ؛ مرحوم فیضمحمد کاتب ۲۸٪ [25] و مولوی محمدحسین ثلث کل نفوس افغانستان گفته است [26] . غبار نفوس کوچیها را مطابق روایت حاکمیتهای قومی، ۲٫۴۵۷٫۷۴۵ نفر از کل نفوس ۱۵٫۲۷۱٫۰۰۰ نفر (سال ۱۹۶۲) قید میکند [27] . مورخین قرن نوزدهم نفوس کوچیها را ۱۴٪ گفته بودند. رقم غبار ۲٫۳۸٪ از آنچه مورخین قرن نوزدهم گفته بودند، بیشتر است.
ادامه دارد.....
>>> ارمنی ها قوم ایرانی بودند که متاسفانه در مرز جنگهای ایران و روم به ستوه آمده و اولین کشوری شدند که دین مسیحیت را به رسمیت شناخته تا زیر بیرق روم بروند و کمتر محل جنگهای مرزی باشند.
آذریها اقوام ایرانی بودند که متاسفانه در جنگ روسیه تزاری با دربار قاجار بی لیاقت از ایران جدا شدند.
این دو کشور گرچه یک تبار و یک ریشه ایرانی دارند ولی چون منابع محدود دارند همیشه باید با هم در جنگ باشند. راه حل مشکل را همه درجنگ و خطوط مرزی میابند ولی این مشکل را حل به صورت خصمی حل میکند ونه طبیعی.
راه طبیعی این است که در زمان به عقب بازگشت و اشتباهات تاریخی را جبران کرد.
اگر روزگاری ایران با اندیشه ایرانی و بدون دین های بیهوده و غیرایرانی سربلند کند نه تشیع اذربایجان ارزشی دارد نه مسیحیت ارمنستان. هر دو به دامان مادر بازمیگردند و از منابع یکدیگر مانند دو استان کنونی بهره میبرند و جنگها ختم میشود. همانطور که امروز استان خوزستان از منابع خرم اباد بهره میبرد و خرم اباد از منابع خوزستان.
اروپایی ها پس از چند صد سال جنگ این نکته را دریافتند که چون هر کشور جغرافیای کوچکی دارد پس بهتر است یک اتحادیه تشکیل شود که بر منافع مشترک متمرکز شود و نه به مرز به طوری که ازدانه بتوان از هر گشور به دیگری رفت.
ولی برای ما محال است چنین چیزی بخواهند بلکه میایند در چند گام چه کاری میکنند؟ دنبال انرژی اذربایجان هستند ولی انتقال انرژی باید از مسیر ایران نباشد که بتوانند دشمنی خود با ایران را ادامه دهند. پس اذربایجان را تشویق میکنند به ارمنستان حمله کند و پرچم کریدور ناتو تورانی را مطرح میکنند که زیر نظر ناتو باشد. در این میان منافع آنها باعث میشود میان دو قوم ایرانی جنگ باشد. و این دو نیز بخوبی با هم میچنگند تا منطقه به سوی واگرایی برود.
در این سو. پشتونها گرچه قومی با کارنامه ننگین هستند ولی قومی ایرانی هستند. تاجیکان و سکاها نیز. اینها همگی اقوام باستانی هستند.
استعمار انگلیس برای آنکه سران خراسان دل در گرو ایران داشتند مزدورانی از میان پشتونهای شرقی انتخاب کردند تا بر خراسان حاکم شود و نام جعلی افغانستان را هم بر کشور گذاشتند.
اینها هم به پشتوانه استعمار پیوسته از گوههای سلیمان پیشتر امده و ایران شرقی را به تباهی کشیدند.
در وصف کارنامه ننگین این قوم همین بس که سران آنها در این دویست سال بلا استثنا مزدور استعمار بوده است. چه جلادی مانند عبدالرحمن خان که مزدور انگلیس بود چه لیبرالهایی مانند غنی و کرزی که مزدور امریکا بودن چه امیرالمومنین فعلی که باز هم مزدور امریکاست.
