در سوریه عموما یک طرف مردم بودند و یک طرف حکومت، اما در افغانستان مساله اصلی حکومت نیست، مساله اصلی اقوام است | ||||
تاریخ انتشار: ۱۵:۲۰ ۱۴۰۳/۱۰/۱۰ | کد خبر: 176525 | منبع: | پرینت |
۱- سوریه با افغانستان، تفاوتهای مهمی دارد. منطقۀ شام و دمشق روزگاری مرکز امپراتوری اموی بود و در دوران معاصر قبل از اینکه به نام سوریه یاد شود، عموما بخشی از قلمرو امپراتوری عثمانی بود. محمود طرزی که به نحوی سکاندار تجدد در افغانستان حساب میشود، در سوریه با تجدد آشنا شد و از همین طریق زبان اروپایی یاد گرفت و با وضعیتِ غرب ارتباط برقرار کرد. اسما طرزی همسر محمود طرزی یک بانوی تحصیل یافتۀ سوری بود و ملکه ثریا همسر امانالله خان، دختر همین اسما خانم و از طرف مادر، سوری بود. وقتی محمود طرزی با همسر و دختران جوان خود به افغانستان برگشت، نقش این خانواده و تاثیری که بر شاه امانالله گذاشتند، در تجددخواهی امانالله خان، بدون پیوند نبود. سوریه به هرحال راه خود را ادامه داد و تجدد خواهی امانالله خان درافغانستان به بن بست خورد و هنوز که هنوز است، مکاتب دخترانه در این کشور مسدود است.
۲- دولت سوریه عموما در دوران معاصر، دولت سکولار و در ارتباط با جهان جدید بود. افغانستان اما، از امیر حبیبالله کلکانی تا نادرخان و از مجاهدین تا امارتها و جمهوری اسلامی، با دولت دینی اداره میشد. سوریه قبل از جنگهای سیزده سال اخیر به هرحال، کشوری بود که در صلح و آرامش زندگی میکرد و میزان سواد عمومی چه زن و چه مرد، بالای 90 درصد بود. جامعه سوری از نظر دینی و مذهبی نیز علاوه از اسلام، مسیحت و دروزیها را نیز با خود داشت که اینها در اوضاع سیاسی و اجتماعی سوریه نقش داشتند و تاثیرگذاریشان در جامعه، با اقلیت هندو وسیک مثلا در افغانستان کاملا متفاوت بود.
۳-افغانستان چیزی کم نیم قرن است که در بحران و جنگ و انقلاب به سر میبرد. مردم افغانستان بعد از پنج دهه، جنگها و انقلابهای بیحاصل، از هرچه جنگ و انقلاب و مقاومت است، خسته هستند. مردم بارها جنگ کردند، مقاومت کردند، انقلاب کردند، تغییر آوردند، اما تحولی در زندگیشان نیامد و سودی حاصل نشد. لذا مردم، ناامید و خسته و بیانگیزه هستند.
مشکل دیگر افغانستان ادارۀ صدسالۀ قومی است. در سوریه عموما یک طرف مردم بودند و یک طرف حکومت، اما در افغانستان مساله اصلی حکومت نیست، مساله اصلی اقوام است. همین رژیمی که امروز در افغانستان حاکم است اگر فردا سقوط کند و یک نظام سکولار بیاید، تضاد و مشکل اقوام کاملا سرجای خود باقی است. لذا مشکل با رفتن و آمدن حکومتها حل نمیشود.
۴- مردم افغانستان از زمان حزب دموکراتیک تا حال، حد اقل چهار بار مهاجرت دسته جمعی را تجربه کرده اند، در حالی که در سوریه به صورت گسترده مردم فقط یک بار مهاجر شدند. وقتی حزب دموکراتیک خلق سقوط کرد، محمد کاظم کاظمی سروده بوده که پیاده آمده بودم پیاده خواهم رفت. اما رفته نتوانست. بار بار، سریال مهاجرت تکرار شد. مردم از رفتن به وطن نیز خسته شدند. صحرا کریمی فیلمساز مثلا با خنده به وطن برگشت، اما باگریه از کشور بیرون شد. تغییرات بیحاصل، مردم را ناامید کرد. سوریها نیز اگر سه بار به وطن برگردند و دوباره مجبور به مهاجرت شوند، بیانگیزه میشوند.
۵- سقوط بشار اسد با سقوط جمهوریت در افغانستان فرق دارد. در سوریه، مردم پیروز شد، اما در افغانستان مردم باخت. در سوریه مهاجرین با رهبری مواجه است که کراوات میزند و با زنان با حجاب اختیاری عکس میگیرد و از قانون و انتخابات و پارلمان و شراب و سکولاریسم و حقوق اقلیتها حرف میزند. اما در افغانستان شما با کسانی مواجه هستید که شایستگی را در بشکۀ زرد میدانند و رفتن دختران را به مکتب گناه حساب میکنند و با قیچی و چاقو، کنار خیابان منتظر هستند، تا ریش و سبیل شما را نوازش کنند و انتقاد از حکومت را حتا برای وزرای خودش، جرم تلقی میکنند.
۶- نکتۀ دیگر برای مهاجرین و نسل درس خواندۀ افغانستان اعم از دختر و پسر این است که اینها وقتی به افغانستان برگردند چه قدری میبینند؟ زنبور را گفتند در زمستان چرا بیرون نیایی، گفت در تابستان چه قدر دیدم که در زمستان بیرون آیم. آیا دختران ما در افغانستان از دست ما دل خوش داشتند که حالا برگردند و مبارزه کنند؟ ما خودمان چه قدری داشتیم؟ معاون معارف غور آقای نجات پیش من عذر کرد که فلان مکتب ما معلم فارسی ندارد، بیا و اینجا هفتۀ دو ساعت با ما کمک کن. پذیرفتم. اما در روز دوم، چند نفر موی سفید به معارف رفتند و گفتند اگر ساقی در این مکتب تدریس کند ما فرزندان خود را اجازه نمیدهیم به مکتب بیایند چرا که عقایدشان را خراب میکند. بعد از تلاش و درس خواندنهای بسیار و با داشتن سند ماستری تعلیم و تربیه، در بخش آموزش کمیسیون حقوق بشر! افغانستان وظیفه گرفتم. سه ماه کار کردم که رهبری کمیسون عوض شد. خوشحال شدم که آدم تحصیلکرده و غرب دیده در رأس کمیسیون قرار گرفت، اما رهبری جدید، در نهایت، در روزی که پسرم در بیمارستان بود و مادرم وفات کرده بود، مرا از کمسیون اخراج کرد و من تا زمانی که دولت سقوط کرد، نتوانستم کار و وظیفه پیدا کنم.
۷- حالا جوانان افغانستانی با چنین تجارب تلخ و سختی و با چنین جامعهای و چنین مردمی و چنین حکومتی و چنین فرهنگ سیاسی، به افغانستان برگردند که چه کار کنند؟
از طرف دیگر واقعا من همین حالا با همین قلم شکستۀ خود اگر در داخل بودم میتوانستم مؤثرتر باشم یا در خارج؟ به نظر من مهاجرت، نوع دیگری از مقاومت است. مهم نیست که شما در وطن هستید یا در خارج از وطن. مهم این است که هرجا هستید برای انسانیت و برای عقلانیت و برای بهبود زندگی مردم خود مبارزه کنید.
مهم موثریت شماست، نه جای خوابیدن شما.
نبی ساقی
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است