ایا پشتونهای کوههای سلیمان میتوانند از منابع آبی هندوکش و منابع سرشار و خاک حاصلخیز نوار شمالی چشم بپوشند؟ محال است.
چون جغرافیا کم است پس همیشه جنگ برای تصاحب و اشغال وجود دارد. راهی که نظم ننگین کنونی به عنوان راه حل میگوید چیست؟
یا زور شمشیر (که وضع فعلی است) یا تچزیه یک کشوری که اساسا به طور طبیعی بدنیا نیامد بلکه خواست بیگانگان بود.
هر دو پاسخ نیازمند جنگ است. نظم بین الملل و قواعد جامعه جهانی کنونی هیچ پاسخی برای رفع ین مشکل ندارد چون اساسا میخواهد هم حق اشغال پشتونها را بر این خاک محترم بشمرد هم حق دفاع در برابر اشغال مردم بومی خراسان.
راه اصولی چیست؟ تصحیح خطاهای تاریخ و جبران آنها. کنار زدن باورهای امریکایی اسلام وهابی و حنفی و شیعی و فرستادن تندروها نزد پیامبرشان. و سپس گردآمدن زیر یک پرچم ایرانشهر. تعریف منافع مشترک و ایجاد اتحادیه ایرانشهر بدون مرز.
آیا این راه تضمین میکند که بدون جنگ کنار هم زندگی کنیم؟ طبعیت ما برای هزاران سال چه بود؟ ما دست کم اثار مشترک پنج هزارساله داریم. کدام جنگ های مشهور تاریخی بین ایران و خراسان میشناسید؟ اگر جنگ خاصی نمیشناسید پس یعنی ما اتجادیه داشتیم و با هم یکی بودیم با فرهنگ مشترک. ما در تاریخ میخوانیم که مردم باکتریا (بلخ) و هریوا (هرات) و هوارزم (خوارزم) در برابر اسکندر بسیار ایستادگی گردند. ولی در برابر کورش چطور؟ در برابر ساسانیان چطور؟ در برابراشکانیان چطور؟ مگر اشکانیان از همان خاک خراسان نبودند؟ ایرانی ها در برابر اشکانیان ایستادگی کردند؟
مطلقا.چرا؟ چون یکی بودیم یکی هستیم یک فرهنگ یگ باور یک اندیشه بودیم.
حال شما دنبال آن باش که سیستان را خاک اوغانها بدانی که ما اصلا خود اوغانیسم را پسماند مدفوع انگلیس میدانیم. سپس هم این حرفها را به مولویهای ایرانی بگو که در میان فقیرترین مردم ایران و در میان کپرهای مردم با پول مزدوری و خیانت قصری شاهانه بنام مسجد ساخته اند. آمریکایی ها هم در گوش شما بخوانند چرا شما نباید به دریا راه داشته باشید؟ بروید سیستان را بگیرید و به دریا راه بیابید.
مسلم است که ایران و طالبان در همسایگی هم محال است تاب بیاورند و یکی باید لزوما از صحنه روزگار حذف شود. شما را با اندیشه های بیهوده شیر میکنند و به افسانه دلخوش میکنند که امریکا را شکست دادید در حالی که هیچ جنگی نکردید که در آن شکست و باخت معنا بیابد و تنها رابطه مزدور-ارباب برقرار کردید.
ولی خوب بدانید. از ایران صدای ایرانشهر برخواهد خواست و بار دیگر دین های بیهوده غیربومی به همان سرزمین های شرو فساد مسیحی و اسلامی خواهد رفت که از آن آمده بود. اندیشه های اوغانیسم هم با تیغ نادری نابود خواهد شد. یکبار برای همیشه.تاریخ بی صبرانه به دنبال راه حل درست مشکلات عظیم است و در چارچوب واگرایی و نظم کنونی بین الملل پاسخی نخواهد یافت. نگاه همه به گذشته خواهد رفت.
یک اتحادیه زیر پرچم باستانی. نفت خوزستان از آن بلخ و کهن دژ و آب هریوا و پنجشیر از آن سیستان. ولی نه در حضور غنی و طالب و ... بلکه هنگامی که اینها استانهای یک کشور باشند چنین چیزی معنا خواهد یافت. همانطور که امروز نفت خوزستان به گرگان میرسد در آن روز نفت خوزستان و جنوب به همه ساتراپهای دیگر نیز خواهد رسید.
پس.
۱. نخست خوب بیندیشیم و وقایع را خوب بشناسیم (در دوره قاجار دو سوم ایران از دست رفت. به طور کلی پس از ساسانی ایرانشهر روی خوش ندید).
۲. ریشه مشکل را دریابیم ( هر بار یک کشور به جغرافیای کوچک بشکند چون منافع و منابع هر بخش محدود است جنگ بر سر منابع ناگزیر است)
۳. پاسخ به مشکل را در چارچوب نظم کنونی بین الملل بیابیم (جنگ و اشغال یک بخش جدا شده توسط بخش جدا شده دوم و یا صلح سرد برآمده از جنگ در تعیین مرزها یا تجزیه به بخشهای های کوچکتر)
۴. ناکارامدی پاسخ های نظم جهانی کنونی را ببینیم (هر دو مستلزم خون ریزی بی پایان و چند دهه جنگ داخلی است).
۵. راه حل را خودمان دریابیم (بنا به تجربه تاریخی چند هزارساله هر گاه یک دولت مرکزی قدرتمند داشتیم هیچ مشکلی نداشتیم و جنگ داخلی نبود.)
۶. پاسخ را در همگرایی بینیم و برای آن مبنای عقلایی و اشتراکات فرهنگی لحاظ کنیم.
۷. موانع را بشناسیم (انواع فرقه های اسلامی که همگی به یک اندازه با جهان امروز و نیازهای امروز بشری بیگانه هستند.).
۸. به سمت کاهش موانع و تقویت اشتراکات تاریخی پیش برویم.
۹. آن گفتمان را پخش کنیم.
۱۰. چون اصالت دارد با سرعت جایگاه خودش را پیدا خواهد کرد.
۱۱. آنگاه میتوانیم بگوییم مساله را به طور اصولی بدون کمترین جنگ داخلی پیش بردیم و چون میان چند کشور هست مطمین هستیم که سران یک قوم نمیتوانند برای صاحبان قدرت مزدوری کنند و به قوم خود پشت کنند.
و چون اساسا همگرایی هدف است مطمین هستیم اختلاف اقوام دیگر بار نمیتواند ابزار انگلیس شود یا مبنای قبیله پرستی.
و چون اساسا همگرایی هدف است مطمین هستیم اختلاف ادیان و فرقه ها نمیتواند ابزار دست انگلیس و امریکا برای ساختن فرقه های بی سر وپا مانند طالبانیسم و داعش شودو جنگهای دینی جایی در خاک ما نخواهد داشت و به سمت کاهش آن میرویم.
اگر اختلاف قومی و اختلاف دینی و مزدور مسلکی سران اقوام از خاک اشغال شده خراسان رخت بربندد چه مشکلات دیگری در این خاک خواهد بود؟ مگر همین سه مشکل چند نسل را بی سرنوشت نکرده است؟ امن ترین راه برای حذف این مشکلات چیزی به جز همگرایی گفته شده است؟
محال است مشکلات فلات ایران پاسخی جز خود ایرانشهر باستانی داشته باشد. محال است.
>>> 😇 در واقع و عملکرد دیده شده همین (نام فغان-ستان و هم هویت فغانی با خباثت افغان=پشتون نازینژاد درنده-خو و گدا-متعصب) خودش یک جعل پوشالی توهمی بوده و هست.
که در عمل و کردار، کاملا سرکشانه خلاف فرمان خداوند و پیامبرش عمل کرده و میکنند...
>>> 💯👈...، همه اقوام (تبار فارسیزبانی سنی و شیع) خودشانرا زیر بیرق متحدی ( ؟ ) تبارز و هویت دهی دهند.
بیزاری باد (از نیمه مسلمانی افغان=....=نازیگرا...)
>>> کاش آقای مهدی وقت خود را در راه وحدت و ایجاد فضای تفاهم میان ملیت های مختلف کشور صرف میکردند....این مورخ اغا ،باید به مسایل حاد و مبرم فعلی که مردم افغانستان از آن رنج می برند بپردازند. زبان انگلیسی بلد استند ، کمر همت را بسته از یخن دولت کانادا ، و غرب بگیرند و تظاهرات را براه بیاندازند که چرا ناتو یک مشت افراد بی بند و بار را بنام جمهوریت بیست سال بر مردم حکمران مقر ر کردند و اکنون مشتی از طالب تروریست را بر گرده های مردم سوار کرده اند...
>>> 🗨✍ بیش از ۱۳۵ سال میگذرد که از کلمه و لفظ (متحد، وحدت یا اتحاد ملیت ها و تفاهم ملی) در سرزمین جعل تحمیلی《(هویت بنام تک قومی افغان و کشور بنام تکنژادی افغان-ستان)》در عمل که {نسل کشی مردم فارسیزبان، حق، تلفنی در برابر مردم غیرپشتون، ترور مقام های مردم ترکمن ازبک تاجک هزاره صورت گرفته است،، تحریم قومی-زبانی فرهنگ تاریخ و دانش مردم فارسیزبان،، تروریستی، انتحاریت، تعصب، درون-کینه، بغض، دشمنی، شرارت، خون خرابه، زورگویی، انحصاریت، تباهی، حیف و میل اموال بیت المال و صدها جرم و جنایت بشری توسط حاکمیت پشتون-دولتی و قوم-پشتونی برعلیه اقوام دیگر صورت و عمل گرفته است،}،
✍ بنا تجربه و سرگذشت ثبوت میکند و نشان میدهد که (با مقام یا جبهه یا حزب یا حاکمیت و یا با مردم و افراد ....و پشتوزبان=افغان) متحد شدن و یا اتحاد کردن و یا تفاهم ملی داشتن (در واقع و عمل) یک نوع خودکشی-کردن تدریجی هست برای مردم فارسیزبان و ترکتباران،
👈 در نتیجه، از لفظ (اتحاد، تفاهم ملی-آشتی ملی، و متحد شدن-بودن با گروه پشتون=افغان=پشتوزبان) بوی خونریزی می آید، که در عمل (از طرف سیاسیون پشتون در پشت پرده دولتی-قومی-پشتونی) حذف، محرومیت، کوچ اجباری، غضب چایداد، حق تلفی، نسل کشی و ترور شخصیت های فارسیزبان و ترکتباران و اهل تشیع انجام شده و صورت میگیرد و بس.
👈 خلاصه برضد (جبهه-متحد پشتونی=افغانقومی) جبهه فارسیزبانی باز کنید.
و حزب یا جبهه پشتوننازی=تروریستی را تحریم نموده مردود اعلان کنید.
>>> چدر برابر مکر، حیله، خباثت، نیمه مسلمانی و تروریستی افغان=پتپشتونی-=تروریستی باید بیدار و آگاه گردید.
و فارسیزبانان باید آدم های بی خاصیت و شوم مثل استاد اکبری را زودتر ترور کنند،
تا نشود بخاطر او شوم شهر روم یعنی یک مردم مذهبی یک قوم و یا یک ولایت فارسرزبان به قتل و چور مواجه نشوند،
اینگونه اشخاص مسبب نسل کشی قومی شان می گردند او در واقع دشمن پشت پرده فارسیزبانان هست
>>> کدام وحدت؟؟؟؟
وحدت بر اساس چی؟؟؟؟؟؟
وحدت کی ها با کی ها؟؟؟
>>> وحدت باانتهارانفجارتروریست پروری کشمکش خرتوخر بسکن فقط نتیجه تجزیه بس
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است